ویلیام دیویس، نیو ریپابلیک — میان لیبرالیسم سیاسی، لیبرالیسم اقتصادی، و نئولیبرالیسم تمایزات اساسی وجود دارد. هر کدام از این فلسفهها یا خردورزیها، خاستگاه تاریخی و فکری خاص خود را دارد، و هر سه در کنار یکدیگر تا به امروز به حیات خود ادامه داده، و گاهی مکمل یکدیگر و گاهی مقابل یکدیگر عمل کردهاند. اما مشخص کردن بعضی تمایزات هم ممکن است و هم مفید، تا به این ترتیب بتوان درکی روشنتر از شیوۀ تقابل لیبرالیسم و نئولیبرالیسم حاصل کرد.
لیبرالیسم از منظر سیاسی، فلسفهای است که افراد را دارندۀ حقوقی مشخص میداند که آن حقوق تحت یک نظام قانونی قدرتمند به رسمیت شناخته میشود. مهمترین حق در این میان، حق زندگی و نیازهای همراهش است، که مشخصاً نیازهای اقتصادیِ مشخصی را نیز در بر میگیرد. مالکیت از مدتها پیش به عنوان یک حق فردی اساسی در چارچوبهای لیبرال به رسمیت شناخته شده، که بخشی از ارتباط میان لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی نیز از همینجا نشأت میگیرد. پیش فرض حیاتی همۀ اندیشهها و سیاستهای لیبرال این است که همۀ افراد از جایگاهی برابر به عنوان شخصیتهایی حقوقی برخوردارند، و این جایگاه تابع اختلافها و تفاوتهایی نیست که ممکن است آنها را از یکدیگر متمایز کند. معمولاً (اما نه الزاماً) این دیدگاه با فلسفۀ حق شهروندی برابرِ دموکراتیک کامل میشود.
تا حد زیادی همین تعهد به قانونیسازی و برابری در مقابل قانون است که مایۀ رنجش حزبهای نخبهگرا میشود. این که قضّات قادرند قوانینی ورای خواست دولتهای دموکراتیک کنند، در مقابل منشورهای حقوق بشری قرار دارد که همۀ فرهنگها و ملتها را به یک چشم میبیند، و یکی از عوامل محرک اصلی در سیاستهای واپسگرایانۀ غرب از دهۀ ۱۹۶۰ به این سو بوده است. نقش دادگاه عالی در ایالات متحده برای قانونیسازی سقط جنین یکی از مهمترین عوامل شتابدهندۀ «جنگهای فرهنگی» بود که در دهۀ ۱۹۸۰ محافظهکاری و بنیادگرایی را دوباره علم کرد. لیبرالیسم با رویای طراحی معماریِ فراگیر برای جامعه و توسل به زبان متافیزیکی «حقوق»، همیشه با این خطر روبروست که غیرمنعطف، ناکافی، و «خارج از دسترس»
آنچه برای محقق شدن لسه فر لازم است این است که حوزههای سیاسی و اقتصادی (که اجمالاً با دولت و بازار مشخص میشوند) به شکلی مستقل از یکدیگر وجود داشته باشند. ممکن است یک نفر از نظر سیاسی شهروندی کامل، اما از نظر اقتصادی فقیر باشد. دولت میتواند مجرمان را مجازات کند یا جنگ به راه بیندازد، اما نباید در روابط بازاری میان عوامل خصوصی دخالت کند. و قس علی هذا. چنین ایدئالی از جدایی حوزههای سیاسی و اقتصادی تا به حال با انتقادات بسیاری روبرو شده است. این انتقادها نه تنها از سوی مارکسیستهایی مطرح میشود که بیان میکنند این شرایط پوششی است برای بهرهکشی طبقاتی (آزاد کردن پرولتاریا به بهای بیگانهشدنش)، بلکه از سوی کارل پولانی هم مطرح میشود که بیان میکند این ایدئال از ابتدا توهمی بیش نبوده است. از نظر پولانی دولت هیچگاه به طور کامل از حوزۀ اقتصادی خارج نیست، بلکه دائماً مشغول ایجاد و اجرای آزادیهای اقتصادیای است که حامیان لسهفر گمان میکنند «خودبخود» به وجود میآید.
