کسی به میهمانی وارد میشود و میزند زیر تکتک میزها
به دیگران ربطی ندارد که ما چه غذایی دوست داریم. اگر کسی از پیتزا بدش میآید، مشکلی نیست؛ میتواند از ساندویچ خودش لذت ببرد و ما را با غذای دلخواهمان تنها بگذارد. به همین ترتیب، گویا باورهایمان هم، مثل غذاها، جزو حریم شخصی ما محسوب میشوند و دیگران نباید جرئت دخالت در آنها را به خود بدهند. اما این ایده مخالف بسیار سرسختی دارد: سقراط. او میگفت: «تا جان در بدن دارم از آگاهساختن شما به آنچه باید بدانید، دست نمیکشم». پس انگار در برابر سقراط هیچ راه سومی نیست: یا باید قانع کنید یا قانع شوید.
اگنس کالارد، پوینت — برای صدای ضرب طبلها و افرادی که درست پشت پنجرۀ دفترم در دانشگاه آواز میخوانند مینویسم. دانشجویان تحصیلات تکمیلی در اعتصاب هستند، و من از صف تظاهرات گذر کردهام تا به دفترم برسم. امروز دوباره هم از میان آنها عبور خواهم کرد تا به کلاسی که باید در آن درس بدهم برسم. بسیاری از دانشجویان در کلاس حاضر نمیشوند، بعضی از آنها شاید در صفوف تظاهرات باشند. ولی ما رفتاری مدنی داریم: آنان بهصورت فیزیکی مانع از ورود من به ساختمانها نمیشوند، و من هم به حق اعتراض آنان احترام میگذارم. بعد از اعتصاب هم آموزش از سر گرفته خواهد شد.
این ماجرا در مورد مفهوم مدنیت۱ که رفتار ما گویی حاکی از آن است چیزهایی برای گفتن دارد. برای نمونه، مدنیت نمیتواند صرفاً مساوی با مؤدببودن باشد. فریادزدن و پا کوبیدن مؤدبانه نیست؛ من هم در واکنش به آن چندان خوشبرخورد نیستم. همچنین، اگر مدنیت به معنای رفتار دوستانه و پذیرندگی بود، باز هم تعامل ما مدنی به حساب نمیآمد: آنان به من لبخند نمیزنند، من هم به آنان لبخند نمیزنم. مدنیت از مؤدببودن، رفتار دوستانه، یا پذیرندگی عمیقتر است.
به نظرم منظور ما از مدنیت این است: احترامگذاشتن به دیدگاه متفاوت یک فرد دیگر. چنین دیدگاهی هم منشأ فایده است -سرچشمهای برای ایدههای نو- و هم سدّی است در مقابل تعدیکردن: همسخن شما نسبتبه دیدگاهش صاحب حق است. شما میتوانید استدلالتان را عرضه کنید، اما سر آخر اوست که باید تصمیم بگیرد در ذهنش چه چیزی را بپذیرد. مدنیت در آزادی فکر ریشه دارد، که تکتک ما را فرمانروای مطلق قلمرو خصوصی ذهنهایمان میکند. آزادی فکر یعنی بتوانیم به توافق برسیم که با هم توافق نداشته نباشیم.
شاید به نظر آید که مدنیت در این معنا هیچ ایرادی ندارد، اما واقعش اینکه یک نفر به آن ایراد میگیرد: سقراط. خوانندگان آثار افلاطون اغلب به این حس میرسند که سقراط آدم پرخاشگر، متخاصم، فریبکار، بیرحم، سفسطهگر و متکبری است. حتی وقتی خوب برخورد میکند هم این تصور ایجاد میشود که در عمل و بهصورت مخفیانه میخواهد طعنه بزند، ریاکاری کند، و دست بیندازد. بهعنوان یکی از مدافعان سرسخت روش سقراطی، بههرحال باید اذعان کنم که این حس منفی چندان هم خالی از حقیقت نیست: دستور کار گفتوگوییِ سقراط به طرز نامعمولی تهاجمی است.
مدنیت ما را تشویق میکند گفتوگو را مثل آن مهمانیهایی ببینیم که هر کسی در آن غذای خودش را میآورد. اگر شما استدلال خودتان را روی میز بگذارید، و من هم استدلال خودم را بیاورم، هر کدام از ما چیز ارزشمندی برای ارائه خواهیم داشت. حتی اگر کسی نظرش عوض هم نشود، خود این مواجهه بهقدر کافی لذتبخش خواهد بود: هیچکس تلاش نمیکند چیزی را به حلقوم کسی فروکند؛ به تناظر هر کسی هم نسبت به آنچه رد میکند مؤدب است: «من ژلۀ گوشت نمیخورم، ممنون!». چیز جالب در مورد ایدهها این است که چیزی که شما از من میگیرید را من از دست نمیدهم، پس هر چه بیشتر به اشتراک بگذاریم بهتر است.
