الیو مارتینو،آریو مگزین — اخیراً کندیس اُونز۱، مجری کانال پرطرفدار «رد پیل بلک» در یوتیوب، و مدیر ارتباطات اندیشکدۀ ترنینگ پوینت آمریکا، اندیشکدۀ محافظهکاران، در صدر اخبار قرار گرفت. این اتفاق وقتی رخ داد که کانیه وست۲ از دیدگاههای او دربارۀ «ذهنیت قربانی»۳ حمایت کرد [اونز معتقد است سیاستهایی که داعیۀ حمایت از سیاهپوستان را دارند، بهویژه سیاستها و شعارهای حزب دمکرات آمریکا، درنهایت به ضرر آنهاست و باعث عقبماندگی آنها از بقیۀ جامعۀ آمریکا شده است. از نظر او بسیاری از مسائل و مشکلات سیاهپوستان آمریکا مثل خشونت پلیس در برخورد با آنها ارتباطی به مسائل نژادی ندارد. اونز میگوید سیاهپوستان دچار ذهنیتی قربانیمدار هستند. آنها ناکامیهایشان را صرفاً با مسائل نژادی توجیه میکنند و همواره خود را در جایگاه یک قربانی میبینند. رسانههای آمریکایی و اروپایی او را محافظهکار افراطی و راست افراطی میخوانند]. دیدگاه او به بهترین شکل در این دو توییت منعکس است:
جنجالیترین کاری که من تاکنون انجام دادهام این بوده که تصمیم گرفتهام، بهجای رنگ پوستم، با مغزم فکر کنم. (۹ اکتبر ۲۰۱۷)
راست افراطی؟ محض تنویر افکارتان میگویم: من معتقدم جامعۀ سیاهپوست نیازی ندارد کسی برایش نسخه بپیچد. فکر میکنم دمکراتها ما را به گذشته بستهاند تا از آینده محروممان کنند. تا زمانی که تمامی سیاهپوستان آمریکا متوجه این موضوع نشوند، دست از مبارزه برنمیدارم. من راست افراطی نیستم، آزادم. (۲۱ آوریل ۲۰۱۸)
از نابرابری نژادی و گزافهگویی که بگذریم، اونز بر موضوع مهمی انگشت میگذارد: «ذهنیت قربانی»، که خطرناک و از نظر روانشناختی ویرانگر است. ذهنیت قربانی همان طرز فکری است که به پروراندن اعتقادی دسیسهوار میانجامد مبنی بر اینکه فرد هیچ عاملیتی در زندگی خویش ندارد، و موانعی غیرقابلعبور در زندگیاش نهاده شدهاند که به اتفاقات بدی ختم میشوند که او مسئول آنها نیست. قربانی میتواند، هنگام مواجهه با تغییر یا فلاکت، احساس بیچارگی کند.
روانشناسانی مانند کارل یونگ، و اخیراً جردن پترسون، با تعقیب این موضوع تا زمان مارکوس آئورلیوس۴ و پرتوافکندن بر روح زمانۀ او، چنین میگویند که این ذهنیت، به قول یونگ، برآمده از طبیعت مالکیت است. او میگوید قربانیها متوجه نمیشوند که خودشان میتوانند مسبب تنگناهایشان باشند، بنابراین نمیتوانند بفهمند که خودشان راهحل هستند. درنتیجه، قربانی جهان را همچون مسبب بدبختیهایش میبیند، که یعنی میباید جهان تغییر کند تا بدبختیاش خاتمه یابد. اگر شما خود را فردی ضعیف و ناتوان از تغییر ببینید که صرفاً مهرۀ شطرنجی است که در توطئهای مبهم به دام افتاده است، توطئهای که تنها به این دلیل طراحی شده است تا مانع از موفقیت شما شود، آنوقت کمکم احساس میکنید که در افق رویداد۵ یک سیاهچاله به دام افتادهاید.
عجیب نیست که به پایین نگاهکردن از بالای پرتگاه هم ترسناک است و هم سرگیجهآور. این دقیقاً تعریف یک بحران هستیشناختی است. یونگ اینگونه خلاصهاش میکند:
دردآور است که ببینی چگونه یک نفر آشکارا زندگی خود و دیگران را ویران میکند، و چون قادر نیست بفهمد تمامی این درد ناشی از خودش است، پیوسته به آن پروبال میدهد و حفظش میکند. هرچند آگاهانه نیست، چراکه آگاهی او معطوف به ناله و نفرین کردن دنیای غداری است که مدام از او دورتر و دورتر میشود. درواقع چیزی که توهماتی را میتند که جهان را پنهان میسازند عاملی ناخودآگاه است. آنچه تنیده میشود پیلهای است که درنهایت بهتمامی او را در بر خواهد گرفت.
