در مقایسه با جوانها و سالمندان، میانسالها با شدت بیشتری از زندگیشان ناراضیاند. احساس میکنند به چیزهایی که میخواستهاند نرسیدهاند و چیزهایی که به آن رسیدهاند هم دیگر رنگ و بویی برایشان ندارد. کارشان ملالآور و تکراری است و زندگی روزمرهشان خستهکننده و غمبار. به این حالت بحران میانسالی گفته میشود. موضوعی که فلاسفه هنوز آنچنان که باید و شاید به آن توجه نکردهاند.
آنچه در این نوبت گوش میکنید نسخهٔ صوتی نوشتاری است از کیرن ستیا که پیش از این با عنوانِ «اگر میخواهید حال یک میانسال را بفهمید، شوپنهاور بخوانید» منتشر شده است. نوشتار این نسخۀ صوتی را اینجا بخوانید.
شاید تصویر شوپنهاور از زندگی بیجهت تهی و غمبار باشد. میانسالی غالباً با شکست یا موفقیت در پروژههایی محبوب همراه است: شغلی دارید که برای رسیدن به آن سالها تلاش کردید، شریکی دارید که آرزویش را داشتید، خانوادهای که قصد تشکیل آن را داشتید، یا اینکه آنها را ندارید. در هر صورت، جهتهایی تازه را میجویید. اما ظاهراً پاسخ به رسیدن یا نرسیدن به اهدافتان روشن است: شما صرفاً هدفهایی جدید میسازید. پیگیری آنچه میخواهید، مشقت صرف نیست. نوسازی آرزوهایتان میتواند لذتبخش باشد.
فایل صوتی نوشتار «اگر میخواهید حال یک میانسال را بفهمید، شوپنهاور بخوانید» را گوش کنید.
خسته نباشید ، خدا قوت . مقاله ی ضعیفی بود ، مخصوصا زمانی که نتیجه گیری می کرد بسیار سطحی به موضوع پرداخت . آدمه سطحی تا وقتی در مسیرِ عمیق شدن هست میتونه ارزش و معنایی توی زندگیش داشته باشه . ولی وقتی به عمق رسید و زندگی رو شناخت قضیه کاملا فرق خواهد داشت . و دیگه هیچ معنایی نمیتونه به زندگیش ارزش بده ، این واقعیت رو کسی که بهش نرسیده نمیتونه درک کنه .
اِد سایمون از ما میخواهد تا در تعریفمان از سبکِ خوب تجدیدنظر کنیم
تاریخ رسانههای جمعی راهحلهایی پیش پای ما میگذارد
آیا واقعاً به بازیهای ویدئویی «معتاد» میشویم؟
چه شد که تریاک به سلاح امپراتوریها علیه یکدیگر بدل شد؟