گفتوگوی ژاکوبن با لئو پنیچ استاد دانشگاه و سیاستمدارِ انگلیسی دربارۀ حزب کارگر
لئو پنیچ، همکارِ اد میلیبند و از چهرههای شاخصِ حزب کارگر انگلستان، در گفتوگوی خود با مجلۀ ژاکوبن، از دعواهای درون حزبی، اصلاحات گامبهگام و اتفاقاتِ متعددی که باعث شده است فردِ رادیکالی مثلِ جرمی کوربین به رهبری حزب کارگر برسد سخن گفته است. چیزی که خودِ پنیچ نیز تصور نمیکرده است ممکن باشد.
ژاکوبن — «در بین احزابی که سوسیالیسم را بهعنوانِ هدفِ اصلی خود اعلام کردهاند، حزبِ کارگر همیشه یکی از متعصبترینها -نه نسبت به سوسیالیسم، بلکه نسبت به نظام پارلمانی- بوده است.» رالف میلیبند در سال ۱۹۶۱، نوشتۀ کلاسیکِ خود با عنوانِ سوسیالیسم پارلمانی۱ را با این عبارت آغاز کرد. سوسیالیسمِ پارلمانی، نوشتهای است آکنده از انتقاد از مواضع این حزب بریتانیایی که بخش عمدهای از نیروهای چپ این کشور در پی تسلط بر آن هستند.
میلیبند گویا چندان دنبالِ تسلط بر حزب نبود و همدستِ بعدی او لئو پنیچ۲ نیز اینچنین بود؛ ولی در حین خیزش بزرگ اوایل دهۀ ۱۹۸۰، هر دو متفکر در مقابلِ جریانِ نوتجدیدنظرطلبی۳ مقاومت کردند. خیزش یادشده همراه بود با رشد جناحِ رادیکالِ حزبِ کارگر بهنمایندگی افرادی مثل تونی بن و همچنین، اعتصاب کارگرانِ معدن در سالهای ۱۹۸۴ و ۱۹۸۵. نوتجدیدنظرطلبی نیز جریانی بود که روشنفکرانی مثل اریک هابسبام و استوارت هال ایجادش کردند. آنان بنیتیها۴ و تروتسکیستها را نه رهبرانی قدرتمند، بلکه منشاءِ مشکلاتِ حزب کارگر قلمداد میکردند.
درنهایت و بهتدریج با ظهور «کارگر جدید۵» و اقدامات بعدی جناح راستِ حزب، واقعگراییِ کذایی پیروز شد. این وضعیتی است که در پیشزمینۀ پیروزیِ جرمی کوربین در رهبری حزب کارگر وجود دارد. با چنین پیشزمینهای، بسکار سونکارا از ژاکوبن با لئو پنیچ، استاد دانشگاهِ یورک و سردبیرِ مجلة سوسیالیست ریجیستر گفتوگو کرده است. آنها دربارۀ میراث تونی بن بحث کردهاند و بعد، این موضوع را پیش کشیدهاند که چگونه اصلاحات اد میلیبند به شکلی ناخواسته زمینه را برای سربرآوردن کوربین مهیا کرد و دستآخر این پرسش که آیا حزب کارگر میتواند به چیزی که تا کنون نبوده، یعنی حزبی سوسیالیست، تبدیل شود؟
سونکارا: موفقیت جرمی کوربین مردم را به یاد تونی بن و مبارزۀ او برای تسلط بر حزب کارگر در چند دهۀ قبل انداخت. ازلحاظ سیاسی، نسبت کوربین با بن چیست؟ بن انتقادات ساختاری به سرمایهداری داشت و میخواست حزب کارگر را به شکل کارگزار واقعی سوسیالیسم درآورد. آیا کوربین در سنت مشابهی قرار دارد؟
پنیچ: خب، من شخصاً آرزو داشتم که تونی بن اینجا میبود و وضعیت فعلی را میدید. اگر در سالهای آخرِ عمرِ بن با او حرف میزدید، میفهمیدید که انتظار نداشت چیزی شبیهِ وقایع اخیر رخ دهد. کمی هم به دورنمای جناحِ چپِ کارگر ناامید شده بود. ولی مسیر وقایع نشان داد که کشاکشِ سوسیالدمکراتیکی که ما در آغاز آن قرار داریم، ماراتُن است؛ نه دوی سرعت!