—مجموعه آثار یونگ۶، صفحۀ ۴۰۱۴
پزشکان بهخوبی با این پدیده آشنا هستند. چنین ذهنیتی برآمده از تلاش برای تحملکردن چیزهای غیرقابلتحمل است، و اغلب در پی تجربیات بد -گاهی تجربیات دهشتناک- ظهور میکند و آنها را بهگونهای به یکدیگر مرتبط میسازد که انگار الگویی در زندگی فرد وجود دارد که از کنترل او خارج است. رسیدن به چنین مرحلهای دشوار نیست، چراکه ذهن ما بهگونهای برنامهریزی شده است که، بهعنوان سازوکاری برای بقا، بهسمت منفیگرایی حرکت کند. افرادی که با بحران روبهرو میشوند تمایل دارند آن را با شکلدهی به آن دسته روایتهای گوناگون زندگی فاجعهسازی کنند که در آنها شرایط خاصی قاعده بودهاند و نه استثنا. مهم این است که فکر اصلیای که در ذهن این افراد جریان دارد این است که کنترلی ناچیز بر زندگیشان دارند.
چنین طرز فکری میتواند به سطحی توطئهباور برسد. برای این دست افراد، زندگی چیزی نیست که کنترلی بر آن داشته باشند، بلکه چیزی است که صرفاً اتفاق میافتد. بیمار فکر میکند زندگی به او جفا کرده است، تقدیرش این است که عذاب بکشد، احساس یأس، بیچارگی و شکست میکند. اما تضادی دیگر، در سطحی عمیقتر، در جریان است. فردی که از پذیرش هیولاهای درونش سر باز زند به دیگران فرافکنیشان میکند تا از پذیرش و ادغام آنها در خویشتن جلوگیری کند. بهطور خلاصه، ویژگیهای منفیاش را بهسمت دیگران میراند، چراکه عصبانیشدن از جهان سادهتر از سفر به دنیای ترسناک درون است. همین تمرکز بر بیرون و فقدان خودنگری است که ذهنیت قربانی را ایجاد میکند، یعنی همان چیزی که از نظر روانشناسی خردکننده است.
تردید چندانی نیست که این حس عمیق فقدان کنترل بر روایت زندگیِ فردْ زندانی است خودساخته، درست همچون پیشبینیای که فرد آنقدر بدان اعتقاد دارد که ناخودآگاه شرایطی را به وجود میآورد تا محقق شود. در این مرحله، اغلب یکی از این دو حالت اتفاق میافتد، فرد یا به فروپاشی درونی میرسد یا به فروپاشی بیرونی و انفجار خشم. آنهایی که دچار فروپاشی درونی میشوند غرق در افسردگی یا الگوهای رفتاری خودویرانگر میگردند تا به ازخودبیگانگی و پوچی برسند. آنهایی که منفجر میشوند به دنبال این میگردند که تا جایی که میتوانند جهان اطرافشان را تحت کنترل درآورند، یعنی به جستوجوی تأییدی بیرونی میپردازند تا به جهان معنا داده و اضطراب ناشی از عدم کنترلشان را تسکین دهد. گوشبهزنگی۷ را با خطای تأیید۸ (جهان شریر است و دیگر افراد سرنوشت مرا در دست دارند) بیامیزید تا ببینید فهم این موضوع دشوار نیست که چرا افراد ضلع سوم این مثلث را با چیزی مرگبار کامل میکنند، رستگاری در ایدئولوژی.
زمانیکه در جهان به دنبال شرارتی بگردید که افرادی خارج از کنترل شما به وجودش آوردهاند، تهدیدی هستیشناختی به جانتان خواهد افتاد. شاید گروهی همفکر بیابید که آنها هم دچار چنین ترسی باشند، و همین باعث شود، برای تسکین ناامیدیای که دست به گریبانتان است، در مبارزهای شرکت کنید که برای تغییر جهان خارج به راه انداختهاید.۹ اکنون زندگی شما معنایی دارد، حالا هویتی دارید، هدفی و دیگرانی که پیوسته هستیتان را تأیید میکنند. طبیعتاً، آنهایی که هویت قربانی را تصدیق نکنند با دشمنی خارج از اندازه مواجه خواهند شد. یونگ میگوید ناتوانی از پذیرفتن سایههای خویش و، درعوض، فرافکنی آنها به جهانْ فرد را مستعد نوعی ایدئولوژی جمعی میکند، چیزی که به او قدرتی را میدهد که فاقدش است. جردن پترسون معتقد است مشکل سفتوسخت چسبیدن به ایدئولوژیهای تندروانه، خواه فاشیسم باشد یا کمونیسم، ایلومیناتی۱۰ یا عدالتخواهی تندروانۀ اجتماعی، این است که ظرفیت فکری شما را از ریشه قطع میکند. دیگر قادر نخواهید بود موانع زندگی و اطلاعات دریافتیتان را در چهارچوب خودشان ببینید، بلکه همگی در چهارچوبی پیشساخته قرار میگیرند که فرد برای تسکین اضطرابهایش پذیرفته است.
