لیزا وینشتایگر، گاردین — تحقیقات نشان میدهند که ما بیشتر با افرادی شبیه خودمان تعامل داریم و درنتیجه دربارۀ اینکه افراد خارج از «حباب ارتباطی» ما چطور زندگی میکنند حساسیت کمتری داریم. این امر میتواند سوءتفاهمهایی جدی دربارۀ وضع جامعه بهدنبال آورد.
دایرۀ ارتباطی شما چگونه است؟ به دوستان، خانواده و همکاران خود بیندیشید: اگر مدرک دانشگاهی دارید، چند نفر از دوستانتان مانند شما مدرک دانشگاهی دارند؟ چند تن از آشنایانتان درآمدی مشابه شما دارند؟ والدین دوستان مدرسۀ فرزندانتان را در نظر بگیرید: چند نفر از آنها اتومبیلی مشابه شما سوار میشوند و شغلهای مشابه شما دارند؟
حالا نگاهی به فیسبوک یا اینستاگرامتان بیندازید: آیا دوستان و همکارانتان به همان رستورانهایی میروند که شما میروید؟ برای تعطیلات به همان جاهایی سفر میکنند که شما سفر میکنید؟ همان چیزهایی را دوست دارند که شما دوست دارید؟ در همین ارتباط، تا حالا شده ببینید فردی که جلوی شما در صف ایستاده دارد همان کتابی را میخواند که شما میخوانید؟ (اخیراً این اتفاق برای من افتاد...)
حتماً حالا نتیجه میگیرید که دایرۀ ارتباطیتان آنقدر هم که فکر میکردید متنوع نیست. اگر اینطور است، آرام باشید: شما تنها نیستید. شواهدی در ایالات متحده و بریتانیا نشان میدهند که ما در تعاملات خود بهشکلی روزافزون به افرادی شبیه خودمان گرایش داریم؛ و خودمان هم به درستی درک نمیکنیم که دیدگاههایمان دربارۀ جامعه چقدر گزینشی است.
شاید بپرسید: خوب که چه؟ آیا اینکه با افرادی همفکر مرتبط باشیم، لزوماً بد است؟
درواقع، دلایل مهمی برای نگرانی دربارۀ این تمایل روزافزون به جداسازی اجتماعی داریم؛ و تنها به این خاطر نیست که [جداسازی] مانع درک متقابل است و به تفرقه و قطبیسازی جوامع میانجامد (همانطور که در رأی به ترامپ و برگزیت نشان داده شد).
جداسازی همچنین نقش مهمی در سطح نابرابری اقتصادی جوامع دارد؛ اول آنکه، بهسبب «تأثیرات شبکه»، کار ثروتمندان رونق میگیرد و علت آن نهتنها درآمد بلکه محلههای پولدارنشین و ارتباطات مهم آنها است. به همین شکل، افراد فقیرتر شاید ضرر کنند و علت نهتنها درآمد پایین بلکه محلههای اغلب محروم، مدرسههای درجۀ دو، و نداشتن ارتباطی تأثیرگذار است. آتشسوزی اخیر در برج گرنفل نمونۀ بارز چنین جداسازی سکونتی است، در این حادثه به نگرانیهای ساکنین دربارۀ ایمنی آتشسوزی بیتوجهی شد، چون افراد تحتتأثیر آنقدرها «مهم» تلقی نمیشدند.
البته جداسازی میتواند بهشکلی ثانوی و غیرمستقیم هم بر نابرابری تأثیر بگذارد: جداسازی اجتماعی میتواند سوءتفاهمها را دربارۀ وضع جامعه تشدید کند و درنتیجه بر حمایت شهروندان از برخی سیاستها مانند توزیع درآمد و توسعۀ وضعیت رفاهی تأثیر بگذارد.
آنطور که کریس راک، کمدین آمریکایی، در مصاحبه با نیویورک مگزین بیان کرد: «اگر فقرا میدانستند ثروتمندان چقدر ثروتمند هستند، مدام
مطالعات نشان میدهند که، در هر دو سوی دامنۀ توزیع درآمدی، افراد مایلاند که نابرابری ثروت و درآمد را کماهمیت جلوه دهند و اینطور تصور کنند که خود به میانۀ دامنۀ توزیعِ درآمدی نزدیکتر هستند.
پژوهش من نقش جداسازی را در این سوءتفاهمها برجسته میکند. من از طریق آمازون مکنیکال ترک در ایالات متحده تحقیقی کمّی انجام دادم که بهزودی کل کشورهای اروپایی را شامل میشود. این تحقیق نشان میدهد که تعصبات افراد با سطح جداسازی اجتماعی-اقتصادی آنها ارتباط تنگاتنگی دارد.
