اشکریختن به پای عشق: اینفلوئنسرهای کتاب در تیکتاک
فوايد خواندن اديسه در دنيایی که آثار کلاسيک را بیفايده میداند
دنیل مندلسون، استاد برجستۀ ادبیاتِ یونان و روم باستان، زندگینامهنویس و منتقد ادبی است. ادیسه حماسۀ هومر است و مندلسون یکی از عمیقترین آثار روزگار ما را دربارۀ این حماسه نوشته است، به نام دربارۀ ادیسه . این اثر آمیزهای است از زندگینامۀ شخصی، تحلیل ادبی و تاریخ فرهنگی. او در این مصاحبه دربارۀ اتهام «بهدردنخوریِ» آثار کلاسیک میگوید و با ارائۀ دیدگاههایی قانعکننده بیان میکند که مطالعۀ شاهکارهای ادبی طوری ما را برای تجربههای انسانی نظیر عشق، اندوه، تردید و لذت مهیا میسازد که از عهدۀ تحصیلات ظاهراً «بهدردبخور» خارج است.
چرا ديگر کسی نمیتواند رمانهای ويرجينيا وولف را نقد کند؟
وقتی در دنیای ادبیات نویسندهای بزرگ ظهور میکند، اتفاقِ اجتنابناپذیر دیگری هم میافتد که معمولاً اهالی ادبیات را سرخورده میکند: صدها نویسندۀ جوان میکوشند تا از سبکِ غول ادبی جدید تقلید کنند و حاصل کارشان ناموفق و کلیشهای از آب درمیآید. اما در اتمسفرِ ادبی تازهای که به راه افتاده، کسی تمایلی ندارد که آثار آن نویسندۀ اصلی و مقلدانش را نقد کند، چراکه ممکن است برچسبِ واپسگرایی بخورد و متهم شود. ماریا آلبانو معتقد است ویرجینیا وولف چنین موقعیتی پیدا کرده است.
میگویند سوگ شبیه اقیانوس است، موجموج به سراغت میآید. یا شبیه رودخانه است، گاهی اوج میگیرد و گاه فرو مینشیند. اما شاید به «دویدن» هم بیشباهت نباشد، دویدنی نه در گریز از سوگ که همراهِ آن. این دوِ طولانی مسابقه نیست. هیچکس در آن برنده نمیشود. هیچ خط پایان درستی ندارد، اصلاً هیچ پایانی ندارد، اما از جایی به بعد، رنج تهنشین میشود و خاطرات خوش جوانه میزنند. مونیکا پرلِ، پس از آنکه پدرش را بر اثر آلزایمر از دست داد، به کندوکاو ارتباطش با سوگ و دویدن، و پیوند این دو با هم روی آورد.
خودی که دیگران میبینند و خودمان نمیبینیم
پژوهشها نشان میدهند اولین برخوردها نافذترین شناخت را از ما در ذهن دیگران رقم میزند. درواقع، ما یک عمر دستوپا میزنیم تا خودمان را بشناسیم، اما گویا هویتمان در یک چشمبرهمزدن بهنحوی برقآسا برای دیگران برملا میشود. آینه، عکس، فیلم و صداهای ضبطشده، همگی، فناوریهایی هستند که خویشتن ما را افشا میکنند و آن خودی را نشانمان میدهند که دیگران میبینند و ما نمیبینیم. اما چند نفر از ما تاب چنین مواجههای را داریم و چرا غالباً از روبهروشدن با خودمان فرار میکنیم؟
قلعۀ شیشهای خودزندگینامهای از نویسندۀ آمریکایی، جنت والز، است که در آن شرحی موشکافانه از بزرگشدن او در فقر مطلق را میخوانیم. او یکی از سه فرزندِ خانوادهای بیخانمان و آسمانجل است که هیچچیز ندارند جز عقاید غریب و رؤیاهای تمامنشدنی. بااینهمه، والز، در لابهلای تعریفکردنِ ماجراهای تکاندهندهای که از سر گذرانده، به ما یادآوری میکند که زندگی فقرا فقط افسوس و ناتوانی نیست، بلکه آنها هم شادیها و نیروهای خودشان را دارند و با چنگ و دندان میکوشند تا راهشان را در دنیا پیدا کنند.