جرمی کوربین دقیقاً در سنت بنیتی جای میگیرد. او درواقع بخشی از خواستی است که در پیِ تبدیل حزب کارگر به وسیلهای برای اجرای تغییرات سوسیالیستی در بریتانیا بوده است. تونی بن، صدای اصلی آن خواست محسوب میشد. ریشههای این جنبش بازمیگردد به عقبتر و اثرات جریانهای دهۀ ۱۹۶۰ مثل چپ جدید، فعالان ضدِ جنگ در سالهای جنگِ ویتنام، شروع جنبش زنان و فشار برای دمکراسی مشارکتی. در دهۀ ۱۹۷۰ و اوایل دهۀ ۱۹۸۰ خیزشی در حزب کارگر به وجود آمد؛ تااینکه در سالهای میانی دهۀ ۱۹۸۰ این خیزش به دست ائتلافی از دو جناح شکست خورد: نخست، جناحِ راستِ حزب کارگر که نهایتاً با رهبری تونی بلر به کارگر جدید تبدیل شد؛ دوم، چپ قدیمیِ حزب کارگر، یعنی جناح مایکل فوت که با پارلمانگراها و کلیشههای سیاسیِ جناح چپ نمایندگی میشد و به رؤسای اتحادیهها وصل بود.
بن نمایندۀ نیرویی قوی درون حزب بود. او میگفت اگر نتوانید حزب کارگر را تغییر دهید و دمکراتیک کنید، نخواهید توانست باعث تغییر و دمکراتیکشدن بریتانیا شوید. مضمون مشترک پویشِ دمکراسیِ حزبِ کارگر۶ همین بود. این بسیار پرمعناست که سازماندهندۀ جوان و زیرک آن کمپین، یعنی جون لانسمن، اکنون یکی از چهرههای مرکزیِ اردوگاهِ کوربین است. همۀ این پیشرفتها در تلاش برای سه چیز انعکاس مییافت: نخست، شکستنِ کنترلِ پارلمانگراها و سیاستمدارانِ حرفهای بر حزب کارگر؛ دوم، اجازهدادن به احزابِ حوزههای انتخابی برای انتخاب مجددِ اعضای پارلمان؛ سوم، کسب اطمینان از این که رهبرِ حزب تصمیماتِ پارلمان را جدی میگیرد. همچنین تلاش دیگری نیز برای بسیج عمومی در سطحِ محلی وجود داشت. این تلاش، بهخصوص برای کوربین مطرح بود. او در آن زمان بخشی از حرکت رادیکالیزهکردنِ شهرداری در دهۀ ۱۹۹۰ بود. این اقدام بعد از پیروزیهای چشمگیر در شورای بزرگِ لندن بهرهبری کن لیوینگستون صورت پذیرفت.
کوربین نمایندۀ همۀ اینهاست. بهعلاوه او همواره و در اوج جنگ سرد حضور داشت. پای ثابتِ پویشِ خلع سلاح هستهای نیز بود. درحالحاضر هم نایبرئیس این تشکیلات باقیمانده است و با نوسازی زیردریایی تردینت، که از بازدارندههای هستهایِ بریتانیا است، مخالفت میکند. ازایننظر، کوربین باقدرت در حال پیشبرد چیزی است که در حزب کارگر و سایر احزابِ سوسیالدمکراتیکِ اروپا منزوی و مغلوب شده بود. به نظر میرسد که در بین همۀ احزاب، این خیزشِ چپ، فقط در حزبِ کارگر و آن هم تنها در چند ماه اخیر، از نو ظاهر شده است.
