«تنهایی چه حسی دارد؟» مگی فرگوسن با این سؤال هولناک سراغ کسانی رفت که در دوران زندگی خود دورههای طاقتفرسایی از تنهایی را تجربه کرده بودند، آدمهایی که در ظاهر شباهتی با یکدیگر نداشتند: زن، مرد، جوان، سالخورده، ثروتمند یا فقیر، ولی در یک چیز مشترک بودند: سقوط در چاه تاریک تنهایی. اما رنج و اندوه تنها چیزی نیست که در تنهایی پیدا میشود؛ این را راهبان بهتر از همه میدانند.
آنچه در این نوبت گوش میکنید نسخهٔ صوتی نوشتاری است از ونکاتش راو که پیش از این با عنوانِ «تنهایی، مثل اعتیاد، بیصدا و نامرئی و مرگبار است» منتشر شده است. نوشتار این نسخۀ صوتی را اینجا بخوانید.
هیچجای زندگی ربکا، غمانگیز به نظر نمیآمد. زنی بسیار جذاب که در شغلش هم موفق بود. زمانی که در آپارتمان دوبلکس راحتش در فولهام با او دیدار کردم، تازه سر کار جدیدی رفته بود که یک پله او را در نردبان شغل و درآمد بالاتر میبرد. چهار سال قبل که ۳۱ ساله بود، رابطۀ طولانیمدتش که گمان میکرد به ازدواج میانجامد ناگهان خاتمه یافت. او هنوز محتاط است، اما در عین حال میخواهد سر و سامان بگیرد و پیش از آنکه دیر شود بچهدار شود. میگوید: «خیلیها نمیتوانند بفهمند چرا تنهایم. شغل خوبی دارم، خانوادهای دوستداشتنی، و یک عالم دوستان نزدیک. ولی اکثرشان الآن متأهلاند و سرگرم بچههایشان. سعی میکنم برایشان خوشحال باشم، ولی اگر روز بدی داشته باشم کسی نیست که به او زنگ بزنم؛ کسی نیست که مهمترین آدم زندگیاش باشم. مثلاً وقتی فُرم پُر میکنم، شدیداً احساس تنهایی میکنم. نزدیکترین خویشاوند من کیست؟ پدرم».
فایل صوتی نوشتار «تنهایی، مثل اعتیاد، بیصدا و نامرئی و مرگبار است» را گوش کنید.
بنظرم تنهایی رو باید پذیرفت وگرنه اینکه از دردِ تنها نموندن، به کسی دیگه پناه ببریم، اوضاع رو بدتر میکنه. جمله های آخر رو خیلی قبول دارم که در تنهایی ما خودمون رو بیشتر کشف میکنیم و بعد از اون اگه قرار باشه وارد رابطهرای بشیم، اون رابطه مستحکم تره. چون میدونیم اون آدم مورد دلخواه و سازگار با ماست یا نه. همه مون از اینکه دوست داشته بشیم لذت میبریم و شاید یکی از دلایلِ درونی نا برای بچه دار شدن همین باشه و بهمین دلیله که بعد از مدتی که بچه ها بزرگ میشن و والدین اون محبتی رو که انتظارشو داشتن از اولاد دریافت نمیکنن، حالتِ قربانی به خودشون میگیرن و به بچه ها احساسِ گناه میدن متاسفانه. بهرحال شاید بهترین راهِ گریز از تنهایی، پذیرفتنِ اون و دوست داشتنِ خویش و همینطور عشق ورزی و مهربانی با دیگران باشه.
متن اصلی رو که میخونی مشخصه که نسبت به فایل صوتی حس بیشتری داره، چجوری بگم؟ توی دیالوگ هایی که نویسنده از زبان اون نفرات نوشته، حس خیلی بیشتر منتقل میشه، اصطلاحا تئاتری تره درحالیکه صدای گوینده توی این فایل صوتی خیلی یکنواخته.. یعنی آدم اگه چند ثانیه حواسش پرت جایی دیگه بشه مطلبی که درحال پخشه رو فراموش میکنه، یچیزی شبیه به خیلی از برنامه های رادیو که بعد از چند دقیقه آدم دیگه خیلی بهش توجهی نمیکنه و فقط درحال پخشه... درحالیکه بنظرم نباید اینطوری باشه ینی گوینده این فایل های صوتی باید فراز و فرود صداشون طوری باشه که هم حس و حال دیالوگ ها و متن خوب منتقل بشه و هم هر چند دقیقه یکبار توجه آدم رو دوباره جلب کنه، دوباره آدم بکشونه به سمت این فایل صوتی... نمیگم شبیه نمایش نامه خوانی بشه ها نه ولی یچیزی بین این و اون... ینی میتونه با حس بهتر باشه و از یکنواختی دربیاد، شاید هم من اشتباه کنم به فال نیک بگیرید، همه اینا رو گفتم که کمک کرده باشم و روز به روز این تیم فوق العاده بهتر بشه... امیدوارم از ارزش کاری که این روزها دارید انجام میدید باخبر باشید. مرسی
تدریس کامو در میانۀ ترس از «کار بیهوده و مأیوسکننده»
آیا کرونا رابطۀ ما با حیوانات را تغییر خواهد داد؟
اسکرینشاتها هم مایۀ شگفتی و هم مایۀ وحشت ما میشوند