غلطهای املایی میتوانند سرگذشت فرهنگی ما را توضیح دهند
درست نوشتن کلمات اغلب نمادی از باسوادی به شمار میرود و برعکس، کسانی که غلطهای املایی زیادی دارند، بهانۀ خوبی به دست دیگران میدهند تا آنها را حواسپرت و بیسواد بنامند و مسخره کنند. در شبکههای اجتماعی هم معمولاً آدمهایی پیدا میشوند که میچرخند و از دیگران غلط املایی میگیرند تا ثابت کنند که وضع سواد خراب است و بچهها در مدرسه هیچ چیز یاد نمیگیرند. بااینحال، شاید غلطهای املایی، نشانههای عمیقتری از فرهنگ ما را در دل خودشان پنهان کرده باشند.
در ستایش عشقِ شورمندانه به آثار ادبی
آنها که در کتابخواندن شور و لذتی مییابند معمولاً اولین باری را به یاد میآورند که یک کتاب مثل صاعقه به جانشان خورده است. اولین کتابهایی که عاشقشان میشویم معمولاً حس شگفتآوری از آشنایی و صمیمیت برایمان ایجاد میکنند. احساس میکنیم شخصیتِ آن کتاب خودِ ماست، اما جسورتر و زبانآورتر، و آنچه بر او میگذرد همان چیزهایی است که بر ما گذشته است. بااینحال، وقتی بزرگتر میشویم، احساسمان به کتابها هم عوض میشود و آن عشقهای آتشین جایش را به گفتوگو و همدمی عمیق میدهد.
« صفحه قبل | ۱ | ۲ | ۳ | ۴ | ۵ | ۶ | ۷ | ۸ | ۹ | ۱۰ | صفحه بعد » |
اشکریختن به پای عشق: اینفلوئنسرهای کتاب در تیکتاک
همه فکر میکنند نوجوانها دیگر کتاب دستشان نمیگیرند و نشانۀ آشکارش هم تیکتاک و ویدئوهای عجیب و غریبی است که در آن بارگذاری میکنند. اما در همین تیکتاک، کاربرانِ جوانی پیدا شدهاند که اشتیاقشان به کتاب را با میلیونها نفر به اشتراک میگذارند؛ اینفلوئنسرهای پربینندهای که با اشکها و احساسات خود به کتابهای محبوبشان جان تازهای میدهند و با ویدئوهای زیر یک دقیقهای ساده و صمیمی، ناشران بزرگ را قانع کردهاند که آیندۀ بازاریابی کتاب در دست آنهاست.
اگر روی یک کتاب خطی چندصدساله عطسه کنید، چه میشود؟
اسناد و مدارکی که از گذشتههای دور به جا ماندهاند، هالهای اسرارآمیز از آن سالهای سپریشده را با خود دارند. اگر گذرتان به آرشیوی غنی یا مجموعهای از کتابهای تاریخی خورده باشد، حتماً این احساس قدرتمندِ را هنگام ورق زدن آنها تجربه کردهاید. اما انواع و اقسام خطرها نیز در کمین این اسنادند، از رطوبت و آتش و موریانه بگیرید، تا آسیبهایی که هنگام استفاده یا فهرستبرداری از آنها پیش میآید. حفاظت از اسناد تاریخی چه اهمیتی دارد و امروزه چگونه انجام میشود؟
چرا ديگر کسی نمیتواند رمانهای ويرجينيا وولف را نقد کند؟
وقتی در دنیای ادبیات نویسندهای بزرگ ظهور میکند، اتفاقِ اجتنابناپذیر دیگری هم میافتد که معمولاً اهالی ادبیات را سرخورده میکند: صدها نویسندۀ جوان میکوشند تا از سبکِ غول ادبی جدید تقلید کنند و حاصل کارشان ناموفق و کلیشهای از آب درمیآید. اما در اتمسفرِ ادبی تازهای که به راه افتاده، کسی تمایلی ندارد که آثار آن نویسندۀ اصلی و مقلدانش را نقد کند، چراکه ممکن است برچسبِ واپسگرایی بخورد و متهم شود. ماریا آلبانو معتقد است ویرجینیا وولف چنین موقعیتی پیدا کرده است.
میگویند سوگ شبیه اقیانوس است، موجموج به سراغت میآید. یا شبیه رودخانه است، گاهی اوج میگیرد و گاه فرو مینشیند. اما شاید به «دویدن» هم بیشباهت نباشد، دویدنی نه در گریز از سوگ که همراهِ آن. این دوِ طولانی مسابقه نیست. هیچکس در آن برنده نمیشود. هیچ خط پایان درستی ندارد، اصلاً هیچ پایانی ندارد، اما از جایی به بعد، رنج تهنشین میشود و خاطرات خوش جوانه میزنند. مونیکا پرلِ، پس از آنکه پدرش را بر اثر آلزایمر از دست داد، به کندوکاو ارتباطش با سوگ و دویدن، و پیوند این دو با هم روی آورد.