افراد با دایرههای ارتباطی خیلی یکدست که عموماً با افرادی شبیه خود از نظر شرایط مالی، تحصیلی و غیره تعامل دارند، در مقایسه با آنهایی که ارتباطات اجتماعی متنوعتری دارند، تعصب بیشتری روی شکل توزیع درآمدی دارند. شاید چون از تنوع بسیار افراد خارج از دایرۀ خود چندان باخبر نیستند و این طور برداشت میکنند که بیشتر مردم شبیه خودشان هستند.
این سبب میشود ثروتمندان فکر کنند فقرا آنقدر هم که گفته میشود فقیر نیستند و فقیرترها نیز نمیفهمند که ثروتمندان چقدر ثروتمند هستند. جداسازی سبب میشود همه سطح نابرابری را بیاهمیت جلوه دهند؛ یعنی فقرا، در مقایسه با حالتی بدون تعصب، کمتر خواستار بازتوزیع هستند. از سوی ثروتمندان نیز، محتملترین تأثیر این است که تقاضای بازتوزیعْ بیشتر از زمانی است که این سوءتفاهمها در کار باشند، که خود به نابرابری بیشتر پس از مالیات میانجامد.
استلزامات کامل این پدیده زمانی آشکار میشوند که متوجه باشیم جداسازی و نابرابری پابهپای هم جلو میروند: مطالعات بسیاری در ایالات متحده نشان میدهند که طی چهل سال اخیر در اغلب نواحی کلانشهرها نابرابریِ درآمد و جداسازی افزایش یافتهاند. به نظر میرسد که نابرابری بیش از هر چیز افزایش یافته و ثروتمندان روزبهروز بیش از پیش از سایر اعضای جامعه جدا میشوند درحالیکه «محلههای طبقۀ متوسط» کوچکتر شدهاند، مثلاً همانطور که در نمودار زیر نشان داده شده در شیکاگو این اتفاق مشهود است.
این حقیقت که جداسازی با سوءتفاهم مرتبط است در برخی دورههای افزایش نابرابری، مثل دورۀ کنونی، پیامدهای مهمی در تقاضای بازتوزیع داشته است. برای مثال، اگر نابرابری افزایش یابد، اما جامعه همزمان بیش از پیش جداسازی شود، شاید مردم متوجه این افزایش -یا گسترۀ آن- نشوند، یعنی بر این اساس حمایت آنها از سیاستهای بازتوزیعی افزایش نمییابد.
در شکل افراطی، این سوءتفاهمها حتی میتواند سبب شود مردم فکر کنند که نابرابری کاهش یافته، چون دایرههای ارتباطی آنها یکدستتر از قبل شده است. درنتیجه این افراد در واقع کمتر از دوران پیش از افزایشِ نابرابری بهدنبال بازتوزیع هستند.
این سازوکار میتواند به توضیح این مسئله کمک کند که چرا ما اغلب شاهد دورههای افزایش نابرابری درآمدیای هستیم که با افزایش همزمان تقاضای بازتوزیع همراه نیستند (مثلاً در ایالات متحده بین ۱۹۷۵ و ۲۰۰۸، زمانی که نابرابری درآمدی اوج میگرفت، حمایت از سیاستهای بازتوزیعی ثابت ماند یا حتی کمی کاهش یافت).
چه میتوان کرد؟
در سوی ثروتمندان، جداسازیِ مکانی ظاهراً اغلب خودخواسته و بهواسطۀ مجموعههای دردار، محافظان امنیتی، حمل و نقل شخصی و مدارس خصوصی است. من در
پینوشتها:
• این مطلب را لیزا وینشتایگر نوشته است و در تاریخ ۲۷ ژوئن ۲۰۱۷ با عنوان «How our narrowing social circles create a more unequal world» در وبسایت گاردین منتشر شده است. وبسایت ترجمان در تاریخ ۹ دی ۱۳۹۶ آن را با عنوان «ارتباط با افراد شبیه خودمان در شبکههای اجتماعی به نابرابری اقتصادی دامن میزند» و ترجمۀ نجمه رمضانی منتشر کرده است.
•• لیزا وینشتایگر (Lisa Windsteiger) در حال اتمام دورۀ دکتری در مدرسۀ اقتصاد لندن است و از ماه آگوست بهعنوان محقق ارشد در موسسۀ «حقوق مالیات و امور مالی عمومی ماکس پلانک» مشغول به کار میشود.
[۱] #Republic