سونکارا: بگذارید راجعبه این فشارها از داخل احزاب سوسیالدمکراتیک در دهۀ ۱۹۷۰ حرف بزنیم. این فرایند در جاهایی مثل آلمان و سوئد هم رخ داده بود…
پنیچ: خب، در آلمان در دهۀ ۱۹۷۰ خیلی از سوسیالیستهای جوان از حزب سوسیالدمکراتیک آلمان اخراج شدند؛ درحالیکه در سوئد این حرکت، درونِ جنبشِ کارگری ایجاد شد و منجر شد به شکلگیری طرح مایدنر۷ برای طراحی صندوق دستمزدبگیران. شما میتوانید فشار برای دمکراتسازی رادیکال را طی این دهه در همۀ احزاب سوسیالدمکراتیک ردیابی کنید؛ ولی در همۀ مواردِ دیگر، این طرح شکست خورد.
تغییر این احزاب، بسیار دشوار و حتی ناممکن است. باتوجهبه اینکه سوسیالدمکراسی از خیلی قبلتر هویت خود را در سازش با پارلمانگرایی شکل داده و خود را نیرویی موافق با «سرمایهداری دمکراتیک» معرفی کرده است، رهبران این احزاب کاملاً این حق را داشتند که ادعا کنند حزب، «متعلق» به آنها و چیزی است که سنت ایشان، نمایندۀ آن است. تلاش برای تغییرِ حزبِ کارگر همیشه با این ایده همراه بوده است که «ما میخواهیم حزب را مجدداً سوسیالیست کنیم». جناحِ راست هم همیشه تاحدی حق داشته است که بگوید حزب کارگر هیچگاه سوسیالیست نبوده است؛ حداقل بهشکلی که افرادِ خواهانِ اصلاح در حزب، مدنظر دارند.
سونکارا: شاهد این هستیم که این انرژیِ جناحِ چپ به درون حزب کارگر بازگشته است و نه بیرون آن. ویژگیهای نظام حزبی انگلیسی، مثل رأیگیری به شکلِ نظام نخست نفری۸ یا موارد دیگر چقدر در این مسئله نقش دارند؟ آیا این مسئله ریشههای عمیقتری دارد؟
پنیچ: تاحدی به همین دلیل است؛ ولی فکر میکنم افراطگراییِ بلریسم نیز در آن دخیل بوده است و همینطور رویکردی که بلر و جریان کارگر جدید با آن تاچریسم را در آغوش گرفتند. تاچر، حرف بامنطقی زد که گفت که بزرگترین موفقیت او تونی بلر بوده است. شیوهای که رسانههای مرداک در پیش گرفتند نیز مؤثر بود؛ مثل بخشی از روزنامههایی که کارگران میخوانند: سان، هرالد و….
سونکارا: از دهۀ ۵۰ به بعد، درست است؟
پنیچ: بله، اتفاقاتی که به جریان روزنامۀ سان منتهی شد و بلر با مرداک توافق کرد تا مطمئن شود رسانهها پشت او هستند. در حاشیۀ این بحث، این یادآوری هم خوب است که گاردین نقش بزرگی در شکست بنتیها بازی کرد. گاردین این نقش را عمدتاً با برجستهکردنِ ایدهای از هابسبام ایفا کرد که میگوید با وجودِ خطرِ تاچر باید از یک «جبهۀ پرطرفدار» حمایت کرد. بر اساس ایدۀ هابسبام نیروهایی که در مقایسه با تاچر، چپ به حساب میآیند، باید با یکدیگر متحد شوند.
این یکی از چیزهایی بود که جوانانی مثل میلیبندها و خواستۀ سیاسی چنین گروهی را متأثر کرد. باوجوداین، تحت رهبری بلر و کارگر جدید، انحراف زیادی ایجاد شد؛ تاجاییکه حزب، واقعاً سیاستِ مالیسازی سرمایه را در سیتی لندن۹ با روی باز پذیرفت. کارگر جدید آشکارا کوشید بین خود و اتحادیهها فاصله بیندازد؛ بهطوریکه هر گونه پایگاه طبقاتی برای حزب را نیز منکر شد. آنها نتوانستند کاملاً اتحادیههای کارگری را رها کنند؛ زیرا بسیاری از منابع و آرای حزب از آنجا میآمد. بااینحال تا جایی که میتوانستند پیش آمدند.
