جامعۀ دلخورهای نالان
تهدید بزرگی پیش روی ماست: اینکه شکستخوردن معنای خودش را از دست بدهد. پیشرفتهای چشمگیر فناوری بسیاری از محالات گذشته را ممکن کردهاند و امروزه حتی مهندسی پزشکی دارد به نامیرایی میاندیشد. از طرف دیگر، مروجان فرهنگ موفقیت دائماً در گوشمان میخوانند که شکستی در کار نیست، هر چه هست پلی است برای پیروزی. ولی دنیایی را تصور کنید که هیچکس در معنای حقیقیاش شکست نمیخورد. دنیای بیمعنایی نخواهد شد؟
سلبریتیها را کجای جهان انسانی باید جای داد؟ آیا این چهرههای جذاب پدیدههایی دینیاند؟ آیا بخشی از سیاستاند؟ یا شعبهای از بازار سرمایه؟ لوئیس لفهام میگوید اگر میخواهید سلبریتیها را بفهمید، باید از پایهایترین تصورتان دربارۀ آنها دست بردارید: اینکه آنها «انسانهایی شبیه ما» هستند. آنها ستارههاییاند که هم اوج گرفتنشان تماشایی است و هم نابود شدنشان، بتهایی که به دست ما ساخته شدهاند و با فریادهای ما فرو میشکنند.
محصولات ارگانیک اصلاً وجود ندارد
امروزه، اکثر آدمها دنبال دارو و غذاهای طبیعی میگردند. رژیمهای غذایی از همیشه ارگانیکترند و استفاده از مواد خوراکی و داروهای شیمیایی با خود نوعی احساس گناه میآورند. اما بررسیهای جدید نشان میدهند تفاوت مواد مصنوعی و طبیعی چندان واضح نیست و شاید بتوان گفت تاحدی هیچ فرقی ندارند. این نگرانیها لزوماً هراسی پزشکی نیستند، بلکه گاه نفرتیاند که آدمها ممکن است از جامعهشان بیاموزند یا آن را با جهانبینی خود در هماهنگی ببینند.
ساعت هفت صبح یکی از روزهای آگوست ۱۹۷۴، جوانکی ۲۴ساله نمایشِ غیرقانونیِ دیوانهواری را شروع کرد: راهرفتن روی بندی در ارتفاع ۴۰۰ متری از زمین که بین برجهای دوقلوی نیویورک کشیده شده بود. به فاصلۀ چند ساعت خبر این بندبازی مرگبار در تمام نیویورک پیچید و خیلی زود، فیلیپ پتی را به یکی از معروفترین بندبازان جهان تبدیل کرد. مردی که ادعا میکند نمیداند ترس چیست، در این مطلب، از ترس نوشته است: از مزه و صدای ترس.
راهحل اهمالکاری این است که خودتان را فریب بدهید
اگر از شما بپرسند هفتۀ آینده درس میخوانید یا سریالهای آبکی تماشا میکنید، پاسخ میدهید معلوم است: درس! اگر بپرسند میوه و سبزیجات تازه میخورید یا فستفود و شیرینی، باز جوابتان روشن است. آینده محلِ وعدههای تلمبارشدۀ ما برای زندگی بهتر، سالمتر و مفیدتر است. پس چرا این وعدهها محقق نمیشوند؟ آیا راهی هست که بتوانیم از این وضع بیرون بیاییم؟
نمیشود در برابر بعضی رفتارها سکوت کرد. انسانیت ما نمیپذیرد که از اتفاقی ناگوار و غیراخلاقی باخبر شویم، اما خشمگین نشویم. به این خشمِ برآمده از مشاهدۀ بدرفتاریها خشم اخلاقی میگویند، خصیصهای که همیشۀ تاریخ در جوامع انسانی وجود داشته است، اما ظهور شبکههای اجتماعی ماهیت و ابعاد این خشم را از بنیاد دگرگون کرده است. مالی کراکت، در این مقاله، جوانب گوناگون این تغییر را با تکیه بر تحقیقات جدید تشریح میکند.
فکر گذشتههای ازدسترفته اندوهبار است، اینکه همیشه در حسرت همنشینی با کسانی باشی که برنمیگردند یا خوشیهایی که بنا نیست دوباره تجربهاش کنی. این اندوه گذشته چیزی نیست جز نوستالژی: یک احساس دلتنگی که گاه تا سرحد بیماری پیش میرود و بعضاً به افسردگی میانجامد. اما اگر این گذشته صرفاً یک خاطرۀ تحریفشده باشد، چه؟ آیا نوستالژی یک بهانهجویی ساده است یا واقعیتی که میشود آرمانشهرِ آینده را بر روی آن بنا کرد؟
« صفحه قبل | ۱ | ۲ | ۳ | ۴ | ۵ | ۶ | ۷ | ۸ | ۹ | ۱۰ | صفحه بعد » |
باروری مساعدتی، فناوریهای ژنتیک و ژنومیک، و زندگی خانوادگی
در طول قرنها، جوانب زیادی از زندگی خانوادگی از حیطۀ علم و توانایی ما خارج بوده است: تعداد بچهها، نازایی، جنسیت بچهها، تشخیص قطعی پدر در دعواهای حقوقی، نسبشناسی و... اما تحولات فناورانه امروز ما را به مرزی رساندهاند که بتوانیم بچههایمان را «طراحی» کنیم. اما چنین تواناییهایی بر زندگیِ اجتماعی ما چه تأثیری خواهد داشت؟ آیا مفهوم پدر و مادر، آنگونه که برای ما آشنا بوده است، در حال از بین رفتن است؟
«زنجیرۀ جهانی مراقب» تعبیری است که اولریش بک، برای توصیفِ شیوۀ درهمتنیدگی وظایفِ خانوادگی در جهانِ امروز به کار میبرد. زنانی در فیلیپین، اوکراین یا لهستان، بچههای خود را به همسایهها و مادربزرگانشان میسپارند تا در خانههای کشورهای ثروتمند، خدمتکار شوند. بدینترتیب زنانِ غربی فرصت مییابند تا بیرون از خانه کار و پیشرفت کنند. بدونِ مادرانِ فقیری که سال تا سال فرزندانشان را نمیبینند، برابریِ زنان و مردان در غرب ناممکن است.