خودی که دیگران میبینند و خودمان نمیبینیم
پژوهشها نشان میدهند اولین برخوردها نافذترین شناخت را از ما در ذهن دیگران رقم میزند. درواقع، ما یک عمر دستوپا میزنیم تا خودمان را بشناسیم، اما گویا هویتمان در یک چشمبرهمزدن بهنحوی برقآسا برای دیگران برملا میشود. آینه، عکس، فیلم و صداهای ضبطشده، همگی، فناوریهایی هستند که خویشتن ما را افشا میکنند و آن خودی را نشانمان میدهند که دیگران میبینند و ما نمیبینیم. اما چند نفر از ما تاب چنین مواجههای را داریم و چرا غالباً از روبهروشدن با خودمان فرار میکنیم؟
غلطهای املایی میتوانند سرگذشت فرهنگی ما را توضیح دهند
درست نوشتن کلمات اغلب نمادی از باسوادی به شمار میرود و برعکس، کسانی که غلطهای املایی زیادی دارند، بهانۀ خوبی به دست دیگران میدهند تا آنها را حواسپرت و بیسواد بنامند و مسخره کنند. در شبکههای اجتماعی هم معمولاً آدمهایی پیدا میشوند که میچرخند و از دیگران غلط املایی میگیرند تا ثابت کنند که وضع سواد خراب است و بچهها در مدرسه هیچ چیز یاد نمیگیرند. بااینحال، شاید غلطهای املایی، نشانههای عمیقتری از فرهنگ ما را در دل خودشان پنهان کرده باشند.
در ستایش عشقِ شورمندانه به آثار ادبی
آنها که در کتابخواندن شور و لذتی مییابند معمولاً اولین باری را به یاد میآورند که یک کتاب مثل صاعقه به جانشان خورده است. اولین کتابهایی که عاشقشان میشویم معمولاً حس شگفتآوری از آشنایی و صمیمیت برایمان ایجاد میکنند. احساس میکنیم شخصیتِ آن کتاب خودِ ماست، اما جسورتر و زبانآورتر، و آنچه بر او میگذرد همان چیزهایی است که بر ما گذشته است. بااینحال، وقتی بزرگتر میشویم، احساسمان به کتابها هم عوض میشود و آن عشقهای آتشین جایش را به گفتوگو و همدمی عمیق میدهد.
کلمههای عجیب و غریبی که در خانه میگوییم از کجا میآیند؟
اگر بهصورت اتفاقی شنوندۀ صحبتهایی باشید که بین اعضای یک خانواده در جریان است، متوجه میشوید که از کلمهها و تعبیراتی استفاده میکنند که هیچ تصوری از معنایشان ندارید. این کلمهها، که به آنها «خانهگویش» میگویند، محصولِ زندگی طولانیمدتِ آدمها کنار هم است. خیلی از آنها درواقع واژههای بیمعنایی هستند که بچههای خانواده در کودکی ساختهاند. یا حاصلِ اشتباهات بامزهایاند که حس صمیمیت و آشنایی را در خانواده ایجاد میکنند. تحقیقات جدید از نقشِ مهم این واژهها در معنابخشی به خانواده میگویند.
جمعیت رودی خروشان است یا باتلاقی مرگبار؟
تجربۀ حضور در جمعیت معمولاً عمیق و فراموشنشدنی است. حضور در استادیومی چنددههزارنفره، راهرفتن در کنار جمعیتی انبوه در تظاهرات، یا شادیکردن دوشادوش آدمهای دیگر در جشنی بزرگ. همهگیری کرونا تجربۀ این حضور در جمع را برایمان ناممکن کرده است، اما آن خاطرهها زندهاند. اُلیویا لینگ، نویسندۀ تحسینشدۀ بریتانیایی، در سال حسرت حضور در جمعیت، از معناهای گوناگون جمعیت در آثار ادبی و هنری نوشته است، از جمعیتهای شاد، غمزده، جسور، ترسان یا سرگردان.
فئودور داستایفسکی: فیلسوفِ آزادی
بگویید انسانبودن یعنی نیکوکاری، بلافاصله انسانها تمام تلاششان را میکنند تا به دیگران شر برسانند. بگویید انسانبودن یعنی آسیبزدن، دمبهدم آدمها را میبینید که مهربانی میکنند و کمک میرسانند. این عصیانِ درونی، این میلِ همیشگی به خلاف جهت شناکردن از نظر داستایفسکی جزئی از ذات بشر است، میلی که خیلی وقتها خودش را در قالب رفتارهای جنونآمیز و خودویرانگر نشان میدهد. گری سال مورسن، پژوهشگر برجستۀ داستایفسکی، از معنی انسانبودن در آثار این نویسندۀ روس میگوید.
