نویسندۀ «خدای چیزهای کوچک»، از ویروس کوچکی نوشته است که در جایگاه خدایی نشسته
پاندمی کرونا موتور جهان را خاموش کرده است. حالا ما انسانها، مسافران این قطار سریعالسیرِ سرمایه و سلطه و استثمار، در جاده ماندهایم، بدون اینکه کسی بداند آینده چگونه خواهد بود. میدانیم که این بحران ثروتمندترین و پیشرفتهترین اقتصادهای دنیا را به زانو درآورده است، اما در بقیۀ دنیا چه خبر است؟ در کشورهای فقرزدهای که مردم در روزهای معمولی هم به خاطر سوءتغذیه و نداشتن آب آشامیدنی جانشان را از دست میدادهاند، با قرنطینه و بیماری چه خواهند کرد؟
Arundhati Roy: The pandemic is a portal
22 دقیقه
ارونداتی روی، فایننشال تایمز — دیگر چه کسی میتواند از تعبیر «ویروسیشدن» استفاده کند، بدون اینکه تنش یک خُرده مور مور شود؟ چه کسی میتواند به چیزی نگاه کند، هر چیزی -دستگیرۀ در، جعبۀ مقوایی، بستۀ سبزیجات- بدون اینکه در ذهنش آن موجودات ریزِ نامرئیای را تصور کند که نه زندهاند، نه مردهاند و با آن خرطومهای مکندهشان مشتاقانه انتظار میکشند تا به ریههایمان هجوم بیاورند؟
دیگر چه کسی به ذهنش خطور میکند که آدم دیگری را ببوسد، سوار اتوبوس شود، یا بچهاش را به مدرسه بفرستد، بیآنکه واقعاً احساس ترس کند؟ چه کسی میتواند به لذتهای روزمره فکر کند، بدون اینکه مخاطراتش ذهنش را مشغول کرده باشد؟ چه کسی را میشناسید که برای خودش یک پا اپیدمیولوژیست، ویروسشناس، آماردان و پیشگو نشده باشد؟ کدام دانشمند یا دکتری هست که توی دلش آرزو نکرده باشد معجزهای رخ دهد؟ کدام کشیش -حداقل در خفا- به علم ایمان نیاورده است؟
و حتی در همین روزهایی که ویروس خودش را تکثیر میکند، چه کسی هیجانزده نشده است از شنیدنِ دوبارۀ نغمۀ پرندهها در شهر، از رقصیدن طاووسها در چهارراههای همیشه پرترافیک و از سکوت و آرامش آسمان؟
تعداد مبتلایان این هفته از یک میلیون نفر گذشت. بیش از ۵۰هزار نفر۱ تا حالا جان خود را از دست دادهاند. پیشبینیها میگویند این تعداد ممکن است تا صدها هزار نفر بالا برود، یا حتی بیشتر. ویروس در خطوط تبادلات تجاری و همراه با جریانهای سرمایۀ بینالمللی آزادانه سفر کرده است، و بیماری مهلکی که با خود آورده است، در همان قدم اول، انسانها را در کشورها، شهرها و خانههای خودشان حبس کرده است.
اما برخلاف جریانهای سرمایه، ویروس به دنبال تکثیرشدن است، نه به دنبال سود و به همین خاطر است که بدون آنکه چندان تمایلی داشته باشد، همهچیز را از کار انداخته است. تلاش ما برای کنترل مهاجرت، زیستسنجی، نظارت دیجیتال و انواع و اقسام دیگر تحلیل داده را به تمسخر گرفته است، و کاریترین ضربههایش را با اختلاف زیاد به ثروتمندترین و قدرتمندترین کشورهای جهان زده است و ترمزِ موتور سرمایهداری را یکدفعه کشیده است. البته به صورت موقت، ولی آنقدری هست که به ما اجازه بدهد تا نگاهی به درون این موتور بیاندازیم، فکرهایمان را بکنیم و تصمیم بگیریم که میخواهیم تعمیرش کنیم یا بهتر است دنبال موتور بهتری بگردیم.
مقاماتی که دارند پاندمی را مدیریت میکنند، دوست دارند از جنگ حرف بزنند. حتی از این کلمه بهعنوان استعاره استفاده نمیکنند، واقعاً منظورشان جنگ است. اما اگر واقعاً ماجرا جنگ بود، کدام کشور به اندازۀ ایالات متحده برایش آمادگی داشت؟ اگر سربازان خط مقدم به جای ماسک و دستکش، تفنگ و بمب هوشمند و مهمات سنگرشکن و زیردریایی و هواپیمای جنگنده و سلاح هستهای میخواستند، باز هم با کمبود مواجه میشدیم؟
دونالد ترامپ مشغول صحبت دربارۀ ویروس کرونا در کاخ سفید در تاریخ ۱ آوریل، درحالی که تعداد مبتلایان به ویروس در آمریکا از ۲۰۰هزار نفر عبور کرد. عکس: اسوشیتدپرس.