نطفۀ جامعهشناسی در بحبوحۀ انقلاب صنعتی بسته شد. شاید به همین دلیل بود که جامعهشناسان اولیه به «تولید» بسیار بیشتر از «مصرف» اهمیت میدادند. آنها یا به مصرف بیاعتنا بودند یا آن را نکوهش میکردند. اما هر چه جلو رفتهایم، مصرف اهمیت بیشتری پیدا کرده است. نسلِ جدید جامعهشناسان این موضوع را از جوانب گوناگون کاوش کردهاند، اما هنوز راههای نرفتۀ بسیاری باقی است. جرج ریتزر در این مقاله مروری جامع بر نظریههای مختلف دربارۀ مصرف ارائه کرده است.
کودکی را تصور کنید که در کشوری عقبمانده در آمریکای لاتین زندگی میکند و مسئولیتِ بزرگکردن او را به مادربزرگش سپردهاند. مادر این کودک در ایتالیا از پیرمردی تنها مراقبت میکند، زیرا فرزندانِ پیرمرد در استرالیا زندگی میکنند. این وضعیت پیچیدگیِ مسئلۀ «مراقبت» در جهانِ نابرابر و جهانیشدۀ ما را نشان میدهد. این خانوادههای دور از هم را چطور باید فهمید؟ برای مطالعۀ آنها چه مفاهیمی لازم است؟ و آیندۀ آنها به کدام سو میرود؟
مصرف دارد از سر و روی ما بالا میرود. هر دقیقهای از شبانهروز، هر جا که باشید و هر علاقهای که داشته باشید، گزینههایی برای مصرف جلوی پای شماست. جامعۀ امروز تفاوت بسیاری دارد با جامعهای که متفکران منتقدِ دهههای ۶۰ و ۷۰، آن را «جامعۀ مصرفی» نامیده بودند. ژیل لیپووتسکی، فیلسوف و جامعهشناس فرانسوی میگوید ما اکنون در عصر فرامصرفی به سر میبریم. عصری که سازماندهی طبقاتی مصرف بههمریخته و مصرف همگانی شده است.
مرز میان «پدر خوب» و «پدر بد» چطور تعیین میشود؟ بهطور سنتی مهمترین وظیفۀ پدر تأمین معاش خانواده بوده است و پدری که از عهدۀ این کار برمیآمد، در مجموع پدری خوب محسوب میشد، اما امروزه مجموعهای از ویژگیهای رفتاری و اخلاقی، انتظار شریکشدن در امور خانه و تربیت فرزندان، داشتن شغلی آبرومندانه و اقامت نزد خانواده نیز جزء لازمههای «پدر خوب» بودن شده است. این انتظارات ایفای نقش پدر را سختتر از همیشه کرده است.
ادیان ابراهیمی پیوندی ناگسستنی با مفاهیم خانواده، نسل و تولیدمثل دارند که در هستۀ الهیات آنها قرار میگیرند. این ادیان عمیقاً پدرسالار هستند و لذا دگرگونی معاصر خانواده، زندگی و جایگاه زنان اثرات عمیقی بر رویههای رسمی دینی داشتهاند. همچنین، تغییرات اجتماعی و تکنولوژیک شرایط مساعد را برای گونههای جدیدی از روابط خانوادگی، جنسی و تولیدمثلی خلق کردهاند که چالشی رادیکال هم برای ادیان سنتی و هم برای شکلهای متعارف خانواده محسوب میشوند.
آیا تمدنی زوالیافته میتواند دوباره بازسازی شود؟
در سالهای اخیر، بعد از چاپ کتاب مجادلهبرانگیز «برخورد تمدنها» نوشتۀ هانتینگتون و ارائۀ تز گفتوگوی تمدنها در مقابل آن، دوباره بحث از تمدن در محافل آکادمیک رایج شده است. طی قرن گذشته، بسیاری از متفکران مسلمان، احساس کردهاند تمدن اسلامی رو به زوال رفته است و تلاش کردهاند تا راهکارهایی برای احیای دوبارۀ آن ارائه دهند. آیا احیای تمدن، خواستی نوستالژیک برای بازگشت به گذشته است؟ یا آرمانی مترقی برای حفظ هویت و ارزشهای جمعی؟
خانوادۀ کودک: چشماندازی کودکمحور
جامعهشناسی خانواده تا امروز همواره کودکان را ذیلِ مسائل پدر و مادرهایشان حساب کرده است. اما دیدگاههای نوین معتقدند کودکان بیش از آنچه ما تصور میکنیم از اوضاع و احوالِ خانوادههایی که در آن زندگی میکنند باخبرند. آنها مشکلات مالی یا ضیقِ وقت پدر و مادر برای مراقبت از آنها را میفهمند و به آنها واکنش نشان میدهند. راستی، تصور کودکان دربارۀ خانوادهای که در آن زندگی میکنند چیست؟ چگونه میتوان این تصور را مطالعه کرد؟
هفت نظامِ اصلی خانواده در دنیا
آیا در پی طوفان بیامان جهانیسازی، خانواده و مسائل و مشکلات آن نیز در سراسرِ جهان شبیهِ هم شده است؟ پژوهشهای کلان جهانی در جامعهشناسی خانواده این مسئله را تأیید نمیکنند. خانوادهها با سرعتِ زیاد در حال دگرگونیاند، اما هنوز تفاوتهای شایانتوجهی در نقاط مختلف دنیا وجود دارد. گوران تربورن، متخصص تاریخ خانواده، در این مقاله هفت نظامِ اصلی خانواده را در جهان از هم تمایز داده است و اصلیترین خصیصههای آنها را برشمرده است.
چه ارتباطی میان «عدالت» و «حقیقت» و «صلح» وجود دارد؟ یان الستر استاد دانشگاه کلمبیا و کالج فرانسه، معتقد است بر خلاف تصور ما، این ۳ ارزش همیشه با یکدیگر سازگار نیستند.
عدالت بهمثابۀ انصاف: مفهومی سیاسی، نه متافیزیکی
جان راولز توضیح میدهد که چطور مفهوم عدالت با ساختار «عدالت به مثابۀ انصاف» سیاسی است و نه متافیزیکی؛ و دوم اینکه چرا باید به دنبال چنین مفهومی از عدالت در جامعۀ دموکراتیک باشیم.
