تعریف موضوعات مختلف، از چالشیترین مباحث فلسفه است. دشواری تعریف گاه ناشی از اختلافات بنیادین مکاتب فلسفی است و گاه ناشی از ترجمه. در این مقاله پس از بررسی سیر تاریخی تعاریف تکنولوژی و کاربردهای متنوع آن، به نفع تمایزاتی استدلال خواهد شد که کاربرد رایج در زبان و پدیدههای جهان واقعی را بازتاب میدهند.
102 دقیقه
یکی از دشوارترین مسائل در بخشبندی فلسفه اغلب رسیدن به توافق دربارۀ چگونگی بهترین راه برای تعریف موضوع مورد بررسی است. این امر بیشک در مورد تکنولوژی و علوم مهندسی (که اغلب به صورت جمع به کار میرود و گاه علوم تکنولوژیک هم نامیده میشود) مصداق دارد، یعنی بخشی از واقعیت یا تجربۀ انسانی که فلسفۀ تکنولوژی بر آن متمرکز است. این پدیدهها و اصطلاحات کلیدی مربوط به آنها با دلالتهایی ضمنی و تفاسیری همراهاند که محل نزاع بودهاند، تا حدودی به این دلیل که تعریف و مفهومپردازی همراه با تعریف دلالتهایی برای موضوعات دیگری همچون روابط میان تکنولوژی، علم و هنر دارد. از این رو، متن حاضر پیش از پرداختن به موضوع اصلی، یعنی تعریف تکنولوژی، با مرور رویکردهای مختلف به تعریف آغاز میشود (بخش اول). سپس پسزمینههای ریشهشناختی و تاریخی ترسیم میشوند (بخش دوم). پس از آن، به تحلیل این امر میپردازیم که «تکنولوژی» چگونه همراه با راهبردهای گوناگون تعریف و مفهومپردازی در علوم [طبیعی] و مهندسی (بخش سوم)، در علوم انسانی (بخش چهارم) و در علوم اجتماعی (بخش پنجم) ظهور کرده است. خاتمۀ مقاله (بخش ششم) به نفع تمایزاتی استدلال میکند که کاربرد رایج در زبان و پدیدههای جهان واقعی را بازتاب میدهند و در عین حال، توجه خاصی به سیاق و دلالتهای ضمنی دارد.
دشواری دیگر در تعریف تکنولوژی از مشکلات ترجمه ناشی میشود. بیشتر زبانهای اروپای قارهای دو اصطلاح متفاوت را به کار میگیرند که معمولاً در انگلیسی به «technology» ترجمه میشوند، یعنی اَشکال محلی دو واژۀ لاتین «technica» و «technologia». اگرچه اختلافات جزئی و استثناءهایی در هر زبان وجود دارد، این تمایز را باید در اصل در ریشهشناسی جستجو کرد. واژههای همریشۀ «technology» عموماً به علم یا گفتمانی دربارۀ فنون عملی و مادی اشاره میکنند، در حالی که همریشههای «technique» برای فرایندهای و روشهای بالفعلِ این فعالیتها بهکار میروند. در بیشتر دورۀ قرن بیستم، «technique» اصطلاح غالب بود؛ بیشتر گفتمان فلسفی دربارۀ تکنولوژی به زبان فرانسه، آلمانی، هلندی، اسپانیایی، پرتقالی، ایتالیایی و غیره در واقع گفتمانی دربارۀ «technique» بود: la technique، die Technik، de techniek، la t´ecnica. (این واژههای همریشه همچنین میتوانند به معنای «technique» در معنای مرسوم انگلیسیِ آن، یعنی مهارت یا وسیلهای برای رسیدن به یک هدف باشند؛ Klaviertechnik، یعنی فن پیانونوازی را با Elektrotechnik، یعنی مهندسی برق مقایسه کنید. اما چنین کاربردی با کاربردی که اغلب به صورت «technology» ترجمه میشود، تفاوت دارد). با این حال از زمان جنگ جهانی دوم، تمامی واژههایی که در technica و technologia ریشه داشتهاند، مرتباً در انگلیسی به«technology» ترجمه شدهاند و بدین ترتیب، تمایزی اساسی را محو کردهاند. واژهسازی بعدی در گفتمان انگلیسی زبان دربارۀ «technology » که اغلب برگرفته از گفتمان اروپایی دربارۀ «technique» است، به زبانهای دیگر از طریق واژههای همریشۀ «تکنولوژی» نیز به محو کردن بیشتر این تمایز منجر شده است. در اینجا، «technology» هر دو گفتمان مذکور را در بر میگیرد؛ در عین حال، سعی داریم هر جا ممکن و مناسب باشد توجه را به تمایز میان تکنیک و تکنولوژی جلب کنیم.
رویکردها به تعریف
تعاریف و نحوۀ عملکرد آنها اهمیتی بنیادین در فلسفه دارند. در مورد کنونی، بحث تعریف هم اسمی و هم واقعی است. بدین معنا که این بحث هم به واژۀ «تکنولوژی» (و اصطلاحات مرتبط با آن) و هم به پدیدههای تکنیکی میپردازد. پرسش مربوط به تکنولوژی در فلسفۀ تکنولوژی به موازات مباحثات در فلسفۀ علم در این خصوص که چگونه باید علم را به نحوی مناسب از غیرعلم متمایز کرد، مباحثات در فلسفۀ دین در مورد بهترین نحوۀ توصیف دین و در فلسفۀ زبان دربارۀ چگونگی توصیف مقومات زبان مطرح میشود.
پاسخها در این زمینه تبعاتی نیز برای تعریف علوم مهندسی به همراه دارند. با توجه به اهمیت این بحث، مناسب است که پیش از بررسی تعریفهای پیشنهاد شده، ابتدا رویکردهای مختلف به تعریف و مفهومپردازی را در نظریههای عمومیای که ارتباط نزدیکی با فلسفۀ زبان، نظریۀ معنا و تلقی از صدق دارند، مرور کنیم. با این حال، تمرکز ما در بحث حاضر به پنج رویکرد پایهای دربارۀ تعریف و مفهومپردازی محدود میشود: ریشهشناختی، ذاتی، تجویزی، زبانی و عملی.
(۱) تعریفهای ریشهشناختی به خاستگاههای اصطلاحات توجه نشان میدهند. ریشهشناسی با مطالعۀ ریشههای تاریخی واژهها، ارتباط نزدیکی با فلسفه و زبانشناسی دارد. «ریشهشناسی» خود از نظر ریشهشناختی از دو واژۀ یونانی έτυμον [اتومون] به معنای حقیقت و λόγος [لوگوس] به معنای «گفتار یا نطق» ترکیب شده است. در سنت اروپایی، رویکرد به معنا از طریق خاستگاههای زبانی را میتوان در رسالۀ کروتالوس افلاطون در قرن چهارم پیش از میلاد دید. در این رساله، طرح استدلالی به نفع معنای طبیعی از طریق بسط موارد متعدد و خیالپردازانهای از ریشهشناسی انجام میگیرد. متون عبری نیز ریشهشناسیهایی را خصوصا به منظور تبیین نامهای مکانها در بر دارند. ورای سنت اروپایی، دانشوران سانسکریت در قرن هفتم پیش از میلاد از ریشهشناسی برای بررسی واژههای دارای معانی مقدس بهره میگرفتند. نویسندگان کلاسیک یونانی و رومی متعددی به استفاده از ریشهشناسی برای توضیح دادن معانی ادامه دادند و در قرن هفتم پس از میلاد، ایسادور اهل سویل کتاب اتیمولوجیا را به عنوان راهنمایی عمومی برای تعلیم نگاشت.
یکی از مساهمت کنندگان اصلی در ریشهشناسی در معنای مدرن (و گاه علمی) آن ویلیام جونز ، نابغۀ زبانشناسی است. جونز در قرن نوزدهم، به عنوان کارگزار غیرنظامی بریتانیا در مستعمرۀ هند فعالیت میکرد و مطالعاتی تطبیقی را دربارۀ واژههای هندواروپایی انجام داد. یکی از کشفیات جونز این بود که ریشۀ مشترک یونانی-سانسکریت «techn-» که به روشنی در «technology» به چشم میخورد، به معنای «مصنوع چوبی» یا «نجاری» است. در همین دوره، فریدریش نیچه از ریشهشناسی برای نقادی تبارشناسانهاش در مورد اخلاقیات مسیحی بهره گرفت و مارتین هایدگر نیز در قرن بیستم از وی پیروی کرد. هایدگر از ریشهشناسی برای بازبینی معانی پذیرفته شده در سیاقهای متنوعی استفاده کرد. با این حال، مدتها پیش سقراط در همان رسالۀ کروتالوس استفاده از ریشهشناسی برای شکل دادن به تعریف فلسفی را به چالش میکشد و استدلال میکند که «معرفت به چیزها از نامهای آنها مشتق نمیشود»، بلکه چیزها را باید «فی نفسه مطالعه و بررسی کرد». دعوت به چرخشی از واژهها به سوی چیزها از آن پس موضوعی پرتکرار در تاریخ فلسفه بوده است.
(۱) هدف از بررسی فی نفسه چیزها فراهم آوردن تعریفهایی ذاتی برای مفاهیم است. طبق دیدگاه کلاسیک، تعریفها به مفاهیم تعلق دارند و مفاهیم خود «بازنماییهای ذهنی ساختاریافتهای هستند که مجموعهای از شرایط لازم و کافی را برای کاربرد [ادراکی] خود مشخص میکنند» (مارگولیس و لورنس۱۹۹۹ ، ۱۰). تعریفهای ذاتی نوعاً شکل گزارههایی اخباری را به خود میگیرند که چیستی چیزها را بیان میکنند. به نظر ارسطو (و بسیاری دیگر)، تعریفهای ذاتی دارای ساختار جنس و فصل هستند. یک مثال میتواند این ادعا باشد که تکنولوژی ساختن نظاممند اشیاء فیزیکی و/یا به کارگیری چنین اشیائی توسط انسان است: تکنولوژی رفتاری انسانی (جنس) است که متضمن ساختن یا به کار بردن مصنوعات (فصل) باشد. با این حال، در تعریفهای مبتنی بر جنس و فصل، پرسشهایی در این باره مطرح میشوند که آیا فصل به ساختار یا واقعیت اشاره دارد یا صرفاً ابزاری مناسب برای کنترل رفتار و کاربرد واژه است. برای نمونه، طبقهبندیهای زیستشناختی از خصوصیات در دسترس انداموارهها بهره میگیرند که ضرورتاً بنیادیترین عوامل متعین کنندۀ ژنتیکی آنها را منعکس نمیکنند. اما هنگامی که تکنولوژی به صورت علم کاربردی تعریف شود – همچنانکه گاه میشود – اغلب تصور بر این است که چنین تعریفی ساختار درونی پدیدۀ مورد بحث را بیان میکند، دیدگاهی که به دلیل نادقیق بودن به نحوی گسترده مورد انتقاد قرار گرفته است، چرا که علوم مهندسی مانند ترمودینامیک اغلب از اختراع تکنولوژیها، در این مورد موتور بخار، پیروی میکنند.
تعریفهای ذاتی همچنین اغلب ضمنی یا مضمونی خوانده میشوند، چراکه شرایط لازم و کافی برای عضویت در یک طبقه را مشخص میکنند. تعریفهای ضمنی در مقابل تعریفهای صریح یا مصداقی و همچنین استحصائی قرار میگیرند. مورد اخیر صرفاً تمامی اعضای یک طبقه را فهرست میکند. یک شکل مهم از تعریف مصداقی تعریف اشاری است که به چیز یا چیزهایی که به آنها ارجاع داده میشود، اشاره میکند: «این هواپیما که بالای سرماست، یک تکنولوژی است.» دلالت صریح موجب مطرح شدن نظریۀ پیشنمونهها دربارۀ مفاهیم شده است. طبق این نظریه، مفاهیم به صورت «بازنماییهایی ساختاریافته که ویژگیهایی را نشانه گذاری میکنند که اشیاء موجود در مجموعه مصادیق شان واجد آنها ویژگیها هستند» (مارگولیس و لورنس، ۱۹۹۹، ۳۱).
(۳) تعریفهای تجویزی به صورت جملاتی امری هستند که توضیح میدهند یا دستور میدهند که یک واژه چگونه باید به کار رود. مطرح کردن نامهای خاص یک عمل تجویزی است: «مرا اسمیت صدا بزنید.» تعریفهای مواضعهای نوع دیگری از تجویز هستند؛ برای مثال، در هندسه داریم: «نقطه را به صورت مکانی که بُعد (ارتفاع، عرض یا عمق) ندارد، تعریف میکنیم.» چنین مواضعههایی ممکن است مانند مثال کنونی دارای ساختار جنس و فصل نیز باشند و به هویتی غیرزبانی اشاره کنند، اگرچه این هویت غیرزبانی معمولاً موجودی فرضی، انتزاعی یا ایدهآل است.
همچنانکه این مثالها نشان میدهد، تعریفهای تجویزی میتوانند اسمی یا صوری باشند. در مورد نامگرایی تجویزی، تعریفها به عنوان قواعدی معناشناختی برای کاربرد واژه عمل میکنند؛ و در مورد صورتگرایی تجویزی، تعریفها قواعدی نحوی برای کار کردن با نمادها هستند. تا بدانجا که نامگرایی تجویزی از سطح نامهای خاص فراتر میرود، برخی مانند فرانسیس بیکن آن را به عنوان راهی برای ایضاح زبان طبیعی و پرهیز از خلط در استدلالها ترویج میکنند. تا بدانجا که این راهکار با واژههای عادی آغاز میشود و آنها را دقیقتر میسازد، تعریف تدقیقی خوانده میشود (روشی که جان لاک آن را توصیه میکرد). صورتگرایی تجویزی (برای مثال، آنچنانکه در آثار آلفرد نورث وایتهد و برتراند راسل دیده میشود) بیشتر به ساختن زبانهای مصنوعی، خصوصاً در منطق، ریاضیات و نظامهای صوری مرتبط است. این نسخه از تجویزگرایی همچنین به صورت خلق تعریفهای نظری توصیف شده است.
تعریفهای ترغیبی و تکوینی نیز نمونههایی از رویکرد تجویزی هستند. یک تعریف ترغیبی به نحوی بلاغی ساختار یافته است تا به روانشناسی فردی که به وی اشاره میشود، متوسل گردد و هدف آن این است که نگرشی منفی یا مثبت را برانگیزد. برای مثال، ممکن است به مهندسی گفته شود: «یک طراحی تکنولوژیک خوب طراحیای است که از مواد و انرژی به نحوی کارا استفاده کند.» (در واقع، ممکن است یک متخصص علوم انسانی که منتقد مهندسی است نیز همین تعریف را پیشنهاد کند: «تکنولوژی تنها بر کارایی تمرکز میکند.») بنابراین، تعریف ترغیبی تا حد بسیار زیادی به سیاق وابسته است.
یک تعریف تکوینی متعلق خود را بر حسب ساختمان آن در نظر میگیرد: «یک بمب اتمی چیزی است که هنگامی که جرم بحرانیای از اورانیوم ۲۳۵ را فراهم آورید، در دست خواهید داشت.» چنین تعریفهایی با نظریۀ نوکلاسیک دربارۀ مفاهیم همخوانی دارد. طبق این نظریه، مفاهیم «بازنماییهای ذهنی ساختاریافتهای هستند که تعریفهای جزئی، یعنی شرایط لازم برای کاربردشان را مشخص میکنند» (مارگولیس و لورنس ۱۹۹۹، ۵۴). تعریفهای تجویزی خصوصاً در سیاقهای اجتماعی و تاریخی متنوعی به صحنه میآیند؛ بدین ترتیب، «technology» تاریخی اجتماعی دارد. همچنانکه مورخانی مانند رونالد کلاین (۱۹۹۵)، راث الدنزیل (۲۰۰۶)، اریک شاتسبرگ (۲۰۰۶) و دیگران اشاره کردهاند، «technology» اهمیت کنونی خود را در زبان انگلیسی تنها در آغاز دهۀ ۱۹۹۰، ابتدا در ایالات متحده به دست آورد و پس از جنگ جهانی دوم، در سطح بینالمللی به کار گرفته شد.
آنچنانکه شاتسبرگ موضوع را جمعبندی میکند، هنگامی که تورستن وبلنِ اقتصاددان مباحثات آلمانی آغاز قرن بیستم دربارۀ تأثیر اجتماعی Technik را به آمریکای شمالی برد، به نحوی ظریف «تکنولوژی» را جایگزین اصطلاح رایجتر «فنون صنعتی» کرد و قصدش از این کار تا حدی این بود که بر قدرت تاریحی و پیوندهای علمی اشکال ماشینی شدۀ تولید تأکید کند. همچنانکه الدنزیل خاطرنشان میکند، «تفوق یافتن تکنولوژی به عنوان کلیدواژهای در ایالات متحده کاملاً با ظهور آمریکا به عنوان ابرقدرتی که به تکنولوژی به عنوان ابزاری کلیدی برای توسعه در بقیۀ نقاط جهان تعهد دارد، همزمان است» (2006، 485). اگرچه تحلیلهای اجتماعی از این دست برای کاربرد واژهها در اصل بر موضوعات مربوط به تجویز و ترغیب مبتنی«تکنولوژی»اند، تمرکز بر ابعاد بلاغی به آنچه چرخش زبانی در تاریخ فلسفه خوانده شده است، ارتباط دارد.
(۴) رویکرد زبانی برای تعریف کردن بیشتر بر واژهها تأکید دارد تا بر اشیاء و به عنوان یک موضع فلسفی، میتواند ریشهشناسی را به کار گیرد و منعکس کنندۀ تعبیری رفتارگرایانه و نه ذاتگرایانه از شکل جنس و فصلی به شمار آید. این رویکرد به خودی خود به ساختمان تعریفهای لغوی (در لغتنامهها) که صرفاً کاربرد را گزارش میکنند، مرتبط است، اما به آن تقلیلپذیر نیست. برای مثال در مورد «technology»، جلد مربوطه از ویراست اول لغتنامۀ انگلیسی آکسفورد (۱۹۱۹) سه کاربرد را گزارش میکند که از رایجترین آنها آغاز میشود و به کاربردی که کمترین رواج را دارد، منتهی میگردد: (۱) «گفتار یا رسالهای دربارۀ یک فن یا مجموعهای از فنون؛ مطالعۀ علمی فنون عملی یا صنعتی»؛ و در مقام توسیع، «مجموعۀ فنون عملی»؛ (۲) «اصطلاحشناسی یک فن یا موضوع بخصوص»؛ و (۳) دستورزبان که منسوخ شده و به ندرت به کار میرود. ویراست دوم (۱۹۸۹) به نحوی معنادار ارجاعات پس از جنگ جهانی دوم به معنای توسیعی اول را شرح میدهد و سپس توسیع مجدد «یک فن عملی یا صنعتی خاص» و نیز کاربردهای مقیدِ متعددی مانند «تکنولوژی سطح بالا» یا «تکنولوژی سطح پایین» را مطرح میکند. همچنین، این ویراست کاربرد چهارمی را به صورت ترکیبهای اختصاصی مانند «ارزیابی تکنولوژی» و «انتقال تکنولوژی» میافزاید. جالب توجه است که لغتنامۀ آکسفورد کاربرد معمول تکنولوژی به عنوان مصنوع را مانند هنگامی که گفته میشود: «خانههای آمریکاییها در مقایسه با مردم کشورهای در حال توسعه پر از تکنولوژی (ماشین ظرفشویی، تلویزیون، رایانه و غیره و ذلک) است» به رسمیت نمیشناسد.
