آلیسون کینی، گی مگ — یک روز بهاری در لانگ آیلند، صدها عکس از مردان مجرد مناسبِ رابطه را بهدقت روی کامپیوتر بررسی کردم. یکی از آنها موی بلند پرپشت و سیاهی داشت -آرایشگری بود در کُریاتاونِ منهتن- و سگ پاگِ خندانی را در آغوش گرفته بود. آیا از او خوشم آمده؟ امممم... روی به احتمال زیاد بله کلیک کردم. مرد دیگری کارمند بانک بود: قطعاً نه. شرمندۀ کارمندان خدوم بانک. دیگری مرد سیوچندسالهای بود با چهرهای که اجزای خوشتراشی داشت و شال چهارخانۀ نارنجیرنگی را باحالتی خودمانی دور گردنش بسته بود، شخصی که اسمش را بهدلیل شباهتش به مککانِهِی جوان، متیو میگذارم. لعنتی. قطعاً بله.
ده دقیقه بعد، پاسخی از متیو روی مانیتور چشمک زد. تصاویر پروفایل هر دو نفرمان در کنار هم، با این متن، ظاهر شد: «آیا این شخص از شما خوشش آمده؟ به احتمال زیاد نه».
در آن لحظه، اگر همهچیز درون من بهدرستی کار خودش را انجام میداد، دستگاه عصبی پاراسمپاتیک من باید ضربان قلبم را آهسته و معده و مجاری تنفسیام را منقبض کرده باشد. و دستگاه اُپیوئیدِ درونزادِ مغزم شروع به ترشح مسکن کرده باشد. اگر پیشازآن، به من پرتوپییابهای جایگزینشوندهای تزریق شده بود که به پذیرندههای درد در مغزم میچسبیدند، پِت اسکن۱ آنها را نشان میداد که ضربهفنی شدهاند؛ و همزمان با آن، اُپیوئیدهای خودم دارند جای آنها را میگیرند؛ اُپیوئیدهایی که برای تخفیف درد طردشدن وادار به عمل شدهاند.
دانشمندان میدانند که بدنِ سالم با این سازوکار به طرد اجتماعی واکنش نشان میدهد. اما شخص متیو هیچ بدنی نداشت؛ شخصی واقعی نبود؛ و ضربهای که «او» به من زد طردی خودکار، کامپیوتری و غیرشخصی بود. متیو یک پروفایلِ دوستیابیِ شبیهسازیشده در آزمایشگاه بود که برای سنجش «بازخورد اجتماعی»۲ توسط دکتر دیوید تی. شو، استاد روانپزشکی در دانشگاه استونی بروک، طراحی شده بود.
عصبشناسها کشف کردهاند که آدمها از درد طردشدن، همانند فرایند درد جسمانی، رنج میبرند و بهبود مییابند. کارِ شو ملهم است از مقالۀ دکتر نایومی آیزنبرگر با عنوان «آیا طردشدن درد دارد؟» که در سال ۲۰۰۳ منتشر شد و احساسات مرتبط با درد عاطفیای را بررسی میکند که افراد هنگامی که دچار طرد اجتماعی میشوند احساس میکنند. درد عاطفی و جسمانی چنان همپوشانی تنگاتنگی دارند که یکی میتواند دیگری را تشدید کند؛ همچنین بهنحوی ترسناک، میتوانند به شیوهای یکسان تسکین یابند: در مطالعهای در سال ۲۰۱۰، تیم تحقیقاتی دکتر سی. نیتن دیوال در دانشگاه کنتاکی نشان داد که خوردن قرص استامینوفن میتواند درد یک تجربۀ اجتماعی منفی را فرو بنشاند.
