دنی شاپیرو، نویسندۀ مشهور آمریکایی، از همان اولین سالهای دوران کودکیاش احساس میکرد با بقیۀ اعضای خانوادهاش فرق دارد. خانوادۀ او یهودی بودند و موهای تیره داشتند، اما موهای او طلایی بود. ولی برای او این احساس جداافتادگی چیزی بیش از یک تفاوت ظاهری بود. این ماجرا ادامه داشت، تا آنکه سالها بعد از مرگ پدر و مادرش، با هدیهای که شوهرش به مناسبت سال نو برای او خریده بود، حقیقت برملا شد. هدیه یک کیت آزمایش دیانای بود.
آنچه در این نوبت گوش میکنید نسخهٔ صوتی نوشتاری است از ریچل کوک که پیش از این با عنوانِ «تقدیم به پدرم، که نسبتی با من نداشت» منتشر شده است. نوشتار این نسخۀ صوتی را اینجا بخوانید.
خودتان را در آیینه ورانداز کنید. چه میبینید؟ خیال میکنید چه کسی هستید؟ دخترک در تاریکی شب وقتی پدر و مادرش خواب بودند، دزدکی میرفت کنج راهرو و مدتها به انعکاس تصویرش در آیینۀ دستشویی خیره میشد. دنی احساس میکرد تافتۀ جدابافته است؛ هرچند که آن زمان عقلش به این چیزها قد نمیداد و از بیان احساسش عاجز بود. شاید اگر به اندازۀ کافی به خودش زل میزد، چهرهای تازه از پس انعکاس چهرهاش در آیینه بیرون میآمد: چهرهای واقعیتر که بازتابی شفاف از احساساتش نسبت به خود بود.
فایل صوتی نوشتار «تقدیم به پدرم، که نسبتی با من نداشت» را گوش کنید.
تدریس کامو در میانۀ ترس از «کار بیهوده و مأیوسکننده»
آیا کرونا رابطۀ ما با حیوانات را تغییر خواهد داد؟
اسکرینشاتها هم مایۀ شگفتی و هم مایۀ وحشت ما میشوند