ریچل کوک، گاردین — خودتان را در آیینه ورانداز کنید. چه میبینید؟ خیال میکنید چه کسی هستید؟ دخترک در تاریکی شب وقتی پدر و مادرش خواب بودند، دزدکی میرفت کنج راهرو و مدتها به انعکاس تصویرش در آیینۀ دستشویی خیره میشد. دنی احساس میکرد تافتۀ جدابافته است؛ هرچند که آن زمان عقلش به این چیزها قد نمیداد و از بیان احساسش عاجز بود. شاید اگر به اندازۀ کافی به خودش زل میزد، چهرهای تازه از پس انعکاس چهرهاش در آیینه بیرون میآمد: چهرهای واقعیتر که بازتابی شفاف از احساساتش نسبت به خود بود.
هرچه بزرگتر میشد، این بیگانهانگاری -که همیشه همراهش بود- بیشتر و بیشتر جان گرفت. آنطور که خودش میگوید، «اوضاع جوری بود که انگار خودِ حقیقیام در آن سوی دیواری نامرئی گیر افتاده بود، جداشده و بازمانده از خودم»، اما هنوز دلیل آن را نمیدانست. در محلۀ کودکیهایش در نیوجرسی، دنی تنها کودک خانوادهای از یهودیان ارتدوکس بود. قلادۀ سگش را میگرفت و خیابانها را به امید آنکه همسایگانش او را به خانهشان دعوت کنند بالا و پایین میکرد. گاهی فکر میکند نکند دنبال دستوپا کردن خانوادۀ جدیدی برای خودش بوده است؟ آیا بقیۀ مردم هم او را آدم متفاوتی میدیدند؟ خب، آنها قطعاً گول ظاهر او را خورده بودند. هرچه نباشد موهای بور داشت و چشمان آبی. روزی در اواخر دهۀ ۱۹۶۰، خانم کوشنر –مادربزرگ جراد کوشنر، داماد ترامپ- که از دوستان خانوادگی شاپیروها بود و دوران جنگ را در لهستان سپری کرده بود، دنی را گوشهای کشید و در حالیکه بازوانش را چسبیده بود به او گفت: «کوچولوی موطلایی، اگر توی گتوی ما بودی میتوانستی از نازیها برایمان نان و غذا جور کنی».
شاپیرو چندین کتاب خاطرات پرفروش نوشته است، و این سهم او در بازار سهامِ بازکردن گرههای پیچیدۀ زندگی در اجتماع بوده است. به قول خودش: «همیشه تلاشم بر این بوده تا از دل موضوعات بیسروته، معنایی بیرون بکشم. و به بینظمی و آشفتگی سروسامان بدهم».
اما در گذر سالها (شاپیرو حالا در دهۀ پنجم زندگی است)، خودش نیز میپذیرد که همیشه رازی را در قلبش داشته است: چیزی که پیشتر چیزی از آن سر درنمیآورد. اما در ژوئن ۲۰۱۶، معما حل شد. شاپيرو تصادفاً دلیل ازخودبیگانگی و رنگ طلاییِ موهایش را فهمید. هرچند که همۀ چیزهای دیگری که خیال میکرد میداند، حالا دود شده بود و به هوا رفته بود.
شاپیرو در کتاب خاطرات جدیدش، وراثت، مینویسد: «به سرم زده بود که واقعی نیستم. من ابله و دیرباور بودم. حساب هیچچیز را نکرده بودم» خیال میکنی که هستی؟ این سؤالی بود که او هم پاسخش را میدانست و هم جوابی برایش نداشت.
والدین شاپیرو در سال ۲۰۱۶ دیگر زنده نبودند: پدر دوستداشتنیاش که دنی شیفتهاش بود؛ و مادر بدعنق و سختگیرش که هرگز با او صمیمی نبود. در تابستان آن سال، شوهرش مایکل که دربارۀ اصل و نسب دنی کنجکاو شده بود، یک کیت آزمایش دیاناِی را به مراکز تشخیصی فرستاد. این کیتها امروزه از جمله محبوبترین هدایای سال نو در آمریکا محسوب میشوند (پارسال ۱۲ میلیون کیت در آمریکا فروخته شده است؛ و جمعا ۲۶ میلیون نفر آزمایش دیاناِی داده و دیاناِی خود را به یکی از چهار مرکز برجستۀ ذخیرهسازی و بانک دیاناِی اهدا کردهاند). چند هفته بعد، آنها ایمیلی حاوی نتایج آزمایش دریافت کردند. دنی و همسرش مایکل از نتایج آزمایش متحیر شده بودند: پاسخ موسسۀ انسستری نشان میداد که تنها ۵۲ درصد از دیاناِی شاپیرو به دودمان اشکنازی با اصالت اروپای شرقی برمیگردد و رگههایی از نژادهای فرانسوی،
اما دنی حالا میداند که واقعاً تنها نیست. او میگوید، «این دهمین کتاب من است. و من هرگز چیزی شبیه به این را تجربه نکرده بودم. همه چیز در تور کتابگردیام طبق روال پیش رفت. همهچیز فوقالعاده بود. حالا میتوانستم تقریباً از همه چیز سر دربیاورم و آدمهایی مثل خودم را بشناسم. در هر دسته از مخاطبانم، تعداد قابل توجهی وجود دارند که سر از راز خانوادگی خودشان درآوردهاند: فرزندخواندههایی که روحشان از این موضوع خبردار نبوده؛ فرزندان حاصل از اسپرمهای اهدایی که هرگز از این موضوع اطلاع نداشتند؛ پدر و مادرهایی که تصمیم گرفته بودند تا حقیقت را برای فرزندشان فاش نکنند، اما حالا به این تشخیص رسیده بودند که مخفی کردن این راز دیگر فایدهای ندارد؛ و پیرمردهایی که بعید است خوانندۀ کتابهای من باشند، اما اسپرم خود را بهطور ناشناس اهدا میکردند، و حالا فرزندان خونیشان سراغشان آمده بودند یا گمان میکردند حالا فرصت خوبی دست داده که با فرزندان همخونشان دیدار کنند».