هر شب، بعضی از ما از سراسر جهان کنفرانس مطبوعاتی فرماندار نیویورک را با علاقهای توضیحناپذیر میبینیم. آمارها را دنبال میکنیم، داستانهای مربوط به بیمارستانهای انباشته از بیمار در ایالات متحده را میخوانیم، حرفهای پرستاران از پا درآمدهای را می شنویم با حقوقهای اندک، که مجبورند از کیسۀ زباله و بارانیهای کهنه برای خودشان لباس و ماسک درست کنند و همهچیزشان را به خطر بیاندازند تا در این لحظات طاقتفرسا به بیماران کمک کنند. ایالتها و دولتها را میبینیم که بر سر دستگاه تنفس مصنوعی با هم میستیزند و دکترهایی را که نمیدانند باید به کدام بیمارها دستگاه وصل کنند و کدامها را رها کنند یا بمیرند. و پیش خودمان میگوییم: «خدایا! تازه اینجا آمریکاست!»
تراژدی سریع و واقعی و سهمگین است و جلوی چشممان دارد رخ میدهد. اما چیز جدیدی نیست. قطاری که حالا از ریل خارج شده است، سالهاست که دارد همین محموله را جابهجا میکند. چه کسی ویدئوهای «ولکردن مریضها» را از یاد برده است؟ بیمارانی که هنوز لباس بیمارستان تنشان بود و با پاهای لخت، مخفیانه، گوشۀ خیابان رهایشان میکردند؟ درهای بیمارستان خیلی وقت است که برای شهروندان کمدرآمد ایالات متحده بسته است. و اهمیتی ندارد که چقدر مریض باشند، یا چقدر رنج کشیده باشند.
نارندرا مودی بههمراه دونالد ترامپ و همسرش در احمدآباد در تاریخ ۲۴ فوریه. عکس:آیوین.
حداقل تا حالا که اینطور بوده است، چون از این به بعد، در عصرِ ویروس، بیماریِ آدمی فقیر میتواند بر سلامت جامعهای ثروتمند اثر بگذارد. و با وجود این، حتی الآن هم، برنی سندرز، سناتوری که شجاعانه به دنبال خدمات درمانیِ همگانی است، حتی از سوی همحزبیهای خودش، آدمی نامناسب برای تصدی کاخ سفید به شمار میرود.
اما اوضاع کشور من چطور است؟ کشور فقیر و ثروتمند من، هند، که جایی میان فئودالیسم و بنیادگرایی دینی سرگردان است، لای منگنۀ کاست و کاپیتالیسم، زیر یوغ هندوهای ملیگرای راست افراطی.
در ماه دسامبر، وقتی چین در حال مبارزه با شیوع ویروس در ووهان بود، دولت هند درگیر ناآرامیهایی بزرگ بود که طی آن صدها هزار نفر از شهروندانش علیه قانون شهروندی جدید دست به اعتراض زده بودند. این لایحه که تازه به پارلمان فرستاده شده بود، به طرز بیشرمانهای تبعیضآمیز و ضدمسلمانان است.
اولین تشخیص کووید-۱۹ در هند ۳۰ ژانویه اتفاق افتاد، فقط چند روز بعد از اینکه مهمانِ ویژه و پرافتخار مراسم روز جمهوری، جاییر بولسونارو، جنگلخوار حوزۀ آمازون و منکرِ وجود کرونا، دهلی را ترک کرد. اما ویروس ماه فوریه باید تلاش بسیاری میکرد تا روی میز کاری حزب حاکم جایی برای خودش باز کند. برای هفتۀ آخر ماه، بازدید رسمی رئیسجمهور دونالد ترامپ برنامهریزی شده بود. او را اغوا کرده بودند که در استادیومی ورزشی در گجرات یک میلیون شنونده پای سخنرانیاش خواهند آمد. رتق و فتق این کارها پول میخواست و زمان میبُرد.
بعد از آن، انتخابات محلی دهلی بود که حزب بهاراتیا جاناتا قرار بود در آن ببازد، مگر آنکه واقعاً دست به کاری بزند و همینطور هم شد. حزب کارزاری شریرانه به راه انداخت که ملیگرایی هندو در آن هیچ حد و مرزی نمیشناخت و بارها دست به خشونت فیزیکی زد و تهدید کرد که به «خائنان» شلیک خواهد کرد.
