دنی شاپیرو، نویسندۀ مشهور آمریکایی، از همان اولین سالهای دوران کودکیاش احساس میکرد با بقیۀ اعضای خانوادهاش فرق دارد. خانوادۀ او یهودی بودند و موهای تیره داشتند، اما موهای او طلایی بود. ولی برای او این احساس جداافتادگی چیزی بیش از یک تفاوت ظاهری بود. این ماجرا ادامه داشت، تا آنکه سالها بعد از مرگ پدر و مادرش، با هدیهای که شوهرش به مناسبت سال نو برای او خریده بود، حقیقت برملا شد. هدیه یک کیت آزمایش دیانای بود.
آنچه در این نوبت گوش میکنید نسخهٔ صوتی نوشتاری است از ریچل کوک که پیش از این با عنوانِ «تقدیم به پدرم، که نسبتی با من نداشت» منتشر شده است. نوشتار این نسخۀ صوتی را اینجا بخوانید.
خودتان را در آیینه ورانداز کنید. چه میبینید؟ خیال میکنید چه کسی هستید؟ دخترک در تاریکی شب وقتی پدر و مادرش خواب بودند، دزدکی میرفت کنج راهرو و مدتها به انعکاس تصویرش در آیینۀ دستشویی خیره میشد. دنی احساس میکرد تافتۀ جدابافته است؛ هرچند که آن زمان عقلش به این چیزها قد نمیداد و از بیان احساسش عاجز بود. شاید اگر به اندازۀ کافی به خودش زل میزد، چهرهای تازه از پس انعکاس چهرهاش در آیینه بیرون میآمد: چهرهای واقعیتر که بازتابی شفاف از احساساتش نسبت به خود بود.
فایل صوتی نوشتار «تقدیم به پدرم، که نسبتی با من نداشت» را گوش کنید.
محیط اطراف بیش از آنچه تصور میکنیم بر واکنشهای ذهنی ما اثر میگذارد
اگر نمیتوانید در جنگی پیروز شوید، میتوانید معنی پیروزی را تغییر دهید
حدوداً بیست سال از تشخیص بیماریام میگذرد، و من چیزهای بسیار زیادی آموختهام
شاید بتوانیم با چیزهای جدید سازگار شویم، اما چیزهای قدیمی را چطور فراموش کنیم؟