یان بوگوست، آتلانتیک — زندگی اجتماعی شما محدودیت زیستی دارد: محدودیتی ۱۵۰نفره (عدد دانبار که سه دهه قبل توسط روانشناسی بریتانیایی به نام رابین دانبار ارائه شد)، یعنی شما میتوانید نهایتاً با ۱۵۰ نفر روابط معنادار داشته باشید.
چه چیزی روابط را معنادار میکند؟ دانبار در جواب این سؤالِ نیویورک تایمز پاسخ کوتاهی داد «افرادی که آنها را آنقدر میشناسید که اگر اتفاقی در فرودگاه ببینیدشان میتوانید، بدون اینکه احساس ناخوشایندی داشته باشید، با آنها سلام و احوالپرسی کنید». این پاسخ کوتاه، شاید بهشکلی اتفاقی، گوشههای مهمی از یک نظریۀ روانشناختیِ مسلط و درحالتکمیل را نشان داد. این سازۀ نظری برای صمیمیت در روابط «لایههای» گوناگونی را در نظر میگیرد. از نظر منطقی، میتوانیم تا ۱۵۰ پیوند کارآمد با دیگران داشته باشیم، ولی صمیمیترین و، درنتیجه، نزدیکترین روابطمان فقط با ۵ تا ۱۵ نفر است. میتوانیم شبکههای خیلی بزرگتری داشته باشیم، ولی بسیاری از مردم به کیفیت و خلوص روابطی که دارند قناعت میکنند و، درنتیجه، چرخههای اجتماعی خیلی کوچکتری دارند.
برخی منتقدان به این نتیجهگیری دانبار انتقاد کردند و آن را جبرگرایانه و حتی خیالی خواندند. باوجوداین، ایدۀ اصلی این نظریه شهودی بود و هنوز هم پابرجا مانده است. بستر زندگی اجتماعیِ مدرن، یعنی شبکۀ اجتماعی، به تنها چیزی که توجه ندارد نظریۀ دانبار است. زندگی آنلاین فقط حول محور افزایش کمیت روابط پیش میرود، بدون آنکه به کیفیت آنها توجهی داشته باشد. در فضای اینترنت، رابطۀ معنادار رابطهای است که میتواند سرگرمی ایجاد کند یا منفعتی داشته باشد، نه رابطهای که رازی در آن فاش شود یا حمایتی در آن شکل بگیرد.
اینترنت مشکلات زیادی دارد، ولی بیشترشان در این مشکل نهفتهاند: همۀ ما دائماً داریم با همدیگر حرف میزنیم. این امر در هر سطحی صادق است. قبل از این ابزارهای آنلاین، معمولاً دیربهدیرتر و با افراد کمتری حرف میزدیم. هر آدم معمولی، روزانه، به اندازۀ انگشتان دست با دیگران حرف میزد و نهایتاً ممکن بود، در مراسم عروسی یا جلسات کاری، در برابر حداکثر چند صد نفر حرف بزند. شاید گفتههایشان ضبط هم میشد، ولی امکانات تقویت و پخش آن گفتهها، در سرتاسر دنیا و نشر آنها به جاهایی بسیار دورتر از بستر اصلیشان، اندک بود.
رسانههای آنلاین به تمامی مردم امکان دسترسی به کانالهای ارتباطیای را دادند که قبلاً در انحصار شرکتهای بزرگ بود. این کار با شبکۀ جهانی وب در دهۀ ۱۹۹۰ شروع شد و با محتوای تولیدشده به دستِ کاربران در هر زمینهای و رسانههای اجتماعی در دهۀ ۲۰۱۰ ادامه یافت. کنترل گفتمان عمومی از دست سازمانها، دولتها و شرکتهای حقوقی به دست شهروندان معمولی افتاد. نهایتاً مردم توانستند نوشتهها، عکسها، ویدئوها و محتواهای دیگرشان را، بدون کسب موافقت ناشران و رسانهها، منتشر کنند. حالا ایدهها آزادانه، ورای مرزها، پخش میشوند.