وقتی همهگیری شروع شد، خیلیها دوباره یاد طاعون آلبر کامو یا کوری ژوزه ساراماگو افتادند، اما حالا که بیش از یک سال است در موجهای بیپایان سرایت و تشویش و مصیبت گیر افتادهایم، چهرۀ یخزدۀ کافکا بیشازهمه وضعیتمان را نشان میدهد. کافکا در تمام عمر به چیزهایی میاندیشید که این روزها دغدغۀ ما شدهاند: حس اسارت در زندانی که درهایش باز است؛ محکومیت بهخاطر گناهانی که انجام ندادهایم؛ و معماهایی که جواب آنها را پیدا نمیکنیم. کافکا نویسندۀ دوران قرنطینه است.
جورج سایلابا: روشنفکری که امضایش برای ریچارد رورتی سند بود
جورج سایلابا ۷۲ساله است، اما نقدها و مرورهایی که دربارۀ کتابها مینویسد دقیقتر و تیزتر از همیشهاند. ریچارد رورتی، وقتی امضای او را پای نوشتهها میدید، به وجد میآمد و نوشتههایش را الگویی فاضلانه برای تحقیق میدانست. سالهاست که نشریات روشنفکری بر سر انتشار نوشتههایش با هم رقابت دارند. سایلابا چهل سال در دانشگاههای هاروارد و کلمبیا فعالیت کرد و مرکز مطالعات بینالمللی و حکومتداری هاروارد را مدیریت کرد. در پروندۀ پیشرو، گزیدهای از نوشتههای او را خواهید خواند.
« صفحه قبل | ۱ | ۲ | ۳ | ۴ | ۵ | ۶ | ۷ | ۸ | ۹ | صفحه بعد » |
فوايد خواندن اديسه در دنيایی که آثار کلاسيک را بیفايده میداند
دنیل مندلسون، استاد برجستۀ ادبیاتِ یونان و روم باستان، زندگینامهنویس و منتقد ادبی است. ادیسه حماسۀ هومر است و مندلسون یکی از عمیقترین آثار روزگار ما را دربارۀ این حماسه نوشته است، به نام دربارۀ ادیسه . این اثر آمیزهای است از زندگینامۀ شخصی، تحلیل ادبی و تاریخ فرهنگی. او در این مصاحبه دربارۀ اتهام «بهدردنخوریِ» آثار کلاسیک میگوید و با ارائۀ دیدگاههایی قانعکننده بیان میکند که مطالعۀ شاهکارهای ادبی طوری ما را برای تجربههای انسانی نظیر عشق، اندوه، تردید و لذت مهیا میسازد که از عهدۀ تحصیلات ظاهراً «بهدردبخور» خارج است.
سفری با ایشیگورو به سرزمین قصههای کودکی
ایشیگورو تلاش بسیاری کرده است تا، بعد از بردن جایزۀ نوبل، به چیزی که خودش «سندرم نوبل» مینامد مبتلا نشود، سندرمی که باعث میشود نوبلیستها دمبهدم حرف بزنند و نسخههای حکیمانه برای بشریت صادر کنند. در رماننویسی هم همین روش صبورانه و موشکافانه را پیش گرفته است. او در گفتوگو با گاردین دربارۀ رمان جدیدش میگوید رماننویسی مثل مبارزۀ ساموراییهاست؛ ساعتها دقت و تمرکز، و ناگهان چکاچاک شمشیرها در کسری از ثانیه. ضربهای دقیق و کشنده، و تمام.
گفتوگو با جیمز پترسون، نویسندهای که کتابهایش بیشتر از تالکین میفروشد
جیمز پترسون نویسندۀ عجیبی است. سالانه چندین رمان، ناداستان و کتاب کودک منتشر میکند. به گفتۀ خودش گاهی همزمان در حال نوشتن سی کتاب است. دربارۀ همهچیز مینویسد. از جان لنون گرفته تا خاندان کندی. منتقدانش میگویند نوشتههایش بیارزش و سطحی است، اما خوانندگان بیشمارش چنین نظری ندارند. پیترسون که پیش از این با دونالد ترامپ دوست بوده، جدیداً رفاقتی صمیمانه با بیل کلینتون پیدا کرده و با او یک رمان مشترک هم نوشته است. حالا آنها به فکر نوشتن دومین رمانشان هستند.