« صفحه قبل | ۱ | ۲ | صفحه بعد » |
جوامع انسانی در بیشترِ تاریخ محیط خوشایندی برای قربانیان جرم و خشونت نبودهاند. تمایل ما انسانها به سرزنش قربانی نیز سابقۀ دور و درازی دارد. اما به نظر میرسد مبارزه با این سنت تاریخی ما را به مرزهای سردرگمکنندهای رسانده است. اگر روزی قرار بود قربانی را طرد نکنیم، امروز آنچنان او را ستودهایم که رقابتی اجتماعی بین همه راه افتاده است بر سر اینکه چه کسی بیشتر قربانی است. چارلز سایکس، روزنامهنگار آمریکایی، صحنههایی از این «جامعۀ قربانی» را ترسیم کرده است.
انسانبودن یعنی بیماربودن: سرگذشت فکری چهار فیلسوف دورانساز
کاسیرر در نامهای به همسرش در ۱۹۲۷ نوشت: «من میتوانم بی هیچ مشکلی، آنچه را که لازم میدانم، بیان کنم». این کاری نبود که دیگر فلاسفۀ بزرگ قرن بیستم بتوانند انجام دهند. دیگران گویا به تاریکی سفر کرده بودند و شبح نیستی را به چشم دیده بودند: بنیامین خودکشی کرد، تندخویی ویتگنشتاین کار دستش داد، و هایدگر درنهایت دچار فروپاشی روانی شد. برخلاف همۀ اینها، کاسیرر میلی افراطی به تعادل زندگی داشت. اما آیلنبرگ این چهار فیلسوف را در عصر جادوگران کنار هم نشانده و برایشان سرگذشتی فکری و خواندنی نوشته است.
از اخبار فرار کنید، همانطور که از هروئین فرار میکنید
یک بار برای همیشه تکلیف خودتان را با اخبار روشن کنید. مثلاً یک سال گذشته را در نظر بگیرید و از خودتان بپرسید: واقعاً کدام خبر را در روزنامه یا وبسایتی خبری خواندهاید که تأثیر مهمی در زندگی و کارتان داشته است؟ چه چیز مهمی هست که اگر خبر نخوانید از دست خواهید داد؟ جوابش تقریباً برای همۀ ما یکسان است: هیچ چیز. دنبالکردن اخبار نهتنها هیچ فایدهای ندارد، که همهاش ضرر است. پس شاید بهتر باشد این مادۀ مخدر را ترک کنیم.
تهدید بزرگی پیش روی ماست: اینکه شکستخوردن معنای خودش را از دست بدهد. پیشرفتهای چشمگیر فناوری بسیاری از محالات گذشته را ممکن کردهاند و امروزه حتی مهندسی پزشکی دارد به نامیرایی میاندیشد. از طرف دیگر، مروجان فرهنگ موفقیت دائماً در گوشمان میخوانند که شکستی در کار نیست، هر چه هست پلی است برای پیروزی. ولی دنیایی را تصور کنید که هیچکس در معنای حقیقیاش شکست نمیخورد. دنیای بیمعنایی نخواهد شد؟
افسردگی شاید با قرص درمان شود، تنهایی چطور؟
این روزها، پزشکان و روانشناسان مدام از تاثیرات منفی تنهایی بر سلامت میگویند ولی هیچ تشخیص پزشکی یا داروییای برای تنهایی وجود ندارد. اگر برای مشکلات دیگری مانند افسردگی و اضطراب درمانهای دارویی وجود دارد، چرا برای تنهایی وجود نداشته باشد؟ عجله نکنید، ماجرا کمتر از آنچه به نظر میرسد علمیتخیلی است. گروهی از پژوهشگران همین حالا سرگرم تحقیقاتی هستند که هدفشان تولید «قرص ضد تنهایی» است. آیا چنین قرصی به تنهایی پایان خواهد داد؟
سلبریتیها را کجای جهان انسانی باید جای داد؟ آیا این چهرههای جذاب پدیدههایی دینیاند؟ آیا بخشی از سیاستاند؟ یا شعبهای از بازار سرمایه؟ لوئیس لفهام میگوید اگر میخواهید سلبریتیها را بفهمید، باید از پایهایترین تصورتان دربارۀ آنها دست بردارید: اینکه آنها «انسانهایی شبیه ما» هستند. آنها ستارههاییاند که هم اوج گرفتنشان تماشایی است و هم نابود شدنشان، بتهایی که به دست ما ساخته شدهاند و با فریادهای ما فرو میشکنند.
زندگی مبهم است. معلوم نیست چرا در دامان آن افتادهایم، معلوم نیست داریم چه کار میکنیم، معلوم نیست آخرش چه خواهد شد. هراکلیتوس یک بار گفته بود هیچکس نمیتواند دوبار در یک رودخانه پا بگذارد، خوش به حال هراکلیتوس، ولی واقعیت این است که ما هر روز داریم در همان رودخانه پا میگذاریم و تن میدهیم به جریان راکد آن. نه تغییری، نه خطری، نه مخالفتی. این است زندگی خستگیآور ما که باید از دستش فرار کنیم و برویم تعطیلات.
محصولات ارگانیک اصلاً وجود ندارد
امروزه، اکثر آدمها دنبال دارو و غذاهای طبیعی میگردند. رژیمهای غذایی از همیشه ارگانیکترند و استفاده از مواد خوراکی و داروهای شیمیایی با خود نوعی احساس گناه میآورند. اما بررسیهای جدید نشان میدهند تفاوت مواد مصنوعی و طبیعی چندان واضح نیست و شاید بتوان گفت تاحدی هیچ فرقی ندارند. این نگرانیها لزوماً هراسی پزشکی نیستند، بلکه گاه نفرتیاند که آدمها ممکن است از جامعهشان بیاموزند یا آن را با جهانبینی خود در هماهنگی ببینند.
