مروری بر کتاب «کیهان آمریکایی: یوفوها، دین و فناوری» نوشتۀ دایانا والش پاسولکا
عقیدهای که از نظرتان مسخره است را در نظر بگیرید. مثلاً باور به اینکه آدم فضاییها وجود دارند و یک روز ممکن است به سیارۀ ما حمله کنند. به خودتان میگویید این عقاید مال بچهها یا احمقها یا فیلمهای علمی-تخیلی است. بعد یکروز آدم بسیار باهوش و باسوادی را میبینید که برایتان توضیح میدهد چرا حملۀ آدم فضاییها به زمین مسئلهای واقعی و مهم است. چه حالی میشوید؟ حیرت، عجز و لذتِ غریب فهمیدن چیزی تازه. کتاب تازۀ والش پاسولکا چنین تجربهای برای خوانندهاش به وجود میآورد.
A Quest for the Holy Grail: On ‘D. W. Pasulka’s ‘American Cosmic: UFOs, Religion, Technology
16 دقیقه
ساموئل لانکار، لسآنجلس ریویو آو بوکس — آخر این جستار برایتان میگویم که به وجود یوفوها اعتقاد دارم یا نه. فیالحال بگذارید پاسخم راز بماند.
بحث که به یوفوها میرسد، گویا گریزی از رازآلودگی نیست. پس شاید بهتر باشد به جای آنکه کلاه آلومینیومی سرمان بگذاریم، ابتدا سراغ چند فکت برویم که هیچ رازی ندارند.
اول، این کتاب را انتشارات دانشگاه آکسفورد منتشر کرده است، یکی از قدیمیترین و محترمترین ناشران دانشگاهی. این اثر فرآیند سختگیرانۀ داوری را طی کرده است و یک اثر عالی پژوهشی است. پس از آن نظریههای توطئهای نیست که کسی بنویسد و خودش منتشر کند، بلکه محصول درجهیک اندیشه و تحقیق است. بهعلاوه، مؤلفش دایانا والش پاسولکا استاد مطالعات دینی و نویسندهای برجسته است. مشغول خواندن کتاب هم که بشوی، اکثر اوقات احساس میکنی رمان میخوانی، نه یک رسالۀ زُمخت که روی سر دانشجویان کارشناسی آوار شده است. این دانشپژوه پخته و محترم دقیقاً همان کاری را کرده که از دانشپژوهان انتظار میرود: کمکمان میکند خودمان و دنیا را بهتر بفهمیم.
دوم، مسئلۀ کتاب کیهان آمریکایی این نیست که آیا یوفوها «واقعاً وجود دارند» یا نه، بلکه احتمالاً نحوۀ اندیشیدن شما به این پرسش را عوض میکند. این اثر، کاوشی ژرف و بدیع است که میگوید چه فایدهای دارد اگر فرهنگ یوفو، فرهنگی که البته بر مدار علم و فناوری میچرخد، را نوعی دین به شمار بیاوریم. دین و فناوری شاید نامرتبط به نظر بیایند، پاسولکا هم این مسئله را میفهمد، اما دفاع قانعکنندهای میآورد تا پیوندهای متقابل شیوههای زندگی دینی را با فناوری نشان دهد. به گفتۀ او، این رابطه در مورد یوفوها عمیقتر است: «یوفو، در نظر معتقدانش، از قرار معلوم، نوعی فناوری پیشرفته به حساب میآید» در نتیجه، «خودِ فناوری، فینفسه، به یک حیطۀ مقدس و همینطور یک اُبژۀ مقدس، برای این دینداری نوین تبدیل میشود».
