دربارۀ پهنای باند ذهنی
چرا فقرا اینقدر تصمیمهای بد میگیرند؟
تلاشها برای مبارزه با فقر معمولاً با سوءتفاهمی بزرگ مواجه است: اینکه فقرا خودشان باید خودشان را نجات دهند
وقتی کسی میخواهد لاغر شود، یکی از اولین توصیههایی که به او میکنند این است که شام نخور. کاری که برای اکثر افراد سخت نیست. اما فرض کنید چنان فقیرید که «نمیتوانید» شام بخورید. آنوقت است که از صبح ذهنتان درگیر این مسئله است که برای شام باید چکار کنم؟ این تجربه چیزی است که نویسندگان یک کتاب جنجالی به آن میگویند کاهش «پهنای باند ذهنی»، چیزی که باعث میشود فقرا مداوماً تصمیمات بد بگیرند.
ادبیات بهمثابۀ «در»
خندیدن با کافکا
بهترین داستانهای کوتاه بسیار شبیه بهترین جکها هستند
همه فکر میکنند باید با کافکا ترسید، یا غمگین شد. اما حسی از طنازی نیز در داستانهای کوتاه و کوبندۀ او وجود دارد. داستان کوتاههای او شباهتی عجیب به جُک دارند: افزایش مرحلهبهمرحلۀ فشار بر خواننده، و ناگهان، انفجار. گویا پشت یک در منتظر ماندهاید، میکوبید میکوبید و میکوبید، و وقتی بالاخره در باز میشود، میبینید که رو به بیرون باز شده است؛ شما تمام مدت همان جایی بودهاید که میخواستهاید. خندهدار نیست؟
تاریخ مفهومی آزادی بیان
دو فهم ناسازگار از «آزادی بیان»
مشاجرات کنونی بر سر آزادی بیان بازتاب تنش میان دو مفهوم متمایز است: آیسگوریا و پارسّیا
در این چند سال الگویی تکرارشونده در دانشگاههای آمریکا به راه افتاده است: وقتی برای یک برنامه یا همایش سخنرانی دعوت میشود که مواضعی خلاف دانشجویان دارد، مثلاً ضدفمینیسم است، یا با همجنسگرایی مخالف است، دانشجویان با فریادزدن، شلوغکاری، قطع برق سالن یا دیگر شیوهها جلوی حرفزدن او را میگیرند. اما همین دانشجویان در عینحال خودشان را رادیکالترین مدافعان آزادی بیان میدانند. چطور چنین چیزی ممکن است؟ شاید یک بررسی تاریخی و مفهومی به ما کمک کند.
پایان کار؟
ایالات متحدۀ کار
کارفرمایان کنترل بیسابقهای روی زندگی ما پیدا کردهاند، حتی وقتی سر کار نیستیم
حداقل فایدۀ کارکردن پول درآوردن است، اما اگر قرار است کل عمرمان کار کنیم و نهایتاً هم فقیر و بیپناه باشیم، دیگر چه چیز خوشایندی در آن باقی میماند؟ مخصوصاً در دورهای که طی ساعات کاری، علاوه بر خستگی و فرسودگی، باید لبخندی گرم و دلی پرامید را هم دنبال خودتان بکشید. چطور شرایط کاری ما به اینجا رسید؟ آیا وقت آن نرسیده است که بار دیگر ارزش کارکردن را از اساس بازبینی کنیم؟
در پس طرفداریِ ورزشی
نعرههای تماشاگران نشانۀ چیست؟
جواب این معما نه روی سکوها، بلکه در گورستان یافت میشود
نعرههای تماشاگران در کنار زمین حاکی از یک جنگ تمامعیار است. سلاح چنین نبردی نه نیزه و شمشیر، بلکه شوتهایی است که مهاجمان به قلب دروازۀ حریف شلیک میکنند. دراینمیان، یکی جان میدهد و یکی قهرمانانه فریاد میکشد. حکایت زمین چمن، مثل میدانهای جنگ، حکایت مرگ و زندگی است. اگر بازیکنها کاری بیهمتا نکنند تا خود و هواداران تیمشان را در تاریخ ماندگار کنند، به مرگ محکوم خواهند شد؛ و همین هراس از مرگ است که عقل از سر تماشاگران میپراند.