گفتم «دوستت دارم»، صدایم را شنیدی؟
آنگاه که عزیزترینهایمان را از دست میدهیم، گویی ناگهان جهان در اطرافمان فرو میریزد. وقتی جزمین وارد، همسرش را که عاشقانه دوستش میداشت، طی چند روز در اثر ویروسِ تازه از راه رسیدۀ کووید-۱۹ از دست داد، در دریایی از اندوه و سردرگمی غرق شد. توی خانهاش قرنطینه شده بود و احساس میکرد در گلویش اسید میریزند. اما بعد، خیابانهای آمریکا پر شد از مردمی که میگفتند جان سیاهان مهم است و او، زن سیاهپوستی از تبار بردگان، دید که هنوز قلبش میتپد.
ساعت هفت صبح یکی از روزهای آگوست ۱۹۷۴، جوانکی ۲۴ساله نمایشِ غیرقانونیِ دیوانهواری را شروع کرد: راهرفتن روی بندی در ارتفاع ۴۰۰ متری از زمین که بین برجهای دوقلوی نیویورک کشیده شده بود. به فاصلۀ چند ساعت خبر این بندبازی مرگبار در تمام نیویورک پیچید و خیلی زود، فیلیپ پتی را به یکی از معروفترین بندبازان جهان تبدیل کرد. مردی که ادعا میکند نمیداند ترس چیست، در این مطلب، از ترس نوشته است: از مزه و صدای ترس.
راهحل اهمالکاری این است که خودتان را فریب بدهید
اگر از شما بپرسند هفتۀ آینده درس میخوانید یا سریالهای آبکی تماشا میکنید، پاسخ میدهید معلوم است: درس! اگر بپرسند میوه و سبزیجات تازه میخورید یا فستفود و شیرینی، باز جوابتان روشن است. آینده محلِ وعدههای تلمبارشدۀ ما برای زندگی بهتر، سالمتر و مفیدتر است. پس چرا این وعدهها محقق نمیشوند؟ آیا راهی هست که بتوانیم از این وضع بیرون بیاییم؟
نمیشود در برابر بعضی رفتارها سکوت کرد. انسانیت ما نمیپذیرد که از اتفاقی ناگوار و غیراخلاقی باخبر شویم، اما خشمگین نشویم. به این خشمِ برآمده از مشاهدۀ بدرفتاریها خشم اخلاقی میگویند، خصیصهای که همیشۀ تاریخ در جوامع انسانی وجود داشته است، اما ظهور شبکههای اجتماعی ماهیت و ابعاد این خشم را از بنیاد دگرگون کرده است. مالی کراکت، در این مقاله، جوانب گوناگون این تغییر را با تکیه بر تحقیقات جدید تشریح میکند.
« صفحه قبل | ۱ | ۲ | ۳ | ۴ | ۵ | ۶ | ۷ | ۸ | ۹ | ۱۰ | صفحه بعد » |
پنج کتاب برای پاسخدادن به بزرگترین سوال اقتصادی تاریخ
چرا اروپا مدرن شد، اما دیگر کشورها نتوانستند این مسیر را ادامه دهند؟ میلانوویچ میگوید این «مادر تمام سوالات اقتصاد رشد» است. سوالی به درازای چند قرن و به گسترۀ کل جهان. میلانوویچ که خود یکی از برجستهترین اقتصاددانانِ نابرابری است، میگوید برای اینکه بفهمیم چه اتفاقی افتاده است، در مرتبۀ اول باید درکی مقایسهای و آماری از وضعیتِ کشورهای جهان به دست بیاوریم. اما این تصویرِ آماری و اقتصادی ناکافی است اگر به پدیدارهای سیاسی-اجتماعی عظیمی مانند استعمار، امپریالیسم و بردهداری توجه نکنیم.
همۀ تقصیرها را نباید به گردن تکنولوژی انداخت، حداقل فعلاً
هشداردادن دربارۀ خطرات گوشیهای هوشمند بر سلامت ما رایج است. از پیامهایی که هر روز به دستمان میرسد و اخطار میدهد که اگر هنگام خواب گوشی کنارمان باشد، به انواع سرطانها و اختلالهای روانی مبتلا خواهیم شد، تا مشاورانی که دائماً از رشد افسردگی و تنهایی در اثر استفاده از شبکههای اجتماعی میگویند. در این میان، یک روانشناس جوان، دقیقاً بهخاطر مخالفتش با این نگاه غالب، جنجالآفرین شده است. امی اوربن معتقد است بدون وجود شواهد، نمیتوان تکنولوژی را مقصر دانست.
هنر تحمل آدمهای خستهکننده، از زبان شری ترکل
روز به روز حوصلۀ ما برای حرفزدن با همکاران یا اعضای خانوادهمان کمتر میشود. شری ترکل، روانشناس و فیلسوف تکنولوژی، میگوید ما آدمها در ارتباطگرفتن با دیگران بسیار آسیبپذیریم و میکوشیم روی این آسیبها را با تکنولوژیهای ارتباطی بپوشانیم. نمیتوانی حرفت را مستقیم بزنی؟ خب چه راهی بهتر از پیامک. طاقت حرفزدن طولانی نداری؟ با یک متن کوتاه کار را تمام کن. نتیجۀ همۀ این میانبرهای پرعجله تنهاترشدن آدمها و تبدیل آنها به کسانی است که نمیتوانند یکدیگر را تحمل کنند. چطور میشود از تکنولوژی استفاده کنیم و اینقدر منزوی نشویم؟
چرا احساس میکنیم همه دارند خودنمایی میکنند؟
هیچ کسی تحمل خودنمایی دیگران را ندارد. وقتی کسی از کارهای خوبش تعریف میکند یا بقیه را با لحن خاصی نصیحت میکند، همه نسبتاً به او بدبین میشوند. بهتازگی، بازار خودنمایی جان تازهای گرفته. گفتوگوهای ما در شبکههای اجتماعی لبریز شده است از دفاعها و اتهامهایی که بهکمکشان میخواهیم به دیگران بفهمانیم «ما چقدر خوبیم». اما جاشوا گرابز میگوید خودنمایی پیچیدهتر از این حرفهاست: بعضیها با حسننیت خودنمایی میکند؛ برخی خودشان هم نمیدانند گرفتار خودنماییاند و بدتر از آن: بزرگترین خودنماها کسانیاند که دیگران را به خودنمایی متهم میکنند.