همراستا با این روند، انبوهی از زبالههای سمی هم بهسمت ما گسیل شد؛ زمانی که ارتباط به این راحتی برقرار شود -آن هم در رسانههای اجتماعی که دوستان نزدیک مثل آشنایان دور یا حتی غریبهها به نظر میرسند- هر پُستی میتواند بدترین ترسهای مردم را نشانه گرفته و آدمهای معمولی را به افرادی رادیکال تبدیل کند. این همان کاری است که یوتیوب با کسی کرد که در دو مسجد در شهر کرایست چرچ تیراندازی کرد، یا همان کاری که نظریهپردازان توطئه، قبل از کیوانان با طرفداران پیتزاگیت کردند یا همان کاری که طرفداران ترامپ با شورشیان کاخ کنگره کردند. مثال معمولترش این است که پیامهای تصادفی در فیسبوک منجر به کلاهبرداری از مادرتان میشوند، توییتهایی که بیفکرانه نوشته میشوند زندگیها را خراب میکنند، یا رسانههای اجتماعی زندگی را، بهطور کلی، تلخ و بیرحم کردهاند.
برای زیرسؤالبردن فرض بنیادیِ زندگی آنلاین کمی دیر شده است: چه میشد اگر مردم نمیتوانستند، تا این اندازه، با این تعداد آدم و به این تعداد دفعات حرف بزنند؟
فرآیندی که، طی آن، فرد در رابطهای مستقیم با کسی دیگر قرار میگیرد گاهی نامیانجیگری نامیده میشود، چون فرضاً میانجیهای بین آن دو را از بین میبرد. ولی نامیانجیگریِ رسانههای اجتماعی، درواقع، افراد را قدرتمندتر نکرده است. فقط میانجیگرهای قدیمی را با انواع تازهای مثل گوگل، فیسبوک، توییتر و بسیاری دیگر جایگزین کرده است. این شرکتها بیشتر از آنکه شرکتهای فناورانه باشند شرکتهای داده هستند: یعنی وقتی که افراد چیزی را جستجو میکنند، پُست میکنند، کلیک میکنند و پاسخ میدهند، اطلاعاتشان را گرفته و در تبلیغات به کار میبندند. در این کار، کاربرها را براساس ویژگیهای جمعیتشناختی، رفتاری یا تجاریِ آنها، که رفتهرفته جزئیتر هم میشوند، دستهبندی میکنند و هدف تبلیغات ویژۀ خودشان قرار میدهند. به همین دلیل، این شرکتها مردم را تشویق میکنند که تا جایی که میتوانند آنلاین «صحبت کنند»، چون سود غولهای تکنولوژی در این است. شرکتهای اینترنتی این عمل را «درگیری»۱ مینامند.
اصول درگیریْ مردم را بهسمت این اشتباه میکشاند که استفاده از نرمافراز را با داشتن مکالمات معنادار یا حتی موفق قاطی کنند. توییت ناخوشایندی که به ناراحتی و آشفتگی هم دامن میزند، بهجای آنکه نشانی از شکست آشکار ارتباط باشد، به چشم یک صحبتِ آنلاین موفق دیده میشود. همۀ آنهایی که مستمراً پُست مینویسند هم انگار ثابت میکنند که این هدف به ثمر نشسته است. وگرنه چه دلیلی داشت این همه حرف بزنند؟
بنابراین، کمیت محتوای تولیدشده و تعداد مخاطبان آن تبدیل شدهاند به کالاهای خالص. بحثهای چندین سال گذشته بر سر گفتگوهای آنلاین این وضعیت را تأیید میکنند. اول، پلتفرمها سنجههایی مانند تعداد لایکها یا بهاشتراکگذاریها را ابداع کردند تا کاربران را به درگیری بیشتر تشویق کنند. محبوبیت و میزان دیدهشدن (که آشکارا در پلتفرمها مهماند) هم تبدیل به ارزشهای اجتماعی شدهاند. حتی در سطح اینفلوئنسرها، شخصیتهای رسانهای یا جمعیتهای آنلاین هم، گسترۀ نفوذ منجر به ایجاد قدرت، تأثیرگذاری و ثروت، یا خیالپردازی راجع به آنها شده است.
ظرفیت دسترسیِ گهگاهی به یک شنونده به حق دسترسی به تمامی شنوندگان در هر زمانی تبدیل شده است. آزادی مطلق برای همیشه شنیدهشدن، کمکم، تبدیل به یک پیشفرض در گفتمان راجع به رسانههای اجتماعی شده است؛ هر تلاشی که کاربران را در انتشار ایدههایشان محدود کند، آشکارا، بهعنوان سانسور یا چیزی بدتر از آن تفسیر میشود. ولی دلیلی ندارد که فکر کنیم هر کسی باید در هر لحظهای به هر فرد دیگری در جهان دسترسی فوری و ثابت داشته باشد.
