
من نظافتچی بودم، صاحب همۀ تهماندهها
وقتی یک نویسنده را در ذهنمان تصور میکنیم، معمولاً آدمی را در نظر میآوریم که پشت میز تحریری بزرگ و زیبا، با چهرهای آرام مشغول نوشتن است و دورش را کپههای کتاب و کاغذ پر کرده است. به همین خاطر وقتی میفهمیم نویسندهای غیر از نوشتن، مثلاً سوزنبانی یا مکانیکی میکرده است، شگفتزده میشویم. الی گلدستون،...
شکارچی خاطرات: زندگی آدمهای معمولی چه هیجانی میتواند داشته باشد؟
ما اغلب برای خواندهشدن خاطره نمینویسیم. حتی اگر کسی دزدکی سروقت خاطراتمان برود، ناراحت میشویم. حالا فرض کنید کسی دفترچۀ ما را بردارد و آن را در فروشگاهی اینترنتی به حراج بگذارد. دیوانه میشویم. سالی مکنامارا کسی است که تابهحال هشتهزار دفترچۀ خاطرات از فروشگاههای اینترنتی و سمساریها خریده و خوانده ...
خاطرات مادرها چگونه از من پدر بهتری ساخت؟
پدرها اغلب حوصلۀ بچهداری ندارند. آنچه از دوران کودکیِ فرزند به یادشان میماند عموماً چرتهای بریدهبریدۀ شبانه و کمبود وقت و پول است. آنها دربارۀ پدربودن چندان صحبت نمیکنند و آن را جدا از دیگر تجربههای زندگی خود میفهمند. حتی بیشترشان احساس نمیکنند در پدریکردن برای فرزند باید از الگویی خاص سرمشق ...
«خلاقیت» را باید از دست «مشاوران خلاقیت» نجات داد
خلاقیت محصول دوران جنگ سرد بود. نمادی بود از آزادی و فردگراییِ آمریکایی در مقابلِ ایدئولوژیهای دیگری که همه را به همرنگی با جماعت تشویق میکردند. روانشناسان و متخصصانِ منابع انسانی تلاش فراوانی کردند تا بتوانند این مفهوم را از مفاهیمِ مبهمی مثل «نبوغ» جدا کرده و آن را از موهبتی الهی به دستاوردی سکولار ...
نقطۀ اشتراکی که با دشمن خونیتان دارید
در دنیای پرحرف امروز، زیاد پیش میآید که حرفی به گوشمان بخورد و با خودمان بگوییم: «خدایا، چطور ممکن است کسی چنین عقیدهای داشته باشد؟» با آدمهایی روبهرو میشویم که باورهایشان باعث خشم، تأسف یا خندهمان میشود و فکر میکنیم با آنها ذرهای اشتراک نداریم. بااینحال، جاناتان هایت، روانشناس مشهور آمریکایی،...
«تاوباو» چطور روستاهای چین را از فقر و فلاکت نجات داد؟
روی دیوار یک تولیدی کوچک در یکی از دورافتادهترین مناطق چین با حروف قرمز بزرگ شعاری نوشته شده است که معنیاش میشود: «با تاوباو، با روزهای تلخ خداحافظی کنید. تجارت الکترونیک، مسیری است بهسوی خوشبختی». «تاوباو» یک فروشگاه آنلاین اینترنتی مثل آمازون است که سالها پیش توسط شرکت علیبابا، بزرگترین ...
گاهی رعایت قانون نه عقلانی است، نه اخلاقی
«قانون قانون است». به موقعیتهایی فکر کنید که این جمله را شنیدهاید. احتمالاً بیشترشان بهعنوان موقعیتهایی بد، نامنصفانه و غیرعقلانی در خاطراتتان ثبت شدهاند. مثلاً به سختی از محل کارتان مرخصی گرفتهاید و برای کاری اداری از این سر شهر، رفتهاید به آن سر شهر، اما یادتان رفته است کارت ملیتان را ببرید....
آیا در نقطۀ عطف تاریخ ایستادهایم؟
فرض کنید فردا مهمترین روز زندگیتان است. مثلاً روزی که قرار است امتحانی سرنوشتساز بدهید یا ازدواج کنید. احتمالاً تمام فکر و ذکرتان این است که آیا برای فردا آمادهاید؟ آیا همه چیز مرتب است؟ اما اگر به شما بگویند تا مهمترین روز زندگیتان ده سال فاصله دارید، بعید است به این زودی نگران آن روز شوید. حالا ...
علم اقتصادی برای آینده: آیا دولتها از کووید-۱۹ درس میگیرند؟
در کوران بحران مالی سال ۲۰۰۸، خیلیها فکر میکردند دوران اقتصاد نئولیبرال به پایان رسیده است و اصلاحات اقتصادی عظیمی در راه خواهد بود. اما بههرروی، چنین اتفاقی نیفتاد. حالا، همهگیری کرونا آزمون جدیدی پیش پای این اقتصاد گذاشته است. مقایسۀ عملکرد کشورها نشان میدهد دولتهایی که بیشترین تعهد را به ...
چرا در توییتر بحث سقراطی ناممکن است؟
احتمالاً همۀ ما در شبکههای اجتماعی چنین تجربهای را داشتهایم: نوشتۀ کاربری را خواندهایم، به نظرمان اشتباه آمده است و تلاش کردهایم تا با دلیل و منطق انتقادمان را برایش توضیح دهیم، اما در جواب بلاک شدهایم یا فحشی نثارمان شده است. بعید نیست که خودمان هم در واکنش به مخالفانمان دست به چنین کارهایی زده ...