اگر چنین مبادلۀ جمعیِ مثبتی را انتظار داشته باشید، تلاشهای سقراط برای اینکه شما را تسلیم استدلالهایش بکند خشونت صرف به نظر میرسد. برای نمونه، در نظر بگیرید وقتی پروتاگوراس میکوشد از گفتن اینکه آیا عدالت دیندارانه هست یا نه امتناع کند چه اتفاقی میافتد: «چه فرقی میکند؟ اگر تو بخواهی، میگذاریم عدالت دیندارانه باشد و دینداری عادلانه». سقراط بهشدت مخالفت میکند: «این کار را با من نکن! مسئلۀ من که ’اگر تو بخواهی‘ و ’اگر تو قبول کنی‘ نیست. مسئلهای که وسط گذاشتهایم من و تو هستیم، و به نظرم اگر در این استدلال ’اگر ‘ را کنار بگذاریم خیلی بهتر بررسی خواهد شد».
سقراط به شما اجازه نمیدهد انتخاب کنید که چه چیزی سر میز بیاورید. همچنین اجازه نمیدهد انتخاب کنید که چه چیزی بخورید. ردّیههای او طوری است که بشقاب را از جلوی همسخنش برمیدارد و غذایی که با دقت آماده کرده و روی میز گذاشته را به زباله تبدیل میکند. محاورۀ گرگیاس با فهرستی از همۀ باورهایی خاتمه پیدا میکند که سقراط از قبل برنامه داشته که در حلقوم همسخنش بریزد.
چرا سقراط نباید بخواهد که آدمها نتیجههای خودشان را بگیرند؟ آنچه حرکتی پرخاشگرانه به نظر میرسد -اعترافگرفتن و مواجهکردن آنان با شکستشان- درواقع یکجور همکاری است. تلاش برای همکاریِ شناختی ممکن است اینطور برداشت شود که در آن فضای خصوصی شما مورد تعرض قرار گرفته است، بهویژه اگر ذهنتان را در مقایسه با بدنتان فضایی خصوصیتر به حساب بیاورید. نفی کمال ذهنی از سوی سقراط بهویژه وقتی آشکارتر از همیشه است که مسائل موردبحث بسیار مهم باشند. بعد از اینکه سقراط محکوم به مرگ میشود، یک روز قبل از اعدام، دوستش کریتون نومیدانه تلاش میکند او را به فرار راضی کند. سقراط در پاسخش میگوید:
دوست عزیزم، بیا این پرسش را با هم بررسی کنیم، و اگر توانستی ایرادی در صحبتهای من پیدا کنی آن را بیان کن و من به تو گوش میدهم، اما اگر ایرادی پیدا نکردی، کریتون عزیزم، دیگر اینقدر این حرف را نزن که من باید اینجا را بهرغم خواست آتنیها ترک کنم. به نظرم مهم است که تو را قبل از اقدام قانع کنم، و برخلاف آنچه میخواهی کاری نکنم.
سقراط تصور میکند که یا باید کریتون را قانع کند یا اینکه حرفهای کریتون او را قانع کند. و برعکس: در سرتاسر این محاوره، سقراط تکرار میکند که کریتون یا باید قانع شود یا باید قانع بکند. اینها تنها گزینههایی هستند که به نظر سقراط هر کسی همیشه دارد.
میتوانیم با سقراط موافق باشیم که عرصههایی هستند که اینطور کار میکنند. برای نمونه، اگر با هم در یک کلاس تدریس کنیم، من نمیتوانم بدون مشورت با شما سرفصلهای درس را تغییر دهم؛ اگر با هم یک ماشین بخریم، باید در مورد پولی که میگذاریم به توافق برسیم؛ اگر با هم بازی میکنیم، باید در مورد قواعد بازی تصمیم بگیریم. در اینجور موارد، من خودمختاری کامل ندارم؛ به جایش من و شما باید بر مبنای توافق پیش برویم. در یک سطح کلی، دموکراسیها بسیاری از ویژگیهای زندگی جمعی را از طریق شکلی از توافق تعیین میکنند. بااینحال، ما معمولاً بر این نظریم که این توافقها یک سپهر آزاد درونی ایجاد میکنند که در آن اجازه داریم آنطور که به نظرمان مناسب است عمل کنیم، بدون اینکه از کسی اجازه بگیریم؛ بهعلاوه، برای صحبتکردن بهنحوی که فکر میکنیم مناسب است بهندرت اجازه میگیریم؛ و برای فکرکردن بهنحوی که از نظرمان مناسب است هرگز اجازه نمیگیریم.