عبارت «نئولیبرالیسم» به چند چیز اشاره دارد،
اول اینکه نئولیبرالیسم هیچگاه به دنبال دولتی ضعیفتر نبوده است؛ در واقع میتوان آن را فلسفهای سیاسی و برنامهای سیاستی دانست که همواره از دولت انتظار دارد تا جامعه را حول ایدئالهایش شکلی تازه ببخشد. آنطور که میشل فوکو تاکید میکند، این شکل دیگری از لسهفر نیست، و در مقابل برای مشخص کردن تعریف آزادی اقتصادی و مصداقهای آن، نقشی کلیدی به دولت میسپارد. از دیدگاه نئولیبرال اینکه دولت ممکن است برای دستیابی به بعضی اهداف راهبردی اقتصادی، به دنبال تنظیم چیزی مثل جریانات نیروی کار باشد، موضوعی کاملاً پذیرفته شده است.
اعتقاد به دولت قدرتمند به خودیِ خود با سنتهای پیشین لیبرالیسم سیاسی در تعارض نیست. مبنای فلسفۀ سیاسی لیبرال توماس هابز، دولت را پیششرط آزادی دانسته که نیازمند قدرتی متمرکز برای حفظ جامعهای مدنی است. نئولیبرالها معمولاً این سنت بدبینانهتر از فلسفۀ لیبرال را برای کار بر میگزینند، و همین نگرش را نسبت به دولت مطلقگرایی دارند که چارچوبی پیشینی را برای آزادی ارائه میدهد. آنها بیش از همه به لیبرالهای برابریطلب و خوشبینی بدگمان هستند که بازارها و جامعۀ مدنی را به مثابه فضاهایی بالقوه از خودقانونی و خودنظارتی میدانند.
دوم اینکه، نئولیبرالیسم برداشتِ لیبرال جدایی حوزههای اقتصادی و سیاسی زندگی را کنار میگذارد. دستِ آخر همه چیز را میتوان از دریچۀ اقتصاد دید که دولت، قانون، دموکراسی، رهبری، و جامعۀ مدنی نیز از آن جمله است. ایدئالها و ارزشهای سیاسی خطرناک پنداشته شده و احتمال منتج شدن آن به استبداد وجود دارد. از دریچۀ نئولیبرال بهتر است همۀ فضاهای رفتار انسانی را اقتصادی بپنداریم و فضاهای سیاسی
از نگاه لیبرالهای سیاسی و اقتصادیای مانند اسمیت امتیاز برجستۀ بازار این بود که افراد را دور هم جمع کرد. بازار شکلی جدید از برابری ایجاد کرد که در آن افراد در جایگاهی برابر با هم معامله و با دیدگاههای یکدیگر همراهی میکردند. دست آخر تبادل باعث آرامش اجتماعی میشود. اما از نگاه نئولیبرالها حکایت بهکلی متفاوت است. دارایی اصلی سرمایهداری، نه ترکیب بلکه، تمیز است: رقابتْ رهبران را از رهروان متمایز میکند؛ برندگان را از بازندگان، تلاشگرها را از تنبلها: مهاجری پویا، مولد، و انگلیسی زبان را از مهاجر مفتخور. با این اوصاف هر اقدامی که دولت بتواند برای فرآیند تقسیمبندی انجام دهد (مانند اصلاح نظام آموزشی) مفید ارزیابی خواهد شد. در سطح کلان، کشورها نیز میبایست خود را از دیگران متمایز کنند، مثل شرکتها یا برندهایی که راهبردهای
اطلاعات کتابشناختی:
Davies, William, et al. Liberalism in Neoliberal Times: Dimensions, Contradictions, Limits. MIT Press, 2017
پینوشتها:
• این مطلب را ویلیام دیویس نوشته است و در تاریخ ۱۳ جولای ۲۰۱۷ با عنوان «What Is “Neo” About Neoliberalism» در وبسایت نیو ریپابلیک منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۱ آبان ۱۳۹۶ آن را با عنوان «نئولیبرالیسم چه فرقی با لیبرالیسم میکند؟» و با ترجمۀ سیدامیرحسین میرابوطالبی منتشر کرده است.
•• ویلیام دیویس (William Davies) جامعهشناس و اقتصاددان سیاسی است. محدودههای نئولیبرالیسم (The Limits of Neoliberalism) و صنعت شادی (The Happiness Industry) از جمله کتابهای اوست. دیویس برای آتلانتیک، نیو استیتسمن، اُپن دموکراسی و پراسپکت مینویسد.
••• این نوشته گزیدهای تلخیص شده از کتاب لیبرالیسم در دوران نئولیبرال (Liberalism in Neoliberal Times) است. ویراستاران این اثر الخاندرو آبراهام-هامانویل، دس فریدمن، غلام خیابانی، کِیت نش و جولین پتلی هستند.