چرا افراد ساکت و درونگرا مدیرهای بهتری هستند؟
ساکتها در نگاه اول آدمهایی بیعرضهاند و به نظر میآید هیچوقت نتوانند مدیر خوبی باشند، چون رتقوفتق کارها به همکاریکردن نیاز دارد و کسی که نتواند با دیگران گرم بگیرد و معاشرت کند، از دایره بیرون میافتد، چه برسد به اینکه بتواند جمع را مدیریت کند. اما سوزان کین در این گفتوگو میگوید باید بین درونگرایی و خجالتزدگی فرق گذاشت. خجالتیها از قضاوتشدن در جمع میترسند، اما درونگراها بهخاطر اخلاق آرامشان میتوانند به دیگران گوش بدهند، سایۀ سنگینشان را بر کار گروهی نیندازند و نهایتاً مدیران بهتری باشند.
غزه از سال ۲۰۰۷ در محاصره است. محاصرهای که به تعبیر ایلان پاپه، «بزرگترین زندان جهان» را ساخته است. در اثر این محاصره اقتصاد غزه فروپاشیده و کمبود کالاهای اساسی بیداد میکند. قوانین خودسرانۀ اشغالگران امکان هر گونه فعالیتی را از مردم گرفته است و هیچکس نمیداند آیا فردا زنده خواهد بود یا نه. جمال بکر، ماهیگیر فقیر فلسطینی، تعریف میکند که چطور محاصرۀ دریایی غزه، زندگی ماهیگیران این منطقه را سیاه کرد.
باید به همۀ انسانها در ۲۵سالگی ۱۲۰هزار یورو پول داد
«سرمایه در قرن بیستویکم»، با آنکه در تمام دنیا تحسین شد، از نظر نویسندهاش دو ایراد داشت: یکی آنکه فقط بر تجربۀ غرب تکیه میکرد و دوم آنکه چیز زیادی دربارۀ ایدئولوژیهای حاکم بر نابرابری نمیگفت. کتاب جدید او، «سرمایه و ایدئولوژی» قرار است علاوه بر چیزهای دیگر، این دو ایراد را نیز برطرف کند. پیکتی در گفتوگو با انتشارات دانشگاه هاروارد از ایدههای جدیدی که طی هفت سال گذشته به آن رسیده است سخن میگوید.
وقتی آنقدر پول دارید که نمیدانید چه کارش کنید، زندگی چه شکلی میشود؟
آدمهایی که در خانوادهای اشرافی به دنیا میآیند، یا وارث ثروتی عظیم میشوند، زندگیای متفاوت از بقیه پیدا میکنند. چیزهایی که خیلیها آرزویش را دارند، برای آنها مثل آبِ خوردن در دسترس است، اما از طرف دیگر، از بسیاری از لذتهای معمول زندگی آدمهای عادی هم محروم میشوند. پیدا کردن یک دوست تازه یا گفتگویی معمولی با آدمها در خیابان. همین وجه از ثروت بود که ابیگیل دیزنی، نوۀ بنیانگذار والتدیزنی را از دنیای پولدارها جدا میکرد. او میخواست طور دیگری زندگی کند.
دارون عجماوغلو: در نهایت هیچچیز به اندازۀ مشارکت مردم به نفع اقتصاد نیست
در دو قرن گذشته، اقتصاد بعضی از کشورها مثل ایالات متحده آمریکا، ۶۰ تا ۷۰ برابر رشد کرده و مصرف روزانۀ مردم نیز بیش از ۴۰ برابر شده است. اما در برابر آن، کشورهای دیگری نیز هستند که اقتصاد در آنها یا رشد چندانی نکرده یا اصلاً رو به افول رفته است. چرا بعضی کشورها چنین موفق شده و برخی شکست خوردهاند؟ آیا استعمار و استثمار پاسخ مسئله است؟ دارون عجماوغلو، از مشهورترین اقتصاددانان جهان، جواب را جای دیگری جستوجو میکند.
تصویری که زمانۀ ما از آدم موفق ساخته است، کسی است که صبح تا شب کار میکند تا پول دربیاورد و بعد آن پول را خرج کالاهای پرزرق و برق و سفرهای ماجراجویانه کند و دوباره بیشتر کار کند تا بیشتر پول دربیاورد تا بیشتر خرج کند. این چرخه پایانی ندارد. جایی وجود ندارد که اگر به آن برسی، دیگر بتوانی نفس راحتی بکشی و آرام بگیری. سوند برینکمن، فیلسوف دانمارکی، میگوید شاید وقت آن رسیده است که بایستیم و راه دیگری را پیش بگیریم.
گفتوگو با واکلاو اسمیل، سلاخ مزخرفات
تسلط بینظیر بر تحلیلهای آماری، گسترۀ عجیبی از دانش و تیزبینی و تعهد تمامعیار به فکتها، واکلاو اسمیل را به یکی از تأثیرگذارترین متفکران امروز تبدیل کرده است. آخرین کتاب او، «رشد»، که به تازگی منتشر شده است، چیزی شبیه گزارشهای بانک جهانی است. تحلیلی عمیق و دادهبنیاد که پدیدۀ رشد را از زیستشناسی تا اقتصاد دنبال میکند و با ترسیم تصویری کلان از وضعیت امروز محیط زیست، نتیجه میگیرد که باید رشد را متوقف کنیم. چیزی که گویا اقتصاددانان نمیخواهند باور کنند.
بهترین کتابهای بازاریابی به پیشنهاد سِت گودین
بازاریابی بر مَدار دستکاری هیجانات و احساسات میچرخد؛ یک هنر سیاه که به قول سِت گودین، نویسندۀ پرفروش و استاد بازاریابی، هم میتواند برای کار خیر استفاده شود و هم شرّ. او در این گفتوگو دربارۀ تفاوت «بازاریابی خوب» با «بازاریابی بد» و تحولات چند دهۀ اخیر در بازاریابی حرف میزند و همچنین پنج کتاب مهمی را معرفی میکند که دربارۀ حوزۀ تخصصیاش انتخاب کرده است.
