ماریا کونیکووا، نیویورکر — دوست دارید جوک مورد علاقهام دربارۀ اهمالکاری رو بشنوید؟
بعداً تعریف میکنم. پیرز استیل، روانشناس دانشگاه کلگری، در طول تحقیقاتش روی طبیعت اهمالکاری شوخیهای تکخطیِ بیشماری را شبیه این پیدا کرده تا در موقع لزوم استفاده کند. او، که پیش از این یک اهمالکار تمامعیار بوده، میداند که استفاده از چند شوخی در این مسیر خالی از لطف نیست. حداقل بهتر از این است که، بهواسطۀ عقبافتادن کارها، کمترشدنِ امکان انجام آنها و مشخصترشدن پیامدهای انجامندادنشان، مدام مضطرب و مضطربتر شویم.
ریشههای تمایل به اهمالکاری را میتوان در همان ابتدای پیدایش تمدن جستوجو کرد. آنطور که استیل به من گفت، مصریهای باستان در حدود سال ۱۴۰۰ قبل از میلاد مسیح با مدیریت زمان درگیر بودند. یکی از نشانههای رمزی که توسط رونالد لوپروهون، مصرشناس دانشگاه تورنتو، ترجمه شده چنین میگوید: «دوست عزیز، کار را عقب نینداز و اجازه بده سر موقع به منزل برویم». ششصد سال پس از آن و در سال ۸۰۰ قبل از میلاد، هزیود شاعر یونانیِ آن زمان نیز نگاه مشابهی را منعکس میکند و به ما هشدار میدهد که «کارتان را به فردا یا پسفردا موکول نکنید، چرا که یک کارگر تنبل و کسی که کارش را عقب میاندازد هیچگاه نمیتواند انبارش را پر کند». به اعتقاد سیسرو، در سال ۴۴ قبل از میلاد مسیح، «کمتحرکی و اهمالکاری» همیشه «نفرتانگیز» است. ( جیمز سوروویاکی در سال ۲۰۱۰ مقالهای در باب علاقۀ فلاسفه به موضوع اهمالکاری در مجلۀ نیویورکر نوشته است).
این نگرش تا دوران نزدیکتر نیز همچنان به همین شکل باقی مانده است. ساموئل جانسون در سال ۱۷۵۱ بیان کرد: «این بیخردی که به خود اجازه دهیم کاری را عقب بیندازیم که میدانیم درنهایت ناگزیر از انجامش هستیم یکی از نقاط ضعفی است که، با وجود تعلیمات معلمان اخلاق و مخالفت با عقل سلیم، همچنان کموبیش در ذهن همه وجود دارد. حتی آنهایی که به استوارترین شکل در مقابل این بیخردی میایستند، اگر آن را فجیعترینِ امیالشان ندانند، لجوجترینِ امیالشان خواهند دانست، میلی که مدام حملاتش را از سر میگیرد و حتی اگر اغلب از میدان به در شود، هیچگاه از بین نمیرود». او اینطور نتیجه میگیرد که «توجه خاص به زمان حال»، اگرچه مطلوب و ستودنی نیست، «طبیعی» است.
قرن بیستویکم نیز بهنظر تفاوت چندانی ندارد. دانشآموزان برای انجام تکالیف مدرسه اهمال میکنند. در یک مطالعه، سیودو درصد از دانشجویانِ مورد بررسی اهمالکاران افراطی بودهاند، به این معنی که اهمالکاری از اسباب مزاحمت گذر کرده و تبدیل به مشکلی اساسی در زندگی آنها شده است. این در حالی است که تنها یک درصد از افراد حاضر در این مطالعه ادعا کرده بودند که هیچگاه مرتکب اهمالکاری نشدهاند. کارمندان بهجای رسیدگی به وظایف دفتریشان اهمالکاری میکنند. بر اساس نظرسنجیِ انجامشده در این زمینه، یک کارگر بهطور متوسط یک ساعت و بیست دقیقه از هر روزش را به اهمالکاری میگذراند؛ این زمان یعنی ازبینرفتن نه هزار دلار بهازای هر کارگر در سال. در مطالعۀ دیگری که در سال ۲۰۰۷ انجام شده، تقریباً یکچهارم بزرگسالانِ مورد بررسی اهمالکاری را یکی از ویژگیهای تعیینکنندۀ شخصیتشان دانستهاند. این مطالعه علاوهبر آمریکاییها شامل اروپاییها، استرالیاییها و ساکنان آمریکای جنوبی نیز بوده است.
