یک روز در زیرزمین کتابخانۀ دانشگاه پنسیلوانیا، دختر سفیدپوستی که در شهرکی کوچک در نزدیکی نیویورک بزرگ شده بود، شروع به خواندن کتابی از جیمز بالدوین کرد. نوشتههای این نویسندۀ پرشور سیاهپوست، چون صاعقهای جهانِ او را در هم شکست. آنجا برای اولین بار فکر کرد شاید آمریکایی و سفیدپوست بودن، آنقدرها هم بدیهی و معصومانه نباشد. او به دنبال معنیِ آمریکا به ترکیه رفت و آنجا همهچیز شکل دیگری پیدا کرد.
آنچه در این نوبت گوش میکنید نسخهٔ صوتی نوشتاری است از سوزی هنسن که پیش از این با عنوانِ «آنچه یک آمریکایی در استانبول آموخت» منتشر شده است. نوشتار این نسخۀ صوتی را اینجا بخوانید.
آمریکاییها با تمام میهنپرستیشان، به ندرت دربارۀ ارتباط هویت ملی با هویت شخصیشان فکر میکنند. این بیتفاوتی بهخصوص در روانشناسی سفیدپوستان آمریکا قابلتوجه است و پیشینۀ آن مختص آمریکاست. البته در سالهای اخیر، چشمپوشی از این هویت ملی سختتر شده است. ما آمریکاییها دیگر نمیتوانیم به کشورهای خارجی سفر کنیم بدون اینکه متوجه بارِ عجیبی باشیم که بر دوش میکشیم. در سالهای پس از جنگِ عراق و افغانستان و آن همه جنگهای بعدی، دیگر نمیتوان مثل گذشته به راحتی دور تا دور دنیا گشت زد و هوش و منابع کشورها را برای استفادۀ شخصی خود مصادره کرد. آمریکاییهایی که در خارج از کشور زندگی میکنند، امروزه دیگر آن حس سربلندی و لبخندهای راحت و ملیح را ندارند. دیگر علاقه ندارند بلند صحبت کنند. همیشه خطر مبهمِ شکستن چیزی وجود دارد.
فایل صوتی نوشتار «آنچه یک آمریکایی در استانبول آموخت» را گوش کنید.
تدریس کامو در میانۀ ترس از «کار بیهوده و مأیوسکننده»
آیا کرونا رابطۀ ما با حیوانات را تغییر خواهد داد؟