« صفحه قبل | ۱ | ۲ | ۳ | ۴ | ۵ | صفحه بعد » |
شکستخوردن شرمساری ندارد، اما جشنگرفتن هم ندارد
مدتهاست که همه طرفدار شکست شدهاند، البته نه آن شکستی که یکجور خاتمه و پایان به حساب میآمد. این نسخۀ جدیدِ شکست گویا نقطۀ عطفی است که هر انسان موفق باید تجربهاش کند. حالآنکه ناکامی و موفقنشدن پیشازاین فقط یک فایده داشت و آن دستکشیدن از تلاش بیهوده بود. مگان نولان میگوید فرهنگ ما عامدانه شکستهای بینتیجۀ آدمهای معمولی را نادیده میگیرد و افراد را به ورطۀ خیالبافی و اتلاف وقت میاندازد.
تکنولوژی یک معنا دارد: تخریب خلاقانۀ جهان
در چند سال اخیر، معنای واقعی تکنولوژی را لمس کردهایم: تا میآییم به یک سختافزار یا نرمافزار عادت کنیم، محصولی جدید به بازار میآید و همۀ رقبا را از میدان به در میکند. دودشدن چیزهای استوار هیجان دارد. مثل وقتی که یک سیستمِ جدید نهتنها بساط شرکتی باسابقه و استخواندار را درهم میپیچد، بلکه ساختارهای قدیمی جهان را زیرورو میکند. اما چرخۀ «برهمزدن» و تخریبِ دستاوردهای قبلی تا چه زمانی پابرجا میماند؟ به عبارت دیگر، تکنولوژیهای سیلیکونولی تا کجا همراه ما خواهند ماند؟
چگونه حواسپرتی به یادگیری عمیقتر کمک میکند؟
کلاس درس گاهی اوقات کاملاً یکطرفه و شبیه سخنرانیای کسلکننده میشود. نه میشود راحت خوابید، نه حرفهای استاد سلولهای خاکستریمان را قلقلک میدهد. نتیجۀ چنین کلاسی میشود ذهنی کلافه و بدنی که از فرط نشستن خشک شده. اما شاید همچنان یک راه فرار باقی باشد: اینکه بگذاری ذهنت برای خودش پرسه بزند. کتابی جدید میگوید این موقعیتِ نیمهحواسپرت، اینکه هم گوشت به استاد باشد و هم نباشد، به ذهن کمک میکند تا بهتر فکر کند، و از این میگوید که چگونه پرسههای ذهنی میتوانند برای یادگیری مفید باشند.
وقت خداحافظی با مدرکهای دانشگاهی است
این روزها، نمیتوانی فرم استخدام پر کنی، مگر اینکه مدرکی دانشگاهی داشته باشی. اما اگر قرار باشد همۀ کارهای جامعه مدرک دانشگاهی لازم داشته باشند، آنوقت است که بحران شروع میشود، همان بحرانی که دیوید گودهارت آن را سرمنشأ نابرابریهای بیشمارِ جامعه میداند. گودهارت، مؤسس مجلۀ پراسپکت، در کتاب جدید خود، از بلایی سخن میگوید که دانشگاهزدگی بر سر اقتصاد کشورش درآورده. اگر مسیر قدرت و ثروت و موفقیت از قبولی در امتحانات دانشگاه عبور کند، چگونه کارهای ضروری کمارج میشوند و روی زمین میمانند؟
اصلاً شخصیت آدمها میتواند تغییر کند؟
معیارمان برای انتخاب دوست، همسر یا همکار چیست؟ خیلی از ما بیدرنگ میگوییم: «خب معلوم است، یکی از اولین ملاکهایمان این است که ’باشخصیت‘ باشد». و از نگاهمان این باشخصیت بودن، یک صفتِ همیشگی و تغییرناپذیر است که رفتارها و واکنشهای فرد به سادگی نمیتواند آن را تغییر دهد. دقیقاً برخلاف متفکران سنتیای همچون ارسطو که شخصیت را انتخابی عامدانه و پرورشیافته میدانستند، امروزه فکر میکنیم شخصیتداشتن نوعی صفت ذاتی و طبیعی است. آیا این اصطلاح واقعاً معنی روشنی دارد؟
تا سر حد مرگ دوستت دارم: چطور به حیوانات عزیزمان آسیب میزنیم
نگهداری از حیوانات خانگی اخلاقی است یا غیراخلاقی؟ ناشی از عطوفت و مهربانی است، یا نشانۀ ظلم و ستمگری؟ پاسخدادن به این سؤالات آسان نیست. پرورش، فروش و نگهداری از حیوانات خانگی این روزها به صنعتِ بینالمللی عظیمی تبدیل شده است. علاقۀ ما به نگهداشتن «سگهای پاکوتاه پشمالو» یا «گربههای کوچولوی چشمدرشت» در ظاهر ایرادی ندارد، اما در عمل، چرخۀ بزرگی از رنج و آسیب را به راه میاندازد. از بیماریهای ژنتیکی دردناک در گونههای اصلاحشده، تا بیتوجهی به حیواناتی که فکر میکنیم زشت یا بیفایدهاند.
وقتی آیزاک نیوتون دار و ندارش را در بورس باخت
دست برداشتن از سودهای کلان کار آسانی نیست. همه میدانند که وقتی بازار سهام با سرعتی بیمحابا بالا میرود، ممکن است همهچیز ناگهان فروبپاشد، اما بااینحال، خیلیها ترجیح میدهند همچنان بختشان را محک بزنند. نمونهای بسیار شاخص، آیزاک نیوتون، بزرگترین ریاضیدان عصر خودش و مظهر عقلانیت و هوش بود که علیرغم هشدارها، تمام ثروتش را پای سودای سود بیشتر در بازار سهام به باد داد. طرفه آنکه این اتفاق سیصد سال است که بارها رخ داده و همچنان سرمایهگذاران را قربانی خود میکند.
اگر قرار باشد به جزیرهای دورافتاده بروید، چهکسی را با خود میبرید؟
معنای زندگی چیست؟ احتمالاً این سؤال را وقتهایی از خودمان میپرسیم که در رسیدن به هدفی شکست خوردهایم یا تنها و دلشکستهایم. فرانک مارتلا، فیلسوف و روانشناسی که دربارۀ معنای زندگی تحقیق میکند، با ارجاع به تحقیقات مختلف، شرح میدهد که زندگی ما انسانها، بیش از همه، در پیوند با دیگر انسانهاست که معنا میگیرد. در دوستیهایی که میسازیم، در محبتی که نثار اعضای خانوادهمان میکنیم و در تجربۀ مشترکی که با آنها میسازیم.