با این حال، فلسفۀ زبانی در پی این بود که از طریق متمایز کردن کاربرد از استعمال مرسوم واژهها، از لغتنامهنویسی فراتر رود. برای نمونه، گیلبرت رایل (۱۹۵۳) استدلال میکرد که در حالی که «استعمال نادرست» غیرممکن است (مردم همان طوری صحبت میکنند که در واقع صحبت میکنند)، «کاربرد نادرست» ممکن است. هنگامی که مردم گزارههای ناسازگاری را اظهار میکنند، تحلیل مفهومی میتواند کاربردهای نادرست منطقی را در استعمالهای زبانی مرسوم تشخیص دهد. تلاشی ظریفتر برای متمایز کردن کاربرد و استعمال به مفهوم بازی زبانی ویتگنشتاین مرتبط است. از نظر ویتگنشتاین، معنای یک واژه به نقشی وابسته است که واژه در یک بازیِ زبانی بازی میکند و قواعد این بازی مبنایی برای تعیین کاربرد درست فراهم میآورند. کاربرد نادرست هنگامی روی میدهد که استعمال از قواعد بازی خاصی منحرف شود. فرانسوا لیوتار (۱۹۷۹) با اشاره به این رویکرد، technique / technology در ترجمۀ انگلیسی را بازیای توصیف میکند که قاعدۀ حاکم در آن، نه صدق، نه عدالت و نه زیبایی، بلکه کارایی است و بنابراین، «تکنولوژی» خواندن یک فرایند تولیدیِ ناکارا کاربرد نادرستی از این واژه است.
رویکرد زبانی به تعریف ریشههای عمیقی در تحلیلهای مفهومیای دارد که در استدلالهای فلسفیِ بسیاری حضور دارند. یک مثال کلاسیک در رسالۀ اوتوفرو افلاطون دیده میشود: سقراط تلاش میکند تا طرف صحبتش که مردی مشهور است، به دیدگاه روشنی دربارۀ معنای پارسایی دست یابد. در سنت فلسفۀ انگلیسی که از لاک تا جان استوارت میل ادامه دارد، اغلب به ایضاح اصطلاحشناختی به عنوان امری ضروری برای استدلال درست توسل جسته میشود. جی. ای. مور و پس از او، ویتگنشتاین این رویکرد را به شدت ترویج کردند. مشهور است که ویتگنشتاین معتقد بود بسیاری از مشکلات فلسفی مانند اختیار و مسئلۀ ذهن و بدن از کاربردهای نادرست زبانی ناشی میشوند و میتوان آنها را بالا بردن دقت زبانی منحل کرد. ریچارد رابینسون (۱۹۵۰) در تک نگاشتی فلسفی دربارۀ تعریف، استدلالی مبسوط را به نقع تبیینی اکیداً زبانی دربارۀ تعریف ارایه میکند. طبق این تبیین، تعریفها گزارشهایی دربارۀ استعمال واژگان به همراه عنصری تجویزی یا مواضعهای در مورد کاربرد هستند. ممکن است گفته شود که در چنین مواردی، تعریفها اغلب نتیجۀ استدلال هستند به جای آنکه مقدمه آن باشند. یک مثال در این خصوص میتواند چنین باشد: «مروری دقیق بر استعمالهای مختلف اصطلاح تکنولوژی نشان میدهند که این واژه عمدتاً به ساختن و به کار بردن علمی محدود میشود.» (برای بررسی دلالتآمیزی در خصوص استعمال واژگان و در نتیجه، رویکردی زبانی و فلسفی دربارۀ تکنولوژی، نگاه کنید به هولیستر-شورت۱۹۷۷ ).
(۵) رازیل ابلسون در مروری اجمالی بر تعریف که متن حاضر از آن بهره میگیرد، استدلال میکند که «ذاتگرایان نتیجه میگیرند که معرفتی که از طریق تعاریفها انتقال مییابد، معرفتی توصیفی دربارۀ ذوات است، فلاسفۀ زبانی نتیجه میگیرند که این معرفت، معرفتی توصیفی دربارۀ استعمال زبان است، در حالی که تجویزگرایان معتقدند که تعریفها هیچ معرفتی را از هیچ سنخی انتقال نمیدهند» (۱۹۶۷، ۳۲۱). با این حال، به نظر وی، هیچ یک از این رویکردها حتی درون چهارچوبهای خودشان معیاری باکفایت را برای تمیز دادن تعریف خوب از تعریفهای بد فراهم نمیآورند. مجموعهای از قواعد برای ساختن تعریفهای خوب وجود دارد که از فلسفۀ مدرسی به ارث رسیده است. از جمله اینکه تعریف باید تعریفخواه (چیزی که تعریف میشود) را به طور کامل در برگیرد، تعریفخواه نباید در تعریف تکرار شود و تعریف باید اصطلاحاتی روشن را به کار گیرد تا از دوپهلویی پرهیز شود. اما حتی با پیروی از این قواعد هم ممکن است که تعریفها گاه با توجه به سیاق مطرح شدنشان فاقد کفایت باشند. بدین ترتیب، این ملاحظۀ عملی که یک تعریف چگونه با سیاقی که در آن و برای آن صورتبندی شده، همخوانی دارد و آن را حفظ میکند، رویکرد دیگری را برای تعریف شکل میدهد. چنین رویکردی قادر است رویکردهای ریشهشناختی، ذاتگرایانه، تجویزی یا زبانی را در صورت متناسب بودن به کار گیرد.
به طور خلاصه، پراگماتیسم در پی تعریفهایی است که در یک سیاق بخصوص خوب کار میکنند و این امر را انکار میکند که چیزی به عنوان تعریف محض یا تعریفی که در راستای هدف خاصی نباشد، وجود دارد. تعریفهای مواضعهای در ریاضیات کارایی دارند. تعریفهای ذاتگرایانه به اشتباه فرض میگیرند که ذاتی ورای روابط کارکردی وجود دارد، اما ممکن است در سیاقهایی (مثلاً، زیستشناسی) به خوبی کار کنند؛ نباید پیشفرض گرفت که تعریف جنس و فصلی از یک گیاه یا حیوان چیزی برای گفتن دربارۀ (مثلاً) ساختار درونی آن یا اینکه انسانها چگونه میتوانند یا باید از آن گیاه یا حیوان استفاده کنند، دارد. سیاق تعریفهای زبانی بیشتر استعمال در زبان عمومی است تا کاربرد زبانی در موقعیتهای خاصی که ممکن است دقت در آنها تناسب بیشتری داشته باشد. این دیدگاه تا حدی منعکس کنندۀ دیدگاه نظریهای دربارۀ مفاهیم است: «مفاهیم بازنماییهایی هستند که ساختارشان را روابطشان با دیگر مفاهیم آنچنانکه در یک نظریۀ ذهنی مشخص شده است، شکل میدهد» (مارگولیس و لورنس ۱۹۹۹، ۴۷).
ریشهشناسی و تاریخ مفهومی اولیه
لزومی ندارد معتقد باشیم که ریشهشناسی معانی واقعی واژهها را آشکار میکند تا تصدیق کنیم که تاریخ زبانی اغلب بر معنای کنونی تأثیر میگذارد. برای مثال، جِی. ال. آوستین اذعان میکند که «ابرهای دنبالهدار ریشهشناسی» تأثیری پایدار بر معنای فعلی دارند (۱۹۶۱، ۱۴۹). چنین وضعیتی خصوصاً در مورد اصطلاحاتی مانند «تکنولوژی» که اغلب با ارجاع صریح به ریشهشناسی ساخته شدهاند، برقرار است. بدین ترتیب، فهم «تکنولوژی» و «علوم مهندسی/تکنولوژیک» از بررسی رابطۀ این واژهها با واژههای مرتبط در زبانهای دیگر بهره خواهد برد. با این حال، دانشوران باید دقت کنند که معانی کنونی را به اصطلاحات گذشته، حتی گذشتۀ نسبتاً نزدیک، فرانیفکنند. دقیقاً همانطور که Technologie آلمانی امروزی با technology انگلیسی یکسان نیست، معانی technology در انگلیسی قرن نوزدهم و بیستویکم نیز یکسان نیستند.
واژههای انگلیسی technics، technique و technology همگی در τέχνη [تخنه] یونانی ریشه دارند که معمولا به «فن»، «پیشه» یا «مهارت» ترجمه میشود. همین امر در مورد Technik/Technologie آلمانی و technique/technologie فرانسوی برقرار است. (همچنانکه پیشتر اشاره شد، زبان یونانی نیز ریشهای هندواروپایی در پشت سر خود دارد.) ریشۀ مذکور در زبان لاتین به صورت texere (بافتن) و tegere (پوشاندن) منعکس شده است. همچنین در ادبیات عامۀ کلاسیک، ممکن بود که واژۀ techne و ترجمۀ لاتین آن یعنی ars (که واژۀ انگلیسی art از آن گرفته شده است) به زیرکی و خدعه در دستیابی به چیزها، ساختن یا انجام دادن امور و نیز به کسبوکار، پیشهها یا مهارتهایی خاصی از انواع گوناگون اشاره داشته باشد. ریشهشناسیهای تفصیلی را میتوان در شادهوالت۱۹۶۰ ؛ هِیده ۱۹۶۳ و زایبیکه ۱۹۶۸ یافت.
سنت فلسفی یونان حاوی مباحثی غنی درباره ماهیت تخنه است. کارل میچام (۱۹۹۴) اشاره میکند که چگونه تخنه نه به عنوان نوعی فعالیت، بلکه به عنوان نوعی معرفت تلقی شد. برای نمونه در رسالۀ گورگیاس افلاطون، سقراط استدلال میکند که هر تخنهای بسته به فنی که به آن ارتباط دارد، متضمن لوگوس (واژهها، نطق، عقل) است (b450). علاوه بر این، سقراط میان دو نوع تخنه تمیز میگذارد که یکی ابتدائاً متضمن کار فیزیکیای است که به کاربرد حداقلی عقلِ آگاه نیاز دارد (مانند نقاشی یا مجسمهسازی) و دیگری وابستگی بیشتری به عقل دارد و نیازمند عمل فیزیکی کمتری است (مانند حساب، استدلال منطقی یا ستارهشناسی).
فعالیتهایی مانند آشپزی و ترغیب کردن دیگران غیرتکنیکی نامیده میشوند، چرا که صرفاً مهارتها یا رویههایی ثابت هستند که بر تجربه مبتنیاند. (a501) در رسالۀ ایونی ، شاعران قوۀ پوئسیس (ساختن) خود را با الهام الهی به کار میگیرند و این قوه نیز عاری از تخنه توصیف میشود (نگاه کنید به d533). سپس به نظر میرسد که افلاطون متقدم نظریۀ به اصطلاح پیشنمونهها دربارۀ مفاهیم را در مورد تکنیک به کار میگیرد و تخنه را با فعالیتهایی انسانی که میتوان دربارۀ آنها صحبت یا استدلال کرد، هممصداق میپندارد. بر خلاف توصیفی از دیدگاه افلاطون که اغلب تکرار میشود و طبق آن، تکنیک جایگاهی مادون در نگاه وی دارد، خوانش اخیر بُعدی غیرفایدهگرایانه، البته نه فرابشری، به تخنه میدهند. افلاطونِ متأخر فهمی متفاوت اما مرتبط را از تخنه شکل میدهد. برای نمونه در رسالۀ فیلِبوس ، معرفت به مواردی که متضمن آموزش یا تربیتاند و مواردی که درگیر ساختن یا تولید هستند، تقسیم میشود (c55).
معرفت تکنیکی که از نوع دوم است، خود به دو دسته تقسیم میشود: یک دسته که موسیقی، پزشکی و کشاورزی از نمونههای آناند، از طریق حدس و شهود پیش میرود و صرفاً بر عمل و تجربه مبتنی است و دیگری که مواردی مانند نجاری را در بر میگیرد، متضمن کاربرد آگاهانۀ شمارش، اندازهگیری و توزین است (e55-c56). دستۀ اخیر واجد دقت بیشتری است و عنوان تخنه در معنای نخستین خود برای این دسته به کار میرفت. بدین ترتیب، تخنه از تمامی فعالیتهای بشری و معارف سیاسی (آموزش و با توسیع، مملکتداری) متمایز میشد به نحوی که ارتباط نزدیکتری با فعالیتهای ساختن یا تولید فیزیکی پیدا میکرد. علاوه بر این، فعالیتهای تولیدیای حقیقیترین انواع تخنه هستند که متضمن دقت کمّی باشند.
ارسطو دربارۀ فهمی مکمل از تخنه بحث میکند که در طیفی از اشکال مختلفِ درگیر شدن با واقعیت جای میگیرد، طیفی که از محسوسات به تجربه و سپس به نظریه میرسد (متافیزیک، کتاب اول). تعریف صوری او را میتوان به نحوی تحتاللفظی به صورت زیر ترجمه کرد: تخنه عادت (یا تمایلی تثبیت شده برای عمل) در راستای ساختن (تولید انسانی) به همراه لوگوسی حقیقی است (اخلاق نیکوماخوس، کتاب چهارم). دانشوران بعدی از جمله توماس آکویینی ، افرایم چمبرس (در دانشنامهاش در ۱۷۲۸) و اخیراً نوتوماسیهایی چون اتین ژیلسون و ژاک ماریتن این تعریف از تخنه را به دفعات برای تعریف فن (ars لاتین) به کار بردهاند. مجدداً، خصلت غیرفایدهگرایانۀ معرفت تکنیکی پیش چشم میآید، تا جایی که لوگوس مذکور در واقع بر درک و شناساییِ علل مبتنی است (متافیزیک، کتاب اول).
بدین ترتیب، تخنه نوعی معرفت تلقی میشد از این حیث که متضمن آگاهی حقیقی نسبت به جهان بود و میتوانست آموزش داده شود یا به دیگران انتقال یابد (متافیزیک، کتاب اول)؛ اما از آنجا که تخنه به اشیاء متغیر و نه ثابت مربوط میشد، نوع متفاوتی از معرفت به حساب میآمد (نگاه کنید به اخلاق نیکوماخوس، کتاب چهارم). افلاطون و ارسطو بر تأکید خود بر خصلت «منطقی» تخنه متفقالقول بودند، حتی در حالی که دربارۀ نوع لوگوسی که در این میان دخیل است، اختلاف نظر داشتند. با این حال، هیچ یک از آن دو به این سو کشیده نشد که این دو واژه را با یکدیگر ترکیب کند و از «لوگوسِ تخنه» سخن بگوید. تخنه صرفاً لوگوس را به کار میگرفت. به بیان ساده، آنچه تخنه میتوانست از طریق لوگوس دریابد یا بداند، ایده یا صورت در افلاطون و علل در ارسطو بود. آنچه امکان دریافت آن وجود نداشت، فرایند یا نحوۀ ساختن بود. ارسطو گویی بخواهد بر این نکته تأکید کند، فراتر میرود و میگوید بخشی از تخنه «دانستن صورت و ماده است»، اما در مورد دانستنِ ماده یا هیولا، این کار تنها «تا اندازهای» ممکن است (فیزیک، کتاب دوم). «ماده فی نفسه غیرقابل دانستن است» (متافیزیک، کتاب هفتم).
صورت ایدهای است که در ذهن صنعتگر قرار دارد (متافیزیک، کتاب هفتم)، اما اتحاد صورت با ماده در اختیار ماده و پذیرا بودن خاص آن است. راهنمای نهاییِ فرایند ساختن نه عقل که ادراک است (اخلاق نیکوماخوس، کتاب دوم؛ مقایسه کنید با کتاب دوم). در یک مورد، ارسطو چنان پیش میرود که به هم پیوستن صورت و ماده را به «میل» یا «استقبال» ماده وابسته میداند (فیزیک، کتاب اول، ۱۹۲). دان (۱۹۹۳) با نشان دادن دقیقاً همین حساسیت، به تفصیل در مورد ارتباطات قوی میان تخنه و فرونسیس بحث میکند؛ فرونسیس حکمتی عملی است که از طریق شناسایی استعدادهایی حاصل میشود که باید در امور عملی تحقق یابند، شناختی که نمیتوان آن را به برخی روشها تقلیل داد.
سرافینا کیومو (۲۰۰۷) در تحلیلی بصیرتمندانه دربارۀ تکنولوژی در یونان و روم باستان، تلقیهای افلاطونی و ارسطویی را با متون بقراط مقایسه و استدلال میکند که هر دو فهم فلسفی و پزشکی حاکی از رابطهای قوی میان تخنه و توخه یا بخت هستند. به رغم آموزشپذیری تخنه، ساختن بالفعلِ مصنوعات و سلامتی به نحوی بنیادین به بخت و اقبال مرتبط باقی میمانند تا جایی که گویی به خصوصیات مادۀ جزئی و در نتیجه، به بختِ عمل کردن مطابق با کایروس یا زمان مناسب وابستهاند. در عین حال، این قابلیت برای بهره گرفتن از فرصت نوعی قدرت زیرکی یا خدعه را وارد امور انسانی میکند که هم ضروری است و هم تهدیدی برای نظم اجتماعی به شمار میرود. توماس آکویینی در شرحی بر بندی از فیزیک ارسطو، اشاره میکند که چگونه موضع ارسطو متضمن آن است که ماده، دست کم مادۀ جزئی، صرفاً محروم از صورت نیست، بلکه واقعیتی مستقل و قائم به خود است.
اگرچه ماده را از این حیث که میتواند به اشیاء مختلقی تبدیل شود، میتوان فاقد صورت دانست، اما ماده در واقعیت چیزی است که «مطابق با ماهیت خاص خود در پی صورت یا صورتی دیگر است» (شرح بر کتاب فیزیک ارسطو، گفتار ۱۵، بند ۸). همچنانکه توماس در جایی دیگر استدلال میکند، «عمل و صورت مطابق با ظرفیت ماده به آن داده میشوند» (جامعالکلام، کتاب اول، بخش ۸۵، بند ۷). بدون حساسیت صنعتگر نسبت به این ظرفیتهای خاص به هنگام صورت بخشی، تخنه یا فن به هدف خود نخواهند رسید.
