در این بحث، به نکاتی عمومی میپردازم دربارۀ درکِ امروزم از مفهوم عدالت، چیزی که قبلاً آن را «عدالت بهمثابۀ انصاف» نامیدهام (و در کتابم نظریۀ عدالت مطرح شده است). ذکر این نکات به دلیل آن است که ممکن است این مفهوم، وابسته به برخی ادعاهایِ فلسفی به نظر آید که ترجیح میدهم از آنها اجتناب کنم، برای مثال ادعای حقیقت جهانشمول یا ادعاهایی دربارۀ طبیعتِ ذاتی و هویت انسانها. هدفم این است که توضیح دهم [بین دیدگاه من و این ادعاها] چنین وابستگیای وجود ندارد. ابتدا دربارۀ آنچه از دید خودم هدف فلسفۀ سیاسی در عصر حاضر است بحث میکنم و پس از آن، بهطورخلاصه خواهم گفت که چطور افکار شهودیِ بنیادینی که در «عدالت بهمثابه انصاف» به کار رفتهاند، با مفهومی سیاسی از عدالت در دموکراسیهای قانونی ترکیب شدهاند. با انجام این کار، معلوم میشود چرا در این مفهوم از عدالت، از ادعاهای خاص فلسفی و متافیزیکی اجتناب میشود. بهطورخلاصه، سخن بر سر آن است که در دموکراسیهای قانونی، مفهوم عمومیِ عدالت باید تا حد ممکن مستقل از آموزههای بحثبرانگیزِ فلسفی و مذهبی باشد. بنابراین، برای صورتبندیِ چنین مفهومی، اصل مدارا را رویِ خودِ فلسفه اعمال میکنیم: برداشت عمومی از عدالت باید سیاسی باشد، نه متافیزیکی. همانچیزی که در عنوان مقاله آمده است.
میخواهم این سؤال را کنار بگذارم که «آیا نظریۀ عدالت خوانش متفاوتی از آنچه اینجا خواهم گفت به دست میدهد یا نه». بیشک، دیدگاهم دربارۀ شماری از مسائل را تغییر دادهام و تردیدی نیست که دربارۀ برخی هم بیآنکه خود واقف باشم، نظرم عوض شده است. بهعلاوه، اکنون دریافتهام که برخی اشتباهات مشخص در طرزِ ارائۀ مطالب در نظریۀ عدالت و برخی مفاهیم مبهم و دوپهلویی که در آن آمده، موجب بدفهمی شده است؛ اما، معتقدم این موضوعات جای نگرانی ندارد و جز ذکر نکاتی در پانوشت دنبالهشان را نمیگیرم. برای هدفی که اینجا داریم، در درجۀ اول کافیست نشان دهم چطور مفهومی از عدالت با ساختار و محتوای «عدالت بهمثابه انصاف» را میتوان سیاسی دانست، نه متافیزیکی؛ در درجۀ دوم هم باید توضیح دهم که چرا باید به دنبال چنین مفهومی از عدالت در جوامع دموکراتیک باشیم.
متن کامل این مقاله پیشتر در پروندهٔ عقلانیت در سایت ترجمان منتشر شده بود. هم اکنون متن کامل این مقاله به همراه سایر مقالات کتابلیبرالیسم و مسئلۀ عدالت توسط انتشارات ترجمان علوم انسانی منتشر شده است.