نسخۀ صوتی: مغزِ عاشق
هلن فیشر، احتمالاً بیش از هر انسانشناس زیستیِ دیگری، تصور ما را دربارۀ خودمان عوض کرده است. او عمیقترین و انتزاعیترین احساساتمان را با هورمونها و عصبهایمان پیوند زده و دم به دم، یادآوری کرده که انسانها، قبل از هر چیز دیگر، موجوداتی زیستی هستند. تحقیقات او دربارۀ عشق که به کمک علوم عصبشناختی انجام شده است، بر نیازِ وجودی ما انسانها به تشکیلِ پیوندهای احساسیِ دونفره و عمیقی تأکید دارد که لازمۀ تداوم نسل بشر بوده است.
نسخۀ صوتی: چرا وقتی جانمان در خطر است گذر زمان برایمان کند میشود؟
فرض کنید در خیابان با یک کونگفو کار حرفهای دعوایمان شود. تا ما تصمیم بگیریم که مشت بزنیم یا لگد، طرف با چند ضربۀ برقآسا نابودمان کرده است. حالا فرض کنید میخواهید مگسی که ساعتهاست در گوشتان وزوز میکند را با دست بکشید. این تلاش هم دستِ کم از دعوا با آن کونگفو کار ندارد. به محضِ آنکه دستتان را بلند میکنید، مگس غیب میشود. سوال اینجاست: چرا کوفگفو کار و مگس اینقدر سریعاند؟ یک پژوهشگر میگوید احتمالاً چون آنها در «بُعد زمانی» دیگری زندگی میکنند.
نسخۀ صوتی: آیا راهی برای مقابله با چرندگویی وجود دارد؟
احتمالاً همۀ ما دور و برمان آدمهایی داریم که ید طولایی در چرندگویی دارند و از سیاست بینالملل تا پزشکی و فضانوردی و تاریخ و الاهیات برایمان میبافند. اما بدبختی واقعی از آنجا شروع میشود که آن چرندگو رئیسمان باشد، یعنی در موقعیتی قرار میگیریم که باید حرفهایش را جدی بگیریم و به توصیههایش عمل کنیم. در چنین اوضاعی لازم است استراتژی دقیقی برای مبارزه با چرندیات بچینیم.
نسخۀ صوتی: آیا ادعاهای روانشناسی مثبتگرا واقعاً علمی است؟
داستان روانشناسی مثبتگرا بیشباهت به داستان پیدایش ادیان بزرگ جهانی نیست. حدود بیستسال پیش، یک روانشناس آمریکایی که عمدۀ شهرتش را مدیون تحقیق دربارۀ سیاهیهای روح انسان بود، ناگهان هنگام صحبت با دختر پنجسالهاش، از خود پرسید: چرا همه از ناخوشیهای روانی حرف میزنند، اما کسی دربارۀ شادی و شکوفایی چیزی نمیگوید؟ روانشناسی مثبتگرا اینچنین متولد شد و قدم به قدم به دستورالعملی تبدیل شد که همۀ جهان را فتح کرد. اما این موفقیت عظیم هزینههای بزرگی هم داشت.
نسخۀ صوتی: پلیس احساسات
چه کسی روی آن را دارد تا به کلِ بشریت بگوید باید چه احساسی داشته یا نداشته باشند؟ بله، فلاسفه. آنها از زمان رواقیون در حال قانونگذاری برای زندگی احساسی بودهاند. کافی است احساسی در دلتان به وجود بیاید تا سروکلۀ فیلسوفی پیدا شود و مچتان را بگیرد. یکی میگوید «خشمگین» نباش، دیگری «همدلی»تان را احمقانه میداند و بسیاری هم میگویند «پشیمانی» اصلاً به درد نمیخورد. اما اینبار نوبت اگنس کالارد استاد دانشگاه شیکاگوست. او میگوید هریک از این احساسات نهایتاً نشانهای از سلامتیاند، اما تنها یک احساس است که هیچ منفعتی ندارد: «نفرت».
نسخۀ صوتی: چرا بهجای یک مثقال زبان یک من کله تکان میدهیم؟
زبان بدن همان چیزی است که در تعاملات روزانه زیاد از آن استفاده میکنیم: از سر تکاندادن برای آری یا نه گفتن تا نمادهایی که با انگشتان دستمان خلق میکنیم. زبان مشترکی که شکافهای زبانی و فرهنگی ما با غریبهها را پر کند و علاوه بر این وقتی نمیتوانیم یا نمیخواهیم با کسی سخن بگوییم به آن پناه میبریم. آیا زبان اشاره آنقدری که ما فکر میکنیم یکسان و در همه جا به یک شکل است؟
نسخۀ صوتی: چرا اینقدر فرسوده شدهایم؟
حدود ۵۰ سال پیش، رواندرمانگری که روزانه تا ۱۶ ساعت کار میکرد در نوشتهای، در توصیف وضع زندگیاش، گفت «فرسوده» شده است. او این کلمه را بارها از زبان بیمارانش شنیده بود که عمدتاً معتادانی بودند که هروئین نابودشان کرده بود. رفتهرفته، فرسودگی ورد زبان همه شد. معلمان، پرستاران، پزشکان و کارمندان احساس میکردند شرایط سبعانۀ کار زندگیشان را سیاه کرده است. بعد توصیهها از راه رسیدند. پنج یا ده یا بیست راه برای رهایی از فرسودگی. اما آیا واقعاً کسی از فرسودگی نجات پیدا کرد؟