استیل اعتقاد دارد که «این نبض مشترک انسانیت است». احتمالاً همۀ ما این احساس را تجربه کردهایم. آن پروژهای که باید تمامش کنیم، ایمیلی که باید بفرستیم، تلفنی که باید بزنیم. اما بهدلیلی، با وجود قصدی که برای انجامشان داریم، هیچگاه به انجامشان نزدیک نمیشویم. استیل میگوید: «آنچه اهمالکاری را تعریف میکند نبود قصد و نیت برای انجام یک کار نیست، بلکه دشواریِ پیگیریِ آن نیت است. اهمالکاری برای اکثر ما تجربۀ خوشایندی نیست. هیچگاه نمیتوان آن را با تجربۀ دلچسب احساس آزادی یا یاغیگریِ ناشی از پیچاندن یک کلاس یا یک قرار کاری مقایسه کرد. درواقع اهمالکاری تجربۀ احساس فشاری روزافزون است، احساسی که به ما گوشزد میکند درنهایت باید با کاری که عقب میاندازیم روبهرو شویم. حدود نودوپنج درصد افرادی که دچار تمایل به اهمالکاری هستند آرزو داشتند که میتوانستند این تمایل را کاهش دهند. و آنطور که استیل در کتابش، معادلۀ اهمالکاری۱، مینویسد، اهمالکاری درنهایت به بهروزیِ کمتر، سلامت کمتر و درآمد کمتر ختم میشود. پس با این اوصاف چرا اهمالکاری تا این حد پدیدۀ مرسومی است؟ اگر تمایلی به اهمالکاری نداریم و درواقع این کار باعث عذاب ماست، چرا همچنان به انجامش اصرار داریم؟
این همان سؤالی بود که در دهۀ ۱۹۹۰ استیل را به خود مشغول کرد و باعث شد پژوهشهایش دربارۀ اهمالکاری را آغاز کند. یکی از اولین مطالعات او، زمانیکه تحت نظر توماس برادر در دانشگاه مینسوتا دانشجوی دکتری بود، زیرنظرگرفتن دانشجویانی بود که کارهای محولشدۀ مربوط به یک دورۀ درسی آنلاین را انجام میدادند. او میگوید: «این دوره یک دورۀ آنلاین دستهجمعی بود، کلاسی رایانهای که هر کس میتوانست با سرعت مخصوص به خود پیش برود. بهاینترتیب ما میتوانستیم به دادههای ارزشمند زمان-سرعت دست یابیم: اینکه آنها چقدر کار انجام میدهند و با چه سرعتی». به عبارت دیگر، پژوهشگران میتوانستند یک رفتار قابل مشاهده را در نظر بگیرند (مثلاً چقدر طول میکشد دانشجویان تکلیفی مشخص را تمام کنند یا تا چه حد توانستهاند از پس تکالیف برآیند) و آن را با معیاری ازپیشتعیینشده یا معیاری که قبلاً توسط خودِ افراد بیان شده بود تطبیق دهند؛ تمایل به اهمالکاری نیز از جملۀ آن معیارها بود.
زمانی که استیل تحلیلهایش را تمام کرد، یک یافته بیش از همه برجسته شد: اهمالکاران افراطی در خودتنظیمی عملکرد بدتری داشتند. درواقع خودتنظیمی (توانایی اجرای خودمهاری و گذشتن از پاداش آنی برای دستیابی به منافع آینده) هفتاد درصدِ رفتارهای مربوط به اهمالکاریِ مشاهدهشده را توضیح میداد. همین رابطه بود که باعث شکلگیریِ نگرش اساسی مطرحشده از سوی استیل شد: اگر اهمالکاری تنها آن روی سکۀ شتابزدگی باشد چه؟ درست همانطور که شتابزدگی ناتوانی سازوکارهای خودمهاری ماست (الان باید صبر کنیم، ولی اقدام میکنیم)، اهمالکاری نیز اینچنین است: الان باید اقدام کنیم، اما صبر میکنیم.