البته، جنگِ عراق نیز مؤثر بود. یکی از علتهای پیروزی اِد میلیبند در رقابت با برادرش دیوید در آخرین انتخابات برای رهبری، ترکیبی بود از افرادِ درونِ حزب که از این جنگِ خطرناک در عراق بیزار بودند. علتِ دیگر هم راهبرد رأیدهی جمعی متحد۱۰ بود. او از نارضایتی نسبت به حزب استفاده کرد؛ هرچند از نظر دیگر، او همچنان بین دو چیز تغییر موضع میداد: رضایت به این اقدامات و این واقعیت که کل نخبگان پارلمانی حزب هنوز بلری بودند. ولی در جریانِ پیروزیِ اد میلیبند، تغییر مهم این بود که کفۀ ترازو کاملاً بهسمت طرفدارانِ کارگر جدید نچربید؛ هرچند از چپ هم دورتر شد.
سونکارا: مشخصاً خودِ فرایندِ انتخابِ رهبریِ حزب به این تغییرات کمک کرد…
پینچ: بله، این روشِ تخریبِ انتخابات جدید است و اد میلیبند همین دو سال قبل آن را معرفی کرده است. یکی از موفقیتهای پویشِ دمکراسیِ حزبِ کارگر پس از یک دهه کشاکش این بود که بهجای اینکه همیشه فقط اعضای پارلمان رهبر را انتخاب کنند، چیزی که دقیقاً نشان میداد چقدر این حزب پارلمانگراست، شورایی الکترال ساخته شد. ترکیب این شورا اینگونه بود: یکسوم نمایندگان پارلمان، یکسوم شامل اعضای سازمانی حزب و یکسوم شامل نمایندگان اتحادیهها. اصلاحات یک دهۀ پیش تا انتخابات اخیر، همگی ناشی از چگونگی عملکرد این شورا بوده است.
سونکارا: میلیبند با هدف استقرار نظام «یک عضو، یک رأی۱۱» از دست «رأیدهی جمعی» خلاص شد، درست است؟
پینچ: اد میلیبند بیشتر بهخاطر کسب سومین بخش از آرا برنده شد. این بخش، متعلق بود به اتحادیهها. جناحِ راستِ حزب با این مدعا که بیشازحد مدیون اتحادیهها و همسو با آنهاست، به میلیبند فشار میآورد (هرچند، چنین نبود). در هیاهوی پروسۀ انتخابِ نامزد در فالکریک وقتی فشار زیادی از این جناح به میلیبند وارد شد، او در واکنش گفت که آنها میخواهند شیوۀ تعامل اتحادیههای مرتبط با حزب کارگر را عوض کنند. او گفت که ۳۰۰ هزار فعال اتحادیۀ درون حزب را به ۳ میلیون فعال اتحادیۀ مرتبط با حزب، ترجیح میدهد.
میلبند در حال فاصلهگرفتن از رؤسای اتحادیهها بود. او قادر بود که بر «پارلمانگراها» غلبه کند و آنها را متقاعد کند که از امتیازات خود دست بکشند و سیستم «یک نفر، یک رأی» را اجرا کنند. البته جناحِ راستِ کارگر فکر میکند افرادی مثل شما، من و حتی کوربین، اقلیتی ناچیز از نئاندرتالها هستیم. آنها فکر میکنند اگر انگلستان انتخاباتی مقدماتی به سبک آمریکایی داشت، بردِ همیشگیشان ضمانت میشد. البته در اشتباهی مرگبار هستند.