فلسفۀ سقراطی همین سپهر درونی را آماج خود قرار میدهد. آزادی اندیشه را به چالش میکشد، او میگوید توافق فقط برای (برخی) اعمال نیست، بلکه در (همۀ) سخنها و اندیشهها نیز باید شیوۀ کار ما باشد. هیچ یک از ما اجازه ندارد باوری در مورد موضوعی داشته باشد اگر نتواند دیگران را در مورد آن باور متقاعد کند. قانع کن، یا قانع شو، فقط همین دو گزینه را داریم.
حالا خود سقراط اعتراض میکند که به او برچسب مخالفت با مدنیت خورده است. سقراط همیشه ترجیح میدهد میزهای زبانی را بچرخاند: اصرار میکند که رویکرد خرمگسیاش همانا مدنیت حقیقی است. ممکن است اشاره کند که از نظر ریشهشناسی کلمۀ «مدنیت» [civility] از کلمۀ لاتینی civis -شهروند- آمده و اینکه بگوییم کسی برحسب توافق فکر کند ربطی به شهروندتر بودن ندارد: مدنیت یعنی اینکه همۀ پرسشها با روشی که مناسب پرسشهای سیاسی است حلوفصل شوند. حالا کی درست میگوید؟ مدنیت حقیقی کدام است، مدنیت مد نظر او یا ما؟
چون «مدنیت سقراطی» از طریق رد و انکار عمل میکند، افراد را عصبانی میکند. احساس میکنند کاری که سقراط با آنها میکند بیاحترامی است و ناراحت میشوند، و درنهایت به همین دلیل او را میکشند. ممکن است کسی، برخلاف سقراط، بگوید اینکه کاری به کار کسی نداشته باشیم و دیگران هم کاری به ما نداشته باشند بیشتر به مدنیت حقیقی نزدیک است.
مشکل وقتی پدیدار میشود که نتوانید این کار را بکنید: سقط جنین. مراقبت بهداشتی جهانی. مهاجرت. مالیات. حریم خصوصی در فیسبوک. جنسیتزدگی. نژادپرستی. تراجنسهراسی. زندانها. فقر. آموزش. اتحادیهها. وقتی یکی از تفاوتهای دیدگاهی ما به پرسشی با بار سیاسی تبدیل میشود، ایدۀ توافق بر سر توافقنداشتن دیگر جواب نمیدهد. اگر همۀ ما بپذیریم که در پایان روز نمیتوانیم ذهن یکدیگر را تغییر دهیم، و همه هم فکر کنیم که در این مورد امور باید به شیوۀ من پیش برود، درگیر یک گرفتاری جدی میشویم.
این گرفتاری من است. از طرف اتحادیه دعوت شدهام که برای هماهنگی با اعتصاب کلاس را لغو کنم. اما، به نظر خودم، این یعنی استفاده از آسیب آموزشی به دانشجویان کارشناسی برای برآوردن اهداف دانشجویان تحصیلات تکمیلی. از نظر من چنین کاری غیراخلاقی است، به دلایلی که کانت آنها را بیان کرده است: اجازه ندارید از انسانها صرفاً بهمثابۀ ابزار استفاده کنید. اما اگر بر خطا باشم چه؟ اگر دیدگاهم نادرست باشد چه؟ ایمیلهایی از دانشجویان متعدد مرا متقاعد کرده که آنها هم سرگردان هستند. فکر کردم: بیایید به این مسئله بهصورت فلسفی نگاه کنیم، در یک کلاس جمع شویم، یک روز عصر در این هفته، و درباره اخلاق اعتصاب بحث کنیم.
برای اولین بار در یک دهه تدریسی که در دانشگاه شیکاگو داشتهام، با مقاومت در برابر یک رخداد دانشگاهی پیشنهادی به دلیل محتوایش مواجه شدم. به من گفتند که باید با بالادستیها این موضوع را چک کنم. به من گفتند که وقت مناسبی برای چنین گفتوگویی نیست، چون سطح تنش بالا است. «اعتصاب خودش گفتوگوست». اگر اینطور برداشت شود که من دارم فعالیت اتحادیه را تضعیف میکنم چه؟ اگر این کار رابطۀ من با دانشجویان تحصیلات تکمیلی را بد کند چه؟ اگر با این کار اسم مجموعه رخدادهایی که برگزار میکنم بد در رفت چه؟
من خوشبختم که در یکی از روشنفکرترین جاهایی که جهان به خود دیده کار میکنم. این فشارها آنقدر قوی نیستند که بتوانند مانع برگزاری رخدادم بشوند. اما بههرحال وجود دارند. رازِ تاریکِ مدنیتِ غیرسقراطی این است که نمیتواند مانع ذخیرهشدن نیرو بشود. این نیرو ممکن است فیزیکی باشد؛ ممکن است شامل سخنان مخرب باشد؛ ممکن است شامل اِعمال فشارهای اجتماعی برای طرد یک دیدگاه نامطلوب باشد. به هر طریق، از شنیدن دست میکشیم.