اینجاست که خشمی که در پردیس دانشگاهها شاهدش هستیم موضوعیت مییابد. کسی که نیاموخته است بر آشفتگیهای شناختیاش غلبه کند یا چیزی پیرامون مهار عاطفی نمیداند به دام ذهنیت قربانی میافتد و بهگونهای رفتار میکند که دیگران را پس بزند یا وادار به تسلیم و پذیرششان کند. مثالی که احتمالاً همگی با آن آشنا هستیم واکنشهای نیندیشیده و پرخاشگرانهای است که در برابر مخالفت یا توهین میشنویم
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ اختصاصی قرار میگیرند. گزیدهای از بهترین مطالب وبسایت ترجمان همراه با مطالبی جدید و اختصاصی، شامل پروندههای موضوعی، در ابتدای هر فصل در قالب «فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی» منتشر میشوند. تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «سفر»، «خودیاری»، «سلبریتیها» و نظایر آن پرداختهایم.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان و دریافت یک کتاب بهعنوان هدیه برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
پینوشتها:
این مطلب را الیو مارتینو نوشته و در تاریخ ۱۲ مه ۲۰۱۸ با عنوان «The Victim Mentality will Imprison You — and then Destroy You» در وبسایت آریو مگزین منتشر شده است. و برای نخستینبار با عنوان «همیشه دیگران مقصرند» در پروندۀ اختصاصی چهاردهمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ آرش رضاپور منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۱ خرداد ۱۴۰۰با همان عنوان منتشر کرده است.
• الیو مارتینو (Elio Martino) روانشناس و نویسندهای است که نوشتههایش در نشریاتی چون اسپکتیتور و سایکولوژی تودی منتشر شدهاند.
[۱] Candace Owens: تحلیلگر و فعال سیاسی محافظهکار آمریکایی است که بیشتر بهواسطۀ فعالیتهایش در حمایت از ترامپ و انتقادهایش به جنبش جان سیاهان مهم است و حزب دمکرات شناخته شده است. اونز سیاهپوست است[ویکیپدیا].
[۲] Kanye West: رپر، ترانهسرا، تهیهکنندۀ موسیقی و طراح مد آمریکایی است[ویکیپدیا].
[۳] victim mentality
[۴] امپراتور روم در قرن دوم میلادی [مترجم].
[۵] منطقهای از فضا-زمان که تحت تأثیر سیاهچاله است، و هرچه بدان وارد شود به درون سیاهچاله سقوط خواهد کرد [مترجم].
[۶] The Collected Works of C.G. Jung
[۷] hypervigilance
[۸] confirmation bias: تمایل به اینکه همهچیز را به نحوی تفسیر کنیم که مطابق با پیشفرضهایمان باشد [مترجم].
[۹] Kelly, C. (۲۰۱۱) Group Identification, Intergroup Perceptions and Collective Action, European Review of Social Psychology, ۴(۱), ۵۹-۸۳, DOI: ۱۰.۱۰۸۰/۱۴۷۹۲۷۷۹۳۴۳۰۰۰۰۲۲ https://www.tandfonline.com/doi/abs/۱۰.۱۰۸۰/۱۴۷۹۲۷۷۹۳۴۳۰۰۰۰۲۲?journalCode=pers۲۰
[۱۰] طرفداران تئوری توطئه معتقدند همواره دستهایی پشت پرده وجود دارند که کنترل همهچیز، از دولتها و سیاستمداران و برنامههایشان، بر عهدۀ آنهاست. به این گروه پشت پرده ایلومیناتی گفته میشود، چیزی شبیه به هزاردستان [مترجم].
[۱۱] Zur institute
[۱۲] در متن cotton wool effect آمده است [مترجم].