در ماه مه، وقتی انتخابات برگزار شد، فقط ۲۰۰ هزار نفر عضو حزب کارگر بودند؛ یعنی یکمیلیون نفر کمتر از روزهای اوج حزب. ولی در چند ماه گذشته ۱۷۸ هزار نفر از فعالان اتحادیهها به عنوان عضو به حزب ملحق شدند. نزدیک به ۲۰۰ هزار نفر دیگر سه پوند پرداخت کردند تا برای رأیدادن عضو حزب کارگر شوند. در رخدادی چشمگیرتر، ۸۰ هزار عضو جدید هم پس از انتخابات ملحق شدند که این اقدام برخی از آنان یک روز بعد از انتخابات بود.
سونکارا: برای امثالِ مایکل فوت چه اتفاقی افتاد؟ آیا آنها با اصلاحاتِ میلیبند مخالفت کردند؟
پینچ: واکنش گروهِ حامی بلر در حزبِ کارگر تند بود. آنان افرادی بودند که درحالحاضر واقعاً دیگر عامل اثرگذار محسوب نمیشوند. البته بیشترِ مردم فکر میکنند گوردون براون به این سنت نزدیکتر بود؛ هرچند در حقیقت اینطور نبود.
سونکارا: این موضوع بیشتر بهخاطر فن بیان و اثرگذاری شخصی او بوده است. او کمتر از بلر برای حزب غریبه به شمار میرود. هرچند ماهیتاً رویکردِ سیاسیِ مشابهی داشت.
پینچ: فکر کنم میتوانم گفتۀ بیش از یک دهۀ قبلِ میلیبند را نقل کنم. در آن زمان او هنوز نمایندۀ پارلمان نشده بود و در خزانهداریِ کابینۀ براون مشغول بود. او به من گفت شما نمیتوانید بین بلر و براون کاغذ تورنسل۱۲ قرار دهید.
سونکارا: ولی ما اساساً میگوییم اصلاحات میلیبند که ممکن است در آن زمان حرکتی بهسوی جناح راست تلقی شود، در حقیقت برای ورود بسیاری از فعالان و جوانان به درون حزب، زمینهسازی کرد. این امر با کاهش نقش سازمانی کارگران، برای آیندۀ ماهیتِ طبقاتیِ این حزب به چه معنی خواهد بود؟
پینچ: فکر میکنم اثرگذار است. باتوجهبه اینکه خودِ ترکیبِ طبقۀ کارگر در حال تغییر است، وقتی از ماهیت طبقاتی متغیر حزب کارگر صحبت میکنیم، باید محتاط باشیم. پس بهاستثنای حوزههایی معدود، این دیگر بنیان طبقاتی قدیمی حزب کارگر نیست؛ بلکه گروه بسیار متنوعتری از کارگران است که به حزب وارد میشوند.
مهمتر اینکه، خاطرم هست که وقتی مییلیبند گفت: «ترجیح میدهم ۳۰۰ هزار عضو فعالِ مرتبط با اتحادیهها داشته باشم تا سه میلیون عضو صوری» به او گفتم کاملاً درست میگوید؛ اما فعالسازی آنها به تغییراتِ اساسی در اتحادیههای مؤسس حزب کارگر۱۳ نیاز دارد تا آنها را میانِ زندگی طبقۀ کارگر در سطح محلی ببرد. مسئلۀ پیشِروی کوربین، سودبردن از دو چیز است: نخست اینکه کمپین او سبب انگیزهبخشی به اتحادیهها و تبدیل آنها به مراکز مستمر فعالیت سیاسی شده است و دوم اینکه پیروزی کوربین واقعاً برای آموزش و بسیج بلندمدت به اتحادیهها انگیزه دهد. سوسیالیستها همیشه در حزبِ کارگر بودهاند. سوسیالیستها همیشه در هر حزب سوسیالدمکراتیکی حضور داشتهاند. ولی برای اثرگذاربودن آنها، لازم است که ماهیت اساسی حزب در سطح محلی و نه فقط در سطح ملی تغییر کند.