شاید نقش محدودی که به لوگوس در تخنه داده میشود، نبود اصطلاح یونانی τεχνολογια [تخنولوگیا] را در آثار افلاطون و ارسطو تبیین کند. تنها در یک مورد در رسالۀ ارسطو دربارۀ فنِ (تخنۀ) بلاغت، چنین واژهای چهار بار ظاهر شده است. معنای دقیق τεχνολογια در هر یک از این عبارات محل بحث است. اما طبق یک تفسیر، بحث بر سر این است که چگونه در مورد بلاغت که به موضوع غیربنیادینِ واژهها میپردازد، این امکان شکل میگیرد که نه تنها اهداف صوریِ ساختن بلکه همچنین، فرایندهایی را که ساختنهای مرتبط از طریق آنها روی میدهند، بشناسیم. بر مبنای این کاربرد انتزاعی ارسطویی، میتوان تعریفی را برای τεχνολογια به صورت رسالهای دربارۀ (یا اصطلاحشناسیِ) فن زبان، خصوصاً دستور زبان و بلاغت به دست داد، کاربردی که میتوان آن را در آثار نویسندگان هلنیستی و بیزانسی یافت. با این حال نویسۀ لاتین technologia در ادبیات لاتینی کلاسیک و قرون میانه دیده نمیشود. سیسرو تنها یک بار این اصطلاح را آن هم به یونانی به کار میبرد. اگرچه زایبیکه (۱۹۶۸) نتیجه میگیرد که τεχνολογια یونانی «تأثیر مستقیمی» بر گفتمان مدرسی در قرون میانه یا آغاز عصر مدرن نداشته است، به سختی میتوان به ارتباطی میان کاربرد یونانی قدیمی و ظهور واژۀ انگلیسی «technology» به عنوان بخشی از دستورزبان در اواخر قرن هفدهم فکر نکرد.
بدین ترتیب، تاریخی پیوسته از کاربرد که τεχνολογια کلاسیک یونانی را به معنای رایجِ «technology» پیوند دهد، وجود ندارد. با این حال، این اصطلاح به زبان لاتین در دورۀ اصلاح دینی با معانی ضمنی نزدیکی به ریشههای کلاسیکش در کارهای خطیب پروتستان فرانسوی، پیتر راموس دیده میشود. راموس واژۀ technologia [تکنولوجیا] را نه برای ارجاع دادن به لوگوسِ یک تخنه (دربارۀ واژگان)، بلکه برای ارجاع به لوگوس روابط میان تمامی تخنهها به کار میبرد. تکنولوجیای راموسی تحت تأثیر علاقۀ شدید به روش در انسانگرایی دورۀ نوزایی و ملهم از دعوت همیشگی برای حرکت از واژهها به اشیاء، به نحوی نظاممند سامان یافته است و فنون و علوم را نظم میبخشد.
راموس همچنین اصطلاح technometria [تکنومتریا] را که نه در یونانی و نه در لاتین سابقه نداشت، به عنوان مترادفی برای technologia وضع کرد. تعدادی از الهیدانان پروتستان، خصوصاً ویلیام ایمز ، پاکدین انگلیسی، در قرون هفدهم و هجدهم از هر دو واژه استفاده میکردند. اگرچه تکنولوجیای راموسی در اصل در مورد فنون یا تخنهها به عنوان یک کل به کار میرفت، در عمل به هنرهای آزاد ارجاع میداد، خصوصاً هنگامی که بحث آموزش عالی در میان بود. برای مثال، دانشجویانی در دانشگاههای هاروارد و ییل مجموعهای از رسالههای تکنولوژیک را از میانۀ قرن هفدهم تا قرن هجدهم تدوین کردند.
تکنولوجیای قرن هفدهم ارتباط کمی با فنون مکانیکی داشت. اما با آغاز قرن نوزدهم، تکنولوژی ارتباطی قوی با فنون عملی و صنعت مدرن پیدا کرد. شاید اولین شواهد این کاربرد را بتوان در ویراست دوم فرهنگ لغات دشوار تامس بلونت در سال ۱۶۶۱ یافت که به «واژگان سختی» میپردازد که ریشۀ خارجی دارند، اما در «زبان انگلیسی اصلاح شدۀ ما» رواج یافتهاند. اگرچه ویراست اول در سال ۱۶۵۶ مدخلی برای «technology» ندارد، ویراست دوم این واژه را یونانی میداند و آن را چنین تعریف میکند: «توصیف یا پرداختن به پیشهها، فنون و مهارتهای ساخت».
به نحوی مشابه ویرایش جان کرسی از لغتنامۀ ادوارد فیلیپس در سال ۱۷۰۶ با عنوان جهان جدید واژگان انگلیسی «technology» را به صورت «توصیف فنون، خصوصاً فنون مکانیکی» تعریف میکند. این تعریف جدید همچنین در آثار کریستین ولف ، دانشور دورۀ روشنگری آلمانی دیده میشود. جلد دوم کتاب فلسفۀ عقلانی یا منطقِ ولف با عنوان گفتار تمهیدی دربارۀ فلسفه به نحو عمومی (۱۷۲۸) technologia را به صورت دانش فنون و مصنوعات یا دانش آنچه انسانها به کمک اندام بدن، خصوصاً دستها میسازند، تعریف میکند.
در هر دو سطح زبانشناختی و فلسفی در انگلستان و آلمان، تکنولوژی در حال یافتن معنای جدیدی بود. با این حال، تکنولوژی در این اشکال جدید در قرن هجدهم نیز اصطلاحی نادر باقی ماند. برای نمونه، لغتنامۀ معروف ساموئل جانسون در سال ۱۷۵۵ و همچنین، ویراستهای بعدی آن تا قرن نوزدهم چنین مدخلی ندارند. واژۀ «تکنولوژی» ابتدا نه در انگلیسی، بلکه در آلمانی رواج یافت.
کتاب یوهان بکمان با عنوان راهنمایی برای تکنولوژی (۱۷۷۷) اولین اثری است که به نحوی خودآگاه مفهوم تکنولوژی را به عنوان رشتهای که به توصیف نظاممند صنایع دستی و فنون صنعتی اختصاص دارد، بسط میدهد. بکمان یکی از چهرههای شاخص کامرالیسم آلمانی بود، یعنی مجموعهای از رشتههای دانشگاهی عملی که به سازماندهی مدیریت دولتی میپردازند. بکمان در کتاب مذکور، Technologie [تشنولوگی] را به رشتۀ دانشگاهی مهمی در کامرالیسم، به عنوان رویکردی به حوزۀ در حال ظهور آموزش عالی در آلمان، تبدیل کرد. این کتاب در گفتمان دانشگاهی، هم پیشههای دستی و هم تولید صنعتی را به عنوان جنبههایی از تکنولوژی در بر میگیرد. با این حال، این تلقی کامرالیستی از مفهوم قرن بیستمی تکنولوژی متمایز باقی میماند. کامرالیسم در رویکردی طبیعی-تاریخی به معرفت ریشه داشت و به همین دلیل، بر طبقهبندی و نه بر تبیین متمرکز بود. Technologie بکمان عمیقاً بر سنت پیشنهادی بیکن برای دست یافتن به تاریخی طبیعی برای تجارت تکیه داشت، پروژهای که دنیس دیدرو و ژان دالامبر نیز در همان دوره آن را از طریق دائرهالمعارف، یا لغتنامۀ نظاممند علوم، فنون و پیشهها پیگیری میکردند. با این حال، بکمان در پی این بود که Technologie را از طریق ایجاد ساختاری برای طبقهبندی که با نظام لینهای برای گیاهان و حیوانات معادل باشد، به علمی حقیقی تبدیل کند. وی در این تلاش نهایتاً ناموفق بود، خصوصاً در شکل دادن به نظامی برای طبقهبندی که بتواند ماشینها و فرایندهای جدیدی مانند موتور بخار یا ماشینهای نخریسی را که در حال دگرگون کردن صنعت انگلیسی بودند و از این این طریق، تخیل عملی را تغییر میدادند (لیندنفلد ۱۹۹۷)، در خود جای دهد. فیلسوف و مورخ چک-فرانسوی، ژان زبستیک (۱۹۸۳) در ارزیابی بصیرتمندانهای از رویکرد بکمان دربارۀ آنچه خودِ زبستیک «علم تکنولوژیک» مینامد، تأثیر صد سالۀ بکمان در اروپا و احیای علاقۀ خصوصاً فرانسوی به این تلقی از تکنولوژی را برای مثال در کارهای ژان کلود بون (۱۹۸۰) بررسی میکند. (در این خصوص، همچنین نگاه کنید به ژروم و زبستیک ۱۹۶۶؛ ژروم ۱۹۸۵؛ مورتون۲۰۰۲ ). حدود پنجاه سال بعد، اثر جیکوب بیگلو در ایالات متحده با عنوان عناصر تکنولوژی (۱۸۲۹) شباهت زیادی با کتاب بکمان دارد. این کتاب با عنوان فرعی «در باب کاربرد علوم برای فنون سودمند» اولین اثر به زبان انگلیسی است که «تکنولوژی» در عنوان آن به کار رفته و به همین دلیل، اغلب به اشتباه تصور میشود که اصطلاح technology را وارد انگلیسی آمریکایی کرده است.
بیگلو پزشک و استاد دانشگاه هاروارد بود و چنین ادعا میکرد که واژهای را که «در برخی لغتنامههای قدیمی یافته میشود»، به کار گرفته و «تحت این عنوان، تبیینی را … دربارۀ اصول، فرایندها و اصطلاحات برجستهترین فنون، خصوصاً فنونی که متضمن کاربرد علوم هستند و ممکن است سودمند به نظر رسند»، فراهم آورده است. بر خلاف بکمان که Technologie را به بخشی کوچک اما بااهمیت در حوزۀ دانشگاهی آلمان تبدیل کرد، «تکنولوژی» برای بیگلو چیزی چندان بیشتر از زینتی متظاهرانه نبود. در مقدمۀ کتاب ۵۰۰ صفحهای عناصر تکنولوژی، بیگلو از واژۀ technology [تکنالِجی] تنها یک بار استفاده کرد. وی همچنین تمامی اشارات به این واژه را در ویراست سال ۱۸۴۰ حذف کرد و عبارت «فنون سودمند» را به جای آن گذاشت. با این حال، کتاب بیگلو با روح معطوف به طبقهبندی تشنولوگیِ کامرالیستی سازگاری داشت، هرچند چیزی بیش از گردآوریای پرطمطراق بر مبنای منابع منتشرشدۀ موجود نبود.
اتفاقی مهمتر در کاربرد آمریکایی «technology» تصمیم شهر بوستون در سال ۱۸۶۱ برای نامگذاری مدرسه مهندسی جدیدش به عنوان موسسۀ تکنولوژی ماساچوست (MIT) بود. انتخاب واژۀ «تکنولوژی» به جای «پلیتکنیک» عجیب بود و احتمالا بیگلو آن را پیشنهاد کرده بود (استراتون و مانیکس۲۰۰۵). همانند عنوان کتاب بیگلو، واژۀ «technology» در MIT وزن نظری چندانی فراتر از کاربردش به عنوان یک نام نداشت، اگرچه این نامگذاری به مرتبط شدن «technology» با آموزش مهندسی کمک کرد. با این حال، در بقیۀ قرن نوزدهم، «technology» به صورت یک اصطلاح فرعی که اهمیت فلسفی کمی داشت، باقی ماند.
لغتنامۀ آمریکایی قرن در سال ۱۸۹۱ معنای این واژه را به خوبی توضیح میدهد: «شاخهای از دانش که به فنون صنعتی مختلف میپردازد؛ علم یا دانش نظاممند دربارۀ فنون صنعتی و پیشهها مانند نخریسی، فلزکاری یا آبجوسازی»، تعریفی که تفاوت ماهوی کمی با تعریف کریستین ولف در ابتدای قرن هجدهم دارد. نوعی کاربرد شبیه به کاربرد ولفی-بیگلویی در اواخر قرن نوزدهم در مجموعهای از کتابهای درسی برای مهندسی دیده میشود که نوید اطلاعاتی را به دانشجویان میدهند که «میتوانند بلافاضله در عمل به کار گرفته شوند» و «اطلاع از ریاضیات در آنها به سادهترین اصول حساب و اندازهگیری محدود شده است» (کتابخانه بینالمللی تکنولوژی، ۱۸۹۷، سه-پنج). با نگاهی رو به عقب، نبود بحثهای تعریفی و تأمل نقادانه، خصوصاً با توجه به نقش محوری فنون صنعتی در دگرگونیهای مهمی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی نیمۀ دوم قرن نوزدهم، شگفتآور است. هنگامی که چنین مباحثات فلسفی و نقادانهای شکل گرفتند، نه بر «technology» و همریشههایش، بلکه بر اصطلاح آلمانی «Technik» [تشنیک] تمرکز یافتند.
این مرور ریشهشناختی دربارۀ واژۀ «technology» حاکی از فرایند بسط و توسعهای است که پیوستهتر از آن بوده است که کاملاً موجه باشد. تا حدی میتوان گفت که دانشوران مختلفی واژۀ «technology» را با به کار گرفتن ریشۀ این واژه در سیاقهای جدید چندین بار از نو اختراع کردهاند. این معناسازی هنگامی که اصطلاح مذکور در اجتماعاتی رواج یافت که بحث دربارۀ فلسفۀ تکنولوژی در میان آنها جریان داشت، ادامه پیدا کرد. تکنولوزی واژه یا مفهومی نیست که معنای محض یا عاری از ابهامی فارغ از این سیاقها داشته باشد، تا جایی که ریشهشناسی آن به دفعات تحول یافته است. اگرچه راههای زیادی برای توصیف سیاقهای مذکور وجود دارد، میتوان این سیاقها را در حد اهداف مربوط به فلسفۀ تکنولوژی و علوم مهندسی به سه اجتماع علمی اصلی تقسیم کرد: علوم طبیعی و مهندسی، علوم انسانی (و گفتمان انسانگرایانه به طور کلی) و علوم اجتماعی. هر سه سیاق مذکور به عنوان حوزههای متمایزی از معرفت در قرن نوزدهم پدید آمدند. با اتخاذ یک رویکرد ترکیبیِ عملی و زبانی به تعریف، میتوان این موضوع را با تفصیل بیشتری بررسی کرد که اصطلاح «تکنولوژی» در این سه جامعه متفاوت اما به یکدیگر مرتبط چگونه عمل میکند و پدیدههای مربوط با آن چگونه در این حوزهها تفسیر میشوند. این بحث را با حوزهای آغاز میکنیم که ریشهشناسی تکنولوژی بیواسطهترین اشتراک را با آن دارد، یعنی علوم طبیعی و مهندسی.
در علوم طبیعی و مهندسی
گفتمان فلسفی پیچیده دربارۀ تکنولوژی ابتدا در میان مهندسان آلمانی در اواخر قرن نوزدهم شکل گرفت. با این حال، این گفتمان به جای اصطلاح کامرالیستی Technlogie، واژۀ مرسومترِ Technik را به کار گرفت، اما در عین حال آن را به انحاء جدیدی تفسیر کرد. آلمان در نیمۀ دوم قرن نوزدهم به سرعت صنعتی میشد و این امر تا حدی بر صنایع جدید و علمیای مانند تولید رنگهای شیمیایی و استفاده از نیروی برق مبتنی بود. اگرچه Technlogie هرگز به کلی ناپدید نشد، مهندسان و کارخانهداران آلمانی به دلایل متعددی آن را به کار نگرفتند. رویکردهای نظریهمحور جدید نسبت به آموزش مهندسی در میان آموزشگرانِ این حوزه با رویکرد دانشنامهای و معطوف به طبقهبندیِ Technlogie همخوانی نداشت. همچنین، حوزۀ Technlogie که به منظور تربیت مدیران دولتی شکل گرفته بود، کاربرد چندانی در تربیت مهندسان نداشت. نهایتاً، خودِ کامرالیسم در تفکر اقتصادی لیبرال اواخر قرن نوزدهم به آموزهای بیاعتبار تبدیل شده بود و Technologie همراه با آن نیز چنین وضعی داشت.
مهندسان آلمانی به جای Technlogie، اصطلاح Technik را به کار گرفتند و «نمیتوان مفهومTechnik را وارث Technologie دانست» (فرایسون۱۹۹۸ ، ۱۱۹). Technik و Technologie نقطۀ تمرکز دو گفتمان مستقل بودند و به ندرت در کنار یکدیگر یا در مقایسه با یکدیگر به بحث گذارده میشدند. Technik همانند Technologie از طریق زبان لاتین مدرن و عمدتاً در اواخر قرن هجدهم به زبان آلمانی راه یافت.
Technik در گستردهترین معنای خود به قواعدِ روشهای عملی برای دستیابی به هدفی مشخص اشاره داشت. این کاربرد به کاربرد واژۀ انگلیسی «technique» شباهت دارد، آنچنانکه از تکنیک یک نقاش یا نوازنده صحبت میشود. با این حال در اواسط قرن نوزدهم، Technik ارتباط وثیقی با فنون صنعتی نیز پیدا کرده بود. این واژه بدون تغییر یا اصلاحاتی تمامی فنون مربوط به تولید مادی را به عنوان یک کل در بر میگرفت. بدین ترتیب، معنای Technik به دو جریان مرتبط با یکدیگر تقسیم میشود: جریانی محدودتر که به جنبههای مادی صنعت اشاره دارد و جریانی گستردهتر که قواعد، رویهها و مهارتهای مورد نیاز برای دستیایی به یک هدف را در بر میگیرد. در این سیاق، واژۀ آلمانی Technik و واژههای مرتبط را میتوان به نحوی مناسب به «مهندسی» و «علوم مهندسی» و گاه «علوم تکنولوژیک» ترجمه کرد.
در نیمۀ دوم قرن نوزدهم، Technik به بخشی محوری از فهم حرفۀ مهندسی آلمانی از خود بدل شد. برای نمونه، طبق اساسنامۀ جامعۀ متحد مهندسان آلمانی در سال ۱۸۵۶، هدف اصلی این جامعه بیش از آنکه ارتقاء منافع مهندسان باشد، پیشرفت Technik آلمانی است. این سازمان عضویت را تقریباً به طور کامل بر مبنای Technik یا امور تکنیکیای که مهندسان (Techniker) و معلمانِ Technik یا علوم تکنیکی (Technikwissenschaften) و نیز مالکان و مدیران مؤسسات تکنیکی با آن سروکار دارند، تعریف کرده است. مهندسان تنها بخشی از یک جامعۀ حرفهای تکنیکی بزرگتر بودند.
