برخی کتابهای «موفقیت» و خودیاری طوری نصحیت میکنند که گویا اگر میلیونها خوانندهشان به آن دستورات عمل کنند، همهشان جای مدیر گوگل یا حداقل مایکروسافت را میگیرند. فارغ از طنز این توصیهها، نتیجۀ عمل به آنها چیزی جز رنج و عذاب دائمی نیست. تحقیقات نشان میدهند مشاغلِ سطحِ بالاتر غالباً حس خوشبختیِ بیشتری به همراه نمیآورند و میزان درآمد هم که از حد بگذرد صاحبان خود را از لذات بسیاری محروم میکند. آیا، با دورانداختن این کتابها، باید قید رضایت از زندگی را هم بزنیم؟
نویسندۀ کتاب پادزهر: خوشبختی برای کسانی که تحمل مثبتاندیشی را ندارند
آنچه در این نوبت گوش میکنید نسخهٔ صوتی نوشتاری است از الیور برکمن که پیش از این با عنوانِ «نسخۀ صوتی: اگر مدیر گوگل بشوی، لزوماً خوشبخت نخواهی شد» منتشر شده است. نوشتار این نسخۀ صوتی را اینجا بخوانید.
طبق سنت، الان [ماه اول سال] ایام دگرگونی فردی است، اما این روزها دشوار است که به تصور رهایی پیروزمندانه از گذشته بدبین نباشیم. در اخبار، برکسیت هر ساعت به ما یادآوری میکند که صرفاً داشتنِ آرزوی شروع تازهای باشکوه تضمین نمیکند نتیجه مصیبتبار نباشد. در این حین، تحولهای اهریمنی دیگر -از افول دموکراسی آمریکا و رواج دوبارۀ احزاب راست تندرو در اروپا گرفته تا تغییرات اقلیمی- به نگرانیای دامن میزند که در روند پیشبرد خود چندان خوشایند نیست: ترس روزافزون از اینکه نکند دارید در آخرالزمان زندگی میکنید مبنای ضعیفی برای شروعی تازه است. در هر صورت، به نظر میرسد بحث پایانناپذیر بر سر طبیعت، در مقابل تربیت، بهسمت این پذیرش یأسآور سوق مییابد که چیزهای بسیاری در ما هست که هرگز تغییرشان نخواهیم داد. رابرت پلومین، متخصص ژنتیک، مینویسد: «دیانای یگانه چیزی نیست که اهمیت دارد»، او که کتابش، پیشنویس، سال گذشته نمونۀ خوبی از این نظر بود ادامه میدهد: «اما اهمیت دیانای بیشتر از هر چیز دیگری است که در مجموع، از نظر ویژگیهای روانشناختی پایدار، ما را کسی میکند که هستیم».
فایل صوتی نوشتار «نسخۀ صوتی: اگر مدیر گوگل بشوی، لزوماً خوشبخت نخواهی شد» را گوش کنید:
سلام من تقریبا هر مطلبی که روی سایت قرار میگیره رو میخونم. ضمن تشکر از زحماتتون که واقعا لذت زیادی رو به ارمغان میاره، باید بگم گاهی انسجام متن در حین خوندنش یا گوش دادن بهش در ذهن حفظ نمیشه. بنظرم خیلی از متن ها پیش فرض ها و دانسته هایی رو میطلبه که ممکنه بیشتر دغدغه ی روزِ یک خواننده ی مثلاً نیویورکر باشه تا خواننده ی مثلاً ایرانی و به همین دلیل لازمه مقدماتی فراهم باشه تا خواننده رو همراه کنه. گاهی هم به نظر میرسه گوینده ی متن، خود کاملاً متن را دریافت نکرده و صرفا روخوانی میکند. درضمن در مورد ترجمه هم گاهی به نظر میرسه روانی و انسجام قابل فهم مطلب فدای ترجمه ی عینی شده. سپاس از توجهتون
تدریس کامو در میانۀ ترس از «کار بیهوده و مأیوسکننده»
آیا کرونا رابطۀ ما با حیوانات را تغییر خواهد داد؟
اسکرینشاتها هم مایۀ شگفتی و هم مایۀ وحشت ما میشوند