این مسئلهای بزرگ خواهد بود. موضوع فقط این نیست که بگوییم کنگرۀ حزبی نظارت بیشتری بر سیاستها خواهد داشت یا اینکه نقش اتحادیۀ مؤسسان حزب از هیئت اجرایی ملی آن بیشتر خواهد بود. موضوعِ خیلی مهمتر این است که آنها در زندگی اجتماعی روزانه، درگیر این موضوعات باشند و با هدف بهوجودآوردن شیوههای متفاوتی از تولید و مصرف، گامهای نخست را برای ایجاد یک نگرش، چشمانداز و ظرفیت در محل زندگیشان بردارند.
فکر میکنم کوربین نخستین فردی خواهد بود که تأیید میکند که باوجود افراد زیادی که در اطراف او هستند و تمایل دارند این تغییرات رخ دهد، اکثرِ بدنۀ حزبی در سطح محلی، از این جهتگیری دور هستند. این مسئلۀ بزرگی است و به فردی در رأس امور نیاز دارد که با این جهتگیری همسو است و میکوشد حزب و منابع اتحادیهای را به این سو متمایل کند. چنین نیازی وجود خواهد داشت اگر قرار باشد پیشرفت در امور در همۀ جنبهها صورت بگیرد و فقط به تغییراتی جزئی در سیاستها محدود نشود یا منحصر به سخنرانیها نباشد. مشخصاً تغییراتی در این سطح رخ خواهد داد؛ ولی اگر قرار باشد پیشروی بیشتری در جهت سوسیالیستی صورت بگیرد، نیازمند چنین بستری برای اجرای پیشرفت خواهیم بود.
سونکارا: در موردِ واکنشِ جناح راست حزب کارگر به پیروزی کوربین چه فکر میکنید؟ آیا آنها مشابه آنچه لیبرالهایی مثل حزب سوسیالدمکراتیک بریتانیا در اوایل دهۀ ۱۹۸۰ کردند، از حزب جدا خواهند شد یا میمانند و مبارزه میکنند؟
پینچ: باید بگویم که در ابتدا، زمانی که نوشتههایی از دوستان دریافت میکردم با این مضمون که «میبینی کوربین چه خوب عمل میکند؟» تصور میکردم که امکان ندارد او پیروز شود؛ زیرا جناحِ پارلمانگرایِ میانه و راستِ حزبِ کارگر، حزب را ترک خواهند کرد یا حداقل هشدار میدهند که قطع همکاری میکنند و رسانهها مانع این خواهند شد. صداهایی ازاینقبیل هم شنیده میشد؛ ولی باتوجهبه عضویتِ گستردۀ افراد در حزب و حمایت بسیاری از اعضای قدیمی حزب از کوربین، این جناحها به تاریخ و اوایل دهۀ ۱۹۸۰ نگاه خواهند کرد. این تاریخ، زمانی است که چهرههای کلیدی حزب کارگر، حزب سوسیالدمکراتیک را ایجاد کردند.
روی جنکینز، دیوید اوون، لیل راجرز، شیرلی ویلیامز و… همگی جایگاه سیاسی خود را ویران کردند و کارشان با اثرگذاری سیاسیِ بسیار اندکی در مجلس اعیان به پایان رسید. جریانِ اصلیِ سیاستمداران حزبِ کارگر درحالحاضر نمیخواهند وارد چنان مسیری شوند. این مسئله شاید به این دلیل باشد که لیبرالدمکراتها هم دچار مشکلاند و اتحاد با آنها نیز چشمانداز مثبتی برای رأیآوری الکترال ندارد. شاید هم دلیلش این باشد که آنها فکر میکنند کار کوربین تمام خواهد شد. گاردین هم این تصور آنهارا تأیید میکند. این روزنامه رسانهای است که بار دیگر، نقش مثبتی را در صحنۀ مبارزه بازی نمیکند.
