شیلا هتی، لیترری هاب — چند سال پیش، اولین فصلهای پیشنویس رمانی از دوستم را خواندم. دربارۀ کتاب قبلی او نقدی را در لندن ریویو آو بوکس منتشر کرده بودم و آن زمان او را نمیشناختم. هشت سال پیش بود و پس از آن، ارتباط میان ما شکل گرفت. من از او میپرسیدم کتاب جدیدش در چه حالی است و او هم حال آثار مرا میپرسید. همیشه هم (برای هر دویمان) کار یا بهغایت بد پیش میرفت یا بهغایت خوب.
همیشه روند کار دیگر نویسندگان برایم بسیار جذاب بوده، شاید تاحدی از این جهت که مطمئن میشوم مثل هم هستیم: لحظاتی از شعف و پس از آن لحظاتی از نومیدی و در دل این لحظات میدانیم هیچ یک از این احساسات درحقیقت مشخص نمیکنند کتاب ما دستآخر خوب از آب در میآید یا بد (هرچند آن زمان این احساسات حتماً بر تمام زندگیمان سایه انداختهاند).
به همین دلیل، یک هفتۀ پیش، از او پرسیدم میتوانم نوشتههای جدیدش را بخوانم یا نه، چون کنجکاو بودم و فکر میکردم میتوانم کمک کنم؛ حس کردم شاید یک خوانندۀ تازه نیاز داشته باشد. چند فصل را برایم فرستاد، آنها را خواندم، در پاسخ یک ایمیل طولانی نوشتم، او هم پاسخی طولانی برایم نوشت و حالا در خلق کتاب جدیدش، ذهن من هم به ذهن او اضافه شده است. دیروز پیشنویس کتاب فعلیام را برای دو تن از دوستانم فرستادم و منتظر شنیدن نظر آنها هستم، اینکه به نظرشان خوب است یا بد، یا اصلاً به نظرشان معنا دارد یا نه.
همیشه مهم است همزمان کاری را که در دست داریم به بیش از یک نفر نشان دهیم تا نظرات هیچکس بیشازحد موثر نباشد. اگر کار را تنها به یک نفر نشان دهید و او از آن متنفر باشد، چه؟ و شما هم نظر او را باور کنید! یا عاشق آن باشد؟ و شما هم باور او را قبول کنید! بهتر است آن را برای دو، سه یا چهار نفر بفرستید تا بتوانید حقیقت آن پیشنویس را جایی در میان طیف نظرات متفاوت آنها بیابید.
از نظر من، دوستانی که پیشنویس کتابهایم را میخوانند، گرانمایهترین خوانندگان من هستند. فکر میکنم انگار آنها از هر منتقدی حساسترند یا از هر خوانندهای که کتابِ تمامشده را میخواند. میدانند باید دربارۀ آن با من صحبت کنند، و من برایشان مهم هستم. درنتیجه، میدانم کتاب من برایشان مهم است. در مقابل وضع همینطور است: من هم هیچوقت بهاندازۀ زمانی که دارم پیشنویسِ کتاب دوستی را میخوانم، خوانندهای دقیق، ژرفاندیش یا روشنفکر نیستم. مجبورم تبدیل شوم به بخشی از ذهن آنها. ذهن خودم را به ذهنشان پیوند بزنم. به همین خاطر، نمیتوانم سرسری با علایق و امیال زودگذر خود وارد متن شوم و از آن عبور کنم.
فکر کنم کسانی که خود دستبهقلم نیستند به ذهنشان هم نمیرسد که نویسندهها تا کجا آثار ناتمام خود را با یکدیگر به اشتراک میگذارند. شاید تعداد افرادی که پیشنویس کتابهای من را قبل از چاپ میخوانند کمتر از ۴۰ نباشد. بیشتر کار در مکالمۀ با همین نویسندهها انجام میشود: کار حمایت اخلاقی، کار پاسخگویی به استانداردهای بسیار بالای همکارانِ نویسندهام و نوشتن با آگاهی به این نکته که این کتاب بناست در دست افرادی قرار بگیرد که آنها را میشناسم و برایشان احترام قائلم. این بسیار ترسناکتر از تصور خوانندهای است که هرگز او را ندیدهاید.