آنچنانکه میچام (۱۹۹۴) استدلال کرده است، در نتیجۀ تأملات مهندسان آلمانی بود که فلسفۀ تکنولوژی پایداری برای اولین بار ظهور کرد، فلسفهای که بر مفهوم Technik متمرکز بود. اولین اثر در این جریان را در واقع نه یک مهندس بلکه یک هگلی دست چپی به نام ارنست کاپ منتشر کرد. دو دهه زندگی در تبعید در تگزاس آمریکا تجربۀ قابل ملاحظهای دربارۀ ابزارها و ماشینآلات برای کاپ به ارمغان آورده بود. او در کتاب خطوط بنیادین فلسفهای دربارۀ تکنیک (۱۸۷۷)، اولین کتابی که خود را صریحاً فلسفهای دربارۀ تکنیک یا تکنولوژی مینامد، مفهوم Technik را به صورت «فرافکنی اندام بشری»، یعنی بسط بدن انسانی صورتبندی میکند.
نوشتههای فلسفی گروه معدودی از مهندسان (Techniker) در اواخر قرن نوزدهم از اثر کاپ مهمتر بودند. در پی صنعتی شدن سریعی که پس از متحد شدن آلمان پدید آمد، مهندسان به عنوان بخشی از جامعۀ تکنیکی در پی جایگاهی در جهان فرهنگی آلمانی بودند که در آن شأن والایی به Bildung [بیلدونگ، آموزش و تربیت] داده میشد، این واژه به طور تقریبی به معنای ارتقاء تحصیلی بر مبنای اصول فرهنگ والا بود. مهندسان در تلاش برای به رسمیت شناخته شدن از طریق نوعی بیلدونگِ تکنیکیِ متمایز نوعی فلسفۀ تکنولوژی مهندسیمحور را بسط دادند. مساهمتها در چنین فلسفهای در پایان قرن گسترش یافت، هنگامی که مهندس روسی آلمانیزبانی به نام پیتر فون انگلمایر مجموعهای از ۱۲ مقاله را در یک مجلۀ مهندسی آلمانی با عنوان «پرسشهای عمومی دربارۀ تکنولوژی» منتشر کرد.
انگلمایر با مجموعهای از نویسندگانی که به مسائلی بنیادین درباره Technik پرداخته بودند، از جمله مهندسانی مانند ماکس ماریا فون وبر ، فرانتس رولکس و یوزف پوپر لینکوس بحث کرد. این مهندس-فیلسوفان و از جمله خود انگلمایر درگیر موضوعاتی چون روابط میان علم و تکنیک، فرهنگ و تکنیک، پیشرفت و تکنیک، جایگاه اجتماعی مهندسان و ماهیت خود تکنیک شدند، مسائلی که همگی در مرکز فلسفۀ تکنولوژی باقی ماندهاند. این فلسفۀ مهندسیمحور در قرن بیستم با کارهای مهندسانی که بر جنبههای خلاقانه و معنوی تکنیک تأکید میکنند تا از خود در مقابل حملات متفکران علوم انسانی دفاع کنند، ادامه یافته است. برخی از این آثار در آنچه جفری هرف (۱۹۸۴) «مدرنیسم ارتجاعی» نامیده است، جای میگیرند، رویکردی نسبت به تکنولوژی که در میان سوسیالیستهای ملیگرای آلمانی مرسوم بود.
واژۀ انگلیسی «technology» تا پیش از جنگ جهانی دوم توجه کمی را در جوامع علمی و مهندسی به خود جلب کرد. هنگامی که این اصطلاح به نقطۀ تمرکز مباحثات بدل شد، دو مجموعه از معانی را ترکیب کرد: تعریف قرن نوزدهمی به صورت علمِ فنون صنعتی و دلالتهایی که از Technik آلمانی وام گرفته شده بودند. تا دهۀ ۱۹۶۰، «technology» با این معانیِ ادغام شده به نحوی آشفته و بیقاعده در کارهای دانشمندان و مهندسان دیده میشد و به اشیاء (عمدتاً محصولات و وسایل و کمتر به ساختارها)، فرایندها (از مهارت گرفته تا سیستمها و شبکههای تولید، حملونقل و ارتباطات) و معرفت (هم دربارۀ ساخت و هم دربارۀ کاربرد) – البته با نوعی سوگیری نسبت به محصولات و فرایندها – دلالت میکرد.
هنگامی که دانشمندان و مهندسان تحت فشار قرار میگرفتند تا مشخصتر صحبت کنند، تمایل داشتند تکنولوژی را به نحوی ذاتگرایانه معادل با علم کاربردی در نظر بگیرند. این تلقی از ایدهای در اثر بیگلو نشأت گرفته بود که طبق آن، تکنولوژی کاربرد علم در فنون سودمند است. اما جنس و فصل در عبارت «علم کاربردی» را میتوان به دو شکل در نظر گرفت: برای دانشمندان، جنس به احتمالِ بیشتر علم است و کاربردی بودن فصل آن به شمار میرود؛ برای مهندسان جنس بیشتر فنون صنعتی یا مکانیکی است و رویکرد علمی فصل آن به حساب میآید. رویکرد اول نتایج علم را اخذ میکند و آنها را به اشکالی در میآورد که بتوان از آنها برای طراحی و خلق ساختارها، محصولات، فرایندها یا سیستمها استفاده کرد؛ رویکرد دوم روشهای علمی را اتخاذ و اصلاح میکند تا شیوههای عمل تکنیکی سنتی را به اشکالی نظاممندتر یا علمیتر در آورد.
طی آنچه به تفسیری کلاسیک اما اقلی تبدیل شده است، ادوین لیتونِ مورخ ظهور هر دو شکل تکنولوژی به عنوان علم کاربردی را در اجتماعات «همزاد» علم و مهندسی تحلیل میکند. با این حال، تحول دوم قابل توجهتر بود. طی قرن نوزدهم، معرفت تکنولوژیک از زمینۀ خود در سنتهای پیشهوری کهن جدا شد و به علم پیوند خورد. اجتماع تکنولوژیک که در آغاز قرن نوزدهم امری پیشهورانه بود و البته از قرون میانه به بعد کمی تغییر کرده بود، به صورت همزاد اجتماع علمی بازسازی شد. با آغاز پیشرفتهای تکنولوژیک، نسل جدیدی از دستاندرکاران علمی جایگزین پیشهوران شدند. تکنولوژیستهای جدید آموزش دانشگاهی، سازمانهای حرفهای و ادبیات فنی مبتنی بر علوم مربوطه را جایگزین سنتهای شفاهی استاد شاگردی کردند و معادلهایی برای شاخههای تجربی و نظری علم در حوزۀ تکنولوژی خلق شدند. در نتیجه، این امکان در اوایل قرن بیستم پدید آمد که با مسائل تکنولوژیک همچون مسائل علمی برخورد شود؛ ابزارهای قدرتمندی که از علم گرفته شده بودند میتوانستند روشهای سنتی و تجربهاندوزی مبتنی بر سعی و خطا را تکمیل کنند. این تغییر بیش از هر جایی در علوم فیزیکی و مهندسی عمران، مکانیک و برق مشهود بود. میتوان نتیجه را «انقلاب علمی در تکنولوژی» نامید. (لیتون، ۱۹۷۱، ۵۶۲)
تحول اول یعنی انتقال محتوای علم به مهندسی به نحوی تناقضآمیز دشوارتر بود؛ اما از آنجا که این تحول تفسیر حاضر و آمادهتری به نظر میرسید، مقاومتی در برابر تعریف تکنولوژی به صورت علم کاربردی به سهولت شکل گرفت. مثال جیمز کلرک ماکسول نمونۀ خوبی در این خصوص است. اگرچه «ماکسول یکی از دانشمندانی بود که آگاهانه تلاش کرد در تکنولوژی سهمی داشته باشد»، الیور هویسایدِ مهندس ناگزیر بود که معادلۀ الکترومغناطیس ماکسول را به شکلی که برای مهندسان قابل استفاده باشد، تبدیل کند» (لیتون، ۱۹۷۱، ۵۷۷). قوانین علمی طبیعت بلافاصله به صورت اصول طراحی مهندسی عمل نمیکنند. بدین ترتیب دو تلقی متفاوت از تکنولوژی در توصیف لیتون مضمرند: تکنولوژی به عنوان پیشه یا تکنیکهایی که علم میتواند آنها را دگرگون کند و تکنولوژی به عنوان نتیجۀ چنین دگرگونیهایی. در مورد دوم، تکنولوژی تا حد زیادی با مهندسی یکسان انگاشته میشود، تا آنجا که بررسی معانی اصطلاح رایج اخیر نیز شایسته خواهد بود.
همانند مهندسان آلمانی اواخر قرن نوزدهم، مهندسان بعدی نیز حرفۀ خود را در معنایی با تکنولوژی یکسان تلقی میکردهاند، اما به انحائی که از تاریخ مهندسی متأثر است. اصطلاح «engineering» خود در واژۀ لاتین کلاسیک ingenera (به معنای کاشتن، ایجاد کردن و تولید کردن) ریشه دارد. با این حال، اصطلاح «engineer» و همریشههایش به عنوان نوعی سازنده به اواسط قرون میانه باز میگردد. واژۀ اخیر در آن دوره برای اشاره به سازندگان و متصدیان دژکوبها، منجنیقها، و دیگر «آلات جنگی» به کار میرفت. این تمرکز نظامی تا زمان لغتنامۀ آمریکایی زبان انگلیسی نوشتۀ نوا وبستر (۱۸۲۸) باقی ماند. این لغتنامه مهندس را چنین تعریف میکند: «فردی که در ریاضیات و مکانیک مهارت دارد، طرحهایی را برای حمله و دفاع تدوین میکند و حدود زمینهای مناسب برای ساختن استحکامات نظامی را مشخص میکند.» از دورۀ کلاسیک، طراحی در حوزه غیرنظامی، یعنی نه برای جنگ بلکه برای صلح، کار معماران بود. کتاب در باب معماری نوشتۀ ویترویوس در قرن اول میلادی نمونۀ خوبی در این خصوص است. معماران به طراحی شهرها، انتخاب مواد برای ساختمانسازی، اصول زیباییشناسی، راهبردهای عمومی ساختوساز، هیدرولیک، هندسه، مکانیک و مانند آنها میپرداختند.
در قرن هجدهم، هنگامی که انقلاب صنعتی نوعی استثمار نظامیگونۀ طبیعت را آغاز کرد، جان اسمیتون انگلیسی اصطلاح «مهندس عمران» را وضع کرد که میتوان آن را به نحوی مستدل عبارتی ضدونقیض دانست. در زبان انگلیسی، مهندسی عمران به طراحی، ساخت و حفظ راهها، پلها، سیستمهای تأمین آب و انتقال فاضلاب، راه آهن و مانند آنها محدود شده است، در حالی که در برخی زبانهای اروپای قارهای، مهندسی عمران هنوز هم تمامی مهندسیهای غیرنظامی را در بر میگیرد.
تعریف کلاسیک مهندسی به عنوان امری غیرنظامی را تامس تردگلد برای منشور سلطنتی موسسۀ انگلیسی مهندسان عمران در سال ۱۸۲۸ تدوین کرد. این تعریف از شکل جنس و فصل استاندارد برای متمایز کردن مهندسی نه به عنوان گونهای از علم بلکه به عنوان گونهای از فن استفاده میکند: «مهندسی فن هدایت کردن منابع گستردۀ طبیعت در راستای بهرهگیری و رفاه انسان است.» جالب توجه است که تقریباً صد سال بعد، یک استاد مهندسی در کالج فنی انگلستان کتابی درسی را باز میکرد که حاوی تعریفی برای تکنولوژی بود که تنها جنس در آن تغییر یافته بود: «تکنولوژی شاخهای از دانش است که به فرایندها و دستگاههایی میپردازد که برای تبدیل مواد خام طبیعت به محصولات نهایی سودمند به کار گرفته میشوند» (چارناک ، ۱۹۱۶، ۱). در زبان انگلیسی، این تعریفها از مهندسی (و گاه از تکنولوژی) درون و فرای اجتماعات فنی تکرار شدهاند. برای مثال، ویراست سوم لغتنامه بینالمللی وبستر (۲۰۲) مهندسی را چنین تعریف میکند: «کاربرد علوم و ریاضیات که از طریق آن خصوصیات مواد و منابع انرژی طبیعت برای انسانها سودمند میشوند». ویراست دهم لغتنامۀ اصطلاحات علمی و فنی مک گراو-هیل (۲۰۰۷) مهندسی را چنین توصیف میکند: «فن هدایت کردن منابع گستردۀ قدرت در طبیعت برای کاربرد و رفاه انسانها».
مهندسان متعددی در مقام تکمیل این تعریف عمومی، ادعا میکنند که طراحی با هدف کارایی ذات مهندسی است. رالف جِی. اسمیت ، یکی از استادان مهندسی تأثیرگذار، استدلال کرده است که «مهندسی عبارت است از مفهومپردازی و طراحی یک ساختار، وسیله یا سیستم که شرایط مشخصی را به نحوی بهینه برآورده کند». علاوه بر این، «تمایل به کارایی و اقتصاد است که مهندسی سرامیک را از سفالگری، مهندسی نساجی را از بافندگی و مهندسی کشاورزی را از زراعت متمایز میکند.» اسمیت نتیجه میگیرد که در معنایی وسیعتر، «ذات مهندسی طراحی و برنامهریزی یک وسیله یا فرایند یا سیستم در ذهن است که به نحوی کارا مسئلهای را حل خواهد کرد یا نیازی را برآورده خواهد ساخت» (اسمیت و همکاران، ۱۹۸۳، ۱۱۰-۱۲).
با این حال، پیچیدگیهای کاربرد واژۀ «engineer» در معنای محدودتر هنگامی آشکار میشوند که نحوههای ارجاعدهی این واژه به فردی که متصدی engines (موتورها) است، برای مثال در «مهندس راه آهن»، را بررسی کنیم. اما یک متصدی برای انجام کارهایش برخی مهارتها را به کار میگیرد و نه مجموعهای نظاممند از معرفت را. مهندسی راه آهن تا آنجا که متضمن چیزی بیش از مهارت استفاده از موتورهای راه آهن است، نه تحت عنوان «متصدیگری لوکوموتیو» بلکه تحت عنوان «طراحی سیستمهای راه آهن» بیان میشود. بدین ترتیب، مهندسی عبارت از حرفهای است که واجد معرفتی نظاممند در این باره است که چگونه باید ساختارها، محصولات یا فرایندها را طراحی کرد، حرفهای که همچنانکه دورههای درسی استاندارد مهندسی نشان میدهند، مجموعهای از علوم محض، ریاضیات و علوم کاربردی یا مهندسی (مانند مقاومت مصالح، ترمودینامیک و الکترونیک) را در بر میگیرد و هدف آن برآورده کردن برخی نیازهای اجتماعی است.
وجود علوم مهندسی یا تکنولوژیک چالش تعریفی دیگری را نشان میدهند که ارتباط نزدیکی با چالش تعریفی مربوط به تکنولوژی دارد. در ابتدا، علوم مهندسی/تکنولوژیک (معمولا در حالت جمع) را باید از علم تکنولوژیک (در حالت مفرد) متمایز کرد. علم تکنولوژیک ورای مهندسی است و به عنوان مترادفی برای Technologie و نه Technikwissenschaften عمل میکند.
در مقابل، «علم مهندسی» یا Technikwissenschaften (که میتوان آن را به درستی به صورت مفرد به کار برد) از طریق فعالیت تولید معرفت که درون مهندسی جریان دارد، شکل میگیرد. دو تلاش کارآمد برای پرداختن به چالش تعریف این فعالیت و محصولات شناختی آن را که مباحثات مهم دیگری در این خصوص را نیز مرور میکنند، میتوان در آثار گونتر ، روپول و اسون اوه هانسون یافت. روپول (۱۹۷۹) با بهره گرفتن از تحلیلهای متقدم، خصوصاً بررسی کلان و همراه با مثال کونیگ (۱۹۹۵)، به نفع متمایز کردن علوم مهندسی از علوم طبیعی بر مبنای اهداف، متعلقات، روششناسی، نتایج و معیارهای کیفیت استدلال میکند. (مساهمتهای تکمیلی در بحث دربارۀ تمیز دادن Technik از Technikwissenschaften را در جامعۀ دانشگاهی آلمان را میتوان در لِنک و موزر (۱۹۷۳) و فریدریش (۱۹۹۹) یافت. هانسون (۲۰۰۷) به نوبۀ خود استدلال میکند که علوم مهندسی را باید به صورت آوردن مهندسی به جهان دانشگاهی از طریق اتخاذ روشهای علممحور نه به قصد تبیین واقعیات طبیعت، بلکه به قصد تبیین مصنوعات فهمید.
با این حال، هانسون به جای صورتبندی تعریفی بر حسب جنس و فصل (به صورت کاربرد خاصی از علم)، بر شناسایی علوم مهندسی یا تکنولوژیک بر حسب مجموعهای از شش خصوصیت اصلی تأکید میکند: تمرکز بر امور ساختۀ دست بشر، توجه به شیوۀ عمل طراحی، استفاده از تحلیل کارکردی، ارزیابی بر مبنای قضاوتهای ارزشی با توجه به مقولاتی خاص، به کارگیری ایدهآلسازیهای محدود و اجتناب کردن از راهحلهای ریاضیاتی دقیق در ازاء تقریبهای نزدیک به واقع. همچنانکه هانسون به نحوی جالب توجه اشاره میکند، شباهتهایی میان توسعۀ علوم مهندسی و علوم پزشکی وجود دارند. هر دو دسته طی تلاشهای خاصی به منظور انتقال روشهای علم طبیعی به حوزۀ شیوههای عمل حرفهای فنی شکل گرفتند.
دقیقترین تلاش برای تعریف مهندسی به عنوان یک حرفه و نه یک فن یا معرفت را مایکل دیویس فیلسوف انجام داده است. وی به درستی اشاره میکند که «تعریف یک حوزه کاری فراتر از توضیح معنای آن است» (دیویس ۱۹۹۸، ۳۱). به نظر وی، معناشناسی تابع سازماندهی اجتماعی است و مهندسی در ارتباط با مهندسان تعریف میشود: مهندسی چیزی است که گروه حرفهای خودسامانبخشی که مهندسان خوانده میشود را متمایز میکند. به رغم برخی استثناءها، وی نهایتاً از نسخۀ اصلاح شدهای از تعریف شورای صلاحیتهای مهندسی کانادا حمایت میکند: «شیوۀ عمل مهندسی حرفهای به معنای هر عمل طراحی، برنامهریزی، تدوین، ارزیابی، مشاوره، گزارشدهی، هدایت، نظارت یا مدیریت امور مذکور است که به کاربرد اصول مهندسی نیاز داشته باشد و هدف از آن حفظ حیات، سلامت، داراییها، منافع اقتصادی، رفاه عمومی یا محیط زیست باشد» (نقل شده در دیویس ۱۹۹۸، ۲۰۳-۲۰۴، یادداشت ۶). دیویس با صورتبندی دوبارۀ زیر از اشتباه آوردن تعریفخواه در تعریف اجتناب میکند: مهندس حرفهای بودن مستلزم پذیرفته شدن در یک اجتماع حرفهای خودسامانده بر مبنای شرایط زیر است: (۱) دانشی خاص و (۲) تعهد به کاربرد این دانش به انحائی خاص (دیویس ۱۹۹۸، ۳۷). این رویکرد از محوریت طراحی به نفع تعهد به اجتماع حرفهای میکاهد.