به گفتۀ شاپیرو، «امروزه در آمریکا روز به روز به تعداد کسانی که به حقیقت هویتی خود پی میبرند افزوده میشود. کیتهای تشخیص فراگیر شده و بگویینگویی به یک وسواس ملی تبدیل شدهاند. به لحاظ آماری چیزی در حدود ۲ درصد از افرادی که آزمایش دیاناِی میدهند پی به ان.پی.ای بودن خودشان میبرند؛ که مقصود از این اصطلاح کسانی هستند که والدین واقعیشان، نه خانوادۀ فعلیشان، که کسان دیگری هستند. اگر فرض بگیریم که سال گذشته ۱۲ میلیون کیت در آمریکا به فروش رفته باشد، بنابراین حدود ۲۴۰.۰۰۰ نفر فهمیدهاند که والدین فعلیشان، نسبتی با آنها ندارند. و این آمار فقط شامل کسانی است که تن به آزمایش
شاپیرو در طول چند هفتۀ اخیر، با مراکز اخلاق زیستی در دانشگاههای استنفورد و هارواد گفتوگو کرده است. «موضوع پیچیدهای است. مسئولیت اخلاقی فردی که زمانی اسپرم خود را اهدا کرده است چیست؟ و مسئولیت اخلاقی کسی که متوجه میشود نسبتی خونی با آن اهداکننده دارد چیست؟ چندسال بعد مردم با خودشان خواهند گفت که، خدای من، چنین چیزی در مخیلهام نمیگنجد. علم ما را به سویی میکشد که چنین رمز و رازهایی در آن جایی ندارد. اما اکنون، ما در مسیر پرپیچ و خم رسیدن به این نقطه قرار داریم».
بخت با شاپیرو یار بود. او پس از این شوک ابتدایی، تجربهای خوشایند داشت. او میل داشت که پدر زیستیاش را ببیند، و پدرش نیز هرچند با تردید اما سرانجام این خواسته را پذیرفت. آنها با هم خوب بودند و ارتباطشان -رفاقتی گرم- تابهحال ادامه یافته است. به گفتۀ شاپیرو، «او کار درستی کرد. او انسانی دوستداشتنی است و من تکههایی از خودم را در او یافتم. اما قبل از اینها ماجراهای زیادی به گوشم رسیده بود، که تعدادیشان تعریفی نداشتند. درواقع، اگر پدر واقعیام را پیدا میکردم، و آدم بدعنقی بود و سبک وسیاق متفاوتی از من داشت و زندگیاش با افکار من نمیساخت، اوضاع فرق میکرد. اگر دلش نمیخواست که هرگز مرا ببیند. خیلی برایم سخت میشد». دیدار با بن به دنی کمک کرد که دست آخر خود را انسانی کامل احساس کند.
این کشف سر آخر باعث نشد که احساس او نسبت به مردی که او را بزرگ کرده تغییر کند. «این حرف مردم که این مرد هنوز هم پدرت است، کفرم را درمیآورد. اما درستی این حرف را باور داشتم که میگفتند: هیچکس به اندازۀ او دوستت نداشت. در ابتدا برایم سخت بود که این احساس را از خودم دور کنم که پدر و مادرم در حقم اجحاف کردهاند، اما پذیرفتم که آنها مقصر نبودهاند و زمانه باعث شده بود که تن به این کار بدهند. حتماً این لاپوشانی برایشان آسان نبوده است». نازایی آنها، و رازی که در دل داشتند، شکلی تازه به روابط آنها داده بود. «پدرم قبل از ازدواج با مادرم و به خاطرِ متارکه با همسر قبلیاش، بهطور حتم مردی سرخورده و غمگین بود و مادرم هم از اختلالاتِ شخصیتی رنج میبرد. اما چه چیزی باعث شد که من را به کمک اسپرمهای مرد دیگری به دنیا
اطلاعات کتابشناختی:
Shapiro, Dani. Inheritance: A Memoir of Genealogy, Paternity, and Love. Knopf, 2019
پینوشتها:
• این مطلب را ریچل کوک نوشته است و در تاریخ ۹ ژوئن ۲۰۱۹ با عنوان «Dani Shapiro: Science will bring an end to these family secrets» در وبسایت گاردین منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۲ مرداد ۱۳۹۸ با عنوان «تقدیم به پدرم، که نسبتی با من نداشت» و ترجمۀ مرتضی امیرعباسی منتشر کرده است.
•• ریچل کوک (Rachel Cooke) نویسنده و روزنامهنگار بریتانیایی است. کوک به خاطر مصاحبههای مطبوعاتی مشهورش نامزد جایزۀ مطبوعات بریتانیا در شاخۀ «مصاحبهگرِ سال» در سال ۲۰۰۶ و نامزد جایزۀ پی.پی.اِی در شاخۀ «نویسندۀ سال» در سال ۲۰۱۰ شده است. تنها کتاب او کارِ درخشان او: ده زن پنجاهسالۀ خارقالعاده (Her brilliant career: ten extraordinary women of the fifties) نام دارد.