هرگاه به هدفی میرسیم، مثلاً فارغالتحصیل میشویم یا خانهای که دوست داریم را میخریم، آن هدف ناپدید میشود. به خودمان میگوییم «خب حالا چی؟» و مجبوریم پروژۀ جدیدی را کلید بزنیم تا زندگیمان دوباره معنادار شود. در میانسالی، این آونگِ رفتوآمد میان اهداف پراکنده آنچنان روح و روان ما را فرسوده میکند که دچار بحران میشویم و حس پوچی یا بیهودگی دست از سرمان برنمیدارد. کیرن ستیا در کتاب فلسفیِ اخیرش نقشۀ فرار از این بحران را کشیده است.
آنچه در این نوبت گوش میکنید نسخهٔ صوتی نوشتاری است از آنیل گومس که پیش از این با عنوانِ «زندگی که به نیمه میرسد، پوچی زنگ خانه را میزند» منتشر شده است. نوشتار این نسخۀ صوتی را اینجا بخوانید.
بحران میانسالی چه مشخصاتی دارد؟ ستیا میگوید در شکلهای متفاوتی بروز میکند: گاهی فرد احساس میکند زندگیاش تهی است؛ گاهی فردْ غصهدارِ گزینههایی میشود که زمانی در برابرش گشوده بودند ولی دیگر از دست رفتهاند. از نظر خیلیها، بحران میانسالی حاوی اندیشۀ مرگ و فناپذیری است. بیایید ازدسترفتن گزینهها را در نظر بگیریم. من زمانی در زندگیام میتوانستم فضانورد بشوم. زمانی در زندگیام میتوانستم کارمند بشوم. این گزینهها دیگر بهروی من بسته شدهاند. فرآیند بزرگشدن یکجور غربالشدن تدریجی گزینههاست. طوری که وقتی به سن و سال من برسید، تا حد زیادی شکل زندگیتان دیگر تعیین شده است، مگر اندک فرصتهایی برای ایجاد تغییرات سطحی در اینجا و آنجای زندگی. ازدستدادن این گزینهها آدم را آزار میدهد، حتی اگر هیچ دلیلی برای پشیمانی و تأسفخوردن بر مسیری که در زندگی در پیش گرفتهاید نداشته باشید.
فایل صوتی نوشتار «زندگی که به نیمه میرسد، پوچی زنگ خانه را میزند» را گوش کنید.
تدریس کامو در میانۀ ترس از «کار بیهوده و مأیوسکننده»
آیا کرونا رابطۀ ما با حیوانات را تغییر خواهد داد؟
اسکرینشاتها هم مایۀ شگفتی و هم مایۀ وحشت ما میشوند