برخی از فیلسوفان میگویند فلسفه میدانِ برهانآوری عقلی است، نه بازی با احساسات و هیجانات، و به همین دلیل نباید فیلمها را وارد بحثهای فلسفی کرد. اما واقعیت آن است که سردرگمیها، شعفها و غمها بخشی جدانشدنی و پراهمیت از حیات انسانیاند، مسائلی که جایشان در بحثهای فلسفی معمولاً خالی است. اینجاست که اتفاقاً یک فیلم میتواند به ما نشان دهد، بهعنوان یک موجود بشری، قرارگرفتن در موقعیتی فلسفی چه حال و هوایی دارد.
آنچه در این نوبت گوش میکنید نسخهٔ صوتی نوشتاری است از کاستیکا براداتان که پیش از این با عنوانِ «چیزهای زیادی هست که فلسفه میتواند از فیلم بیاموزد» منتشر شده است. نوشتار این نسخۀ صوتی را اینجا بخوانید.
شاید برایمان سؤال شود که یک فیلمساز سر میزِ بحث فلسفی چه میکند؟ بنا به یک خط فکری که تا الآن در حاشیه است ولی روزبهروز اثرگذارتر میشود، کارگردانی مثل کوروساوا دقیقاً همان کاری را میکند که هر فیلمساز خوب باید بکند: تحریک بینندگان به اینکه از آنچه روی پرده میبینند فراتر بروند، درگیر پرسشهای بزرگ دربارۀ وضعیت بشر شوند و سینما را وسیلهای برای پیگیری اهداف فلسفی کنند. چهرههای متعددی، از ژیل دلوز و استنلی کول تا استیون مالهال و رابرت سینربرینک، استدلال میآورند که «فیلم میتواند فلسفه باشد». یعنی اینکه خدمت سینما به فلسفه میتواند فقط در یک نقش فرعی (مثلاً با تأمین نسخههای «نمایشی» از مسائل فلسفی برای کلاس درس) محدود نشود، بلکه در ذات خود، با روشهای خود، و به شیوهای باشد که نتوان آن را به روشهای فلسفهورزی سنتی تقلیل داد. روشن است که همۀ فیلمها بهطرز چشمگیر فلسفی نیستند، اما برخی فیلمها هستند و همین ما را بس. به تعبیر مالهال در دربارۀ فیلم (۲۰۰۱): «چنین فیلمهایی مادۀ خام فلسفه یا مایۀ تزیینش نیستند، بلکه مشق فلسفهاند، فلسفه در عمل، فیلم بهمثابۀ تفلسف».
فایل صوتی نوشتار «چیزهای زیادی هست که فلسفه میتواند از فیلم بیاموزد» را گوش کنید.
تدریس کامو در میانۀ ترس از «کار بیهوده و مأیوسکننده»
آیا کرونا رابطۀ ما با حیوانات را تغییر خواهد داد؟
اسکرینشاتها هم مایۀ شگفتی و هم مایۀ وحشت ما میشوند