از پشت فیلتر زیباتر است: اینستاگرام چگونه زندگیمان را دگرگون کرد؟
میشود به اینستاگرام همچون راهی برای گرامیداشتن زندگی نگاه کرد. اینستاگرام به ما میگوید زندگیِ همۀ ما ارزش تماشاکردن دارد و یادمان میاندازد به دنیای اطرافمان توجه کنیم؛ از ما میخواهد حواسمان به غروبی بینظیر باشد یا چشممان دنبال برگهای پاییزی بگردد که روی پیادهرو چیده شدهاند. درعینحال، اینستاگرام تجربۀ شخصی را خنثی و بیاهمیت میکند: لحظات خاص به شرطی ارزشمندند که بتوان آنها را به اشتراک گذاشت؛ صعود به قله ارزشی نخواهد داشت، مگر بتوانیم عکسی از بالای قله بگیریم. کتاب «بدون فیلتر» توضیح میدهد که اینستاگرام چطور نگاه ما را به زندگی دگرگون کرده است.
کی به کیست؟ هر چه را دوست داری باور کن
اگر کسی بگوید سیگار برای سلامتیتان مفید است، حرفش را باور میکنید؟ اگر نامزد انتخاباتی وعدههای عجیبوغریب بدهد، چه؟ تبلیغات بازرگانی را چه میگویید؟ بسیاری از ما گوشمان به این حرفها بدهکار نیست. درواقع آنقدرها هم سادهلوح نیستیم. اما پس اینهمه باور دروغین افراد از کجا میآید؟ نیک انفیلد میگوید آنچه باورهای خطا را به خورد ما میدهد نه سادگی و سادهلوحی ما، که دستگاه پیچیدۀ علایق و گرایشهای اجتماعی ماست. ما عادت داریم چیزهایی را باور کنیم که به نفعماناند و از صمیم قلب دوستشان داریم.
در ستایش رانندگی؛ فیلسوفِ موتورسوار از خودروهای معمولی دفاع میکند
چه کسی از اتومبیلهای خودران بدش میآید؟ کافی است مقصد را مشخص کنی، با خیال راحت در صندلی فرو بروی، و به صفحۀ گوشی خیره شوی. نه بوقی، نه ترافیکی، نه عصبانیتی. اما فیلسوفی هست که از این وضعیت متنفر است. متیو کرافورد، نویسندهای که به تعمیر موتورسیکلتها مشهور است، میگوید یکزمانی کسب مهارت و ریسکپذیری برای آدمها فضیلت به شمار میآمد، اما هر چه میگذرد انگار سرآمدان تکنولوژی میخواهند ما را نادانتر و بیعرضهتر کنند. از قلبتان بپرسید؛ واقعاً دوست دارید لذت رانندگی را از دست بدهید؟
نوآوری چیست؟ هنوز کسی نمیداند
اگر به روایت رایج از تاریخ پیشرفتهای بزرگ علمی فکر کنیم، احساس میکنیم مهمترین نوآوریهای بشر حاصل پیشامدهایی تصادفی یا ایدههایی شخصی بوده است که برای انسانهایی فوقالعاده باهوش رخ داده. سیبی روی سر نیوتون افتاده، یا فکرِ ساختن یک موتور جستجوی اینترنتی در سر بنیانگذاران گوگل درخشیده. این روایت اگرچه جذاب است، اما احتمالاً ما که در کوران پاندمی کرونا گرفتار شدهایم، خیلی راحت میتوانیم ایراد آن را درک کنیم: حل مشکلات به تلاش جمعی و تدریجی دانشمندان نیاز دارد، نه ایدههای تصادفی نابغههای منزوی.
« صفحه قبل | ۱ | ۲ | ۳ | ۴ | ۵ | ۶ | ۷ | ۸ | ۹ | ۱۰ | صفحه بعد » |
راهحل اهمالکاری این است که خودتان را فریب بدهید
اگر از شما بپرسند هفتۀ آینده درس میخوانید یا سریالهای آبکی تماشا میکنید، پاسخ میدهید معلوم است: درس! اگر بپرسند میوه و سبزیجات تازه میخورید یا فستفود و شیرینی، باز جوابتان روشن است. آینده محلِ وعدههای تلمبارشدۀ ما برای زندگی بهتر، سالمتر و مفیدتر است. پس چرا این وعدهها محقق نمیشوند؟ آیا راهی هست که بتوانیم از این وضع بیرون بیاییم؟
از اخبار فرار کنید، همانطور که از هروئین فرار میکنید
یک بار برای همیشه تکلیف خودتان را با اخبار روشن کنید. مثلاً یک سال گذشته را در نظر بگیرید و از خودتان بپرسید: واقعاً کدام خبر را در روزنامه یا وبسایتی خبری خواندهاید که تأثیر مهمی در زندگی و کارتان داشته است؟ چه چیز مهمی هست که اگر خبر نخوانید از دست خواهید داد؟ جوابش تقریباً برای همۀ ما یکسان است: هیچ چیز. دنبالکردن اخبار نهتنها هیچ فایدهای ندارد، که همهاش ضرر است. پس شاید بهتر باشد این مادۀ مخدر را ترک کنیم.
