ریچارد روسو، نویسندهای بسیار موفق است. کتابهایش جایزههای فراوان بردهاند و ثروت و منزلت زیادی برایش به ارمغان آوردهاند. به تعبیر خودش، آدمی است که دارد همان کاری را انجام میدهد که برایش ساخته شده. پس ظاهراً نباید در زندگیاش احساس شکست کند. اما رؤیاهای تکرارشوندهای که شبها او را در خود غرق میکنند، گویا چیز دیگری برای گفتن دارند. تکههایی از گذشته، که هر بار به او یادآوری میکنند در زندگی غمهایی است که تمام نمیشود.
آنچه در این نوبت گوش میکنید نسخهٔ صوتی نوشتاری است از ریچارد روسو که پیش از این با عنوانِ «حتی در دوران پیروزی، خوابِ شکستهایمان را میبینیم» منتشر شده است. نوشتار این نسخۀ صوتی را اینجا بخوانید.
اواخر دهۀ ۱۹۷۰، اندکی پس از آنکه تدریس را آغاز کردم، خوابی دیدم: داشتم به سمت کلاس میرفتم و، در انتهای راهرویی که گویی پایانی نداشت، با گروهی از دانشجویانم روبهرو شدم که از کلاس خارج میشدند. انگار میدانستم دانشجویان من هستند. وقتی رسیدم، یادداشتی روی در دیدم که میگفت کلاس من به ساختمانی دیگر منتقل شده است، بنابراین دوباره به راه افتادم. به آنجا که رسیدم، دوباره یادداشتی دیدم؛ بازهم باید به جایی دیگر میرفتم. همین اتفاق بارها و بارها میافتاد تا بالاخره، بیرمق، از خواب بیدار میشدم. معنای رؤیا سخت آشکار بود؛ من، به معنای واقعی کلمه، نمیتوانستم به دانشجویانم برسم. ریشهاش هم روشن بود؛ اگرچه سخت تلاش میکردم تا مدرس خوبی باشم، اما میدانستم که چیزهای زیادی را باید فرابگیرم.
فایل صوتی نوشتار «حتی در دوران پیروزی، خوابِ شکستهایمان را میبینیم» را گوش کنید.
تدریس کامو در میانۀ ترس از «کار بیهوده و مأیوسکننده»
آیا کرونا رابطۀ ما با حیوانات را تغییر خواهد داد؟
اسکرینشاتها هم مایۀ شگفتی و هم مایۀ وحشت ما میشوند