به نظر بسیاری از مهندسان حرفهای، مهندسی و تکنولوژی در کنار یکدیگر قرار دارند (برای مثال، نگاه کنید به پتروسکی۱۹۹۶ ). اما با آغاز دهۀ ۱۹۶۰، زیرمقولۀ جدید «تکنولوژی مهندسی» در مهندسی آمریکایی ظهور کرد تا مهارتها و ابزارهایی را که از پرسنل پشتیبانی میکنند یا از دستورهای مهندسان تبعیت میکنند، توصیف کند. این مقوله در نتیجۀ برنامههای آموزشی جدیدی شکل گرفت که هدف از آنها تربیت کارگران فنیای بود که در سطحی میان کارگران ماهر و مهندسان کار کنند. برنامههای درسی در تکنولوژی مهندسی که نوعاً در سطح پیشدانشگاهی یا کاردانی تدریس میشوند، بر جنبههای عملی مهندسی تأکید دارند و واجد دروس کمتری در ریاضیات و علوم پایه هستند. بسیاری از کتابهای مقدماتی مهندسی (برای مثال، کمپر۲۰۰۱ ؛ رایت ۲۰۰۲) اکنون طیفی از فعالیتها را از آنچه مهندسان انجام میدهند (اموری که بیشتر دانشمحور هستند) تا کارهای تکنولوژیستها، تکنسینها، پیشهوران و صنعتگران سنتی (که بیشتر بر مهارتهای دستی مبتنیاند) توصیف میکنند. هر فلسفهای دربارۀ تکنولوژی که از اجتماعات مهندسی و علمی برخاسته باشد، باید نسبت به تنشهای میان این کاربردهای زبانی متفاوت حساس باشد.
در علوم انسانی
گفتمان علوم انسانی تضادی آشکار با گفتمان علم و مهندسی دارد. علوم انسانی – Geistwissenschaften یا Kulturwissenschaften در آلمانی – در تفسیر محدود از آن با Naturwissenschaften و Technikwissenschaften متفاوت است و نوعی مقولهبندی دانش را نشان میدهد که در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در آموزش عالی شکل گرفت. مقولۀ علوم انسانی از مجموعهای ناهمگن تشکیل میشود که پس از آنکه علوم طبیعی که به تازگی شکلی حرفهای به خود گرفته بودند، خواهان قلمرو خاص خود از معرفت شدند، باقی ماندند. علوم انسانی در ابتدا علوم اجتماعی (Sozialwissenschaften یا Gesellwissenschaften در آلمانی) را در بر میگرفتند، اما این علوم بعداً به واسطه مسیر حرفهای شدن خاصشان از علوم انسانی جدا شدند. برای نمونه، از نظر بنیاد موقوفۀ علوم انسانی ایالات متحده، علوم انسانی مطالعۀ زبان، زبانشناسی، ادبیات، تاریخ، حقوق، فلسفه، باستانشناسی، ادیان تطبیقی، اخلاق، نقد هنری و علوم اجتماعی غیرکمّی را در بر میگیرد. اما در حد اهداف کنونی، گفتمان علوم انسانی بخشی از سنتی پیوسته از تأمل نقادانه در مورد آنچه انسانی تلقی میشود، به حساب میآید، سنتی که بسیار قدیمیتر از قرن نوزدهم است و بیش از همه در فلسفه، ادبیات، دین، هنرهای زیبا و حوزههای مشابه بروز مییابد.
تأمل فلسفی دربارۀ فعالیتهای ساختن و به کار بردن ریشههای عمیقی در سنت فکری اروپایی دارد، اما رویکردی نوعی در علوم انسانی نسبت به تکنولوژی وجود ندارد. قطعاً بخش اعظم گفتمان علوم انسانی در این حوزه را متفکرانی شکل دادهاند که تکنولوژی را ابتدائاً از بیرون تجربه کردهاند. جز تا این اواخر، بیشتر گفتمان علوم انسانی در این خصوص نشان دهندۀ ناآگاهی جدی از فنون صنعتی، اگر نگوییم دشمنی با آنها، بود. جان دیوئی ، پراگماتیست آمریکایی، اغلب نگرشی از نوع «عدم اعتماد عمیق به فنون» و «نگاهی همراه با تحقیر نسبت به ایدۀ امر مادی» را نقد میکرد که به نحوی فلسفی در «متمایز کردن قاطع نظریه و عمل» بیان میشود (دیوئی ۱۹۲۹، ۲-۳). در همین حال، سنت علوم انسانی دیگری وجود دارد که شأن و جایگاه فنون فنون مکانیکی را تأیید میکند و از هاف اهل سنت ویکتور [در قرن یازدهم] تا فرانسیس بیکن و سپس تا کارل مارکس را در بر میگیرد.
برخی نظریهپردازان هنرهای زیبا مانند جان راسکین ، منتقد انگلیسی، تکنولوژی مدرن را محکوم کردهاند، در حالی که دیگرانی مانند فیلپو مارینتی ، آیندهاندیش ایتالیایی، پذیرای «عصر ماشین» بودهاند. برخی متفکران آلمانی محافظهکار در ابتدای قرن بیستم به بیعاطفگی و مادیانگاری تکنولوژی مدرن حمله کردهاند، در حالی که برخی دیگر دربارۀ خلاقیت تکنولوژیک داستان پردازی کردهاند و گاه اصطلاح «عشق تکنولوژیک» را به کار بردهاند یا انفجار بازدهی تولید و قدرت را به اشکال متفاوتی با ایدئولوژیهای سرمایهدارانه، سوسیالسیم ملیگرایانه و کمونیستی مرتبط دانستهاند. در سیاقهای ابتدای قرن بیستویکم نیز، چه سیاقهای دموکراتیک و چه غیردموکراتیک، همچنان تضادی میان متفکران علوم انسانی در حوزۀ عمومی که مواضعی نقادانه یا مروجانه را اتخاذ میکنند، وجود دارد. تنها کافی است برای مثال، به دیدگاههای متعارض دربارۀ تکنولوژیهای پساانسانی میان لئون کاس آمریکایی و نیک بوستروم سوئدی توجه کنیم.
به رغم تفاوت دیدگاهها، شاید پایدارترین جریان در سنت فلسفی اروپایی مضمون پرتکرار عدم اعتماد نقادانه نسبت به فنون عملی و تکنولوژی باشد. کیومو (۲۰۰۷) در کنار بسیاری دیگر، این نارضایتی را تا نقادی تخنه در فلسفه یونان پی میگیرد. او با منعکس کردن تفسیری رایج، استدلال میکند که در علوم انسانی کلاسیک، تخنه که قابل آموزش دادن است، اساساً تهدیدی برای نظم اجتماعی تلقی میشود، چرا که تکنسینها میتوانستند مهارتهای خود را برای تغییرات اجتماعی به کار گیرند. کیومو برای مثال به نگرانی افلاطون در جمهور در مورد نگاه داشتن تکنسینها در جایگاهشان ذیل پاسداران اشاره میکند.
افلاطون برای این کار ایده «جایگاه بر مبنای شرافت» را ترویج میکند که طبق آن، موقعیت فرد در جامعه مطابق با ساختاری فلزی مشخص میشود: طلا برای پاسداران، نقره برای سربازان و برنز برای کشاورزان و صنعتگران. به نحوی مشابه، افلاطون بر بیطرفی اخلاقی یا دوپهلویی تخنه تأکید میکند که در نتیجۀ آن، تخنه از نظر ارزش اخلاقیاش به اهداف بیرونی وابسته است. ارسطو تمایز مشابهی را میان پوئسیس و پراکسیس مطرح میکند. پوئسیس تولیدی است که به نحوی مناسب ذیل پراکسیس که فعلی اخلاقی تفسیر میشود، قرار میگیرد (اخلاق نیکوماخوس، کتاب ششم). کیومو نتیجه میگیرد که چنین ادعاهایی درباره تخنه این ایده را توجیه میکنند که تکنیسینها نمیتوانند یا نباید «روی فعالیتهایشان کنترل داشته باشند» (کیومو ۲۰۰۷، ۳۰) و سنتی طولانی از نگرانی اخلاقی و سیاسی نسبت به تکنیک را آغاز میکنند.
با این حال، این سنت در قرن بیستم در واکنش به شکلگیری تلاشهایی برای عقلانیسازی تکنیک و دیگر اشکال عمل در تولید صنعتی، اقتصاد مصرفی، روانشناسی رفتاری، مدیریت کسبوکار و سیاستهای تمامیتخواهانه حیاتی دوباره یافت. در هر یک از این موارد، ادعا این بود که میتوان اشکال دستکاری و کنترل را که زمانی به تجربه و بصیرت فردی متکی بودند، از طریق توسعۀ آگاهانه و نظاممند آنها تغییر و ارتقاء داد. برای نمونه، ژاک الول (۱۹۵۴) این تلاش را به عنوان تلاشی برای تبدیل کردن همگان به تکنسین نقد میکند، تکنسینهایی که نمیتوانند درک کنند که تکنیک ذاتاً نمیتواند به طور کامل بر تبعات خودش مسلط باشد. به نظر الول، عمل انسانی همواره تبعات ناخواستهای دارد، حتی و شاید خصوصاً هنگامی که قدرت و دامنۀ این اعمال از طریق تکنولوژی گسترش مییابند.
جوزف دان طی کاوش دربارۀ این سنتِ اختصاصاً مدرن از نقادی مبتنی بر علوم انسانی، تحلیل ارسطو از تخنه و فرونسیس را وارد گفتگویی با جان هنری نیومن ، آر. جی. کالینگوود ، هانا آرنت ، هانس-گئورگ گادامر و یورگن هابرماس میکند. همۀ این افراد سعی کردهاند دربارۀ ماهیت فعالیت عملی به هنگام وجود فشاری برای تکنیکیسازی مجدداً بیندیشند. مطالعۀ دان خصوصاً تحت تأثیر تلاشها برای تبدیل آموزش و پرورش به تکینکی کارا، «امکان دستیابی به تسلط تکنیکی» را در بسیاری از حوزههای زندگی زیر سؤال میبرد. او استدلال میکند که «معرفت علمی … میوهای است که تنها میتواند در خاک تجربه و شخصیت فرد رشد کند» (دان، ۱۹۹۳، ۳۵۸).
به رغم این سنت از نگرانی دربارۀ آنچه اکنون تکنولوژی نامیده میشود، تناقضنمایی غریب در گفتمان علوم انسانی دربارۀ اصطلاح انگلیسی technology وجود دارد. برای مثال، این واژه حتی در نمایۀ کتاب دان دیده نمیشود. در واقع از اوایل قرن نوزدهم به بعد، شعر و داستان – خصوصاً شعر و داستان مدرن – به نحوی روزافزون به اشکال مدرن تکنیک پرداختهاند، در حالی که اشعار، داستانهای کوتاه، نمایشنامهها یا رمانهای نادری وجود دارند که «technology» در عنوان یا متن آنها آمده باشد، اگر اساساً چنین نمونهای وجود داشته باشد. میتوان اصطلاحات کاملاً مرتبطی مانند «ماشین»، «صنعتی شدن»، «اختراع» و «علوم کاربردی» را در کنار تکنولوژیهای خاص مانند قطارها و پلها در عنوانها و متون بسیاری دید. کل ژانر علمی-تخیلی را میتوان به نحو دقیقتری ژانر «تکنولوژیک-تخیلی» نامید.
حتی ورای این ژانر که عنوانی اشتباه دارد، ادبیات تخیلیای که به تکنولوژی میپردازند، اصطلاحاتی مانند «علم» یا «ماشین» را ترجیح میدهند. برای نمونه میتوان به آثار زیر اشاره کرد: فرانکنشتاین نوشتۀ مری شلی (۱۸۱۸)، ارهوون نوشتۀ ساموئل باتلر (۱۸۷۱)، یانکی کانکتیکاتی در بارگاه شاه آرتور نوشتۀ مارک تواین (۱۸۸۹)، تحصیلات هنری آدامز نوشتۀ هنری آدامز (۱۹۰۱)، جهان عجیب نو نوشتۀ آلدوس هاکسلی (۱۹۳۲) و پیانوی خودکار نوشته کورت وانیگِت (۱۹۵۲). در هر یک از این کتابها، اگرچه تمرکز داستان بر رابطۀ مسئلهآفرین میان مصنوعات تکنیکی پیشرفته و امور انسانی است، نبود اصطلاح «تکنولوژی» توجه را به خود جلب میکند. از یک سو، غیبت این اصطلاح حتی در داستانهای دهۀ ۱۹۵۰ با مضمون محوری تکنولوژی از این ایده پشتیبانی میکند که «technology» تنها اخیراً به یک کلیدواژه بدل شده است.
از سوی دیگر، «technology» به عنوان اصطلاحی که پدیدههای عمومی را در بر میگیرد، فاقد خاص بودنی است که ادبیات به آن نیاز دارد، حتی هنگامی که ادبیات به جنبههایی از ساختن و به کار بردن صنعتی میپردازد. بدین ترتیب، واژۀ «technology» بروز پایدار خود در علوم انسانی را – به نحوی متناسب با دیگر حوزهها – در دهۀ ۱۹۶۰ پیدا کرد، آن هم از طریق نقد ادبی، نقدی که توجه را به خصوصیت غریب و شاید کنایهآمیز دوم جلب میکند. ادبیات، خصوصاً ادبیات مدرن، نگرشی تناقضآمیز را نسبت به تکنولوژی نشان داده است. در حالی که این ادبیات بیشتر فرهنگ تکنولوژیک را نقد کرده است تا آن را ترویج کند، اغلب به نحوی ضمنی تکنولوژی را وارد فرهنگ کرده است. برای نمونه، تامس رید وست در کتابش با عنوان گوشت فولاد: ادبیات و ماشین در فرهنگ آمریکایی مینویسد: «نگرشی غالب نسبت به ماشین و رشتههای مرتبط با آن نگرشی همراه با رد و انکار است» (وست ۱۹۶۷، ۱۳۳). در مقابل، کتاب ویلی سایفر با عنوان ادبیات و تکنولوژی: نگاه بیگانه (۱۹۶۸) نوعی تعلق فکری دائمی مدرنیستی به زیباییشناسی تکنولوژیک را نشان میدهد و کتاب چچلیا تیچی با عنوان چرخدندههای انتقال حرکت: تکنولوژی، ادبیات و فرهنگ در آمریکای مدرنیست (۱۹۸۷) به نحوی مشابه این امر را میکاود که «فرهنگ ماشنی تکنولوژی تا چه اندازه حاصل تلاش همکارانۀ مهندسان، معماران، نویسندگان و شاعران بوده است» (تیچی ۱۹۸۷، ۱۶). دو اثر کلاسیک دیگر در نقد ادبی که مباحث مرتبط را میکاوند، عبارتاند از: ماشین و بهشت: تکنولوژی و آرمان روستایی در آمریکا (۱۹۶۴) نوشتۀ لئو مارکس و ویکتوریاییها و ماشین: واکنش ادبی به تکنولوژی (۱۹۶۸) نوشتۀ هربرت ساسمن . توجه کنید که چگونه حتی در این دو کتاب نیز اصطلاح اصلی «ماشین» است و اصطلاح فرعی «تکنولوژی».
تنها در دهههای بعدی است که مطالعات علوم انسانی به نحوی روزافزون اصطلاح «تکنولوژی» را پیش کشیدهاند و در مواردی، تکنولوژی خاصی را در عنوان فرعی ذکر کردهاند. برای مثال، در هنگامی که تکنولوژیهای قدیمی جدید بودند: تأملی دربارۀ ارتباطات الکتریکی در اواخر قرن نوزدهم (۱۹۸۸) نوشتۀ کارولین ماروین ، مدرنیسم، تکنولوژی و بدن: مطالعهای فرهنگی (۱۹۹۸) نوشتۀ تیم آرمسترانگ یا ادبیات، تکنولوژی و تفکر جادویی از ۱۸۸۰تا ۱۹۲۰(۲۰۰۱) نوشتۀ پاملا تورشول . (همچنین، نگاه کنید به گرینبرگ و شاخترله۱۹۹۲ ).
ویلا کَثِر در رمان یکی از ما (۱۹۹۲) دربارۀ جنگ جهانی اول، واکنش خوانندگان روزنامه در مرکز ایالات متحده را به گزارشهایی دربارۀ سقوط استحکاماتی در لییِژ بلژیک توصیف میکند.
سلاحهای محاصره کنندگان استحکامات را در چند ساعت فتح کردند … این سلاحها به وضوح میتوانستند هر قلعهای را که تا کنون ساخته شده بود یا میتوانست ساخته شود، نابود کنند. سلاحهای پیش روی لییژ حتی برای این مردم کشاورز که در صلح و آرامش زندگی میکردند نیز یک تهدید بودند؛ نه تهدیدی برای امنیت یا کالاهایشان بلکه برای طرز فکر آرام و جاافتادۀ آنها. این سلاحها قدرتی فرابشری را پیش کشیدند که پس از آن، بارها نتیجهای همچون یک فاجعۀ طبیعی غیرمنتظره مانند امواج دریا، زمینلرزه یا آتشفشان را در این جنگ به بار آوردند.
… قدرتی بیسابقه برای نابود کردن در جهان رها شد که هیچ واژهای که برای رفتارهای انسانی به کار رود، برای توصیف آن مناسب به نظر نمیرسد. (کثر، یکی از ما، جلد دوم، فصل ۹، بندهای ۲ و ۳)
ظهور واژۀ «technology» برای پر کردن شکاف اصطلاحشناختیای که کثر به آن اشاره میکند را میتوان در دو نوع فعالیتهای دانشگاهی تألیفی در علوم انسانی مشاهده کرد: کتابخانهها و دانشنامهها. در مورد اول، توجه کنید که چگونه گروه «فنون سودمند» با شمارۀ ۶۰۰ در نظام طبقهبندی دهدهی ملویل دیوئی در سال ۱۸۷۶ که پزشکی، مهندسی، کشاورزی، اقتصاد داخلی، توپخانه و موارد مشابه را در بر میگیرد، میان دو گروه «علوم طبیعی و ریاضیات» با شمارۀ ۵۰۰ و «هنرها» با شمارۀ ۷۰۰ در تنگنا قرار گرفته است. در ابتدا، «technology» تنها در عنوان مرکب «تکنولوژی شیمیایی» به عنوان یکی از فنون سودمند متعدد در کنار فنون آتشبازی، مشروب و آبجوسازی و فلزکاری قرار گرفته است. به عبارت دیگر، «technology» مقولۀ مفهومی محوریای در انگلیسی قرن نوزدهم نبود (دیوئی ۱۸۷۶، ۱۸-۲۰). «فنون سودمند» تا پس از جنگ جهانی دوم یکی از نُه مقوله اصلی در نظام دیوئی باقی ماند و در آن زمان ابتدا عنوان «علوم کاربردی» و سپس عنوان «تکنولوژی» در سال ۱۹۵۸ جای آن را گرفت. در همان سال، نمایۀ فنون صنعتی برای ادبیات فنی که شرکت اچ. دبلیو. ویلسون در سال ۱۹۱۳ آن را تدوین کرده بود، به نمایۀ علوم کاربردی و تکنولوژی تغییر کرد.