همکارم آدرین لافرنس ابعادِ این فرضِ بنیادین و خطر رسانههای اجتماعی را اَبَرمقیاس میداند: «اَبَرمقیاس نهفقط یک پایگاه کاربریِ خیلی بزرگ، بلکه چیزی عظیم در اندازهای بینظیر است». پلتفرمهای فناورانه، مثل فیسبوک، بر این باورند که شایستۀ پایگاه کاربریای در سطح میلیاردها نفر هستند و بعد اشاره میکنند که کنترل کارآمد چنین جمعیت بزرگ و باورنکردنیای غیرممکن است و اینچنین برای خطاهایشان بهانهتراشی میکنند. ولی کاربران فناوری، که شامل دونالد ترامپ و همسایههای شما هم میشوند، بر این باورند که میتوانند و میبایست از غنایم این ابرمقیاس استفاده کنند. هر چه پُستها، فالوئرها، لایکها و دیدهشدنها بیشتر باشند، بهتر است. و اینچنین است که اطلاعات بد پخش میشوند و، با جلب توجه هرچه بیشتر، درگیری را تبدیل به فاجعه میکنند. این مسئله از اثرات جانبی سوءاستفاده از رسانههای اجتماعی نیست، بلکه یکی از نتایج موردانتظار استفاده از آن است. همانطور که سیوا وایدیاناثان، پژوهشگر رسانه، میگوید: مشکل فیسبوک فیسبوک است.
تا کنون چنین در نظر گرفته میشد که طوفان محتوا باید پس از وقوع آن کنترل شود. شرکتهایی مثل فیسبوک ارتشی از نظارتگران محتوا استخدام (یا برونسپاری) میکنند تا محتوای ناسالم را تشخیص داده و حذف کنند. این شغل واقعاً وحشتناک است و با ترومای روانی و هیجانی برابری میکند. و حتی در آخر هم همۀ اینها مثل بازی موش و چکش۲ است، چون مورد ناخوشایندی که به این طریق متوقف میشود در جایی دیگر و زمانی دیگر دوباره سربرمیآورد. شرکتهای رسانههای اجتماعی که مصمم هستند مشکلات محاسباتی را با محاسبات بیشتر حل کنند سعی میکنند برای سرکوب یا محدودکردن پُستها هم از روشهای اتوماتیک استفاده کنند، ولی افراد بسیار زیادی مطالب بسیار متنوعی را پُست میکنند و هوش مصنوعی آنقدر باهوش نیست که بتواند این تکنیکها را بهشکل مؤثری پیاده کند.
مداخلات نظارتی (البته اگر زمانی محقق شوند) هم نمیتوانند مشکل را حل کنند. هیچ پیشنهادی برای تعطیلکردن فیسبوک به موضوعِ بزرگی بیش از حد آن اشاره نمیکند، محتملترین سناریو این است که اینستاگرام و واتساپ از والدینشان جدا شوند. این نهادها الان هم جهانی هستند و با سرویس واحدی میلیاردها کاربر را مدیریت میکنند. قرار نیست واتساپ ویژۀ پاکستان، چیزی از نوع بیبیبل، از راه برسد و حتی اگر هم برسد، باز هم میزان دسترسی مردم به یکدیگر، در آن اجتماعات بزرگ، بسیار وسیع خواهد ماند. پُستها، پیامها و تماسهای نامحدود رایگان ارتباطات را راحتتر کرده، ولی ماهیت آن را هم تغییر داده، یعنی مردم را به مخاطبان خیلی بیشتر و به دفعات خیلی بیشتر به هم متصل کرده است.
آیا بهتر نمیشد اگر تعداد افراد کمتری، چیزهای کمتری، به تعداد کمتری پُست میکردند و تعداد کمتری هم آنها را میدیدند؟
شاید محدودکردن رسانههای اجتماعی ناممکن یا زاید به نظر بیاید، ولی درواقع این شرکتها همین الان هم شامل بعضی محدودیتها هستند. توییتها فقط میتوانند ۲۸۰ کلمهای باشند و نه بیشتر. ویدئوهای یوتیوب برای بسیاری از کاربران نباید بیشتر از ۱۵ دقیقه باشد، که قبل از سال ۲۰۱۰ این محدودیت ۱۰ دقیقه بود، امری که به پایهگذاری ماهیت ویدئوهای کوتاه آنلاین کمک کرد. بعدها، واین اختصار را به نهایت رساند و ویدئوها را به ۶ دقیقه محدود کرد. اسنپچت هم موفقیتش را از زودگذریاش به دست آورد، به این صورت که پُستها، بهجای اینکه برای همیشه بمانند، پس از مدت کوتاهی ناپدید میشدند.
