بعضیها کتابباز نیستند، نه کتاب میخرند و نه تظاهر میکنند اهل کتاب هستند. اما کتاببازها متفاوتاند. کتابها در نظر آنها ارزشمند است؛ ساعتها بین قفسهٔ کتابفروشیها پرسه میزنند، با ولع تمامنشدنی کتابهای جدید را میخرند و در شبکههای اجتماعی گروههای کتابخوانی را دنبال میکنند و در پروفایل خود علاقهشان به کتاب را در صدر تمایلاتشان مینویسند و از همه مهمتر اینکه افراد بیگانه با کتاب را تحقیر و ملامت میکنند. اما آیا کتاببازها خود مرتکب گناهی بزرگ نشدهاند؟ کارلا دِروس کتاببازی است که اعتراف میکند.
آنچه در این نوبت گوش میکنید نسخهٔ صوتی نوشتاری است از کارلا دروس که پیش از این با عنوانِ «دو کتابباز به هم دل بستند، اما زن رازی شرمآور داشت» منتشر شده است. نوشتار این نسخۀ صوتی را اینجا بخوانید.
طی شش سالِ پس از بیست سالگی، آدم دیگری شدم که خودم هم نمیشناختم. پیش از آن، همیشه اهل مطالعه بودم. بچه که بودم هفتهای چندبار به کتابخانه میرفتم و شبها چندین ساعت بیدار میماندم و زیر پتو با چراغ قوه کتاب میخواندم. آنقدر زیاد کتاب میگرفتم و سریع آنها را پس میدادم که یک بار کتابدار با پرخاش گفت: «اگر نمیخوای بخونی، این همه کتاب را نبرخونه». کتابها را در دستش گذاشتم و گفتم: «همه را خوندم». در مقطع کارشناسی رشتهٔ زبان انگلیسی خواندم و بعد هم کارشناسی ارشد ادبیات گرفتم. اما خیلی زود، بعد از این که پایاننامهٔ سیمیشدهام کنار مدرک تحصیلیام در قفسهٔ کتابها جا گرفت، دیگر کتاب نخواندم. به تدریج اتفاق افتاد، همانطور که کسی درمان میشود یا میمیرد.
فایل صوتی نوشتار «دو کتابباز به هم دل بستند، اما زن رازی شرمآور داشت» را گوش کنید.
تدریس کامو در میانۀ ترس از «کار بیهوده و مأیوسکننده»
آیا کرونا رابطۀ ما با حیوانات را تغییر خواهد داد؟