در مقابل، نظام طبقهبندی کتابخانۀ کنگره آمریکا که کار خود را در این زمینه در سال ۱۸۹۷ آغاز کرد و مانند دیگر نهادهای مرجع کاملاً در مورد اصول خود محافظهکار بود، تا سال ۱۹۰۴، «تکنولوژی» را در یکی از ۲۰ مقولۀ اصلی خود جای داده بود. اما اوضاع از ابتدا این گونه نبود. در نسخۀ اولیۀ طبقهبندی در سال ۱۹۰۱، به جای «تکنولوژی»، عنوان مرکب «فنون سودمند، کشاورزی و تولید» دیده میشود (میکسا ۱۹۸۴، ۲۴). با توسعۀ نظام طبقهبندی کتابخانۀ کنگره، نه تنها «تکنولوژی» به عنوان مقولهای اصلی که تمامی اشکال مهندسی، علوم مهندسی، تولید، صنایع دستی و خانهداری را در بر میگیرد، تثبیت شد، بلکه همچنین در عناوین موضوعی مقولات دیگر نیز از فلسفه گرفته تا علوم اجتماعی و هنرهای زیبا جای گرفت. اگرچه این عناوین موضوعی به عنوان توضیحات اضافی برای ساختار اصلی به کار گرفته میشدند، نشان دهندۀ آن بودند که «تکنولوژی» وارد ترکیبهای طبقهبندی متعددی شده است.
در مورد دانشنامهها، بریتانیکا با عنوان فرعی لغتنامۀ فنون، علوم، ادبیات و اطلاعات عمومی را در نظر بگیرید که ویراست اول آن در سال ۱۷۷۱ در سه جلد و با تقلیدی محدود از دائرهالمعارف بزرگ فرانسوی (۱۷۵۱-۱۷۷۲) منتشر شد. در هیچ یک از ده ویراست اول بریتانیکا، واژۀ «technology» دیده نمیشود. از آنجا که این اصطلاح در واقع به زبان انگلیسی افزوده شده است، عدم علاقۀ ویراستاران به قرار دادن آن در دانشنامه قضاوت آنها را دربارۀ بیاهمیتی نسبی این واژه نشان میدهد. «technology» نهایتاً در ویراست یازدهم (۱۹۱۰-۱۹۱۱) ظاهر شد، اما تنها دو بار با نقشی فرعی. تنها در ویراست پانزدهم (۱۹۷۴ و بعد) بود که «technology» به موضوعی اصلی تبدیل شد و این اتفاق با پذیرش عمومی این واژه در متن همراه بود (نگاه کنید به الدنزیل۱۹۹۹ ). هنگامی که «technology» وارد دانشنامه شد، ورودی گسترده داشت و این امر بدون شک از تحولاتی در دیگر حوزههای علوم انسانی متأثر بود.
ویراست پانزدهم به سرپرستی مورتیمر ادلر ، فیلسوف نوارسطویی، عنوان پروپائدیا را در دانشنامه گنجاند که دانش را به ده حوزه تقسیم میکرد:
(۱) ماده و انرژی یعنی علوم فیزیکی، (۲) زمین از صدر تا ذیل، (۳) علوم موجودات زنده (۴) زندگی انسانی و در نهایت، (۵) جامعۀ بشری، (۶) هنر، (۷) تکنولوژی، (۸) دین، (۹) تاریخ و (۱۰) خود معرفت شامل علم و فلسفه. اگرچه نزدیکی تکنولوژی به هنر روشنیبخش است، اما تکنولوژی به وضوح نامتجانسترین مقوله در این طبقهبندی است. برای مثال، تکنولوژی تنها حوزهای است که اصلاً در ویراست اول بریتانیکا نیامده است. و تنها مقولهای است که ارتباط نزدیکی با ۱۰۱ ایدهای که ادلر در کتاب ایدههای بزرگ، خلاصهای از کتابهای بزرگ جهان غربی (۱۹۵۲) بررسی کرده بود، نداشت.
به تکنولوژی به عنوان بخش هفتم از سه منظر پرداخته شد: توسعۀ تاریخی و اثرات اجتماعی (خصوصاً بر کار)، تقسیمبندیهای درونی (شامل تبدیل انرژی، ابزارها، اندازهگیری و کنترل، استخراج مواد خام، تولید صنعتی) و حوزههای اصلی کاربرد (کشاورزی، تولید صنعتی، ساختوساز، حملونقل، پردازش اطلاعات، حوزۀ نظامی، حوزۀ شهری، زمین و کاوشهای فضایی). «علوم تکنولوژیک» مجدداً در بخش دهم به عنوان زیربخش هفتم و پایانی بررسی میشود که چهار تحلیل را بر حسب تاریخ، شاخههای حرفهای (مهندسی عمران، هوافضا، شیمی، برق، مکانیک و غیره) علوم کشاورزی و علوم تکنولوژیک بینرشتهای (بیونیک، مهندسی سیستمها و سایبرنتیک) در بر میگیرد.
یکی از حوزههای فعالیت کاملاً مرتبط در علوم انسانی که قطعاً بر این ساختار دانشنامهای تأثیر گذاشته است، همراه با مجموعهای از نمایشگاههای بینالمللی روی داد که در سال ۱۸۵۱، با «نمایشگاه بزرگ آثار صنعتی تمامی ملل» در کریستال پالاس در هایدپارک لندن آغاز شد. (شعار معروف نمایشگاه جهانی شیکاگو در سالهای ۱۹۳۳ و ۱۹۳۴ چنین بود: «علم مییابد، صنعت به کار میگیرد، انسان تطبیق پیدا میکند» و به طور ضمنی، صنعت را همچون علم کاربردی تصور میکرد.) همزمان با نمایشگاه پانزدهم که در سال ۱۹۰۰ در پاریس برگزار شد (و هنری آدامز در واکنش به آن فصلی را با عنوان «دینام و نوار بکر» به کتاب پیشگفتۀ تحصیلات افزود)، پیشنهادی برای ایجاد و به نمایش گذاردن فهرستی فکری مشابهی برای انواع دانش مطرح شد. کنگرۀ علوم و فنون همزمان با نمایشگاه سنت لوئیز در سال ۱۹۰۴ برگزار شد و نتیجه آن ارزیابیای هشتجلدی از وضعیت دانش در هفت حوزۀ مختلف بود (راجرز ۱۹۰۵-۱۹۰۶): علوم هنجاری، علوم تاریخی، علوم فیزیکی، علوم ذهنی، علوم سودمند، علوم تقنینی و علوم فرهنگی. شاخۀ پنجم یعنی علوم سودمند شامل سه بخش بود: علوم پزشکی، اقتصادی و تکنولوژیک. دستۀ اخیر به نوبۀ خود رشتههایی مانند مهندسی عمران، مهندسی مکانیک، مهندسی برق و غیره را در بر میگرفت. (شایان ذکر است که در جلد اول که چشماندازی مفهومی را شکل میدهد، این رشتهها تکنولوژی مکانیک، تکنولوژی برق و مانند آن نام گرفتهاند، در حالی که به هنگام بررسی تفصیلی در جلد ششم، شاخههای مهندسی به حساب آمدهاند.)
بدین ترتیب، در همان دورۀ نگارش رمان کثر، اصطلاحی وسیعتر از ماشین برای اشاره به «قدرتی بیسابقه» – هم آفرینشگر و هم مخرب – که «در تمام جهان رها شد» و «هیچ واژهای … برای توصیف آن مناسب به نظر نمیرسد»، ظهور میکرد. لئو مارکس (۱۹۹۷) نیز نیاز علوم انسانی به این اصطلاح جدید را که از ماشین عمومیتر باشد و آن را در بر بگیرد، تحلیل کرده است. به نظر مارکس، این نیاز دو جنبه داشت: ایدئولوژیک و ماهوی. از حیث ایدئولوژیک، ایدههایی دربارۀ پیشرفت در دهۀ ۱۸۰۰ چنان به اکتشاف و اختراع مرتبط شده بودند که به نحوی روزافزون نیاز به عنوانی جامعتر، انتزاعیتر و عینیتر را نشان میدادند. از حیث ماهوی، ظهور سیستمها یا شبکههای ماشینها نیز نیازمند اصطلاحی انتزاعیتر و عمومیتر از «ماشین» یا «صنعت» بود تا بتوان به پدیدههایی مانند پیوند کانالها، خطوط آهن، تلگرافها، رادیوها و غیره که خودشان هم به یکدیگر مرتبط میشدند، اشاره کرد. ایدۀ ابزارها یا ماشین یا هر مصنوع مادی دیگر نمیتوانست خصوصیت پیچیده، شبهعلمی و یکپارچۀ شکلگیریهای اجتماعی-تکنیکی جدیدی را که در آن زمان ظهور مییافتند، انتقال دهد.
واقعیت غریب این است که پیروزی گفتمانیِ مفهوم تکنولوژی را میتوان تا حد زیادی به خصوصیت مبهم، ناملموس و نامتعین آن نسبت داد، این واقعیت که تکنولوژی بر خلاف ابزار یا ماشین به چیزی خاص یا ملموس اشاره نمیکند (مارکس ۱۹۹۷، ۹۸۱). بدین ترتیب، «technology» در علوم انسانی در نیمۀ دوم قرن بیستم به نحوی روزافزون برای اشاره به صنایع پیچیده، محصولات صنعتی و زیرساختهای تکنیکیای که به انحاء مختلفی درگیر علم مدرن بودند و در عین حال، با آن تفاوت داشتند، به کار رفته است. دانشوران علوم انسانی سعی کردهاند زبان مناسبی را برای ارجاع دادن به این اشکال جدید از ساختن و به کار بردن که نه تنها کشاورزی، صنعت، حملونقل و ارتباطات، بلکه عناصر فرهنگ والاتر را نیز به نحوی روزافزون دگرگون میکند، بیابند. با نگاهی رو به گذشته، دانشورانی مانند لوئیس مامفورد به نفع کاوشی گستردهتر در مورد تعاملات میان تکنیک و تمدن (۱۹۳۴) استدلال کردهاند. مامفورد به این نکته اشاره میکند که چگونه ساعت مکانیکی تجربه از زمان و دستگاه چاپ مفهوم سواد را تغییر دادند. با نگاهی رو به جلو، دانشورانی مانند والتر بنیامین (در مقالهای که در سالهای ۱۹۳۵-۱۹۳۶ نوشته شد، اما تنها پس از مرگ وی منتشر شد) تعامل میان تکنولوژی و فرهنگ را در «Das Kunstwerk im Zeitalter seiner technischen Reproduzierbarkeit (اثر هنری در عصر بازتولید تکنیکی)» (۱۹۶۱) تحلیل میکنند.
عنوان انگلیسی این مقالۀ تأثیرگذار چنین بود: «The Work of Art in the Age of Mechanical Reproduction». در این عنوان، واژۀ آلمانی «technischen» به جای ترجمه شدن به معادلِ دقیقتر «technical»، به صورت «mechanical» ترجمه شده بود. اگر دغدغههای بنیامین در ثلث سوم قرن بیستم صورتبندی شده بودند، مجموعهای از بازتولیدهای دیجیتال و دستکاریهای تصویری را که از اموری صرفاً تکنیکی یا مکانیکی فراتر میروند، در بر میگرفتند، به نحوی که صفت انگلیسی کلیدی میتوانست «technological» باشد. به نحوی مشابه، در آثار مختلفی در ربع آخر این قرن از رنگینکمان جاذبه نوشتۀ تامس پینچن (۱۹۷۳) گرفته تا زن و هنر تعمیر موتورسیکلت: جستاری درباره ارزشها (۱۹۷۴) نوشته رابرت پرسیگ ، «technology» به اصطلاحی با دامنۀ ارجاع به اندازۀ کافی مشخص تبدیل شد و به نظر میرسید که نه تنها فعالیتهای ساختن صنعتی و مسائل اجتماعی و نهادی مرتبط با آنها، بلکه دانش درگیر در چنین فعالیتهایی، محصولات (هم فیزیکی و هم سازمانی)، کاربرد این محصولات و همچنین قصدها و انگیزههای متنوعی را که در این میان مطرحاند، در بر میگیرد.
تکنولوژی به نوعی شیوۀ زندگی تبدیل شده بود، نوعی آگاهی، نگرشی نسبت به جهان، هر چند دان دلیلو در کتاب نویز سفید (۱۹۸۵) هنوز از استفاده از این واژه به نفع مجموعهای متنوع از واژگان مرتبطِ عینیتر و به دقت تصویر شده مانند اتفاقات سمّی، تلویزیونها، ترافیک و داروها اجتناب میکرد. با این حال، دیوئی در اواخر عمرش با ترجیح دادن «تکنولوژی» به «استفاده از ابزار» در تحلیل تجربۀ انسانی، به ظهور این واژه جدید اذعان کرد: «محتمل است که با به کار بردن نظاممند «تکنولوژی» به جای «استفاده از ابزار» در مورد دیدگاهی که دربارۀ کیفیت متمایز علم در مقام معرفت مطرح کردهام، از بدفهمی بسیاری اجتناب کنم» (دیوئی ۱۹۹۴، ۲۸۵). مرتبط دانستن تکنولوژی و استفاده از ابزار از جانب دیوئی ارتباطی را میان مفهوم «technique» در زبانهای اروپای قارهای و واژۀ انگلیسی «technology» نشان میدهد. برخی از دانشوران علوم انسانی به وضوح تلاش کردهاند با به کار بردن اصطلاح «technics» این تأکید قارهای را حفظ کنند. مامفورد، منتقد ادبی و اجتماعی، در زندگی حرفهای طولانی و پربار خود همواره اصطلاح «technics» را بر «technology» ترجیح میداد. (برای دفاعی مبسوط از این شیوۀ کاربرد مامفورد، نگاه کنید به فورس۱۹۸۱ ) لانگدن وینر ، نظریهپرداز سیاسی و دان آیدِ فیلسوف نیز در برخی از آثار اولیهشان همین شیوه را به کار گرفتهاند. وینر هر دو اصطلاح را در عنوان کتاب تکنولوژی خودمختار: تکنیکِ خارج شده از کنترل به عنوان مضمونی در اندیشۀ سیاسی (۱۹۷۷) ادغام میکند. آید در کتاب تکنیک و پراکسیس: فلسفهای برای تکنولوژی (۱۹۷۹) تمایزی ظریف را حفظ میکند. او در این کتاب «تکنیک» را با استفادۀ ابزاری یکسان میداند، اما بعداً در کتاب زیستجهان و تکنولوژی: از بهشت تا زمین (۱۹۹۰) «تکنولوژی» را به عنوان اصطلاح جامع به کار میبرد. به نظر میرسد که استفاده از technics به جای technology در زبان انگلیسی تا حدی تمایزی بدون وجود تفاوت واقعی است.
با این حال، میتوان تکنیک را به دلایلی محدودتر از تکنولوژی دانست. تکنولوژی در علوم انسانی نوعاً شیوهای متمایز از در جهان بودن، نوعی آگاهی، تلقی میشود و بنابراین، همانند باور دینی و دموکراسی، پدیدهای شایسته ارزیابی نقادانه و تحلیل متأملانه و دقیق است. فلسفۀ تکنولوژی که در سیاق این جامعۀ گفتمانیِ مبتنی بر علوم انسانی پدید میآید، ابتدائاً لحنی به وضوح اخلاقی به خود میگیرد که اغلب عیبجویانه و منفی است و گاه مثبت و همراه با تحسین و البته همواره در حال تجزیه و تحلیل و تمیز گذاردن.
در علوم اجتماعی
علوم اجتماعی به عنوان حوزۀ متمایزی از دانش طی قرن نوزدهم پدید آمد. این علوم بر ایمان عصر روشنگری به کاربردپذیری عقل در امور انسانی مبتنی بود، اما طی انقلاب صنعتی و انقلاب فرانسه بسط یافت. با این حال، تنها در ابتدای قرن بیستم بود که علوم اجتماعی به عنوان مجموعهای پایدار از رشتهها به نحوی باثبات نهادینه شد. پیچیدگیها و خاستگاههای مورد مناقشۀ علوم اجتماعی در شکلگیری مجموعههای در حال تحولی مانند اقتصاد، جامعهشناسی، انسانشناسی و علوم سیاسی و همچنین، مباحثات دربارۀ ماهیت تحقیقات و نظریهسازی در علوم اجتماعی و ارتباط این علوم با علوم طبیعی و انسانی نقش ایفا کردهاند. طی تمامی این نزاعهای خاستگاهی، تلاشی برای مرتبط ساختن علم با دغدغههایی که سنتاً به علوم انسانی نسبت داده میشوند، وجود دارد. تلاش اخیر این تمایل را منعکس میکند که علوم اجتماعی باید ارتباط مستقیمتری با علائق انسانی داشته باشند تا با علوم فیزیکی و در عین حال، واجد اثربخشی روششناختیای باشند که از شیوۀ بلاغی ظاهراً بیاثر علوم انسانی فراتر رود.
با این حال، دقیقاً همانند علوم انسانی، فهمی محوری از تکنولوژی یا رویکردی محوری نسبت به تکنولوژی در علوم اجتماعی وجود ندارد. با این همه، علوم اجتماعی توجه پایدارتری را نسبت به دیگر حوزههای جستار دانشگاهی به تعریف تکنولوژی نشان دادهاند. به طور کلی، «تکنولوژی» در علوم اجتماعی معنای گستردهتری نسبت به مهندسی دارد، اما این معنا نسبت به معنای این واژه در علوم انسانی متعینتر است. کاربرد تکنولوژی در علوم اجتماعی هم معانی ضمنی گسترده و هم محدودی را که در مهندسی دیده میشود، در بر میگیرد و در عین حال، موضع نقادانۀ نوعی علوم انسانی را در خود جای میدهد. این کاربرد چندان بر مطالعۀ خصوصیات درونی فرایندهای تکنیکی یا علوم مهندسی تأکید نمیکند، بلکه بر مطالعۀ این فرایندها و علوم مربوط به آنها به عنوان اموری از نظر اجتماعی تأثیرگذار متمرکز است و به این موضوع علاقه نشان میدهد که چنین فرایندها و اشکالی از معرفت چگونه از جامعه نشأت میگیرند و چگونه بر آن تأثیر میگذارند.