شو و دیگر دانشمندان مجموعۀ خندهداری از تمرینهای آزمایشگاهی را طراحی کردند تا واکنشهای افراد به طردشدن را شبیهسازی کنند. یکی از این الگوها، سایبربال نام دارد که در آن بازیکنهای شبیهسازیشدۀ کامپیوتریْ شرکتکننده را از پیوستن به آنها در بازی محروم میکنند. تمرین دیگری شرکتکنندگان را درمعرض تصاویری از آدمهایی قرار میدهد که به آنها اخم میکنند، آن هم نه فقط افراد واقعی، بلکه افرادی در نقاشیهای رنوآر و هاپر. محبوبترین تمرین برای من این یکی است: الگوی «تنها در آینده». آزمایشگر از شرکتکننده یک آزمون شخصیتی میگیرد و سپس خبر بدی به او میدهد: «شما از آن دسته افرادی هستید که بعدها در زندگی تنها خواهید ماند». پس از انجام تمرینهایی مثل این، پژوهشگران واکنشهای شرکتکننده را ثبت میکنند؛ این واکنشها طیف وسیعی را در بر میگیرد، از تکانهای ناگهانی تا تنظیم عاطفی خود، افسردگی یا خشم. شو گفت «آزمایشی بود که در آن، در اتاق انتظار، کلوچه گذاشته بودند. اگر اطلاعات منفی میگرفتید، احتمال داشت کلوچههای بیشتری بخورید».
استادِ شو نحوۀ واکنشِ دستگاههای اُپیوئیدِ طبیعی یا درونزادِ بدن به درد جسمانی را مطالعه کرده بود و شو، مهلم از او، این فرضیه را مطرح کرد که بدن ممکن است به درد اجتماعی نیز به شیوهای یکسان واکنش نشان دهد. یافتۀ پژوهش شو این بود که بدن درحالتمطلوب، به طرد با سِیلی از اُپیوئیدهایی پاسخ خواهد داد که به پذیرندههای درد میچسبند و از شدت احساسات منفی میکاهند. اما این فقط آغاز راه بود: شو در ادامه دریافت که مغز بیمارانی که دچار افسردگیاند اُپیوئیدهای بهمراتب کمتری ترشح میکند و این بهنوبۀخود، به احساسات ماندگار افسردگی و درد پس از تجربههای اجتماعی منفی دامن میزند. برخی از ما واقعاً طردشدن را سختتر و طولانیتر احساس میکنیم. درواقع، بیماری روانی نه تنها ممکن است احساس طردشدگی را تشدید کند، بلکه میتواند مولود همان طردشدنها باشد.
شو در تازهترین کارش بررسی میکند که چرا افراد به طرد اجتماعی به شیوههای مختلفی پاسخ میدهند. یکی منزوی میشود، دیگری افسرده، آن یکی به الکل و موادمخدر رو میآورد و دیگری خشونت پیشه میکند. هدف پژوهش او یافتن راهبردهای مستقیمی است که بتواند بیمارانی را درمان کند که بیرون از آزمایشگاه، قدم به محیطهای اجتماعی روزمرهای میگذارند که لزوماً به درمان یا بهبودشان منجر نمیشود. «اگر کسی چون تازه از یار عزیزش جدا افتاده افسرده شد و به دیدن روانپزشک رفت، هنوز در این فضای تنها و جداافتاده بودن است. این حال را نباید اتفاقی منفرد و منقطع دانست: ’خب من تازه از دوستپسر یا دوستدخترم جدا شدهام، حالا افسردهام، حالا این چیزی که به آن میگویند افسردگی را دارم و باید آن را پشت سر بگذارم.‘ آنها کماکان، جدای از تشخیص پزشکیشان، با آن رویداد روبهرو میشوند».
اما برای اینکه شو بتواند واکنش انسانها به طردشدن را مطالعه کند، نخست باید کاری میکرد که طردشدنی اتفاق بیفتد. تمرینهای آزمایشگاهیای که او طراحی کرد، برای نیازهای پژوهشی مختلف قابل دستکاری است، اما برای سناریوی نمونهای و خارجازپروندهای که برای من آماده کرده بود، تمرین از من میخواست تا پروفایل دوستیابی شبیهسازیشدهای بنویسم و پروفایلهای شبیهسازیشدۀ کسانی را «لایک» کنم که به صورت بالقوه امکان داشت با آنها «قرار» بگذارم. بعد به دست همان کسانی که با آنها قرار میگذاشتم، محبوب یا مطرود میشدم.