سوم، و شاید مهمتر از همه، مردمی که پاسولکا دربارهشان مطالعه میکند و مینویسد یک دستۀ نامعمولاند چون احتمالاً برایشان هیچ اهمیتی ندارد که دربارهشان چه فکر میکنیم. تمرکز او بر «کالج نامرئی» است، همان تعبیری که آلن هاینکِ دانشمند و یوفوشناس ابداع کرد: «گروهی از دانشمندان، دانشگاهیان و دیگرانی که هرگز یا حداقل تا مدتهای مدید آثارشان را علنی نمیکنند، ولی نتایج تحقیقاتشان از جهات مختلف بر جامعه اثر میگذارد». این دسته چیزی دارند که همیشۀ خدا کمیاب بوده است: عطش حقیقت به هر قیمتی، حتی اگر به بهای عجیب یا دیوانه شمردنشان تمام شود، و میل به جستجوی حقیقت در مقام افق معنای زندگیهایمان. اگر قرار است به طور جدی به این آدمها و یوفوها فکر کنیم، میارزد که نگاهی مختصر به رابطۀ خودمان با حقیقت بیاندازیم.
امروزه «حقیقت» واژۀ عجیبی است که بر سر زبانها افتاده است. حکایت ما، حکایت پیلاتس۱ در رسالهای است که فرانسیس بیکن در باب حقیقت نوشت: «پیلاتسِ شوخطبع پرسید: حقیقت چیست؟ و منتظر پاسخ نماند». ما از اخبار جعلی مینالیم اما بعد میگوییم که هیچ فرهنگی بهتر از دیگری نیست؛ که متعاقباً پرسشی آشکار پیش میآید: اگر فرهنگِ یک عده فاشیست تصمیم بگیرد کل تاریخ را از نو بنویسد تا از ایدئولوژیاش حمایت کند (یعنی همان اتفاقی که در قرن بیستم رُخ داد)، چطور؟ مگر اولین و بدیهیترین سلاحی که سراغش میرویم، این اعتراض نیست که: «این حقیقت ندارد»؟ مسأله فقط نادرست بودن واقعیتهای عینیای نیست که او میگوید، بلکه چنین فرهنگی علیه حقیقت شورش کرده است، حقیقتی که فراتر از واقعیتهای عینی است. واقعیتهای عینی در بهترین حالت خود کلمات و سطورند؛ اما حقیقت، شعر ماجراست. ما به حقیقت معتقد هستیم و نیستیم. حقیقت را آنگاه میخواهیم که در خدمت منافعمان باشد، اما اگر آرامشمان را تهدید کند به جنگش میرویم.
روشن است که جایی آن وسطها، در اندیشۀ معاصر ما پیرامون حقیقت سردرگمی رخنه کرد و آشوب به جا گذاشت. پس بگذارید همینجا در حد توان یک فیلسوف، در باب این موضوع دشوار شفافسازی کنم: اگر واقعاً اعتقاد ندارید که حقیقت وجود دارد (حتی اگر معنای تامّ و تمام آن را ندانیم)، میتوانید بیخیال یوفوها و این جستار شوید، از تحصیل چشم بپوشید، دانشگاه را رها کنید، توی صورتِ علم آب دهان بیاندازید، و تسلیم هرآنچه شوید که پس از مرگِ جستجوی حقیقت، در دنیا میماند: قدرت محض و عریان با مُشتهای آهنینش.
با دنیایی آکنده از بنگاههای روبهرُشد مواجهیم که با کمال میل میخواهند الگوریتمهای بازاریابی به شما و بچههایتان بگویند که دنیا چه شکلی است، چه چیزهایی را باید ببینید و به چه چیزهایی بیاندیشید و چه بخرید، و در نهایت چه چیزهایی را باید واقعی بدانید. برای آنکه نقشههای ذهن و زمین را از نو بکشیم، محتاج استالینها و مائوها نیستیم: کافی است به تمام قدرتهایی متصل بمانیم که روی سردرگمیهای ما سرمایهگذاری کردند، نیروهایی که ترسها و امیالِ ما را طعمۀ خود میکنند، و وقتی هر آن چیزی را که به نظرمان نادرست میآید، بیدرنگ ردّ کنیم، با آسودگی خاطر مینشینند و نگاه میکنند. باید یادمان باشد چرا اخبار جعلی محبوب شدهاند: چون هرکس آن اخباری را میپسندد که با پیشداوریهایش جفت و جور باشد. اگر گمان میکنید که ایمن هستید، به همان بلایی دچارید که وضع جاری رسانههای اجتماعی را ساختهاند: گرداب جهل و غرور. اگر حقیقت نباشد که قدرت زور را مهار کند، خشونت از خشونت میزاید. وقتی آن تصوری که حقیقت را قدرت میداند به شکاکیت دامن میزند، بهتر است دو نام را به یاد بیاوریم: سقراط و مسیح، که زندگی و مرگشان در راه حقیقت، دنیا را تغییر داد.