اولین کاربرد پایدار واژهای همریشه با «technology» برای فرایندهای صنعتی – همانطور که پیشتر دیدیم – به استفاده بکمان از واژۀ Technologie باز میگردد و در سیاق شکل اولیۀ علوم اجتماعی آلمانی که کامرالیسم نامیده میشد، روی داد. در واقع، پرسشهایی که تغییرات تکنولوژیک پیش میکشیدند، خصوصاً جابجاییهای اجتماعی که با صنعتی شدن مرتبط بودند، بخش اصلی توجه آغازین علوم اجتماعی به تکنولوژی را شکل میدادند. آنچنانکه ماکسین برگ (۱۹۸۰) بحث کرده است، در قرن نوزدهم، «پرسش ماشینآلات» در اقتصاد سیاسی و جنبشهای اصلاح اجتماعی انگلیسی محوریت داشت. از تحلیل آدام اسمیت دربارۀ تولید سنجاق تا تجزیه و تحلیل کارل مارکس دربارۀ کارخانه، اقتصاددانان سیاسی تکنولوژی صنعتی را وارد تحلیلهایشان کردند.
با این حال، از آنجا که تمامی توجهات بر صنعت متمرکز بود، علوم اجتماعی قرن نوزدهم به ندرت خود تکنولوژی را محور تحلیل قرار میداد. همچنانکه فریسون (۱۹۹۸) اشاره میکند، اصطلاح «technology» تقریباً در رسالههای اسمیت، جان استوارت میل و دیگر آثار کلیدی اقتصاد سیاسی انگلیسی غایب است. علاوه بر این، این نویسندگان شواهد کمی را در این خصوص نشان میدهند که تلقیای عمومی از تکنولوژی و تغییرات تکنولوژیک دارند. برای مثال، یک بحث کلیدی در ابتدای قرن نوزدهم حول این ادعای تامس مالتوس شکل گرفت که کاهش بازدهی نهایی زمین ناگزیر به رکود خوهید انجامید. دیوید ریکاردو و برخی دیگر ادعای مالتوس را به نقد کشیدند و استدلال کردند که تمایل به رکود «بیشتر از آن است که بهبود ماشینآلات، تقسیم کار بهتر و افزایش مهارت تولیدکنندگان هم در علوم و هم در فنون آن را مهار کند» (در باب اصول اقتصاد سیاسی و مالیات، فصل ۵، بند ۴). البته اقتصاددانان کنونی همین استدلال را بر حسب تغییرات تکنولوژیک مطرح میکنند، اما «تکنولوژی» تا دهۀ ۱۹۳۰ به اصطلاحی کلیدی در نظریۀ اقتصادی تبدیل نشده بود.
استوارترین بحث دربارۀ تکنولوژی صنعتی در متون کلاسیک اقتصاد سیاسی را میتوان در جلد اول سرمایه کارل مارکس دید، خصوصاً در فصلی با عنوان «ماشینآلات و صنعت کلان». با این حال، حتی مارکس نیز مفهومی عمومی از تکنولوژی را به کار نمیبَرد، اگرچه Technologie کامرالیستی را با تمرکزی بر ماشینآلات که از اقتصاد سیاسی انگلیسی گرفته شده است، ترکیب میکند. عمومیترین توصیف مارکس از Technologie در پانویسی طولانی در بحثش دربارۀ مفهوم ماشین دیده میشود. این پانویس با دعوت به پرداختن به «تاریخ انتقادی تکنولوژی» آغاز میشود که مبنای جمعی اختراع را اثبات خواهد کرد. سپس، قیاسی با علاقۀ چارلز داروین به تاریخ «تکنولوژی طبیعی، یعنی … شکلگیری اندامهای گیاهی و حیوانی به عنوان ابزارهایی مولد برای زندگی گیاهان و حیوانات» شکل میگیرد. مارکس به نحوی مشابه ایدۀ «تاریخ رو به توسعۀ اندامهای مولد انسان اجتماعی» را مطرح میکند که به یکی از مشهورترین جملات او میانجامد: «Technologie روابط فعالانۀ انسانها با طبیعت را آشکار میکند، فرایندهای بیواسطۀ تولید زندگیهای خودشان را و همچنین، از طریق، تولید روابط زندگی اجتماعیشان را و نیز بازنماییهای ذهنی را که از آنها جریان میگیرد» (مارکس، سرمایه، جلد اول، فصل سیزدهم، یادداشت ۴).
می توان این کاربرد «تکنولوژی» را به طور قطع ارجاعی مستقیم به فرایندهای مادی تولید تفسیر کرد، کاربردی که با فحوای بحث قابل تطبیق است. با این حال، مارکس در بخشی دیگر از سرمایه تصریح میکند که Technologie را همراستا با تلقی کامرالیستی نوعی Wissenschaft تعبیر میکند که به متوجه هدایت فرایند تولید است. مارکس در پانویس مذکور ظاهراًTechnologie را به عنوان نوعی علم (اجتماعی) بالقوه دربارۀ تولید تلقی میکند که میتواند به آشکار کردن زیربنای مادی روابط و ایدئولوژیهای اجتماعی کمک کند. اگرچه مارکس یا پیروانش این دیدگاه را بیشتر بسط نداند، دانشمندان علوم اجتماعیِ آلمانی بعدی تحت تأثیر تأکید مارکس بر این نکته بودند که فرایند تکنیکی تولید در تاریخ بشریت محوریت دارد. برای مثال، بیشتر آثار ماکس وبر و ورنر زومبارت را میتوان پاسخی به این تعینگراییِ تشخیص داده شده در نظریۀ مارکسیستی تلقی کرد. با این حال، هنگامی که این دانشوران به تحلیل مارکس دربارۀ تولید اشاره میکردند، به جای اصطلاح Technologie، اصطلاح Technik را به کار میبردند.
اصطلاح اخیر از طریق گفتمانی که مهندسان آلمانی در اواخر قرن نوزدهم شکل دادند، وارد علوم اجتماعی آلمانی شد و آثار گوستاو اشمولر ، وبر، گئورگ زیمل و خصوصاً زومبارت با این پدیده همراهی کرد. زومبارت در ویرایش اول سرمایهداری مدرن (۱۹۰۲) به تفصیل به die neue Technik (تکنولوژی مدرن) پرداخت. او سپس این مضمون را در سالهای بعد با تحلیل Technik در آلمان قرن نوزدهم بسط داد و بر تحول از تکنیک تجربی به تکنیک علمی تأکید کرد. زومبارت و وبر دیدگاههایشان را در سال ۱۹۱۰ در اولین کنفرانس انجمن آلمانی جامعهشناسی تشریح کردند. در این کنفرانس، زومبارت مقالهای را با عنوان «تکنیک و فرهنگ» ارایه کرد.
هم زومبارت و هم وبر تلقی از تکنیک به عنوان متغیر مستقل در امور انسانی را رد میکردند و تأکید داشتند که Geist (روح یا ذهن) نقشی بنیادیتر و علّی را ایفا میکند. وبر در تحلیل مشهورش دربارۀ انواع عمل در کتاب اقتصاد و جامعه (۱۹۱۴)، به طور خلاصه دربارۀ Technik بحث میکند و تمایزی قاطع را میان تکنیک و اقتصاد در نظر میگیرد. وی Technik را به پرسش دربارۀ ابزارهای بهینه برای رسیدن به هدفی مشخص محدود و استدلال میکند که هر ملاحظهای دربارۀ هزینهها متضمن انتخاب میان اهداف است. به نظر وبر، چنین انتخابهایی به حوزۀ عمل اقتصادی تعلق دارند. این تلقی در واقع Technik را از حوزۀ فرهنگ خارج میکند و آن را تا سطح کاربرد تقریباً مکانیکی اصول علمی فرومیکاهد. در فرانسه در فاصلۀ میان دو جنگ جهانی، تعدای از دانشمندان علوم اجتماعی – از جمله مارسل موس ، اگنس میرسون ، اندی لوروی گورام و لوسین فِور گفتمانی مشابه را دربارۀ la technique شکل دادند. این گفتمان فرانسوی در مقایسه با مباحثات آلمانی بیشتر بر انسانشناسی، تاریخ اجتماعی و کارگران تمرکز داشت (لانگ ۲۰۰۵؛ همچنین، نگاه کنید به سمون ۱۹۸۴ )
واژۀ انگلیسی «technology» در اوایل قرن بیستم عمدتاً از طریق ترجمۀ گفتمان technique از زبانهای اروپای قارهای در علوم اجتماعی آمریکایی اهمیت یافت. پیش از سال ۱۹۰۰، «technology» اهمیتی حاشیهای در علوم اجتماعی داشت و عمدتاً به صورت عنوانی برای طبقهبندی به کار میرفت. برای مثال، اساسنامۀ انجمن انسانشناسی واشنگتن در سال ۱۸۸۲ «technology» را به صورت «علمِ فنون» تعریف میکند و آن را در کنار کالبدشناسی، قومشناسی و لغتشناسی یکی از چهار بخش اصلی انجمن به حساب میآورد. اما در همین دوره، دانشمندان علوم اجتماعی انگلیسیزبان شروع به توجه نشان دادن به گفتمان آلمانی Technik کردند. این امر خصوصاً در ایالات متحده روی داد، جایی که دانشگاههای آلمانی به عنوان الگویی برای آموزش عالی در نظر گرفته شدند. مناسبترین ترجمه برای اصطلاح محوریِ گفتمان علوم اجتماعی آلمانی دربارۀ Technik عبارت «فنون صنعتی» بود. اما در فرایند وارد شدن این عبارت به راهنماهای آموزشی دورههای دبیرستان، دانشمندان علوم اجتماعی به واژههای «technique»، «technology» و در مواردی «technics» تمایل پیدا کردند (برای مثال، سلیگمن ۱۹۰۲). نتیجه کار آشفتگی اصطلاحشناختی بود.
یکی از دانشورانی که نقشی برجسته در انتقال گفتمان آلمانی به مباحثات امریکایی داشت، دانشمندان علوم اجتماعی بتشکن تورستن وبلن بود. وبلن مفهوم Technik را مستقیماً از آثار اشمولر و زومبارت گرفت و آن را با معنای موجود «technology» به عنوان علم فنون صنعتی در آمیخت و بدین ترتیب، مفهوم جدیدی را خلق کرد که از معانی تثبیت شده فراتر میرفت. او به دفعات تکنولوژی را با «فنون صنعتی جدید» معادل دانست و بدین ترتیب، عبارتی مشابه را با عبارت «فن جدید» ، مفهومی که برای مشخص کردن اولویت در قوانین ثبت اختراعات آمریکا به کار میرفت، شکل داد. تکنولوژی در دستان وبلن خصوصیت جهانشمول فرهنگ انسانی و جایگزینی برای ایدۀ قدیمی فن (هنر) که تا آن زمان به کلی زیباییشناختی شده بود، تلقی شد. وبلن (۱۹۰۶) اولین بحث صریح را دربارۀ رابطۀ تکنولوژی و علم مطرح کرد. به نظر وبلن، این دو حوزههایی اساساً متمایز از فرهنگ انسانیاند که از طریق جامعهشناسی مادیانگارانۀ معرفت به یکدیگر پیوند میخورند. وبلن (۱۹۰۸) اولین تحلیل مهم دربارۀ نقش اقتصادی تکنولوژی را ارایه کرد. در این بحث، تکنولوژی معرفت و مهارتهایی مولد تلقی میشود که به نحوی جمعی به کل جامعه تعلق دارند.
مفهوم تکنولوژی وبلن با توجه به بدیع بودنش، شاید برای زمانۀ وی قدری بیش از حد ظریف بود. اگرچه کارهای وی به نحوی وسیع مطالعه شدند، اما او دانشجویان کمی داشت و پیروانی واقعی نداشت. تعدادی از دانشمندان علوم اجتماعی آمریکایی تأثیرگذار کاربرد او را اتحاذ کردند، اما هنگامی که اصطلاح technology به مرور رایجتر شد، برخی از نکات ظریفتر از دست رفتند. خصوصاً، این پیشفرص که تکنولوژی معادل کاربرد علم است جایگزین فهمی دیالکتیک از رابطۀ علم و تکنولوژی شد و تکنولوژی با باوری غالب به پیشرفت مادی عمیقاً مرتبط دانسته شد. چنین تلقیهایی را میتوان به وضوح در آثار دو دانشمند علوم اجتماعی آمریکایی پیشرو که واژۀ تکنولوژی را پیش از جنگ جهانی دوم به کار میبردند، دید: مورخ و نظریهپرداز سیاسی، چارلز اِی. بِرد (۱۹۲۷) و ویلیام اف. آگبرن جامعهشناس (۱۹۳۸). در این دوره، مفهومی نسبتاً پیچیده از تکنولوژی در میان اقتصاددانان نهادگرا رواج یافت، شاخهای معاند از اقتصاد که ایدههای وبلن را به خدمت گرفت، اما پاردایم نوکلاسیک غالب معمولا تکنولوژی را امری برونزاد از نظام اقتصادی میدید (لوور ۱۹۸۷).
با این حال، گفتمان آلمانی Technik به تأثیرگذاری خود بر علوم اجتماعی آمریکایی ادامه داد. این امر را میتوان در آثار تالکوت پارسونز ، یکی از برجستهترین نظریهپردازان اجتماعی آمریکایی در قرن بیستم، دید. پارسونز دکترای خود را در اوایل دهه ۱۹۲۰ از دانشگاه هایدلبرگ آلمان گرفت و در این مسیر، ایدههای بسیاری را از نظریهپردازان اجتماعی اروپایی مانند وبر و زومبارت اخذ کرد. آثار اولیه وی نوشتههای آلمانی جدیدی دربارۀ سرمایهداری را بررسی میکنند که بسیاری از آنها، خصوصاً آثار زومبارت، به نحوی بااهمیت به Technik میپردازند.
پارسونز در اولین بحثهای خود که اغلب مستقیماً از آلمانی ترجمه میشوند، عمدتاً اصطلاحtechnique را به کار میبرد. اما وی به تدریج اصطلاح «technology» را جایگزین میکند و در عین حال، دو معنای اصلی واژه آلمانی Technik را وارد زبان انگلیسی میسازد: فنون عملی و ابزارهایی برای رسیدن به اهداف (برای مثال، در پارسونز ۱۹۳۵). رابرت کی. مرتون ، جامعهشناس و همکار پارسونز در دانشگاه هاروارد، انتقال مشابهی را از technique به technology تحت تأثیر گفتمان آلمانی در اواخر دهۀ ۱۹۳۰ تجربه کرد (مرتون ۱۹۳۵). طبق این دیدگاه، تکنولوژی ابتدائاً با ماشینآلات مولد معادل دانسته میشد. نمونهای از این تلقی مدخل هفتصحفهای «تکنولوژی» در دانشنامۀ علوم اجتماعی در سال ۱۹۳۴ است که فاقد تعریفی روشن است و تا حد زیادی به مراجع آلمانی و فرانسوی وابسته باقی میمماند (لدرر ۱۹۳۴).
پس از جنگ جهانی دوم، «technology» جایگاهی محفوظ البته تا اندازهای حاشیهای را در انسانشناسی، اقتصاد و جامعهشناسی به دست آورد. تعریف تکنولوژی به عنوان علم کاربردی که در علوم طبیعی و مهندسی پس از جنگ رایج بود، در علوم اجتماعی رواج بسیار کمتری داشت. دانشمندان علوم اجتماعی معمولاً فهمی وسیع از تکنولوژی را در نظر داشتند. این تعریف وسیع در اثر معتبر ۱۷ جلدی دانشنامۀ بینالمللی علوم اجتماعی تأییدی صریح یافت. مدخل تکنولوژی که نسبت به مدخلهای پیش از خود حجمی دو برابر داشت، این تعریف صریح را ارایه میکرد:
تکنولوژی در معنای وسیع آن به فنون عملی دلالت میکند. این فنون گسترهای را از شکار، ماهیگیری، میوهچینی، کشاورزی، اهلی کردن حیوانات، و معدنکاری گرفته تا تولید، ساختوساز، حملونقل، تهیۀ مواد غذایی، انرژی، گرما، روشنایی و غیره و تا ارتباطات، پزشکی و تکنولوژی نظامی در بر میگیرد. تکنولوژیها مجموعههایی از مهارتها، دانش و رویههای ساختن، به کار بردن و کارکردن سودمند با اشیاء هستند. تکنولوژیها تکنیک هستند، ابزارهایی برای دست یافتن به مقاصدی مشخص شده (مریل۱۹۶۸ ، ۵۷۶-۵۷۷).
با این حال، دانشمندان علوم اجتماعی به مناقشه دربارۀ حدود تکنولوژی ادامه دادند. برای مثال، مدخل کوتاه سهصفحهای ویراست دوم دانشنامۀ بینالمللی علوم اجتماعی از تعریف پیشین تکنولوژی به این ترتیب عقبنشینی میکند: «روششناسی مبنایی تولید که ورودیها یا منابع از طریق آن به خروجی (کالاها و خدمات) تبدیل میشوند» و این ادعا را میافزاید که در هر زمان «یک راه بهینه برای تولید یک کالا یا خدمت وجود دارد» (گوئل ۲۰۰۸، ۳۰۲؛ همچنین، نگاه کنید به تانتوش۲۰۰۱ ، ۱۵۵۰۳و موکیر ۲۰۰۸، ۲۱۷). برخی دیگر به محدود کردن تکنولوژی به صنعت مدرن یا تمیز گذاردن میان «technics» و «technology» ادامه دادند. به نظر آنها، تکنیک به فنون و حِرَف پیشاعلمی و تکنولوژی به مهندسی پیچیدهتر اشاره دارد (برای مثال، نگاه کنید به مدینا ۱۹۸۵ در زبان اسپانیایی).
با این همه، دیدگاهی متمایل به بسطدهی که به تاریخ تکنولوژی مرتبط است، در این میان شاخصتر به نظر میرسد. در تاریخ که تمایل دارد پلی میان علوم اجتماعی و علوم انسانی باشد، تکنولوژی از منظری که طبق آن به مضمونی برای تحلیل روایی تبدیل میشود، به نحوی گسترده تعریف میشود. طبق مقدمۀ اولین تاریخنگاری درونگرایانۀ جامع، تکنولوژی به این صورت توصیف میشود: «امور یا اشیاء معمولا چگونه انجام میگیرند یا ساخته میشوند» که این نکته را نیز در بر میگیرد که «چه چیزهایی انجام میگیرند یا ساخته میشوند» (سینگر و همکاران ۱۹۵۴، هفت). ویراستاران تاریح اجتماعی بعدی این دیدگاه را به این شکل به نحوی متواضعانه نقادی کردهاند: «چنان گسترده و نامقید است که فقرات بسیاری را که بعید است تکنولوژی در نظر گرفته شوند، در بر میگیرد» (کرانتسبرگ و پروسل ۱۹۶۷، ۵).