جالبترین قسمت ماجرا، یافتههای فرعی منتج از کار شو است: در گروههای آزمایشی او اغلب کسانی که دچار بیماریهای روانی هستند نیز حضور دارند، همانطور که در گروههای کنترلش آدمهای سالم حاضرند. به همین خاطر، او در روش پژوهشیاش برای محترمشمردن سلامت همگان، بر افشای کامل و شفافیت با تمام شرکتکنندگان تأکید دارد. شو و تیم پژوهشی او همیشه شرکتکنندگان را بهنحوی واضح و مفصل آماده میکنند تا انتظار طردشدنهایی تصادفی، کامپیوتری و شبیهسازیشده را از «افرادی» داشته باشند که، همانطور که شرکتکنندهها به یقین میدانند، وجود خارجی ندارند. باوجوداین، و علیرغم اینکه شرکتکنندگان در آزمایش بهخوبی آماده و مطلع شدهاند، و فارغ از سلامت روانشان، باز هم طردشدنهای شبیهسازیشده به سرریزِ محسوس و سنجشپذیرِ مصائب
مرا در دفتری خالی با کامپیوتری تنها گذاشتند تا پروفایلم را کامل کنم. اینطور نوشتم که زنی چهلوچند ساله هستم. به مردها گرایش دارم. چطور خودم را توصیف کنم؟ «اُپرا دوست دارم. پرندهنگری دوست دارم». قدم ۱۶۷ سانتیمتر است اما بهجایاینکه بگویم قدم ۱۶۶.۵ است، ادعا کردم ۱۶۷.۵ است. وزنی را نوشتم که صبح همان روز پیش از خوردن صبحانه بودم. یا مریم مقدس. در تنهاییِ کاملِ آن اتاق، زدم زیر خنده. وقتی ایتِردال برای بار دوم در اتاق را باز کرد تا ببیند که کارم تمام شده یا نه، فهمیدم که تظاهر به خجالتینبودن میتواند چقدر جانکاه باشد.
مرحلۀ بعدی مفرح بود: روی نمایشگر میان چند دوجین پروفایل مردانه اسکرول و شانزده نفر از آنها را انتخاب کردم. برخلاف یک برنامۀ دوستیابی واقعی، مجبور بودم بیان کنم که احساسم نسبت به هر کدام «قطعاً بله»، «به احتمال زیاد بله»، «به احتمال زیاد نه» و «قطعاً نه» است. و پسازآن... شو به من گفت «ما سؤال دوم را مطرح میکنیم: ’آیا فکر میکنم این شخص مرا بپسندد؟‘ دلیل پرسیدن این سوال، ارتباطی است که به انتظارِ علاقهمندیِ متقابل دارد، تا هنگامیکه شما پذیرفته یا طرد میشوید، این عمل اثرگذاری بیشتری داشته باشد. بنابراین، اگر شما تصویر فردی را دیدید که بهنحو شگفتانگیزی زیباست، ممکن است بگویید که او را میپسندید اما انتظار ندارید که او هم متقابلاً شما را بپسندد، بنابراین اگر این شخص شما را طرد کند، ممکن است آنقدرها به آن اهمیت ندهید، یا خیلی ساده برای آن دلیلتراشی کنید».
پسازآنکه سوگلیهایم را انتخاب کردم، امتیازدهیهایم توسط نرمافزار جمع میشد تا جفتهای بالقوهام بتوانند بازخورد (شبیهسازیشدۀ!) خودشان از من را ارائه کنند: آنها نیز قرار بود قطعاً یا به احتمال زیاد از من خوششان بیاید یا نیاید. شو گفت «ما از سطوح علاقهمندی مختلف استفاده میکنیم تا به غیرمنتظرهبودنِ بازخوردها اضافه کنیم. اگر همه بگویند ’قطعاً از شما خوششان نمیآید‘، پس از مدتی ممکن است واقعی به نظر نرسد. یا بهعبارتی کمتر واقعگرایانه بهنظر میرسد».