ما همیشه و همهجا در جستجوی شادی هستیم. درست است؟ نه کاملاً. مسلماً مردم اغلب اوقات میخواهند شاد باشند، ولی حقیقت غریب این است که ما آرزوی شادی همیشگی نداریم. گاهی غمگینایم زیرا دلیلی داریم و گاهی غمگینایم زیرا میخواهیم غمگین باشیم. گویا نوعی لذت پیچیده در غم و اندوه هست. اندوه باعث میشود خاص ...
آیا در تربیت کودکانتان راه و رسم پدر و مادرتان را پیش میگیرید؟
فقط رنگ چشم یا شکل دماغمان نیست که از پدر و مادرمان به ما میرسد، در واقع، عقاید، رفتارها و نوع مواجهۀ آنها با ما تأثیری بسیار عمیق بر شخصیت ما میگذارد. تأثیری که خودش را در دوستیها و عاشقیهایمان و در تربیت کودکانمان نشان میدهد. روانشناسان مدتهاست که دربارۀ تجربۀ کودک از والدینش تحقیق میکنند....
مرگی به نام زندگی: تأملاتی دربارۀ کرانۀ باختری
کرهایها بعد از جنگ جهانی دوم، تکنیک بسیار کارآمدی را برای شکنجه اختراع کردند که طی آن قربانی را مجبور میکردند تا کاری را که برایش اندکی ناخوشایند است، برای مدتی بسیار بسیار طولانی انجام دهد. مثلاً لبۀ صندلی بنشیند یا با زاویهای ناراحت به دیوار تکیه دهد. با طولانیشدن زمان، قربانی حاضر میشد به هر ...
در سیلیکونولی، او تنها کسی است که هنوز چیزی به نام وجدان دارد
اگر یکبار جِران لانییِر را ببینید، برای همیشه در یادتان خواهد ماند. مردی با چشمان آبی، موهای بسیاربلند بافتهشدهای که دور و برش ریخته، ریش بزی تُنُکی که زیر چانهاش پایین آمده و هیکلی بسیار فربه. اما فقط ظاهر او نیست که عجیب است، در واقع همهچیزش، از داستان زندگیاش، تا عقاید و علایق و رفتارهایش ...
آنچه این بیماری از بچههایمان دزدید
وقتی اولینبار خبر تعطیلی مدارس در زمستان سال گذشته اعلام شد، اکثر بچهها خوشحال بودند. اما نمیدانستند این «تعطیلی» با هر چیزی که پیش از این بهعنوان تعطیلی برایش شادی کرده بودند، فرق دارد. حالا بعد از ماهها خانهنشینی، پاندمی دیگر برای آنها یک اتفاق نیست، بلکه بخش ماندگاری از تجربۀ زندگیشان است....
همۀ ما در طول زندگی با ناملایماتی روبهرو میشویم، و بعضی از ما، ضربههای روحی بسیار دردناکی را تجربه میکنند. اما مواجهۀ آدمها با این رنجها یکسان نیست. برخی میتوانند آن تجربهها را پشت سر بگذارند، بهبود یابند و حتی از آن آسیبدیدگی نیرو بگیرند تا به دیگران کمک کنند؛ و برخی هم در دام چیزی میافتند ...
برای خلاقبودن، بیخیالِ نوآوری شوید
تصورِ اینکه ابتکار به خرج بدهی، و زندگیِ منحصربهفرد خودت را داشته باشی، واقعاً وسوسهانگیز است. آدمها به خلاقیت غبطه میخورند. چه عالی میشود که آن فرد خلاق تو باشی و آدمها، بهجای استیو جابز و مارک زاکربرگ، جملات انگیزشی تو را دستبهدست کنند. اما اگر در یک مسیری فقط استثناها پیروز شوند، نکند آن ...
ناگهان دردهایم آرام گرفت، از بدنم جدا شدم و پرواز کردم
مرگ سرزمینی است که تا به حال هیچیک از مسافرانش بازنگشتهاند تا چیزی از آنجا برایمان تعریف کنند. اما آدمهای زیادی هستند که از دیوارهای این سرزمین سرک کشیدهاند و آنچه دیدهاند را شرح دادهاند. بسیاری از آنها توصیف مشابهی از تجربهشان دارند: احساس کردهاند در تونلی هستند که انتهای آن روشن و نورانی ...
رسیدن به خوشبختی بهسبک استاد بدبینی
پس از آنکه پدر آرتور شوپنهاور خودکشی کرد، مادرش تصمیم به مهاجرت گرفت. چندی بعد که آرتور تصمیم گرفت هامبورگ را ترک کند، مادرش موافقت کرد، اما شرطی گذاشت: اینکه فکرِ آمدن به خانۀ او را از سرش بیرون کند و بیپرده به او گفت: «خیلی آزاردهندهای». او نچسب و بدقلق بود، چون زندگی را سیاه و رنجآلود میدید. ...
یکبار وقتی مارتین لوتر کینگ به هندوستانِ دوران گاندی سفر کرده بود، مدیر مدرسهای هنگام معرفیاش او را «یکی از دوستان نجس خودمان» خطاب کرد. کینگ لحظهای از این تعبیر برآشفته شد، اما بعداً دانست که سیاهپوستان آمریکا بیشباهت به نجسهای هند نیستند. در این سالها نویسندگان متعددی به این نکته توجه کردهاند ...