حتی پیش از آنکه آنها به اثرم واکنش نشان دهند، مدام خیالبافی میکنم که کتابم چطور در تخیلشان مینشیند. اغلب حتی نیاز نیست دوستم آن را بخواند تا مفید باشد؛ اغلب، همین که آن را برای نویسندهای دیگر میفرستم، ناگهان کتاب را (آنگونه که خود خیال میکنم) از منظر آنها میبینم. میتوانم تمام اشکالات آن را ببینم، جاهایی را که درست از آب در نیامده است، جاهایی را که درست توی خال زدهام و برای هر یک این بخشها خجالتزده، سرافراز، و عذرخواه میشوم.
بیشتر اوقات، حتی پیش از آنکه دوستِ گیرنده فرصت کند متن را باز کند، برایشان مینویسم: «این را نخوانید! تمام نشده!». ارسال بهخودیخود کافی است. آن وقت است که ناگهان کامل دستم میآید که کتابم خوب است یا بد و کتاب را از نگاهی تازه میبینم و میتوانم برای چند هفتۀ دیگر با انرژی روی آن کار کنم.
خوانندۀ کتاب منتشرشدۀ نهایی آن را در چارچوب ذهنیای میخواند که سراسر به چنین چیزهایی مشغول است: آیا الان دوست دارم چنین کتابی بخوانم؟ اگر نه، (خوشبختانه) آن را به کناری میاندازد. من هم همینطورم. در قبال کتابهایی که آنها را از کتابفروشیخریدهام، هیچ مسئولیت اخلاقیای حس نمیکنم. بهنوعی کتابی که منتشر شده فقط یک مرده است. دیگر برای آن کتاب اهمیتی ندارد دوستش داشته باشم یا نه؛ دیگر نمیتواند خود را تغییر دهد. او به شکل نهاییاش رسیده است.
من در مقابل نویسندهای که او را نمیشناسم مسئولیتی ندارم. خودخواهانهتر میخوانم. تنها با توجه به لذت خودم میخوانم. اما در هنگام خواندن یک پیشنویس، وقتی همکار نویسندهای منتظر پاسخ من است، مجبورم تا آنجا که ممکن است از خودخواهی دور باشم. لذتْ مرکز توجه من نیست، بلکه تمام فکر و ذکرم این نوشتۀ کوچکی است که دارد رشد میکند. من یکی از نیروهایی هستم که سبب میشوند این موجود شکل نهایی خود را پیدا کند، یا نکند.
باید با گشودگی کامل بخوانم، با حساسیت به اینکه این موجود بناست به کجا برسد. لزومی ندارد از آن خوشم بیاید. کار من غیرشخصیتر از این حرفهاست؛ مهم این است که باید سلیقۀ خود را کنار بگذارم و بکوشم به این بیندیشم که نویسنده میخواهد به کجا برسد که تا کنون نرسیده.
ما هنوز بر این باوریم که هنر را تنها هنرمند میسازد، اما طبق دیدههای من هنر همیشه حاصل کار مجموعهای از رفقاست، افرادی که انتخاب میشوند و نقش چندان کوچکی هم ندارند؛ نقشی دارند که در سطح گستردهای روی کار اثرگذار است. این دوستان اولین مخاطبان کتابهای فرد هستند. مخاطبان برگزیدهاند. اگر این افراد از آن راضی نباشند، آدم خیال میکند هیچکس راضی نمیشود. اما فقط نویسندهها نیستند که در جمعی از نویسندگان دیگر دست به قلم میبرند. تمام هنرمندها اینگونهاند.