با این احوال، حزب انتخابات را باخت. بنابراین حالا مسلمانان باید جزای کارشان را میچشیدند. آنها متهم بودند به اینکه حزب را تحقیر کردهاند. تودههای مسلح هندو، سرخود، به مسلمانان فرودستی که در شمال شرقی دهلی زندگی میکنند حملهور شدند، پلیس هم از آنها حمایت کرد. خانهها، مغازهها، مسجدها و مدرسهها در آتش سوخت. مسلمانان که انتظار چنین حملهای را داشتند، از خودشان دفاع کردند. بیش از ۵۰ نفر، عمدتاً مسلمان و چندتایی از هندوها، کشته شدند.
هزاران نفر به اردوگاههای پناهندگان که کنار قبرستانهای محلی برپا شدهاند منتقل شدند و همچنان جسدهای مثلهشده از آبراههای کثیف متعفن بیرون آورده میشدند که مقامات حکومتی اولین جلسهشان را دربارۀ کووید-۱۹ برگزار کردند و بعد از آن بود که اکثر هندیها فهمیدند چیزی وجود دارد که به آن مایع ضدعفونیکنندۀ دست میگویند.
زنان به تابه و قابلمه ضربه میزنند تا حمایت خود را از خدمات اورژانسی مربوط به فراگیری ویروس نشان دهند. عکاس: آتول لوک.
مارس هم ماه شلوغی بود. دو هفتۀ اول ماه صرفِ قلع و قمع کنگرۀ حکومتی ایالتِ مادیا پرداش، در مرکز کشور، و جایگزین کردن آن با حکومتی طرفدار حزب بهارانیا جاناتا شد. ۱۱ مارس، سازمان بهداشت جهانی کووید-۱۹ را پاندمی جهانی اعلام کرد. دو روز بعد، ۱۳ مارس، وزارت بهداشت گفت که کرونا «مسئلۀ بهداشتی اضطراریای نیست».
نهایتاً، ۱۹ مارس، نخستوزیر هندوستان برای مردم صحبت کرد. حرفهایش را درست تمرین نکرده بود. کلماتش را از فرانسه و ایتالیا قرض گرفته بود. به ما گفت که به «فاصلهگذاری اجتماعی» نیاز داریم (کاری که برای جامعهای که مدتی مدید با نظام کاستی زندگی کرده، فهمش آسان است) و گفت روز ۲۲ مارس، مقررات منع آمد و شد اجرا میشود. از اینکه حکومت خودش برای مقابله با بحران چه خواهد کرد، کلمهای حرف نزد، ولی از مردم دعوت کرد که روی بالکن خانههایشان بیایند و برای کادر درمانی زنگهایشان را به صدا درآورند و قاشقزنی کنند.
البته اشارهای به این نکرد که تا همان لحظه، هند مشغول صادرات لباسهای محافظ و تجهیزات تنفسی بود، به جای آنکه آنها را برای کادر درمانی خود هند و بیمارستانهای کشور نگه دارد.
جای تعجب نداشت که مردم با شور و شوق فراوان درخواست نارندرا مودی را اجابت کردند. جشنهای قاشقزنی برپا شد و رقص و پایکوبی به راه افتاد. فاصلهگذاری اجتماعی؟ نه چندان. در روزهایی که در پی آن آمد، مردها درون بشکههایی که با فضولات مقدس گاو پر شده بود پریدند و حزب حاکم از جشنهایِ نوشیدنِ ادرار گاو حمایت میکرد. ناگفته نماند که سازمانهای اسلامی زیادی هم اعلام کردند که جواب ویروس را خدا باید بدهد و از مؤمنان خواستند تا در مساجد حضور پرشور داشته باشند.
هشت صبح ۲۴ مارس، مودی دوباره به تلویزیون آمد تا اعلام کند که از نیمهشب در تمام هندوستان قرنطینۀ سراسری آغاز خواهد شد. بازارها تعطیل خواهد بود و هر حملونقلی، چه با وسایل عمومی و چه با وسایل خصوصی، ممنوع خواهد بود.
گفت که این تصمیم را نهفقط بهعنوان نخست وزیر بلکه بهعنوان ریشسفیدِ خانوادۀ هندوستان گرفته است. چه کسی غیر از او میتوانست چنین تصمیمی بگیرد، بدون اینکه با حکومتهای محلی مشورت کند که باید با موجِ انفجارِ چنین اقدامی دست و پنجه نرم میکردند؟ چطور میشد ملتی با یکمیلیارد و ۳۸۰میلیون نفر جمعیت را بدون ذرهای آمادگی و صرفاً با اخطاری چهار ساعته قرنطینه کرد؟ روشهای مودی آدم را به این نتیجه میرساند که نخستوزیر هند شهروندانش را نوعی نیروی متخاصم در نظر میگیرد که باید در کمین آنها نشست، غافلگیرشان کرد، و هرگز به آنها اعتماد نداشت.
