نیویورکتایمز — در هفتههای آتی، دو میلیون امریکایی، مدرک کارشناسی دریافت میکنند. بعد یا به نیروی کار میپیوندند یا ادامۀ تحصیل میدهند. آن روز، حسابی شاد و سرمستاند و از دانشکدههایشان به خوشی یاد میکنند؛ اما این فصلِ بینظیر زندگی که ورق بخورد و به اتفاقاتِ دانشگاه که فکر کنند، بخشی مهم از تحصیلات عالی در ارزیابیهایشان، بیاهمیت خواهد شد: استادان.
این چیزی است که دانشجوها میگویند. آنها کاملاً از مدرسانشان راضیاند؛ بالأخره بیشتر دانشجوها قبول میشوند. در ۱۹۶۰، تنها ۱۵درصد نمرهها در محدودۀ الف بود؛ اما الان این عدد ۴۳درصد و الف رایجترین نمره است.
دیدگاه اعضای هیئت علمی هم مشفقانه است. در تحقیقی ملی، ۶۱درصد دانشجویان اظهار داشتهاند که استادانشان اغلب با آنها «مانند یک همکار یا همدرس» برخورد میکردند و تنها ۸درصد آنها «درخصوص کار دانشگاهیِ خود پاسخهای منفی» میشنیدند. بیشترِ آنها وقتی از جشن فارغالتحصیلی خارج میشوند، باور دارند که آمادگی لازم برای صحبتکردن، نوشتن، تفکر انتقادی و تصمیمسازی را بهخوبی کسب کردهاند.
اگرچه دانشجویان از استادان خود راضیاند؛ آنها را متفکر یا مشاور نمیدانند. درسها را انتخاب میکنند و تکالیف را انجام میدهند؛ اما بیشازاین، ارتباط حداقلی است.
یکی از معیارهای علاقه به عقایدِ استاد و دیدگاهی که مستقل از محتوای درس دارد، ارتباط بیرون از کلاس است. اغلب در گفتوگوهای حاشیهایِ پس از ساعت درسی و
البته همیشه هم اینطور نیست. ماه گذشته که تاد گیتلین۱ را در کتابخانۀ عمومی نیویورک دیدم، گفت: «من به بسیاری از معلمهایم احترام میگذاشتم.» وی استاد بلندپایۀ روزنامهنگاری و جامعهشناسی در کلمبیا است؛ اما در دهۀ ۱۹۶۰، پیش از آنکه رئیس انجمن دمکراتیک دانشجویان۲ شود، در دانشگاه هاروارد بچهای پرشوروهیجان از طبقۀ کارگر بود.
از او پرسیدم که آیا اعتراضاتِ دانشجویی در آن زمان، نارضایتی از هیئت علمی را هم شامل میشد. گفت نه، اصلاً. هیچکس استادان را هدف قرار نداد. جنگطلبها برای خیانت به آنچه بهترین استادان باور داشتند، یعنی فضای آزاد و بدون بازجویی در برج عاج۳، [به دانشجویان] حمله کردند.
من هم در اوایل دهۀ ۱۹۸۰، اتفاق مشابهی را در دانشگاه کالیفرنیا، لسآنجلس، دیدم، در آن زمان بدون ردشدن از روی پاهای درازشدۀ دانشجویانِ ارشد نمیشد از جلوی دفتر اعضای هیئت علمی رد شد. همه برای تبادلِ نظر با استادان به صف شده بودند. کلاسهای سالِ اول تا چهارصد نفر دانشجو داشتند؛ اما تا سالِ سوم هر کس وارد رشتهای میشد، چند استاد را به خوبی
طبیعتاً دانشجویان در فهم مادی و اخلاقی خود به استادان چشم میدوزند. البته، از آن زمان، جایگاهِ یافتنِ معنا و کسب درآمد با هم عوض شده است. اولی به ۴۵درصد نزول و دومی به ۸۲درصد صعود کرده است.
عصرِ روزی معتدل در ماه فوریه به دانشگاه کلمبیا در لسآنجلس بازگشتم و دیدم که سالنها ساکت و خاموشاند. دهها بچۀ بیستساله بیرون در حیاطِ چهارگوش راه میرفتند و گپ میزدند؛ اما در گروه زبان انگلیسی، تنها یکی از هشت در باز بود و تنها پنجشش نفر از ۱۴۰۰دانشجوی گروه، مترصدِ فرصتی برای گفتوگو با استادشان بودند.
وقتی دغدغۀ دانشگاه بیشتر اشتغال است تا تفکر و هنگامی که مبلغ دستمزد بیش از دانش اهمیت مییابد، نقش استادان هم تغییر میکند. ما که جلوی کلاس میایستیم، شاید استادانی پنجاهساله باشیم با کولهباری از خواندن، نوشتن، سفر، آرشیو یا آزمایشگاه و هشتاد دورۀ تدریس؛ اما دیگر دانشجویان در تختخوابِ خود به حرفهای ما فکر نمیکنند.
متأسفانه، استادان نیز که بهخاطر محدودیت زمانیِ تحقیقات خود تحت فشارند، دانشجویان را نمیخواهند. درنتیجه، اغلبِ دانشجویانِ کارشناسی هرگز رشد مطلوب را درک نمیکنند. منظور، رشدی است که طی آن دانشجوها مجذوب فردی دانشمند میشدند و از طریق تحسین و مقابله با الگویی نمونه، بهسوی هویتی کاملتر رشد میکردند.
از اوایل قرن بیستویکم، از دانشجویان خواستم که یکهفته درمیان با پیشنویس یک مقاله به دفترم بیایند. ما متن را جملهبهجمله ارزیابی و اصلاح میکنیم. من از آنها ایدۀ روشنتر یا فعلی بهتر میخواهم. دور یک توصیفکنندۀ خط میکشم و منتظر میمانم تا آن را اصلاح کنند.
هرچه صبر بهخرج میدهم، بیشتر درکشان میکنم: چیزهای زیادی
تا سرِ کلاس دانشجویان را به نقد نکشید و فراتر از کلاس با آنان تعامل نکنید، نمیتوانید مرجع اخلاقی آنها باشید. اگر ما استادان اینگونه عمل نکنیم، درس، دیگر نمیتواند به ذهنهای مشتاق، وسعتِ دید بخشد. آن وقت درس تنها درخواستی است که باید به آن پاسخ گفت و تنها کارِ مهمِ ما کمک در انجام تکالیف است. پای دانشجویان که به میان آید، ما تنها یک مرجعیت داریم: نمرههایی که میدهیم. ما ذهنی مخوف یا نوری اخلاقی، الگویی نمونه یا منبع الهام نیستیم؛ بلکه تنها چند تن از مسئولانیم.
پینوشتها:
* مارک باوئرلین استاد انگلیسی در دانشگاه اموری، ویراستار ارشد مجلۀ فرست تینگز و اخیراً نویسندۀ کتاب خنگترین نسل: عصر دیجیتال چطور امریکاییهای جوان را احمق میکند و آیندۀ ما را به خطر میاندازد (به هیچ آدم زیر سیسالی اعتماد نکنید.)
[۱] Todd Gitlin
[۲] انجمن دمکراتیک دانشجویان از جنبشهای بسیار مهم دهۀ ۱۹۶۰ بود و تظاهرات گستردهای در مخالفت با جنگ ویتنام به راه انداخت که به درگیری پلیس با دانشجویان انجامید.
[۳] از قرن نوزدهم این اصطلاح در اشاره به جهان یا محیطی به کار میرود که اندیشمندان در آن مشغول پیجوییهایی منفک از دغدغههای عملی زندگی روزمره میشوند.