آنگاه که عزیزترینهایمان را از دست میدهیم، گویی ناگهان جهان در اطرافمان فرو میریزد. وقتی جزمین وارد، همسرش را که عاشقانه دوستش میداشت، طی چند روز در اثر ویروسِ تازه از راه رسیدۀ کووید-۱۹ از دست داد، در دریایی از اندوه و سردرگمی غرق شد. توی خانهاش قرنطینه شده بود و احساس میکرد در گلویش اسید میریزند. اما بعد، خیابانهای آمریکا پر شد از مردمی که میگفتند جان سیاهان مهم است و او، زن سیاهپوستی از تبار بردگان، دید که هنوز قلبش میتپد.
آنچه در این نوبت گوش میکنید نسخهٔ صوتی نوشتاری است که پیش از این با عنوانِ «گفتم «دوستت دارم»، صدایم را شنیدی؟» منتشر شده است. نوشتار این نسخۀ صوتی را اینجا بخوانید.
این اعتقاد که جان سیاهپوستان ارزشی برابر با اسب شخمزنی یا خر خاکستری دارد. من این را میدانستم. خانوادهام این را میدانست. مردمم این را میدانستند و علیه آن جنگیدیم، اما مجاب شده بودیم که علیه این واقعیت به تنهایی خواهیم جنگید، میجنگیم تا زمانیکه دیگر نتوانیم، تا زمانیکه در خاک خفته باشیم، استخوانهایمان رو به تباهی باشند و آن بالا، سنگهای مزارمان را گیاه پوشانده باشند، در جهانیکه فرزندانمان، و فرزندان فرزندان هنوز میجنگند، هنوز دربرابر طناب دار، شلیک بازدارنده، گرسنگی و تبعیض و تجاوز و بردگی و جنایت زور میزنند و در حال خفگی میگویند: نمیتوانم نفس بکشم. خواهند گفت: نمیتوانم نفس بکشم. نمیتوانم نفس بکشم.
فایل صوتی نوشتار «گفتم «دوستت دارم»، صدایم را شنیدی؟» را گوش کنید.
تدریس کامو در میانۀ ترس از «کار بیهوده و مأیوسکننده»
آیا کرونا رابطۀ ما با حیوانات را تغییر خواهد داد؟
اسکرینشاتها هم مایۀ شگفتی و هم مایۀ وحشت ما میشوند