وقتی به بنبست میرسیم، رفتن سراغ بحرانهای قبلی آرامبخش است
مارتین ایمیس، رماننویس تأثیرگذار بریتانیایی، استادِ نوشتن طنزهای سیاه است و مهارت او برای توصیف دنیاهای آشوبزده و بحرانی، به شکلی ویژه، در اوضاع امروز جهان به کار میآید. کتاب جدید ایمیس، داستان درون، خودزندگینامهای است که در قالب رمان نوشته شده است. خودِ او، پدرش، بهترین دوستش یعنی کریستوفر هیچنز و بسیاری از دیگر آدمهای واقعی زندگیاش، شخصیتهای این رمان را تشکیل میدهند. ایمیس در مصاحبه با گاردین، از حالوهوایی میگوید که این رمان در آن نوشته شده است.
پیش از عصر دیجیتال هم آدمهای زیادی کتاب نمیخواندهاند
سالهای زیادی از رواج رسانههای دیجیتال نمیگذرد، اما همین الآن هم خیلیها نوستالژی دورانی را دارند که اینترنت و گوشی هوشمند و شبکۀ اجتماعی وجود نداشت. نوستالژیبازها میگویند در آن دوران کتاب آنقدر غریب نبود و مردم خوانندگان جدیتری بودند. اما مورخی که دربارۀ تاریخ خواندن پژوهش میکند تصویر دیگری ارائه میدهد. او به جای رمانخوانهای حرفهای که زیر درختان غرق خواندناند، از مردمی میگوید که تنها کتابی که میشناختند کتاب راهنمای تلفن بود و کتابخانهها را محل شیوع بیماری تلقی میکردند.
گفتوگو با کارل اوه کناسگور: آیا هر کسی میتواند یک «نبرد من» بنویسد؟
«نبرد من» نام کتابی است که آدولف هیتلر، در جوانی و وقتی که توی زندان بود نوشت. اما کارل اوه کناسگور، نویسندهٔ نروژی، وقتی نام رمان شش جلدی خود را «نبرد من» میگذاشت، به هیتلر فکر نمیکرد. او عمیقاً درگیر زندگی خودش بود و میخواست چنان سریع بنویسد که بتواند از خودش بیرون بیاید، بشود کسی دیگر، و بعد نگاه کند که چه بر خودش گذشته. اما برای این کار باید خودش و اطرافیانش را به آتش میکشید: نوعی هولوکاست درونی.
هاروکی موراکامی: برای رسیدن به روشنایی، باید از تاریکی گذر کنید
هاروکی موراکامی هفتادساله است. هر روز، چهار صبح بیدار میشود، پنجشش ساعت مینویسد و سپس نُه کیلومتر میدود. تنها یکی از رمانهایش، در اولین سال انتشار، ۳.۵ میلیون نسخه فروش رفته. خودش خبر ندارد چرا اینهمه مردم دوستش دارند، اما میداند محبوبیتش بیربط به عجیببودن اتفاقات قصههایش نیست: ماهیهایی که از آسمان میبارند و گربههایی که در خیابان گم میشوند. میگوید «در رماننوشتن نباید خیلی چونوچرا کرد، من به تاریکیِ ناخودآگاهم میروم و با دست پُر از آنجا برمیگردم. نتیجهاش میشود رمانهایی که نوشتهام».
سوتلانا آلکسیِویچ: فقط عشق میتواند ما را که آغشتۀ نفرتیم نجات دهد
کتابهای سوتلانا آلکسیویچ نوشتههایی عجیب و تکاندهندهاند. خودش آنها را رمان میداند، اما رمانهایی که در واقع از هزاران صدای واقعی، از سالها مصاحبه با دیگران ساخته شدهاند، رمانهایی که نویسنده در آنها شبیهِ کسی است که سوار قطاری شده است و دارد از پنجره به دنیای بیرون مینگرد. آلکسیویچ در این مصاحبه از درک پیچیدۀ خود از واقعیت میگوید و از پروژههای جدیدی که دارد روی آنها کار میکند: کتابهایی دربارۀ عشق و مرگ.