مدنیتِ غیرسقراطی مثل آفتاب است و لبخند میزند، اما فقط تا وقتی که هست. بهمحض اینکه تصمیم بگیریم که «این بار واقعاً مهم است» ممکن است ما را به قعر تاریکی پرتاب کند. مدنیت سقراطی، به سبب همۀ بیرحمیها و تعدیهای پرخاشگرانهاش، این مزیت را دارد که نمیگذارد حرکات خشن ما بیان غیرگفتوگویی پیدا کنند.
سقراط به دیدگاه معترضان پشت پنجرهاش احترام نمیگذاشت. او میخواست بداند که چه کسی درست میگوید و چه کسی نادرست، و تا ازبینبردن تفاوت بین دیدگاهها دست از حرفزدن با آنها نمیکشید. قانع کن یا قانع شو.
پینوشتها:
• این مطلب را اگنس کالارد نوشته است و در تاریخ ۵ ژوئن ۲۰۱۹ با عنوان «Persuade or Be Persuaded» در وبسایت پوینت منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۳۰ مهر ۱۳۹۸ با عنوان «آیا به دیگران ربطی ندارد که ما چه باوری داریم؟» و ترجمۀ محمدابراهیم باسط منتشر کرده است.
•• اگنس کالارد (Agnes Callard) متولد سال ۱۹۷۶ و دانشیار فلسفه در دانشگاه شیکاگوست. او مدرک کارشناسیاش را در سال ۱۹۹۷ از دانشگاه شیکاگو و دکترایش را در سال ۲۰۰۸ از دانشگاه برکلی اخذ کرده است. حوزۀ اصلی تخصصی او فلسفۀ باستان و اخلاق است.
••• این نوشته از مجموعه یادداشتهایی است که اگنس کالارد برای ستون فلسفۀ عمومی وبسایت پوینت نوشته است. دیگر نوشتههای این مجموعه را میتوانید در این لینک بخوانید.
[۱] civility
سوپر استار عالم روشنفکری بیش از همیشه با چپها به مشکل خورده است
گفتوگویی دربارۀ دشواری همتاسازی هوش انسانی در رایانهها
چارلز تیلور شعر و موسیقی را عناصر نجاتبخش دوران افسونزدایی میداند
او چیزی از خواهرم نمیدانست، خوبیاش همین بود
برادران رايت مخترع هواپيما بودند، فرويد پدر و مخترع علم روانشناسى بود. سوال : ايا ميتوان سوار هواپيماى برادران رايت شد ؟ و يا اناليازهاى فرويد را در قرن ٢١ قدر مطلق دانست؟ جالبه كه هنوز به فلسفه سقراط و افلاطون و نظرياتشون پايبند هستيم و خرد و انديشه را به ٣٠٠٠ سال پيش سوق ميدهيم، هيتلر با خواندن ابر مرد نيچه جهانى را به اتش كشيد. بهتر انست كه در قرن ٢١ به فلسفه نوين روى بياوريم و خرد را به خردگرايى و انديشه را به انديشه گرايى تبديل كنيم و من الله التوفيق
با سلام و سپاس از انتخاب مقالهی خوبتان. آنچه که در این مقاله شرح داده شد صحیح است اما به نظر من چنین ایدهای نیازمند جامعهای است که یکی از ویژگیهایش خردورزی باشد. واگرنه در جامعهی غیراندیشهورز نتیجه ی کار این میشود که افراد جامعه بهدلیل عدم تفکر در چنین مواجهههایی کار را به خشونت میکشانند و نتیجه چیزی جز آشوب نخواهد بود.
کاملا صحیح. سوال مثل پرانتز، آغاز وپایان دارد، هم نقطه عزیمت دارد و هم مقصد. با بسط گزاره ابهام، پاسخ درونش متظاهر میشود نه اینکه از خارج بیاید. سوالات را می شکنیم تا پاسخها که متضمن حقیقت هستند امکان تجلی بیابند. پس سوال درست بسته بند پاسخ درست است، سوال دقیق ودرست حاوی پاسخ است و درکمند هم یک کلیت با موضوع حقیقت را می سازند.
با این اوصاف، اگر به لایب نیتس برنخورد میشود نشان ابداع سیستم باینری صفر ویک را به سقراط اهدا کرد! سقراط به مثابه یک فیلسوف ذاتی، دغدغه اش نه آدم بلکه فهم آدم است لذا دلمشغولی اش هم بر درست کارکردن شالوده هستی متمرکز میشود نه احساسات وعواطف. او سوار بر موکب گفتگو، زایش تضارب را به کار می گیرد تا از تنگنای "جاده باریک میشود"، فقط "درستی" را عبور دهد. "آدمها یک نجات سقراط به تاریخ بدهکارند".