اولین قدرت حقیقت، آن قوۀ ناخوشایندِ عاجزکنندگیاش است. «ای بابا، فکر میکردم اینطوری باشه، ولی نیست». شوک مواجهه، وقتی شکوفۀ خطا به میوهای رسیده تبدیل میشود و ما را به جایی میرساند که میفهمیم چیزی را که قبلاً فکر میکردیم میدانیم حقیقتاً نمیدانستهایم. این اتفاق فقط وقتی میسّر است که بدانیم حداقل در برخی زمینهها واقعاً میتوانیم تمایزی معنادار میان بهتر و بدتر، یا میان صدق و کذب، بگذاریم. در این معنا، وقتی که پای مخاطرات سنگین در میان باشد، حقیقت تراژدی میشود. حقیقت یعنی اودیپ که وقتی فهمید یوکاسته کیست۲، از دیدن کل دنیا دست کشید تا بهای بیبصیرتی سابقش را بپردازد.
بعد میرسیم به قدرت غافلگیرکنندهاش، همان قدرتی که برای کودکان و دانشمندان به یک منوال مایۀ انگیزه، لذت و آشفتگی میشود. مگر کسی بود که بداند دیاناِی ما شکل یک مارپیچ دوگانه است، یا روزی میرسد که از تشعشعات پسزمینهای برای تأیید نظریۀ مهبانگ استفاده میکنیم؟ یا چند نفر از ما میدانستند که نیروی هوایی ایالات متحده بیش از بیست سال یک برنامۀ فوقمحرمانه برای رصد یوفوها داشته است؟ قدرتش به این خاطر است که اگر از اینها خبر نداشتهاید اکنون غافلگیر شدهاید. مثل من که وقتی فهمیدم ایالات متحده و سایر حکومتها برنامههایی برای مطالعۀ یوفوها داشتهاند، غافلگیر شدم.
شاید عظیمترین قدرت حقیقت باید یکجور راز باقی بماند. منظورم این است که میتوانیم با کلمات دربارهاش حرف بزنیم، اما این کلمات مثل آنند که ساکن یک سیارۀ دوردست که هرگز زمین را ندیده است، شعری در وصف روستاهای انگلیس بخواند: صدایی که کلماتی بیمعنا را میگوید، در انتظار آنکه شخصاً تجربهشان کند تا جان پیدا کنند. آن کلمات، همان مظنونین همیشگی در چنین مواردیاند: تبدیل، دگرگونی، انقلاب، تجدید حیات، تولد دوباره، مرگ و رستاخیز، حیاتِ ورای تن. یا به طور خلاصه، رمزآلودگی، پوچی، و آن میل توأم با دلواپسیِ همۀ انسانها برای درک معنا.
هرکس میخواهد کیهان آمریکایی را بخواند باید آمادۀ بلایی باشد که حقیقت میتواند به سر آدم بیاورد. و من، در مقام ارزیاب این کتاب، باید این را بگویم وگرنه کمکاری کردهام: مطالعۀ جدی و علمی چیزهای عجیب میتواند اثراتی غریب داشته باشند. شاید علتش این باشد که به قول آن ضربالمثل قدیمی، «هر چیز که در تماشای آنی، آنی». مطالعۀ یوفوها یعنی مطالعۀ بشر امروز که نگاه خیرهاش را به آسمان دوخته است، نگاهی آکنده از هراس، حیرت، وحشت و (برای بعضی آدمها) احترام و خداترسی. نگاه خیرۀ معتقدان به یوفوها به سوی پدیدهای است که مثل ماشینها و هواپیماهای ما واقعی به نظر میرسد، فقط به مراتب عظیمتر است. نامأنوسترین نکته دربارۀ یوفوها، حقیقتی است که ما هرقدر هم شکّاک باشیم به خودمان یادآوری میکنیم، و این حقیقت هم به فیزیکی بودنشان مربوط میشود: این پدیدهها روی رادار ثبت میشوند و میتوان از آنها عکس گرفت. هر چه هم که باشند، نمیشود برچسب اوهام غیرمادی به آنها زد و ردّشان کرد.