قرنطینه آغاز شد. بسیاری از متخصصان سلامت و اپیدمیولوژیستها این اقدام را ستودند. چه بسا از لحاظ نظری هم حرفشان درست باشد. اما بیگمان هیچکدام از آنها از بیبرنامگی و عدم آمادگی فاجعهباری که وجود داشت حمایت نمیکردند. بزرگترین و سختگیرانهترین قرنطینۀ جهان درست به نقطۀ عکس خودش تبدیل شد.
مردی که عاشق نمایش است، تماشاییترین مضحکۀ عالم را ساخت.
جهان با چشمان هراسان این نمایش را میدید، هند شرمآورترین چیزهایی که داشت را روی صحنه آورده بود: نابرابری اجتماعی و اقتصادی ساختاری و بیرحمانهاش، و سنگدلی و بیاعتناییاش به رنجکشیدن انسانها.
قرنطینه مثل آزمایشی شیمیایی بود که ناگهان چیزهایی را آشکار کرد که کسی از آنها خبر نداشت. وقتی مغازهها، رستورانها، کارخانهها و ساختوسازها تعطیل شد، مرفهان و طبقۀ متوسط در شهرکهای دیوارکشیشده، درها را به روی خودشان بستند و از روستاها و کلانشهرهایمان شهروندان متعلق به طبقۀ کارگر را بیرون ریختند، کارگران مهاجری که حالا شبیه زوائد بیمصرف شده بودند.
کارفرماها و صاحبخانهها بسیاری از آنها را پرت کردند بیرون، میلیونها انسان فقرزده، تشنه و گرسنه، زن و مردم، پیر و جوان و بچه، نابینا و معلول، بدون اینکه جایی داشته باشند که بروند، بدون اینکه هیچ وسیلۀ نقلیهای در کار باشد. پیادهروی طولانی آنها به سوی خانههایشان در روستاهای اطراف آغاز شد. روزها و روزها راه رفتند. به سوی باندا، آگرا، اعظمگر، علیگر، گوراکپور، لکنو، با صدها کیلومتر فاصله. بعضیشان در راه جان دادند.
میدانستند به خانههایشان میروند تا کمتر گرسنگی بکشند. چه بسا میدانستند که دارند با خودشان ویروس را هم منتقل میکنند. میدانستند ممکن است خانوادههایشان را مریض کنند، پدر و مادرشان، و پدربزرگ و مادربزرگهایشان را که در زادگاهشان بودند، اما حالا بیش از همیشه محتاجِ چیزی از جنس خانواده بودند: سرپناه، احترام، و همینطور غذا، حالا اگر عشقی نبود، نباشد.
وقتی داشتند برمیگشتند، پلیس بعضیشان را وحشیانه ضرب و شتم کرد، چون مأموریت داشت تا منع رفت و آمد را با قدرت اجرا کند. مردهای جوان را مجبور کردند وسط بزرگراه بشین پاشو و شنا بروند. خارج از باریلی، دستهای از مردم دور هم جمع شده بودند و ماشینهای آبپاش با مواد شیمیایی سر تا پایشان را شستند.
چند روز بعد، دولت که میترسید جریان جمعیت ویروس را تا روستاها پخش خواهد کرد، مرزهای ایالتی را حتی به روی پیادهها بست. آدمهایی که روزها راه رفته بودند، متوقف شدند و مجبورشان کردند به شهرهایی برگردند که به زور از آنجا بیرونشان کرده بودند و ساکن اردوگاهها شوند.
این کارها خاطرۀ انتقال جمعیتهای سال ۱۹۴۷ را برای پیرترها زنده کرد، همان سالی که هند تجزیه شد و پاکستان متولد گردید. تنها فرقی که وجود داشت این بود که اینبار طرد نه بر اساس مذهب، که بر اساس طبقه بود. حتی هنوز اینها فقیرترین مردمان هند نیستند. اینها مردمانیاند که (حداقل تاکنون) کاری در شهر داشتهاند و خانهای در روستا که به آن برگردند. بیکارها، بیخانمانها و آسمانجلها همانجایی که بودند ماندند، چه در شهرها، چه در روستاها، جایی که فروپاشی خیلی قبلتر از آنکه این تراژدی اتفاق بیفتد، شروع شده بود. علیرغم همۀ اتفاقاتی که در این روزهای تلخ افتاده، وزیر مسکن، آمیتشاه، هنوز از ظاهر شدن جلوی دوربینها خودداری کرده است.