«مِنمِن» کردن؛ واژههای بیمعنایی که به ما قدرت حرفزدن میدهند
وقتی کسی آدرس جایی را میپرسد حتی اگر چشمبسته هم آنجا را بلد باشیم اول کمی «مِنمِن» میکنیم. درواقع اگر همین منمن نباشد و فقط برای چند ثانیۀ ناقابل صحبت نکنیم، احتمالاً با عصبانیت چیزی میگوید و رد میشود. اینجور مواقع مکثهای کوتاه و استفاده از واژگان پیوندی مثل «ممم...» چند معنا دارد: اینکه ما حرف او را فهمیدهایم، نشانی را میدانیم، و نمیخواهیم سرگردان در خیابان رهایش کنیم. بدون مِنمِنکردن و مکثهای کوتاه اصلاً هیچ گفتوگویی شکل نمیگیرد.
الیور استون: جنگ به روایت والتدیزنی
الیور استون ۱۵ ماه در جنگ ویتنام جنگید. ۲۰ سال بعد، تصمیم گرفت فیلمی دربارۀ آن جنگ بسازد، چون انگار هیچکس در آمریکا نمیدانست آنجا چه گذشته. اما «جوخه» تنها فیلم او دربارۀ جنگ نبود. استون میگوید هالیوود غیرواقعیترین تفسیرِ ممکن از جنگ را به واقعیترین شکل ممکن ارائه میدهد: روایتِ آمریکاییهای قهرمان و دشمنان رذل آنها و در میان این اسطورهسازیها سینما کارکرد خود برای مبارزه با خشونت را از دست داده است.
آخرین فیلم اسکورسیزی دینیترین فیلم اوست
فیلم جدید اسکورسیزی، که اکران آن بهتازگی آغاز شده است، اقتباسی است از رمانِ شوساکو اندو به نام سکوت. داستانِ مبلغانی مسیحی که به ژاپنِ قرن هفدهم سفر کردهاند. کارگردانِ «گاو خشمگین»، که از هفده سال پیش در صدد ساختنِ «سکوت» بوده است، در این مصاحبه دربارۀ دلمشغولیِ طولانیمدت خود به مسائل مذهبی حرف میزند، داستان آشناییاش با رمان سکوت را بازمیگوید و از دشواری ساختنِ فیلمی دربارۀ یقین دینی در عصرِ بییقینی سخن میگوید.
فرهنگِ ژاپنی ترکیبی از سادگی و پیچیدگی است
نویسندۀ سهگانهای جناییمعمایی که در ژاپن میگذرد، در این مصاحبه میگوید فاجعۀ اتمی در فوکوشیما، که پس از سونامی سال ۲۰۱۱ رخ داد، نه حادثهای طبیعی، بلکه ناشی از دسیسهها و پنهانکاریهای «مافیای هستهای» ژاپن بوده است. بری لنست که کتابهای او تحسین منتقدان را برانگیخته است، بهواسطۀ بیست سال زندگی در توکیو، دانشی گسترده دربارۀ فرهنگ ژاپنی دارد و همین دانشِ عظیم به کتابهای او حالوهوایی جذاب بخشیده است.
« صفحه قبل | ۱ | ۲ | صفحه بعد » |
قلعۀ شیشهای خودزندگینامهای از نویسندۀ آمریکایی، جنت والز، است که در آن شرحی موشکافانه از بزرگشدن او در فقر مطلق را میخوانیم. او یکی از سه فرزندِ خانوادهای بیخانمان و آسمانجل است که هیچچیز ندارند جز عقاید غریب و رؤیاهای تمامنشدنی. بااینهمه، والز، در لابهلای تعریفکردنِ ماجراهای تکاندهندهای که از سر گذرانده، به ما یادآوری میکند که زندگی فقرا فقط افسوس و ناتوانی نیست، بلکه آنها هم شادیها و نیروهای خودشان را دارند و با چنگ و دندان میکوشند تا راهشان را در دنیا پیدا کنند.
رنگهایی که فقط در ذهنتان میبینید
نبود رنگ سبز در وال ای، گلهای جعفری نارنجی درخشان در کوکو، و بازنمایی رنگی سرمای پس از مرگ در برابر گرمای نیویورک در انیمیشن روح؛ اینها همه نمونههایی از نقش رنگ در دنیای انیمیشن است. یک نویسنده در کتاب جدیدش، طیف کامل، نشان میدهد که استودیوی انیمیشنسازی پیکسار چگونه میتواند با استفاده از ابزار پیشرفتۀ خود معنایی تازه به نورپردازی و رنگپردازی بدهد و در آیندهای نزدیک با رخنه به مغز مخاطبانش آنها را در معرض تجربیاتی قرار دهد که تنها در ذهنشان امکان شکلگیری دارد.