معنا، به لطف ادیان قدیمی، چیزی شد که باید ورای این دنیا میجستیم: یک بهشت غیرمادی و نادیدنی پُر از خستگانی که چنگ مینوازند. دین یوفوها دقیقاً به این خاطر فرق دارد که کانون تمرکزش فناورانه است. به جای بهشت، به جام مقدس فکر کنید: یک شیء فیزیکی که در همین چهار بُعد مکان-زمان دنیای ما، بالاخره یکجا، به طریقی، گرچه رمزآلود و نامطمئن، قابل دسترس است. اگر که پیدا شود، اصل وجودش مُهر تأییدی میزند بر امید و ایمان آنها که در جستجوی جاماند، و بحث قدرتهای مشهورش هم که به جای خود بماند. این جام، اگر اصالت داشته باشد، مادی است، از جنس چیزهای واقعی، ولی در عین حال شبیه هیچچیز در این دنیا نیست.
سفر اکتشافی پاسولکا برای فهم فرهنگ معتقدان به یوفو، نیابتاً او را به جستجوی جام مقدس میفرستد: میان آدمهای شایان توجهی زندگی میکند که قرار است بشناسد، ببیند و از آنها یاد بگیرد. شاید این حرفم قدری از قصه را لوث کند، اما لابد بهتر است بدانید که او شاهد کشف یک جسم ساختهشدۀ ظاهراً فرازمینی هم هست: جسمی که به دقت مطالعه میشود و تمام دانش علمی موجود را عاجز میکند، و گویی نمیتوانسته است منشأ زمینی داشته باشد. همراهان پاسولکا در آن جستوجوی خاص، همان «کالج نامرئی» که ذکرش رفت، دانشمندان محترمیاند که مثل مابقی آدمهایی که با او سروکار دارند، گروهی از محققان متعهد و جدی یوفوها هستند که عامدانه خود را مخفی نگه میدارند.
علت این همه رازداری چیست؟ آنها قبلاً سعی کردهاند دادهها و پژوهشهایشان را عمومی منتشر کنند، اما نادیده گرفته شدند، دستشان انداختند و تمسخر شدند. لذا فهمیدند اگر بیصدا کار کنند، بهتر میتوانند کارشان را به ثمر برسانند. کیهان آمریکایی اولین اثر دانشگاهی است که به تعدادی از این افراد نور میتاباند تا از سایه درآیند. اما این نور هم سایهای از آنِ خود میسازد. مثلاً شخصیت اصلی روایت پاسولکا آقایی است که اسمش را تایلر میگذارد. این شخصیتِ معمّاییِ جذاب گویی ترکیبی از ایلان ماسک، ایندیانا جونز و یک فیلسوف-جادوگرِ واقعی است. تایلر بسیار جوانتر از سنش به نظر میرسد، چندین و چند اختراع ثبت کرده است، بر اساس الهامات فرازمینی (طبق فهم خودش از این الهامات) چند شرکت نوآور زیستفناوری را تأسیس کرده است، دسترسیهای سطحبالای امنیتی دارد، و روی پروژههای محرمانۀ حکومتی کار میکند. داستان او یکی از پیرنگهای اصلی روایت پاسولکا است، ولی نباید خلاصهاش را گفت چون قدرتش را از بین میبرد. کافی است که بگوییم تایلر یک آدم واقعی است، و نمیشود انکارش کرد مگر آنکه منکر روایت پاسولکا شویم.