استیل درنهایت در سال ۲۰۰۷ پایان نامهاش را منتشر کرد (او میگوید: «من بهشوخی میگویم ده سال طول کشید تا یک پروژۀ سهساله را بنویسم»). او در طول همۀ آن سالها همچنان بهدنبال نشاندادن رابطۀ میان اهمالکاری و شتابزدگی بود. استیل در همۀ مطالعات همان همبستگی را مشاهده میکرد: آنهایی که بیشتر مستعد شتابزدگی بودند بیشتر به اهمالکاری افراطی تمایل داشتند. استیل نتیجهگیریاش را در یک فراتحلیل آثار مرتبط، که برآمده از بیش از دویست مطالعه بود، ارائه داد. زمانیکه دادهها را آزمون کرد، مشخص شد که این دو خصیصه ممکن است بنیان ژنتیکی مشترکی داشته باشند. او به من گفت: «همۀ این برساختههای اساسی یعنی خویشتنداری، خودمهاری و، از سوی دیگر، اهمالکاری را میتوان پدیدهای یکسان دانست».
آوریلِ امسال، نائومی فریدمن، ژنتیکدان رفتاری، با دانشجوی تحصیلات تکمیلیاش دنیل گوستاوسون و دو همکار از دانشگاه کلرادو در بولدر تصمیم گرفتند این مفهوم را مستقیماً آزمون کنند. آنها برای این کار سیصدوچهلوهفت دوقلوی همسان (تکتخمکی) و غیرهمسان (دوتخمکی) را از «پروژۀ مطالعۀ دوقلوهای کلرادو» مورد بررسی قرار دارند. این مطالعه از زمان تولد دوقلوها در دهۀ ۱۹۸۰ در جریان بوده است و دادههای بسیاری را در باب شتابزدگی به دست داده است، دادههایی مثل اینکه افراد مورد بررسی برای شروع کارهای دشوار با مشکل روبهرو هستند یا نه. بر اساس گفتۀ فریدمن: «این درواقع معیاری تعیینکننده در اهمالکاری نیز هست». او و همکارانش، به تشویق گوستاوسن،
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ اختصاصی قرار میگیرند. گزیدهای از بهترین مطالب وبسایت ترجمان همراه با مطالبی جدید و اختصاصی، شامل پروندههای موضوعی، در ابتدای هر فصل در قالب «فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی» منتشر میشوند. تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «سفر»، «خودیاری»، «سلبریتیها» و نظایر آن پرداختهایم.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان و دریافت یک کتاب بهعنوان هدیه برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
پینوشتها:
• این مطلب را ماریا کونیکووا نوشته و در تاریخ ۲۲ ژوئیۀ ۲۰۱۴ با عنوان «Getting Over Procrastination» در وبسایت نیویورکر منتشر شده است. و برای نخستینبار با عنوان «ژن اهمالکاری» در پروندهٔ اختصاصی هفتمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی و ترجمۀ سیدامیرحسین میرابوطالبی منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۳ خرداد ۱۴۰۰با همان عنوان منتشر کرده است.
•• ماریا کونیکووا (Maria Konnikova) دربارۀ روانشناسی و علم در نیویورکر مینویسد. او نویسندۀ کتاب پرفروشی به نام مغز متفکر: چطور مثل شرلوک هولمز فکر کنیم (Mastermind: How to Think Like Sherlock Holmes) است. او علاوهبر نیویورکر در تایمز، آتلانتیک و نیو ریپابلیک نیز نوشته است.
[۱] The Procrastination Equation
[۲] رویکردی که پنج شرط را برای تعیین هدف مشخص میکند و نام این رویکرد نیز برگرفته از حروف اول همین شروط است: Specific, Measurable, Achievable, Relevant, Time limited [مترجم].