روانشناسان به جنگ بیحوصلگی میروند
وقتی از قاتلی پرسیدند چرا او را کشتی، جواب داد: «چون حوصلهام سر رفته بود». گرچه همیشه ملال و بیحوصلگی به آدمکشی منجر نمیشود، اما میتواند خبر از بحرانی جدی بدهد. اغلب ما امروزه بیحوصلهایم. برخی میگویند این احساس بهخاطر بیمعنایی است: وقتی انجام کاری برایتان معنا ندارد، بیراه نیست که خسته شوید. عدهای هم میگویند مسئله توجه است. اگر مجبور باشید بهشدت تمرکز کنید یا خودتان را بهدست حواسپرتیهای روزمره بسپارید، با بلیطی یکطرفه راهیِ درۀ ملال خواهید شد. آیا روانشناسان نسخهای برای درمان ملال دارند؟
تیکتاک: پلتفرمی که دنیای نوجوانها را منفجر کرده است
دنیای نوجوانها همیشه تا حدی برای بزرگترها عجیبوغریب بوده است. کلمههای نامفهوم، خندهها و گریههای افراطی، احساساتِ متناقض و فکر و خیالهای فانتزی. اما این سالها، ماجرا سرعت دیوانهکنندهای به خود گرفته است. طوری که انگار نوجوانهای امروزی اساساً ساکنِ دنیای دیگری هستند که بقیه چیزی از آن نمیدانند. تیکتاک، شبکۀ اجتماعیای که نوجوانها به تسخیر خود درآوردهاند، سیارۀ بیگانهای است که در آن چهارده پانزده سالههای معمولی، از فوقستارههای هالیوودی مشهورترند. در تیکتاک چه میگذرد و چطور به اینجا رسیده است؟
افسردگی شاید با قرص درمان شود، تنهایی چطور؟
این روزها، پزشکان و روانشناسان مدام از تاثیرات منفی تنهایی بر سلامت میگویند ولی هیچ تشخیص پزشکی یا داروییای برای تنهایی وجود ندارد. اگر برای مشکلات دیگری مانند افسردگی و اضطراب درمانهای دارویی وجود دارد، چرا برای تنهایی وجود نداشته باشد؟ عجله نکنید، ماجرا کمتر از آنچه به نظر میرسد علمیتخیلی است. گروهی از پژوهشگران همین حالا سرگرم تحقیقاتی هستند که هدفشان تولید «قرص ضد تنهایی» است. آیا چنین قرصی به تنهایی پایان خواهد داد؟
شکستخوردن شرمساری ندارد، اما جشنگرفتن هم ندارد
مدتهاست که همه طرفدار شکست شدهاند، البته نه آن شکستی که یکجور خاتمه و پایان به حساب میآمد. این نسخۀ جدیدِ شکست گویا نقطۀ عطفی است که هر انسان موفق باید تجربهاش کند. حالآنکه ناکامی و موفقنشدن پیشازاین فقط یک فایده داشت و آن دستکشیدن از تلاش بیهوده بود. مگان نولان میگوید فرهنگ ما عامدانه شکستهای بینتیجۀ آدمهای معمولی را نادیده میگیرد و افراد را به ورطۀ خیالبافی و اتلاف وقت میاندازد.
گفتم «دوستت دارم»، صدایم را شنیدی؟
آنگاه که عزیزترینهایمان را از دست میدهیم، گویی ناگهان جهان در اطرافمان فرو میریزد. وقتی جزمین وارد، همسرش را که عاشقانه دوستش میداشت، طی چند روز در اثر ویروسِ تازه از راه رسیدۀ کووید-۱۹ از دست داد، در دریایی از اندوه و سردرگمی غرق شد. توی خانهاش قرنطینه شده بود و احساس میکرد در گلویش اسید میریزند. اما بعد، خیابانهای آمریکا پر شد از مردمی که میگفتند جان سیاهان مهم است و او، زن سیاهپوستی از تبار بردگان، دید که هنوز قلبش میتپد.
ساعت هفت صبح یکی از روزهای آگوست ۱۹۷۴، جوانکی ۲۴ساله نمایشِ غیرقانونیِ دیوانهواری را شروع کرد: راهرفتن روی بندی در ارتفاع ۴۰۰ متری از زمین که بین برجهای دوقلوی نیویورک کشیده شده بود. به فاصلۀ چند ساعت خبر این بندبازی مرگبار در تمام نیویورک پیچید و خیلی زود، فیلیپ پتی را به یکی از معروفترین بندبازان جهان تبدیل کرد. مردی که ادعا میکند نمیداند ترس چیست، در این مطلب، از ترس نوشته است: از مزه و صدای ترس.
محصولات ارگانیک اصلاً وجود ندارد
امروزه، اکثر آدمها دنبال دارو و غذاهای طبیعی میگردند. رژیمهای غذایی از همیشه ارگانیکترند و استفاده از مواد خوراکی و داروهای شیمیایی با خود نوعی احساس گناه میآورند. اما بررسیهای جدید نشان میدهند تفاوت مواد مصنوعی و طبیعی چندان واضح نیست و شاید بتوان گفت تاحدی هیچ فرقی ندارند. این نگرانیها لزوماً هراسی پزشکی نیستند، بلکه گاه نفرتیاند که آدمها ممکن است از جامعهشان بیاموزند یا آن را با جهانبینی خود در هماهنگی ببینند.
زندگی مبهم است. معلوم نیست چرا در دامان آن افتادهایم، معلوم نیست داریم چه کار میکنیم، معلوم نیست آخرش چه خواهد شد. هراکلیتوس یک بار گفته بود هیچکس نمیتواند دوبار در یک رودخانه پا بگذارد، خوش به حال هراکلیتوس، ولی واقعیت این است که ما هر روز داریم در همان رودخانه پا میگذاریم و تن میدهیم به جریان راکد آن. نه تغییری، نه خطری، نه مخالفتی. این است زندگی خستگیآور ما که باید از دستش فرار کنیم و برویم تعطیلات.
سلبریتیها را کجای جهان انسانی باید جای داد؟ آیا این چهرههای جذاب پدیدههایی دینیاند؟ آیا بخشی از سیاستاند؟ یا شعبهای از بازار سرمایه؟ لوئیس لفهام میگوید اگر میخواهید سلبریتیها را بفهمید، باید از پایهایترین تصورتان دربارۀ آنها دست بردارید: اینکه آنها «انسانهایی شبیه ما» هستند. آنها ستارههاییاند که هم اوج گرفتنشان تماشایی است و هم نابود شدنشان، بتهایی که به دست ما ساخته شدهاند و با فریادهای ما فرو میشکنند.
نمیشود در برابر بعضی رفتارها سکوت کرد. انسانیت ما نمیپذیرد که از اتفاقی ناگوار و غیراخلاقی باخبر شویم، اما خشمگین نشویم. به این خشمِ برآمده از مشاهدۀ بدرفتاریها خشم اخلاقی میگویند، خصیصهای که همیشۀ تاریخ در جوامع انسانی وجود داشته است، اما ظهور شبکههای اجتماعی ماهیت و ابعاد این خشم را از بنیاد دگرگون کرده است. مالی کراکت، در این مقاله، جوانب گوناگون این تغییر را با تکیه بر تحقیقات جدید تشریح میکند.