آن شکّاکانی که مایلند منکر پدیدۀ یوفوها شوند، با دیدن کسانی مثل تایلر برآشفته میشوند: شخصیت او عمیقاً علمی و باهوش است. اصل وجود تایلر، به مصاف ایدهای میرود که برای بسیاری از انسانهای سکولار گرامی است: این ایده که آدمهای دیندار، یا هرکه با سکولارها مخالف باشد، اساساً یکجورهایی ابله است. این تعصب قدیمی یک بُعد طبقاتی دارد، و صدالبته دینداران هم به نسخهای دیگر از آن معتقدند. ولی فارغ از آن بُعد، این ایده حاوی یکی از سوگیریهای طبیعی بشر است: ما عادت داریم فکر کنیم آن باورهایی پیرامون دنیا که از بیخ و بُن متفاوت از باورهای ماست، در چیزی پوچ و مهمل ریشه دارد. نابغه هم که نباشی، علت این سوگیری ما آدمیان را میفهمی: بدون این کار، چارهای جز نسبیگرایی در باورهایمان نداشتیم و باید با این حقیقت روبرو میشدیم که واقعیت به مراتب گستردهتر از آنی است که فکر میکردهایم. و چنین هم هست.
تقریباً در تمام طول تاریخ بشر، آدمها به قدرتهای زمینی و آسمانیای اعتقاد داشتهاند که بر آنها پدیدار میشدند. از زمینههای غربیشدۀ مدرن هم که پا بیرون بگذاریم، هنوز هستند کسانی که چنین باورهایی دارند. فرهنگ ما فرق دارد چون (دوست داریم چنین تصور کنیم که) این جنس افسانهها را حذف کردهایم. (البته بماند که تا گلو در افسانههایی فرو رفتهایم که مال خود خودمان است). با این فرق که، خُب، این افسانهها را حذف نکردهایم. و این هم یکی از درسهای خارقالعادهای است که پاسولکا در کتابش به ما میدهد.
وقتی بحث جایگاه هستیشناختی یوفوها را کنار بگذاریم، یعنی از این پرسشها عبور کنیم که آیا واقعیاند یا چنان هستند که مینمایانند، الگوی ظهور یوفوها بسیار شبیه گزارش معجزات در تاریخ بشر است. این شباهتها چنان شگفتانگیزند که سؤالاتی جدی پیش میآورند: آیا یوفوها نمونهای یا نسخهای از همان چیزهایی نیستند که در طول تاریخ موجب شدند آدمها اتفاقاتی در دنیای بیرون را حس کنند که فقط میشد نام معجزه یا شگفتی بر آنها گذاشت؟ پس پدیدۀ یوفو همانقدر که به وادی علم تعلق دارد، متعلق به وادی تاریخ دین هم هست.
ادیانِ جهان مجموعۀ واژگانی بسیار غنی و استادانه از ایدهها، رویدادها و موجوداتی دارند که هنوز هم فارغ از باورهای شخصیمان، در تأملات و تفکرات روزمرهمان به کار میگیریم. (مثلاً به این نکته توجه کنید که کلمات «خدا» و «عبادت» هنوز هم چقدر مفیدند). دانشپژوهان میتوانند همین فرآیند را در سطحی عمیقتر پیاده کنند: آنها مفاهیم و چارچوبهای دینی را به کار میگیرند تا طیف متنوعی از پدیدهها را، از سرمایهداری گرفته تا جامعههای تمامیتخواه، تبیین کنند. پس چنانکه پاسولکا و تعدادی از سوژههای مطالعهاش میگویند، شاید محتاج مقولههای دینی باشیم تا بفهمیم که چرا اینهمه آدم، به صورت غیرمنتظره و بدون سوگیری پیشینی، اشیای پرندهای را دیدهاند که اصلاً و ابداً توضیحی برایشان وجود ندارد. چون در این حقیقت که چنین چیزهایی دیده شدهاند، چون و چرایی نیست؛ بلکه معنای آنهاست که ذهنهای کنجکاو و جستجوگر را درگیر میکند.
