در اواخر دهۀ ۱۸۷۰، قانونی در آمریکا تصویب شد که میگفت «پیادهرویهای شش روزه» ممنوع است. آن سالها پیادهروی تا سرحد مرگ، بازیِ گلادیاتوریِ جدیدی بود که تودههای مردم را از هیجان جان به لب میکرد. آنها منتظر مینشستند تا ببینند قهرمانانشان بالاخره کی زمین میخورند. اما آنها تنها کسانی نبودند که در پیادهروی چیزی جادویی و لذتبخش یافته بودند. آدام گوپنیک در این یادداشت، از تجربۀ پیچدۀ پیادهروی نوشته است.
آنچه در این نوبت گوش میکنید نسخهٔ صوتی نوشتاری است از آدام گوپنیک که پیش از این با عنوانِ «از پیادهروی که حرف میزنم، از چه حرف میزنم؟»، منتشر شده است. نوشتار این نسخه صوتی را در اینجا بخوانید.
برای مدتی طولانی در دهۀ ۱۹۸۰، ظاهراً هیچ کاری نمیکردم جز اینکه در شهر پیادهروی کنم. چندین تکنولوژی جدید در این راه یاور من بود؛ مثلاً اولین دوران بزرگ از کفشهای کتانی مدرن که حتی افرادِ دارای کفِ پای صاف را نیز قادر ساخت تا روی چیزی نرم و بالشمانند قدم بردارند. سپس واکمنها وارد عرصه شدند و هر گام از مسیر را برایتان مانند فیلمی از خودتان کردند. دورۀ اولین پرسهزنیها میان ظهور دو چیز رقم خورد: نخست، چراغهای گازی در خیابان که گردش بیستوچهارساعته را در شهر ممکن ساخت و دوم، اتومبیلها که شهر را مجدداً پرسروصدا کردند. به همین ترتیب پیادهروی در دهۀ ۱۹۸۰ نیز بین این دو اختراع قرار گرفت: واکمن که ناگهان سروصدای اتومبیلها را خنثی کرد و تلفن همراه که بهجای آرامش باجههای تلفن، گوشبهزنگیِ همیشگی و دیوانهوار ما را جایگزین کرد.
فایل صوتی نوشتار «از پیادهروی که حرف میزنم، از چه حرف میزنم؟» را گوش کنید.
بسیار مطلب جالبی بود. عنوان این مطلب برگرفته از کتاب بسیار خواندنی"هاروکی موراکامی" نویسنده برجسته ژاپنی است به نام "از دویدن که حرف میزنیم، از چه حرف میزنیم؟" موراکامی در این کتاب خاطرات خود را از سالها شرکت در مسابقات دوی ماراتن و همچنین دویدن در شهرهای مختلف، فصل های مختلف و هنگام گوش دادن آهنگ های مختلف نقل کرده. جالب است بدانید که خود موراکامی هم این نام را از یک داستان کوتاه نوشته "ریموند کارور" داستان کوتاه نویس امریکایی برداشت کرده. کارور که راوی تلخی های زندگی امریکایی ها در دوران رکود اقتصادی بود داستانی کاملا فلسفی و تاثیر گذار دارد با نام "از عشق که حرف میزنیم، از چه حرف میزنیم؟" در این داستان دو زوج امریکایی در یک عصرگاه دلپذیر دور میزی نشسته اند و بدون تعارف و پرده پوشی از تجربیات عاطفی خود حرف میزنند. اما این تجربیات عاشقانه چنان تکان دهنده و عجیب هستند که در پایان داستان علیرغم تاریک شدن هوا هیچ کدام از 4 نفر نمیتوانند از جایشان بلند شوند و چراغ را روشن کنند. درود بر ترجمان که رفیق لحظه های من است.
راستافراطی: جستوجویی تباه در جهانی ویرانشده
فرقهها از تنهایی بیرونمان میآورند و تنهاترمان میکنند
تاریخ مطالعات فقر و نابرابری در قرن گذشته با تلاشهای این اقتصاددان بریتانیایی درهمآمیخته است
کالاهایی که در فروشگاه چیده میشود ممکن است محصول کار کودکان یا بیگاری کارگران باشد