برای این نمونۀ آزمایشی، مغز من با پرتوپییابها ردگیری نمیشد و این باعث شد کنجکاویام گل کند: وقتی طرد میشوم، آیا واقعاً رنج خواهم کشید؟ چطور میتوانم مطمئن باشم؟ چارهای نداشتم جز اینکه فکر کنم در مقام نویسندهای که مطالعات پسزمینهای را انجام داده و یک ساعت وقت صرف گفتوگو با شو دربارۀ رازهای نهچندان پنهانِ پژوهشِ او کرده است، احساساتم به خاطرِ فراآگاهیام از مصنوعیبودن این تمرین، فروکش کرده و بیشتر از من محافظت خواهند کرد. اما چرا باید فرض میکردم که تفاوتی با سایر شرکتکنندگان این آزمایش دارم؟ همۀ ما واقعیتها را از پیش میدانستیم. اگر به پژوهش شو باور داشتم، آنگاه مجبور بودم این امکان را بپذیرم که، حتی اگر فکر نمیکردم که احساس طردشدن یا افسردگی میکنم، یک اسکن مغزی نشان میدهد که اُپیوئیدهای من درست مثل سایرین، فعال شدهاند و از شدت واکنشهایم میکاهند. آگاهی پیشینی از ساختگیبودنِ تمرین و اینکه روی خودم حساب میکردم، قرار نبود نه برای من و نه برای سایر شرکتکنندگان کافی باشد تا جلوی مغزهای میمونیمان را بگیرد که ضربۀ طردشدن را احساس نکنند و برای تسکینِ آن به تکاپو نیفتند.
اما بدون پرتوپییابها، چطور قرار بود بدانم که دارم چیزی احساس میکنم؟
آنگاه، درست موقعی که وقتم داشت تمام میشد -همچنین فرصتم برای انتخاب مردی که قرار است «قطعاً» مرا بپسندد، تا تکلیف به پایان برسد- چهرۀ خندان متیوی شالنارنجی روی نمایشگرم ظاهر شد. خیره به نمایشگر نشسته بودم، با لپتاپ، خودکار و ضبطصوت در دست، و تلاش میکردم تا به وضعیت احساسی خودم کاملاً آگاه باشم.
کلیک کردم که متیو قطعاً قرار است من را بپسندد. دوباره به خودم خندیدم.
مچ خودم را در میان خنده، روی ضبطصوت گرفتم: اینگونه بود که فهمیدم ازلحاظ احساسی در فرایند این طردشدن سرمایهگذاری کرده بودم. زیرا همان لحظهای که روی آن کلیک میکردم که او قرار است «قطعاً» مرا بپسندد، چون تمرین آن را خواسته بود، به این نیز فکر کردم که عمراً اگه این مرد سر سوزنی از من خوشش بیاد. یعنی اگر او مردی واقعی روی یک سایت دوستیابی میبود. که نبود. من داشتم نکوهشِ خود، شوخطبعی، فاصلهگذاری و تمرکز روی عمل مستندسازی را به صف میکردم
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ اختصاصی قرار میگیرند. گزیدهای از بهترین مطالب وبسایت ترجمان همراه با مطالبی جدید و اختصاصی، شامل پروندههای موضوعی، در ابتدای هر فصل در قالب «فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی» منتشر میشوند. تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «سفر»، «خودیاری»، «سلبریتیها» و نظایر آن پرداختهایم.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان و دریافت یک کتاب بهعنوان هدیه برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
پینوشتها:
• این مطلب را آلیسون کینی نوشته است و در تاریخ ۴ سپتامبر ۲۰۱۹ با عنوان «The Rejection Lab» در وبلاگ گی مگ منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۴ خرداد ۱۳۹۹ با عنوان «چرا از من خوشش نمیآید؟» و ترجمۀ علی امیری منتشر کرده است.
•• آلیسون کینی (Alison Kinney) نویسنده، استاد دانشگاه و جستارنویسی است که دربارۀ فرهنگ، تاریخ، موسیقی و عدالت اجتماعی مینویسد. نخستین کتاب تاریخنگاری فرهنگی او در سال ۲۰۱۶ با نام HOOD منتشر شده است.
[۱] PET scanner: برشنگاری با گسیل پوزیترون؛ بهاختصار پِت اسکن نیز نامیده میشود.
[۲] social feedback task
[۳] Lifting himself up by his bootstraps: معنای این اصطلاح متکیبهنفس بودن است. بهدلیل تکرار و بازی کلامی با این اصطلاح، به ترجمۀ الفاظ عبارت اکتفا شده است [مترجم].
[۴] زنی که بردۀ تامس جفرسون بود [مترجم].
[۵] It’s not you, it’s me: یکی از کلیشهایترین دلایل طردکردن دیگری در روابط دوستانه است [مترجم].