وقتی که یوفوها را از طریق مطالعۀ علمی دین تفسیر کنیم، مثل کاری که پاسولکا کرده است، به نتایجی شگفتانگیز میرسیم: نتایجی که نهتنها از جهت قدرت تبیینیشان، بلکه از جهت اثرات شخصیشان شگفتانگیزند. وقتی به انتهای کتاب میرسیم، خود پاسولکا هم تغییر کرده است، و تایلر نیز بههمچنین. من نیز همینطور. اگر خواننده در طلب حقیقت باشد، خدا میداند چه بر سرش میآید. به هرحال، بعید است ردیف آثار داستانی و تخیلیِ موجود در کتابفروشیها، اثری هیجانانگیزتر از این کتاب دانشگاهی داشته باشد، کتابی که یک جام مقدس مدرن درون خود پنهان کرده است.
خُب، آیا من به وجود یوفوها اعتقاد دارم؟ در این بُرهه، من هم به اندازۀ شما از اعتقاداتم بیخبر (یا باخبر!) هستم. به نظرم، یوفوها هنوز یک رازند، حتی برای خودم! ولی در مقام یک دینپژوه، از یک چیز مطمئنم: این کتاب عالمانه که داستانهای قشنگی هم تعریف میکند، مرا تحت تأثیر قرار داد. در مقام یک فیلسوف، این تلاش استادانه برای گشتوگذار در پدیدهای سردرگمکننده اما مهم، برایم مسرتبخش بود و ایدههایم را به چالش میکشید. در مقام یک انسان، با گروهی که نمیدانستم وجود دارند احساس خویشاوندی میکنم، احساسی که در مخیلهام نمیگنجید به دلم راه پیدا کند: چون من هم، مثل بسیاری کسان دیگر، در جستجوی یک جام مقدس جدید هستم. کتاب پاسولکا را که میخواندم، بارها آن حرف نغز ترنس۳ به ذهنم خطور کرد که: «من انسانم. هیچ چیز انسانیای برایم بیگانه نیست.» و خُب، میشود اضافه کنم: حتی بیگانهها۴.
اطلاعات کتابشناختی:
Pasulka, Diana Walsh. American Cosmic: UFOs, Religion, Technology. Oxford University Press, 2019
پینوشتها:
• این مطلب را ساموئل لانکار نوشته است و در تاریخ ۲۷ جولای ۲۰۱۹ با عنوان «A Quest for the Holy Grail: On ‘D. W. Pasulka’s ‘American Cosmic: UFOs, Religion, Technology» در وبسایت لسآنجلس ریویو آو بوکس منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۹ مرداد ۱۳۹۸ با عنوان «از سفینۀ فضایی تا معجزه: فناوری و دین چطور به فهم یکدیگر کمک میکنند؟» و ترجمۀ محمد معماریان منتشر کرده است.
•• ساموئل لانکار (Samuel Loncar) فیلسوف و دینپژوه است. اصلیترین دغدغۀ او اندیشیدن به شکاف ایجادشده میان ذهن و ماده است که معنویت و خِرَد را از علم و تکنولوژی جدا کرده است. «آیا مرگ میتواند زندگیمان را از پوچی نجات دهد» عنوان مطلبی دیگری به قلم اوست که در ترجمان منتشر شده است.
[۱] همان که حکم به مصلوب کردن مسیح داد [مترجم].
[۲] در اسطورههای یونانی، اودیپ تنها فرزند لایوس و یوکاسته بود. یکی از پیشگویان معبد دلف به لایوس گفت فرزندی که از لوکاسته بیاورد، او را خواهد کُشت. لایوس اودیپ را در کوه رها کرد. اودیپ سالها بعد در راه به لایوس برخورد و در نزاعی او را کُشت و نادانسته با یوکاسته ازدواج کرد. ولی وقتی حقیقت را فهمید، خود را کور کرد و یوکاسته هم خود را کُشت [مترجم].
[۳] نمایشنامهنویس ایام روم باستان [مترجم].
[۴] Alien: واژۀ جاافتادۀ انگلیسیزبانان برای اشاره به موجودات فضایی [مترجم].