برشی از کلارا و خورشید، رمان جدید کازوئو ایشیگورو
معروف است که ایشیگورو، مثل استنلی کوبریک، در هر یک از آثارش از ژانری به ژانر دیگر میرود، اما حاصل کار باز هم شاهکاری مثالزدنی از آب درمیآید. ایشیگورو سال ۲۰۱۷ برندۀ جایزۀ نوبل ادبیات شد و امسال اولین رمانش بعد از دریافت این جایزه را منتشر کرد: کلارا و خورشید، رمانی که از زبان یک رباتِ هوشمند روایت میشود که برای دوستشدن با بچهها طراحی شده است. اما کلارا خیلی فراتر از رباتهایی است که میشناسیم. او به شکلی ویژه آگاه است و هیچچیز از چشمش دور نمیماند.
و ناگهان برق برای همیشه قطع شد
دان دلیلو از پرآوازهترین رماننویسان جهان است. حالا او در ۸۳ سالگی رمان جدیدی منتشر کرده که از نظر برخی از خوانندگانش بیسروته و عجولانه آمده و برخی دیگر آن را نشانۀ نبوغ و قدرتِ خارقالعادۀ دلیلو در توصیف وضعیت امروزی جهان و مخاطرات پیش روی ما انسانها میدانند. در این مطلب، معرفی کوتاهی از این رمان را به قلم الکس پرستن خواهید خواند و سپس گزارش-گفتوگویی با نویسنده را به قلم ریچل کوک میخوانید که در آن دلیلو از حالوهوای نوشتن این رمان سخن گفته است.
پدرخواندهها خوب میدانند بازی را چگونه ببرند
پدرخوانده مانیفست قدرت است، راهنمای زندگی در هرجایی است که آدمها مسحور قدرت و ثروت باشند. همچنان پس از پنجاه سال، کتابهایی چاپ میشوند که احزاب سیاسی را با آن داستان تحلیل میکنند: تام هاگن نمایندۀ کسانی است که معتقدند هیچکس حریف نظم سنتی نمیشود و راه چاره مذاکره است؛ سانی کرلئونه باور دارد تنها راه حفظِ برتری شاخوشانه کشیدن است؛ و البته مایکل کرلئونه که آمیزهای است از قدرت و صبر و دستآخر اوست که از امنیت خانواده محافظت میکند. ماریو پوزو چگونه حماسه و شرارت و اخلاق و سیاست را در این داستان کنار یکدیگر ترسیم کرد؟
در دورانهای طوفانزده، رمان طعم جهانی معنادار را به ما میچشاند
رابرت هریس، پیش از آنکه رماننویسی تماموقت شود، تحلیلگر سیاسی بود و در مطبوعات تراز اول بریتانیا مینوشت. مدافع پرشور حزب کارگر بود و تونی بلر را میستود. بعد جنگ عراق شروع شد و هریس، دلزده، از کار سیاسی دست کشید و رمانی نوشت که در آن تونی بلر را کوبید. اما هیچوقت فکرش را هم نمیکرد که روزگاری بوریس جانسون نخستوزیر شود و برکسیت رأی بیاورد. چیزهایی که از نظرش حتی اگر در رمان اتفاق میافتاد، کسی باورشان نمیکرد. رمان جدید او، وی-۲، بهتازگی منتشر شده است.
نگاهی به داستان نوشتهشدن رمانهای فهرستِ نهایی جایزۀ بوکر ۲۰۲۰
هیئت داوران جایزۀ بوکر، داگلاس استوارت را برای رمان شاگی بین، بهعنوان برندۀ جایزۀ بوکر سال ۲۰۲۰ اعلام کردند. استوارت طراح لباسی اسکاتلندی است که در آمریکا زندگی میکند و شاگی بین اولین رمانی است که نوشته است. رمانی که به گفتۀ خودش عمیقاً از خاطرۀ مادر الکلی و تنهایش متأثر بوده است. در این یادداشت، همۀ شش نامزد نهایی جایزۀ بوکر امسال، در چند پاراگراف داستان نوشتهشدنِ رمانشان را توضیح دادهاند.
شاید راه نجات در دست مردگان باشد
دنیای ما چندان اجازۀ برنامهریزی نمیدهد. میخواهید کاری کنید، اما میبینید گرفتاریهای این دورهزمانه دست و پایتان را بسته و شما را وسط یک طوفان انداخته است. نه رمقی دارید که دربارۀ گذشته بیندیشید و نه فایدهای در آیندهنگری میبینید. فقط یک «لحظۀ اکنون» برایتان مانده که برای آن هم نمیتوانید تصمیم بگیرید. آلن جیکوبز راهی را پیشنهاد میکند که با آن میتوان از این «بنبست جنونآمیز» نجات یافت: همسفرهشدن با مردگان. چند لحظه هم که شده، خودتان را فراموش کنید و بروید سراغ کتابهای آنها. شاید پرقدرتتر به میدان بازگشتید.