سونکارا: چند ماه پیش این روزنامه تیتر مهمی زد که به نظر میرسید حس و حالِ رسانههای میانۀ-چپ را منعکس میکند: «جرمی کوربین مادۀ چهار را بازمیگرداند: وعدۀ مدعی انتخابات برای نابودیِ حزبِ کارگر جدید با تعهد به مالکیت عمومی صنایع.۱۴»
پینچ: مسلماً، اگر کوربین به دنبال این هدف باشد، بسیار خوب خواهد بود. بههرحال، او به ملیکردن دوبارۀ صنایع کلیدی مثل راهآهن متعهد شده است و بر اساس نظرسنجیها بیش از هفتاد درصد مردم، از این طرح حمایت میکنند. این آدمها فکر میکنند چنین سیاستهایی از مُد افتادهاند؛ درحالیکه این سیاستها در قرن بیستویک حتی با وضعیت حاضر نیز مرتبطتر هستند. تنها راه برای غلبه بر رکودِ بلندمدتِ اقتصادهای سرمایهداری و بحرانِ تغییراتِ آبوهوایی، برخی شیوههای برنامهریزی اقتصادی دمکراتیک هستند.
بنیاد سیاستی استراتژیهای کوربین و بسیاری از افراد شبیه به او، استراتژی اقتصادی جایگزین۱۵ است. برنامۀ اقتصادی جناح چپ حزب کارگر طی دهۀ ۱۹۷۰ و اوایل دهۀ ۱۹۸۰ چیزی بود که بِن در پیش گرفت و آن را به گونهای دمکراتیزه کرد. او به طرحهای سیاستی، ایدههایی واقعی راجعبه آموزش و بسیج عمومی اضافه کرد. این دقیقاً سنتی است که کوربین از آن میآید.
سونکارا: این هراس وجود داشت که با پیروزی کوربین، جناح راست حزب کارگر، شبهاتی مطرح کنند و با صحت آرای اعضای جدید مخالفت کنند.
پینچ: کوربین حمایت بسیار نیرومندی دارد. دست راستیها بیشتر خواهند کوشید روش انتخابِ کابینۀ در سایۀ او را تغییر دهند و رویههای دیگری را در پیش بگیرند که زندگی را برای او سخت کنند. باوجوداین، کار اصلی که آنها میکنند چیزی است که ای. پی. تامپسون زمانی آن را نفوذ به دستشویی عمومی خوانده بود! آنها با گفتوگو با رسانهها دردسرهایی ایجاد خواهند کرد که پیشبینی نشده است. آنها دائماً در حال فاشسازی این راز خواهند بود که نمیتوانند با وجود اختلافات حزب، برای دورشدن از سیستم تریدنت زندگی کنند. این سیستم، موضع حزب ملی اسکاتلند نیز هست. آنها هر کاری که بتوانند خواهند کرد تا نشان دهند که اتحادی در افق دیده میشود که شامل حزب ملی اسکاتلند۱۶، پلاید سیمرو۱۷ و سبزها است و هدف آن این است که در صورت پیروزی، «اتحاد بریتانیای کبیر را از بین ببرند».
آنها امیدوارند که این کار، کوربین را به زودی پایین بیاورد و مجدداً دورۀ جریان بلر فرا برسد. من فکر میکنم آنها درخصوص نگاه حزب، در اشتباهاند. فکر میکنم این آدمها دورانشان سپری شده است.
سونکارا: بهصورت ویژه، برای سوسیالیستها در بریتانیا، یا برای کسانی که فکر میکنند حزب کارگر بیشتر دارد از کوربین حمایتی مقطعی میکند، نه اینکه به دنبالِ وسیلهای برای تقویت سوسیالیسم در بلند مدت باشد؛ چه درسهایی از گذشته را میتواند مثال زد؟ از اینکه سوسیالیستها هم میتوانند متحدانِ خوبی برای چپِ کارگر باشند و هم هر وقت لازم شد، توان انتقاد از آن را دارند.