با این حال، مقایسهای فلسفی میان این تعریفها و تاریخهای پایهای تکنولوژی در زبان فرانسوی و دیگر زبانها که مباحثات تاریخنگارانه متنوعی را در بر میگیرند، به طرفداری از تعریف فراگیر در مقابل تعریف محدودتر ادامه دادهاند (میچام ۱۹۷۹). در واقع، یک مورخ و نظریهپرداز مدیریت حتی از این ایده دفاع کرده است که تکنولوژی نه تنها اینکه «امور و اشیاء چگونه انجام میگیرند یا ساخته میشوند» ، بلکه این امر را «انسانها چگونه انجام میدهند یا میسازند» در بر میگیرد، البته تکنولوژی نباید چندان بر حسب طبیعت انسانی که سعی دارد بر محیط زیست کنترل پیدا کند، تفسیر شود، بله باید آن را نوعی بسط فرهنگی فرایند تکامل زیستشناختی دانست که متوجه فرا رفتن از محدودیتهای انسانی است (دراکر ۱۹۵۹، ۲۸). از این چشمانداز، تکنولوژی نه تنها فعالیتهای انسانی موفق، بلکه فعالیتهای شکستخورده را نیز تا آنجا که (آگاهانه یا ناآگاهانه) متوجه ساختن و به کاربردناند، شامل میشود. به نحوی که تاریخ تکنولوژی تاریخ کار، اختراعات، اقتصاد، سیاست، علم و مانند آنها را نیز در بر میگیرد. این رویکرد همچنین شاخصۀ آثار فیلسوفی با ذهنیت اجتماعی همچون لری هیکمن است که بر مبنای فلسفۀ دیوئی، به نفع طبیعیسازی تکنولوژی استدلال میکند. به نظر هیکمن، تکنولوژی «فعالیتی شناختی درون تاریخ تکاملی انداموارههای پیچیده است» (هیکمن ۲۰۰۱، ۲۱).
خاتمه و دلالتها
در ربع پایانی قرن بیستم، «technology» به یکی از واژههای کلیدی کاملاً جاافتاده تبدیل شده بود، هرچند ویلیامز در بررسی خود دربارۀ ۱۳۱ واژه تأثیرگذار از این دست، آن را از حیث میزان توجه تحلیلی در مرتبۀ آخر قرار داد (ویلیامز ۱۹۸۳). در همین زمان، معانی تکنولوژی در جوامع گفتمانی مختلف به نحوی معنادار تغییر کرد، همچنانکه مرور پیشگفته دربارۀ تلقیها از این واژه و تعریفهای آن در علوم مهندسی، علوم انسانی و علوم اجتماعی این نکته را آشکار میکند. چنین تحولاتی حاکی از نیاز به رویکردهایی وابسته به سیاق نسبت به فلسفۀ تکنولوژی هستند که آن را درون هر یک از سه جامعۀ دانشگاهی بنیادین مذکور فهم میکنند. درون هر یک از این جوامع، یک تعریف یا راهبرد تعریفی ممکن است متناسبتر از دیگران باشد و نتیجۀ این رویکردها فلسفههایی مکمل برای تکنولوژی و علوم مهندسی خواهد بود.
در مورد امکان فلسفههای مکمل، دو نکته را باید مورد توجه قرار داد. اول آنکه اگرچه یک پدیده را میتوان به انحائی نامتناهی تجزیه کرد، دستهبندی، طبقهبندی و تعریف برای عمل و تفکر بشری محوری باقی میماند. وابستگی تعریفهای تکنولوژی به سیاق به این معنا نیست که میتوان از آنها خلاص شد یا با بیتفاوتی با آنها برخورد کرد. امکانپذیری تعریفهای مختلف را میتوان از نظر متافیزیکی نشان دهندۀ این نکته تفسیر کرد که هر حضوری محدود یا جزئی است، اما نه اینکه حضور به این دلیل غیرواقعی است (نگاه کنید به هارمن ۲۰۰۵). از نظر معرفتشناختی، تعریف و طبقهبندی فعالیتهایی ذاتاً انسانی هستند. دوم آنکه هر عمل طبقهبندی و دستهبندی دلالتهایی چندگانه دارد، از دلالتهای عملی و شناختی گرفته تا اخلاقی و زیباییشناختی. به منظور بیان مجدد استدلالی مرتبط با این نکته به زبانی دیگر، ما در و کنار تعریفهایی زندگی میکنیم که انتخابها و تجارب عملی، معرفتی، اخلاقی و زیباییشناختی ما را منعکس میکنند و شکل میدهند. هم از نظر معرفتشناختی و هم اخلاقی، مهم است که «طبقهبندیهای انعطافپذیر بسازیم که کاربرانشان از ابعاد سیاسی و سازمانی آنها آگاه باشند و مسیرهای ساختنشان را به صراحت پی بگیرند» (بوکر و استار ۱۹۹۹، ۳۲۶).
مقایسههایی با پیگیری تعریفها در دیگر حوزههای فلسفه مانند فلسفۀ علم، دین، و زبان پیشتر انجام گرفتهاند. در هر مورد، سیاق به مشخص کردن راهبردهای تعریفی کمک میکند و این راهبردها به نوبۀ خود صحنه را برای مباحثات فلسفیای که از نظر حوزهای متمایزند، شکل میدهند. در مورد فلسفۀ علم، خصوصاً از نظر خود دانشمندان، معمولاً استدلال میشود که علم به واسطۀ روش خاصش متمایز میگردد. این استدلال بر فهمی از خویشتن در اجتماعات علمی – که به نحوی تقریباً سفت و سخت شکل گرفتهاند – دربارۀ اهمیت روش و نیز بر این واقعیت مبتنی است که علم آرزوی آن را دارد که فعالیت شناختیِ آشکارکنندهای در حال پیشرفت باشد. خود دانشمندان اغلب روش علمی را ذاتی و تجویزی میدانند، دیدگاهی که بسیاری از فلاسفه نیز آن را تصدیق کردهاند. برای مثال، آنچنانکه کارل پوپر بحث میکند، علم متضمن پیشرفت ادعاهایی معرفتی است که (اگر نه در حال حاضر، بلکه علیالاصول) میتوان آنها را از طریق برخی آزمونها ابطال کرد و در عمل، دست کم از یکی از چنین آموزنهایی سربلند بیرون آمدهاند (اگرچه ممکن است نتوانند در آینده آموزنهای مشابه را تاب بیاورند). در حالی که مباحثات در مورد کفایت چنین توصیفهایی دربارۀ روش علمی به مضمونی پایهای در فلسفۀ علم تبدیل شده است، دانشمندان علوم اجتماعی این فهم دانشمندان (و برخی فلاسفه) از علم به عنوان اجتماعی روشمحور را به چالش کشیدهاند (نگاه کنید به پینچ و کالینز ۱۹۹۳). برخی مهندسان به شیوهای شبیه به دانشمندان، ایدۀ تعریف مهندسی بر مبنای روش را مطرح کردهاند (کوئن ۲۰۰۳). چنین پیشنهادهایی مجدداً به مباحثاتی دربارۀ کفایت پیشنهادهای مختلف و همچنین به این پرسش در علوم اجتماعی منجر شده است که مهندسی تا چه اندازه طبق آرمانهای روششناختی خود عمل می کند. علاوه بر این، دلایلی برای طرح این پرسش وجود دارند که آیا اجتماع مهندسی به اندازۀ اجتماع علمی بههمپیوسته یا خوشساخت هست یا خیر.
در مقابل در فلسفۀ دین، معادلی برای اجتماع علمی یا مهندسی وجود ندارد. ادیان متعددی که دانشوران از طریق فلسفۀ دین به آنها منتسب میشوند، خود را اجتماعی خوشساخت یا یکپارچه نمیبینند. درون هر دین، گروههایی مانند مسیحیان کاتولیک یا بوداییان تراوادا وجود دارند که کمابیش جاافتاده به نظر میرسند، اما مسیحیان یا بوداییان خود را تنها در معنایی ضعیف درگیر شیوۀ عمل یا گفتگویی مشترک تلقی میکنند. در واقع، اولین «مجلس ادیان» تنها در سال ۱۸۹۳ در شیکاگو برگزار شد و نسبت به «جمهور بینالمللی علم» که در دهۀ ۱۷۰۰ شکل گرفت و هویت حرفهای نسبتاً پایدار خود را در طول قرن بعدی حفظ کرد، تداوم بسیار کمتری داشت (هریسون ۲۰۰۸). در نتیجه، فلاسفه ناگزیر بودند دین را بیشتر بر حسب مجموعهای گزینشی از مشخصههای کلیدی محتمل یا آنچه ویتگنشتاین شباهت خانوادگی مینامد تعریف کنند تا بر حسب چیزی شبیه به یک روش. نینیان اسمارت (۱۹۹۸) با اتخاذ چنین رویکردی مجموعهای از هفت خصوصیت محتمل را برای یک دین بر میشمرد: شیوۀ عمل آیینی، تجربه یا عاطفه، آموزهها، اخلاقیات، روایت یا افسانهها، سازمان اجتماعی نهادی و فرهنگ یا هنر مادی که همگی متوجه نوعی تعالی هستند. این مجموعه در هر دینی اشکال و توازن متفاوتی به خود میگیرد. در مواردی، برخی خصوصیات ممکن است به کلی تقلیل یابند یا غایب باشند. اما روی هم رفته، این ابعاد پدیدههای دینی را از پدیدههای غیردینی متمایز میکنند و بنابراین، مجموعهای را که در فلسفۀ دین مورد تأمل نقادانه قرار میگیرد، به نحوی نادقیق مشخص میسازند. به نحوی مشابه، تفاوتهای قابل ملاحظهای دست کم میان تکنیک و تکنولوژی که به ترتیب به صورت فعالیتهای ساختن در شکل پیشامدرن و مدرن تلقی شده باشد، وجود دارند. تا آنجا که این امر درست باشد، رویکردی کلیدی را برای تعریف نشان میدهد، رویکردی که برخی از فلاسفه آن را اتخاذ کردهاند (برای نمونه، رادر ۱۹۹۶).
در فلسفۀ زبان، مباحثات کمتری دربارۀ تعریف موضوع نسبت به فلسفۀ علم و فلسفۀ دین وجود داشته است. چراکه علمی دربارۀ زبان، یعنی زبانشناسی، وجود دارد که این پدیده را تعریف میکند و فلسفه میتواند آن را مفروض بگیرد. بحث چندانی دربارۀ مقومات زبان در مقایسه با مقومات علم یا دین وجود ندارد. چیزی نزدیک به یک تعریف به نحوی رایج در علم زبانشناسی به کار میرود و عموماً پذیرفته شده است: زبان نظامی برای مفاهمه است که مجموعهای متناهی از نمادهای دلبخواهی (معناشناسی) و قواعد ساخت (نحو) را به کار میگیرد. با این حال، مباحثاتی در زبانشناسی دربارۀ پرششهایی مانند رابطۀ میان زبان و گفتار، معناشناسی و نحو، معنا و ارجاعدهی و مانند آنها وجود داشته است که همگی موضوعاتی برای مداقۀ فلسفی نیز بودهاند. (اشاره به این نکته دارای اهمیت است که فلسفۀ زبان به عنوان حوزهای متمایز از فلسفه بیشتر در سنتهای تحلیلی برجسته بوده است تا در سنتهای پدیدارشناختی. این تمایل در سنتهای اخیر وجود داشته است که مباحثات فلسفی دربارۀ زبان بیشتر ذیل انسانشناسی فلسفی، هرمنوتیک یا نشانهشناسی قرار گیرند.)
با در نظر گرفتن مشابهتهای میان فلسفۀ تکنولوژی و فلسفۀ زبان، آیا میتوان مهندسی یا علوم مهندسی را شبیه به زبان تصور کرد و بدین ترتیب آنها را واجد تعریفهایی به اندازۀ کافی تثبیت شده دانست که مفروض گرفته شوند؟ به نظر میرسد که نهادهای آموزش عالی در حوزۀ تکنولوژی تا حدی بر پیشفرضهایی دربارۀ تکنولوژی به عنوان امری که علوم معطوف به کاربرد آن را قوام میبخشند، استوار شدهاند. کاربردی که تکنولوژی را به سطوح و رشتههای مختلف مهندسی تقسیم میکند. از آنجا که هر آن چیزی که در زبانشناسی مفروض گرفته شود، مورد مداقه فلسفۀ زبان قرار میگیرد، فلسفۀ تکنولوژی در این مقایسه میتواند به صورت تأمل نقادانه دربارۀ گسترۀ مهندسی توصیف گردد. به عبارت دیگر، فلسفۀ تکنولوژی به فلسفۀ مهندسی و علوم مهندسی بدل خواهد شد. گزینۀ دیگر این است که تکنولوژی را در معنای ریشهشناختی تحتاللفظیتری به عنوان علم تکنیک در نظر بگیریم و فلسفۀ تکنولوژی را به دو شاخه تقسیم کنیم: فلسفۀ علم تکنیک و فلسفۀ تکنیک. با این حال، این امر که مهندسی یا تکنیک تا چه اندازه تکنولوژی را به نحوی باکفایت در بر میگیرند، پرسشی باز باقی میماند.
موضوعی مرتبط این است که آیا هر یک از این سه رویکرد به تعریف تکنولوژی بر حسب روش، مجموعهای انعطافپذیر از خصوصیات کلیدی و به عنوان مهندسی یا تکنیک به اندازۀ کافی با کاربرد زبانی رایج مطابقت دارد؛ با پرسشهای مربوط به تأثیرگذاری بلاغی هماهنگ است؛ و در راستای هدف یکپارچهسازی فلسفههای تکنولوژی در سیاقهای مهندسی، علوم انسانی و علوم اجتماعی به صورت چیزی که بتوان آن را فلسفۀ تکنولوژی عمومی تلقی کرد، به خوبی عمل میکند یا خیر. نکتۀ اخیر دارای اهمیت است.
همچنانکه در ابتدای این مقاله اشاره شد، تعریف رابطۀ نزدیکی با تعداد پرسشهای فلسفی پایهای دارد که اهمیت عمومیتری دارند. اما تعریف هنگامی که در سطح اولیۀ دستهبندی پدیدههایی که باید نامیده یا طبقهبندی شوند، بررسی میشود، به خودی خود معنایی عمیقتر یا تفسیری را مشخص نمیکند. این نکته دست کم بخشی از دیدگاهی است که مارتین هایدگر (۱۹۵۴) در ذهن دارد، هنگامی که تصدیق میکند که ذات تکنولوژی امری تکنولوژیک نیست. در پیگیری تعریفی عمیقتر و تفسیری در فلسفۀ تکنولوژی – چه در سیاق علم و مهندسی شکل گرفته باشد، چه در سیاق علوم انسانی و چه علوم اجتماعی – مناسب خواهد بود که دست کم ده پرسش پایهای زیر را که نه مرتب شدهاند و نه مانعهالجمعاند، در نظر داشته باشیم:
۱. آیا تکنولوژی خصوصیت متمایزکنندۀ درونی یا ذاتیای دارد؟
۲. اگر تکنولوژی خصوصیت یا خصوصیات متمایزکنندۀ درونی یا ذاتیای دارد، این خصوصیات را چگونه میتوان از خوصیات عَرَضی یا امکانی آن متمایز کرد؟
۳. چه رابطهای میان تکنولوژی و طبیعت وجود دارد؟
۴. چه رابطهای میان تکنولوژی و عمل انسانی وجود دارد؟ (تا بدانجا که تکنولوژی را میتوان به صورت نوعی عمل انسانی تعریف کرد، مجموعهای از موضوعات در فلسفۀ عمل، فلسفۀ اخلاق و نظریۀ سیاسی به فلسفۀ تکنولوژی ارتباط خواهند یافت.)
۵. آیا تکنولوژی یکی است یا متعدد است؛ یکپارچه است یا متکثر؟ به عبارت دیگر، آیا دقیقتر آن است که به جای «تکنولوژی» از «تکنولوژیها» صحبت کنیم؟ اگر تکثری در میان است، بهترین راه برای فهم آن چیست؟
۶. «بخشها» با تقسیمات تکنولوژی (یا تکنولوژیها)، اگر وجود دارند، چیستند؟
۷. آیا پیوستگیای تاریخی در توسعۀ تکنولوژی (یا تکنولوژیها) وجود دارد؟
۸. رابطۀ میان تکنولوژی (تکنولوژیها) و علم (علوم) چیست؟
۹. رابطۀ میان تکنولوژی (تکنولوژیها) و مهندسی (مهندسیها) چیست؟
۱۰. رابطۀ میان تکنولوژی (تکنولوژیها) و دیگر جنبههای زندگی بشری (فرهنگ، زبان، دین، هنر، جامعه، سیاست، اقتصاد و مانند آنها) چیست؟
پاسخهای محتمل به این پرسشها به شدت تحت تأثیر این امر قرار میگیرند که تکنولوژی چگونه از دیگر جنبههای جهان متمایز میشود. پاسخها به این پرسشها به نوبۀ خود دلالتهایی بنیادین برای پرسشهایی دیگر دارند، مانند اینکه آیا تکنولوژی بیطرف است، خودمختار است، خیر است، زیباست یا خیر و مانند آنها. اتخاذ رویکرد پراگماتیستی برای تعریف متضمن آن است که هر تعریفی را باید در گفتگو با دلالتهایش یا از طریق تأمل نقادانه دربارۀ این دلالتها به انجام رساند. تعریف کردن کاری نیست که بتوان آن را مستقل از سیاق انجام داد.
قدردانی
این مقاله از کارهای پیشین یا در حال انجامِ هر یک از دو نویسنده برگرفته شده است. برخی بخشهای کتاب میچام با عنوان تعمق دربارۀ تکنولوژی (۱۹۹۴) بازبینی و بسط داده شدهاند. بخشهایی نیز از تحقیقات فعلی شاتسبرگ دربارۀ تاریخ اصطلاح «technology» گرفته شدهاند که قسمتهایی از آن با حمایت بنیاد ملی علوم ایالات متحده در حال انجام است. خوانندگان علاقهمند برای بحثهای تکمیلی باید با هر دو نویسنده تماس بگیرند.
این مقاله ترجمهای است از:
+ متن کامل مقاله را با زیرنویسها و پینوشتها در قالب pdf میتوانید از قسمت «ضمیمه» در بالای صفحه دانلود کنید.
آیا ممکن است هایدگر، آن فیلسوف نازی، به دست سایمون کریچلی دلپذیر شود؟
پول بر همهچیز عالم حکومت میکند حتی ایدهها
میبایست شعلۀ بدبینی را فروزان نگاه داریم: در این زمانۀ پررنج این یک فضیلت است