الی گلدستون، نیواستیتسمن — در همان روزهایی که اولین کتابم منتشر شد، برای امرار معاش خانهها را نظافت میکردم. از واکنش آدمها وقتی میگفتم که نظافتچی هستم، متنفر بودم؛ انگار داشتم بحثی را شروع میکردم که برایش آماده نبودند. حدس میزنم آدمها تصور میکردند که چون من آدم مشکلپسندی هستم، خوشم میآید چنین جوابی بدهم که مراسم شام را خراب کند. در حقیقت، به نظرم ملالآور بود و آرزو میکردم میتوانستم بگویم که مثلاً در رسانه کار میکنم؛ یا دقیقتر، کاش سؤال «شغلت چیست؟» اصلاً بخش ضروری گفتوگوهای ابتدای آشنایی نبود.
مردی که آن موقع با او در رابطه بودم، میگفت که من «خیلی بوکوفسکی» هستم، حدس میزنم چون هیچ نویسندۀ زن معروفی از طبقۀ کارگر نمیشناخت که مطمئناً نه مشکل او، که مشکل جهان است. برای مردم، آدم تحصیلکردهای که کار «غیرتخصصی» انجام میدهد جذاب است؛ یکجور نشانۀ شجاعت یا مصیبت است. به نمونهای مطالعاتی تبدیل میشوی. چرا آدمی تصمیم میگیرد سخت کار کند و بیپول هم باشد؟ حیرتانگیز است.
کار نظافت را بیشتر از بعضی شغلهای دیگری که داشتم و خیلی کمتر از بقیهشان دوست داشتم. رضایتی در فیزیکیبودنش وجود داشت، اینکه میدیدم کار چطور بر بدنم اثر میگذاشت -عضلات برآمده، دستهای پوستپوستشده- و اینکه شب به خوابی عمیق فرو میرفتم، چون تا مغز استخوان خسته بودم. اما اینکه در موقعیت اجتماعی پایینتری به دنیا آمدهام یا هر روایتی که باعث میشود آدمها با چنین اصطلاحاتی صحبت کنند، دلیل نمیشود آدم شریفی باشم. گهگاهی سخت کار میکردم، اما غذاهای خوشمزه و داروهای تجویزشدهام را هم میدزدیدم، کثیفیها را زیر یخچال جارو میزدم و در تختخواب آدمهای دیگر دراز میکشیدم. دوست داشتم خودم را تا حدی قهرمان طبقۀ کارگر توصیف کنم تا باعث شوم آدمها در مهمانیها بیشتر احساس راحتی کنند. در واقع، اصلاً هیچ نوع کار دیگری به جز نوشتن به نظرم راضیکننده نبود و هنوز به اندازۀ کافی دستی بر نوشتن نداشتم تا اثبات کنم ارزش دارم به من پول بدهند و به پول نیاز داشتم.
شرایط برایم طوری چیده شده بود که در دنیای کار ناکام بمانم. نهتنها مجبوری وظایفی که روی دوشت گذاشتهاند را انجام بدهی، بلکه باید با رئیست خوشبرخورد باشی و به او احترام بگذاری، فرقی هم ندارد که او چه جور آدمی باشد. نمیخواستم هر روز یک جا حاضر شوم، روی همان صندلی همیشگی بنشینم و وانمود کنم که به چیزی اهمیت میدهم و کاری را انجام بدهم که میتوانستم از آن اجتناب کنم.
در عوض، به خانۀ مردم میرفتم، در ساعتهای غیرمعمول روز، با هر لباسی که دوست داشتم، با هر حسوحالی که داشتم، بدون آقا بالا سر. آدمها کلید همۀ چیزهای عزیزشان را به من میسپردند و یک لحظه هم دربارهاش فکر نمیکردند. گاهی مثل شبحی مفید و گاهی بدجنس از آن خانهها رد میشدم و بعضی خواستهها را اجابت و بقیهشان را رد میکردم. ترامادولهایشان را بالا میانداختم و موقع کریسمس، شکلاتهایشان را در بستهبندیهای زیبا برمیداشتم و میخوردم، سطلهای زبالهشان را خالی میکردم، در توالتهایشان تف میکردم و روکشهای عرقی رختخوابهایشان را درمیآوردم.
بیشتر ارباب رجوعهایم شبیه هم بودند. اما مشتریان محبوبی هم داشتم و قضاوتهایی هم میکردم. اولین کار حرفهای منظمم برای مادر تنهایی بود که در خانهای زیبا و بادگیر، بالای فروشگاهی در ساربیتون زندگی میکرد. خوشم میآمد که شواهدی از زندگی او با دخترش را میدیدم. روی میز ناهارخوری بذرهایی میکاشتند، تلویزیون بزرگی داشتند، تلی از بازی و ظرفهای پلاستیکی رنگی ناهار که مرتب در ماشین ظرفشویی چیده شده بودند. از اینکه جاروبرقی ردهای پررنگی روی فرش صورتی اتاق دخترش به جا میگذاشت، خوشم میآمد و جاروکردن فرش صورتی خودم، در بچگی را یادم میآورد. کارم را دلسوزانه و خوب انجام میدادم و میخواستم زندگی خانوادگیشان را حفظ کنم. اما همچنان اوقاتی بود که زیر بار وظایف پیشپاافتادهام، مضطرب و خسته میشدم و نیمهفلج روی کاناپۀ بزرگ و نرم آن مادر تنها مینشستم و با خودم فکر میکردم که دارم با زندگیام چه کار میکنم و به کپۀ دنیای دکوراسیون داخلی۱ خیره میشدم.
اول به خانم پیری علاقهمند بودم که به محصولات شوینده اعتقادی نداشت. پارچههایی میکروفایبری دستم میداد که بوی کپک میدادند و من تمام تلاشمم را با این پارچهها میکردم، در حالی که او روی کاناپهاش مینشست، به رادیو گوش میداد و ناله و شکایت میکرد. یهودی بود و به همین خاطر، آرام آرام با هم پیوند خوردیم. چون مادربزرگهایم فوت کرده بودند، جایی برای یک پیرزن در زندگیام داشتم. در نهایت، شروع کرد به شکایتکردن از دست
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ اختصاصی قرار میگیرند. گزیدهای از بهترین مطالب وبسایت ترجمان همراه با مطالبی جدید و اختصاصی، شامل پروندههای موضوعی، در ابتدای هر فصل در قالب «فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی» منتشر میشوند. تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «سفر»، «خودیاری»، «سلبریتیها» و نظایر آن پرداختهایم.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان و دریافت یک کتاب بهعنوان هدیه برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
پینوشتها:
• این مطلب را الی گلدستون نوشته و در تاریخ ۹ سپتامبر ۲۰۲۰ با عنوان «Personal story: Cleaning the lives of others» در وبسایت نیواستیتسمن منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۲ آذر ۱۳۹۹ با عنوان «من نظافتچی بودم، صاحب همۀ تهماندهها» و ترجمۀ میترا دانشور منتشر کرده است.
•• الی گلدستون (Eli Goldstone) نویسندۀ ساکن لندن و فارغالتحصیل نویسندگی خلاق از سیتی یونیورسیتی است. او پیش از این دبیر بخش شعر کاداورین بوده است. اولین رمانش ضربان نامعمول قلب (Strange Heart Beating) نام دارد.
[۱] مجموعۀ محبوبی از اسباببازیهای دخترانه [مترجم].