پینچ: دیدگاه من نیز نظیر دیدگاه این افراد است؛ همانطور که رالف میلیبند هم در اواسط دهۀ ۱۹۷۰ گفت که بزرگترین توهّم چپ بریتانیا این ایده بود است که حزب کارگرمیتواند به حزبی چپگرا تبدیل شود. من شدیداً با شورای بزرگِ لندن و فشار جریان بِن برای نوع جدیدی از حزب کارگر همدل بودم. باوجود این، همواره فکر میکردم که این تلاشها شکست خواهد خورد؛ زیرا جناحِ راستِ معتدلِ حزب و حتی جناحِ چپِ معتدلِ آن، همیشه وفاداری خود را به وحدت حزب نشان دادهاند. آنها وقتی که جناح چپ، ظرفیت تسلط بر حزب را از خود نشان دهد، با هم در یک صف قرار میگیرند. این مسئله بارها اثبات شده است.
همانطور که گفتم، من هم همیشه بر این نظر بودم که به حزبی نیاز داریم که خارج از جناح چپ کارگر و خارج از سوسیالدمکراسی بوده و بهدنبال بازطراحی جنبش سوسیالیسم در زمینهای غیرلنینی و غیرسوسیالدمکراتیک باشد. به نظرم این بسیار محتمل است که اگر بخشی از نیروهای سوسیالدمکراسی و بخشی از نیروهای جنبش کمونیست و دیگر گروههای رادیکال از گروههای خود جدا شوند و به چنین حرکتی بپیوندند، این اقدام موفق خواهد بود. این تا حدودی، چیزی است که درحالحاضر برای احزاب چپ در اروپا رخ داده است.
هرچند، اگر هم چنین چیزی از بالا رخ دهد، مثل مورد حزب کارگر، اتفاق خوبی خواهد بود. اگر حزب دچار انشعاب شود که من فکر میکنم ممکن است چنین شود و اگر هیئت مؤسس دچار تغییر شود و شاخۀ کارگر جدید هم حزب را ترک کند یا اخراج شود، ممکن است با گسست این اجزا از حزب یا حتی جناح چپ معتدل آن، آرایش جدیدی در حزب کارگر صورت بگیرد. حداقل این امر درحالحاضر برای من، ممکن جلوه میکند.
پینوشتها:
[۱] Parliamentary Socialism
[۲] Leo Panitch
[۳] New Revisionism
[۴] Bennites: طرفدارانِ تونی بن. [مترجم]
[۵] New Labour
[۶] Campaign for Labour Party Democracy
[۷] Meidner Plan
[۸] First-past-the-post voting: نامزد دارای بیشترین رأی برنده مطلق انتخابات است که در فارسی به «نظام نخستنفری» ترجمه شده است. [مترجم]
[۹] City of London: مرکزِ مالی لندن. [مترجم]
[۱۰] union bloc vote
[۱۱] One member، One vote
[۱۲] litmus paper: یکی از شناساگرهای محیط که برای تشخیص اسیدها و بازها از آن استفاده میشود. [مترجم]
[۱۳] Constituency Labour Parties: این اتحادیهها به دلیل نوع انتخاب و بدنۀ صنفی، گرایش بیشتری به چپ دارند.
[۱۴] http://theguardian.com/politics/۲۰۱۵/aug/۰۹/clause-iv-of-labour-party-constitution-what-is-all-the-fuss-about-reinstating-it
[۱۵] Alternative Economic Strategy
[۱۶] اصلیترین حزب جداییطلب اسکاتلند. [مترجم]
[۱۷] Plaid Cymru: حزبی سوسیالدمکرات خواهان استقلال ولز از بریتانیا. [مترجم]
این روزها جوهرۀ استعمارزدایی به دست فراموشی سپرده شده است
پروپاگاندا که روزگاری با بلندگو پخش میشد، حالا با الگوریتم کار میکند
کنوانسیون نسلکشی گویا طوری طراحی شده است که فقط هولوکاست را مصداق این جنایت بداند