اگر میخواهید چیزی بیاموزید باید سر سفرۀ مردگان بنشینید
دنیای امروز ما چنان از آشوبهای بیسابقه انباشته شده است که گاهی فکر میکنیم هیچ انسانی از دورانهای گذشته نمیتواند برای زندگی در این آتش سوزان به ما کمک کند. اما آلن جیکوبز، محققی که تمام عمرش را صرف کتابخواندن کرده است، نظر دیگری دارد. او میگوید اتفاقاً هر گاه که به نظر میرسد به بنبست رسیدهایم، بهتر است کمی از جنجالهای روزمره فاصله بگیریم و به نویسندگان گذشته گوش بسپاریم. شاید بعضی حرفهایشان برایمان ملالآور یا غیراخلاقی باشد، اما در نهایت، آن «لحظۀ آرمانشهری» را مییابیم.
زیدی اسمیت در کتاب جدیدش با طبع آرام خود از روزگاری پرآشوب مینویسد
نوشتههای زیدی اسمیت، کیفیتی منحصربهفرد دارند: آنها در عین آنکه آرام و مطبوع نوشته شدهاند، عمیقاً رادیکال و انتقادیاند. حفظ این توازن در مواجهۀ سیاسی و ادبیِ خردمندانه و کنجکاوانه با وقایع، باعث میشود احساس کنیم با نویسندهای از زمرۀ حکیمان باستانی سر و کار داریم. اسمیت در آخرین مجموعه از جستارهای خود، که بیشتر آنها در دوران قرنطینۀ ناشی از همهگیری کرونا نوشته شدهاند، از دنیای بحرانزدهای نوشته است که از نابرابری و بیعدالتی و تبعیض رنج میبرد.
فاجعه را نمیتوان درک کرد، تا لحظهای که فرا میرسد
قوای ذهنی ما قدرت درک فاجعه را ندارد. تا وقتی فاجعه رخ نداده است، آن را ناممکن میدانیم، احتمالش را ناچیز میشماریم و آسیبهایش را انکار میکنیم و وقتی رخ میدهد، برایمان باورناپذیر و بیمعنا جلوه میکند. کتاب جدیدِ الیزا گبرت، شاعر و نویسندۀ تحسینشدۀ آمریکایی، دربارۀ این کشاکش غمبار ذهن ما با اتفاقات فاجعهبار است. اگرچه این کتاب پیش از همهگیری کرونا نوشته شده، اما مثلِ کارت پستالی از آینده، با تجربۀ امروزی ما از جهانِ آشوبناک بعد از همهگیری همخوان است.
آیا باید رمانهای فاکنر را بخوانیم و زندگیاش را فراموش کنیم؟
ویلیام فاکنر، در میسیسیپی، یعنی یکی از کانونهای نژادپرستی در آمریکا، به دنیا آمد و زندگی کرد. اکثر رمانهایش نیز در همین سرزمین میگذرد و از این رو، بردهداری و تبعیض نژادی موضوعی آشنا در آثار اوست. جالب اینکه برخلاف قریب به اتفاق نویسندگان سفیدپوستِ آن عصر، نشانههای آشکاری از اعتراض و مخالفت با تبعیض نژادی در آثار او وجود دارد، بااینحال، وقتی به خودِ او میرسیم، با آدمِ نژادپرستی مواجه میشویم که چندان با بردهها همدلی ندارد. کتاب جدیدی میپرسد: تکلیفمان با فاکنر چیست؟
« صفحه قبل | ۱ | ۲ | ۳ | ۴ | ۵ | صفحه بعد » |
اشکریختن به پای عشق: اینفلوئنسرهای کتاب در تیکتاک
همه فکر میکنند نوجوانها دیگر کتاب دستشان نمیگیرند و نشانۀ آشکارش هم تیکتاک و ویدئوهای عجیب و غریبی است که در آن بارگذاری میکنند. اما در همین تیکتاک، کاربرانِ جوانی پیدا شدهاند که اشتیاقشان به کتاب را با میلیونها نفر به اشتراک میگذارند؛ اینفلوئنسرهای پربینندهای که با اشکها و احساسات خود به کتابهای محبوبشان جان تازهای میدهند و با ویدئوهای زیر یک دقیقهای ساده و صمیمی، ناشران بزرگ را قانع کردهاند که آیندۀ بازاریابی کتاب در دست آنهاست.