منتقدان ضرورت صنعت نشرند، خوانندگان نیز، البته فقط در سطح نظریه، چون بالأخره کتابها برای آنها هستند. اما هیچ کتابی برای خوانندهای ناشناخته نیست، کتاب برای کسی است که با بیم و امید و سؤالی دلهرهآور آن را برایش ارسال میکنید. بدین ترتیب، میتوان گفت هنر بهتمامی برای دیگر هنرمندان و در پاسخ به درک و حساسیت آنها ساخته میشود. آنها روشنفکرترین مخاطباناند، آخر میدانند که هنر میتواند -و باید- در قالبهای متکثری در آید؛ و آنها از همه بادرایتترند. آخر چه کسی بیش از یک نویسنده به هنر رماننویسی اهمیت میدهد؟ چه کسی بیش از یک نقاش به آنچه بر سر نقاشی میآید اهمیت میدهد؟ اینکه آن اثر به زیباییِ اعجابانگیز میرسد یا به زشتیِ اعجابانگیز.
دیروز در کارگاه نقاشی دوستم، مارگوس ویلیامسون، بودم. یک گروه کوچک نویسندگان داریم؛ حدود شش نفریم که یکهفتهدرمیان دور هم جمع میشویم و هر کدام چیزی را که نوشتهایم میخوانیم و بعد نظراتمان را با هم در میان میگذاریم و میگذاریم نویسنده (کسی که همان زمان اثرش را بلند خوانده است) سؤالات مهم خود را بپرسد: به نظرتان جملۀ آغازین عجیب و غریب نیست؟ به نظرتان این بخش با باقی کتاب همخوانی دارد؟ اینجا کسلکننده است؟ وقتی آن را میخواندم به نظرم کسلکننده آمد...
ما در کارگاه مارگوس بودیم و پنجتایمان جلسۀ دو ساعتۀ خود را به پایان برده بودیم و کارمان تمام شده بود. هنرمند دیگری هم آنجا بود، جوبال براون که او نیز هماکنون
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ اختصاصی قرار میگیرند. گزیدهای از بهترین مطالب وبسایت ترجمان همراه با مطالبی جدید و اختصاصی، شامل پروندههای موضوعی، در ابتدای هر فصل در قالب «فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی» منتشر میشوند. تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «سفر»، «خودیاری»، «سلبریتیها» و نظایر آن پرداختهایم.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان و دریافت یک کتاب بهعنوان هدیه برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
پینوشتها:
• این مطلب را شیلا هتی نوشته و در تاریخ ۱۶ نوامبر ۲۰۲۰ با عنوان «Sheila Heti on the Importance of Finding Trusted Readers» در وبسایت لیترری هاب منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۲ دی ۱۳۹۹ با عنوان «نظر کدام خواننده برای نویسندۀ کتاب از همه مهمتر است؟» و ترجمۀ نجمه رمضانی منتشر کرده است.
•• شیلا هتی (Sheila Heti) نویسندۀ هشت کتاب داستانی و غیرداستانی است، از جمله رمانهای تیکنر (Ticknor)، مادری (Motherhood) و انسان چطور باید باشد؟ (?How should a person be) و مجموعهداستان داستانهای میانه (The Middle Stories). منتقدان نیویورک تایمز کتاب او را جزو کتابهای «ونگارد جدید» شمردند که فهرستی است از کتابهای پانزده نویسندۀ زن در سراسر جهان که شیوۀ داستانخوانی و داستاننویسی ما را در قرن ۲۱ شکل دادهاند». کتابهای او را به ۲۲ زبان دنیا ترجمه کردهاند.
••• این مطلب مقدمۀ شیلا هتی است بر چاپ جدید کتاب ویرجینیا ولف به نام آدم باید چگونه کتاب بخواند؟ (?How should one read a book).
•••• نوشتۀ دیگری از شیلا هتی را با عنوان «از خانه بیرون نرو: دلایلی برضد دیدوبازدید» در پروندۀ اختصاصی دهمین فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی بخوانید.