کاربران میتوانند برای پاسخدادن به پُستی در فیسبوک، پیامهای خصوصی توییتر، پیام در اسلک یا دیگر برنامههای آنلاین از لایک، ایموت و ایموجی استفاده کنند. حتی این ظرفیت هم خودش در استفادۀ افراد از این سرویسها محدودیت ایجاد میکند. این محدودیتها معمولاً حس عجیب و غریب یا حتی اذیتکنندهای دارند، ولی بههرحال جمعکردن بینهایت پاسخ در قالب پاسخهایی محدود باعث ایجاد محدودیت خواهد شد.
علیرغم محدودیتهای مهم و زیادی که ابزارهای آنلاین محبوب دارند و آنها را به آنچه که هستند تبدیل کردهاند، پلتفرمها در میزان پُستها یا دیدهشدن کاربران محدودیتهای آشکار و مشخصی اعمال نکردهاند.
تصور کنید که دسترسی و میزان دیدهشدن هم محدود میشد: اگر بهطور پیشفرض محدودیتهای مکانیکی، بهجای محدودیتهای قضایی، اعمال شود چه؟ اگر مثلاً فقط میتوانستید یک بار در روز، هفته یا ماه در فیسبوک پُست بگذارید، یا فقط تعداد مشخصی از افراد آن را میدیدند چه میشد؟ یا چه میشد اگر، مثل اسنپچت، پُست شما پس از یک روز یا یک ساعت از بین میرفت؟ یا چه میشد اگر، پس از تعداد مشخصی دیدهشدن، یا پس از رسیدن به یک محدودۀ جغرافیایی با فاصلۀ خاصی از مبدأ، پُست از بین میرفت؟ این کار مانع این نمیشود که کاربران بد کارهای بد انجام دهند، ولی کمتر میتوانند بدی را در بین عموم مردم پخش کنند.
اعمال چنین محدودیتهایی از نظر تکنولوژیکی ساده است و خیلی هم بیسابقه نیست. در لینکدین، شما میتوانید شبکهای هرچقدر بزرگ که بخواهید از متخصصان را کنار هم جمع کنید، ولی پروفایل شما مخاطبهای
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ ویژه قرار میگیرند. در پروندههای فصلنامۀ ترجمان تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «مینیمالیسم»، «فقر و نابرابری»، «فرزندآوری» و نظایر آن پرداختهایم. مطالب ابتدا در فصلنامه منتشر میشوند و سپس بخشی از آنها بهمرور در شبکههای اجتماعی و سایت قرار میگیرند، بنابراین یکی از مزیتهای خرید فصلنامه دسترسی سریعتر به مطالب است.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان، دریافت کتاب الکترونیک بهعنوان هدیه و دریافت کدهای تخفیف در طول سال برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
پینوشتها:
• این مطلب را یان بوگوست نوشته و در تاریخ ۲۲ اکتبر ۲۰۲۱ با عنوان «People Aren’t Meant to Talk This Much» در وبسایت آتلانتیک منتشر شده است. و وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۱ با عنوان «اگر همه حرفهایمان را بشنوند، حالمان بهتر میشود؟» با ترجمۀ زهرا عاملی منتشر کرده است.
•• یان بوگوست (Ian Bogost) نویسنده و روزنامهنگار آمریکایی است که در آنتلانتیک مینویسد. آخرین کتاب او بازی با همهچیز: لذت محدودیتها، فایدههای کسالت و اسرار بازیها (Play Anything: The Pleasure of Limits, the Uses of Boredom, and the Secret of Games) نام دارد.
••• آنچه خواندید، بهطور اختصاصی برای وبسایت ترجمان تولید شده و بهرایگان در اختیار شما قرار گرفته است. شما میتوانید با خرید اشتراک فصلنامه ترجمان علوم انسانی از انتشار این مطالب و فعالیتهای ترجمان حمایت کنید. برای خرید اشتراک فصلنامه ترجمان و بهرهمندی از تخفیف و مزایای دیگر به فروشگاه اینترنتی ترجمان به نشانی www.tarjomaan.shop مراجعه کنید.
[۱] engagement
[۲] اسم نوعی بازی است که، در آن، دستگاه بازی شامل یک صفحه است که سوراخهایی در آن وجود دارند و موش پلاستیکی کوچکی بهطور تصادفی از آنها بالا میآید. بازیکن باید بهمحض بالاآمدن موش روی سرش بکوبد و این کار مدام تکرار میشود [مترجم].
[۳] Grouped