گفتوگو با هارتمونت رُزا، جامعهشناسی که به شتابِ روزافزون اجتماعی میاندیشد
از قرن هجدهم شاهدِ شتاب روزافزونی در جنبههای گوناگون اجتماعی هستیم. در آن دوران مردم با خوشبینی فکر میکردند اگر سریعتر زندگی کنند، در واقع بیشتر و بهتر زندگی خواهند کرد. اما امروزه شتاب ضرورتی اجتماعی است. اگر جامعۀ شما، در بخشهای گوناگون خود شتاب نداشته باشد، سقوط خواهید کرد. مثلِ یونان.
10 دقیقه
کلاودیو گاللو: در جوامع غربی همه فکر میکنند که زمان تندتر و تندتر جلو میرود. جامعهشناسیِ زمانِ شما چگونه این احساس را توضیح میدهد؟
هارتموت رُزا۱: البته زمان روی تقویم یا ساعت تغییر نمیکند و هرگز تندتر یا آهستهتر جلو نمیرود: هر روز ۲۴ ساعت است و هر سال ۳۶۵ روز دارد. بنابراین، این احساس که زمان تندتر حرکت میکند، پدیدهای روانشناختی است و میبایست با استفاده از دلایل روانشناختی تبیین شود. با این حال، این پدیده علل اجتماعی نیز دارد. تبیین اجتماعی آن بدین نحو است: احساس ما دربارۀ ضیقِ وقت یا زیادی آن، بستگی دارد به رابطۀ میان زمانی که در دست داریم یا در اختیار داریم و زمانی که نیاز داریم تا لیست کارهای مقررمان را به انجام برسانیم. اکنون مشکل جامعۀ ما این است که این دو امر با هم مطابقت ندارند و این عدم مطابقت روزبهروز افزایش مییابد. برای اینکه بتوانیم همۀ کارهایی را که باید یا میخواهیم انجام دهیم بهطور مناسبی به پایان برسانیم، به حدوداً ۴۸ ساعت وقت در هر شبانهروز نیاز داریم؛ در نتیجه، ما همیشه ضیقِ وقت داریم و احساس میکنیم که زمان مثلِ برقوباد گذشته است.
اما دلیل دومی هم برای این احساس وجود دارد: هرگاه روزی هیجانانگیز را همراه با اتفاقات بهیادماندنی و خاطراتِ پررنگِ بسیار پشتسر میگذاریم، زمان سریع میگذرد، اما هنگام غروب که به عقب نگاه میکنیم احساس میکنیم روز بسیار بلندی را از سر گذراندهایم. از سوی دیگر، وقتی روزِ کسلکنندهای را در اتاقِ انتظاری عبث به انتظار میگذرانیم، زمان بسیار کند میگذرد، اما هنگامی که شامگاه به رختخواب میرویم، به نظر میآید روز بسیار کوتاهی داشتهایم، انگار که همین الان از خواب بیدار شدهایم. این مسئله تناقضِ ذهنیِ زمان نامیده میشود. هنگامی که زمان، اثرات زیادی بر حافظه و هویت ما برجای میگذارد، احساس میکنیم که روز یا سالْ بلند بوده است. ما چیزهایی را بهخاطر میآوریم که حقیقتاً ما را تحتتأثیر قرار میدهند؛ لحظاتی که حقیقتاً آنها را از آن خویش میسازیم. درنتیجه، اگر تجربههای زیادی داشته باشیم که عمیقاً ما را متأثر سازند، سال یا زندگی، در تأملاتمان، طولانی به نظر میآید، اما در زندگیهای دوران مدرنیتۀ متأخر، تواناییمان را برای از «آنِ خویشتن ساختنِ» تجربهها از دست میدهیم: در طول روز کارهای بسیاری انجام میدهیم، اما این کارها تأثیر و تأثری بر ما ندارند. در پایان روز فراموششان میکنیم. این بخشی است از آنچه من بیگانگی مینامم؛ از آنجایی که بیشتر کارهایی که انجام میدهیم ردپایی در حافظه، زندگینامه یا هویتمان از خود برجای نمیگذارد، احساس میکنیم که زمان بهسرعتِ برق و باد میگذرد. این تبیینی دو وجهی برای جنبۀ ذهنی شتاب اجتماعی۲ است.
کلاودیو گاللو: آیا مقطع تاریخیای وجود دارد که شتاب اجتماعی از آنجا آغاز شده باشد؟
هارتموت رُزا: مشخصکردن خاستگاههای تاریخی همواره تا حدی مشکل است؛ چرا که فرایندهای زیادی در پدیدۀ شتاب اجتماعی با یکدیگر تلاقی دارند. با این حال، شک اندکی وجود دارد که قرن هجدهم در پیدایی شتاب اجتماعی نقشی سرنوشتساز داشته است. در حقیقت، مشاهده میکنیم که فناوریهای جدید تغییر را ایجاد یا آغاز نکردهاند، بلکه برعکس، فناوریهای جدید (موتور بخار، خط آهن و انقلابهای صنعتی) پاسخهایی بودند به فهمِ تحولیافتۀ مردم از زمان و نیاز به سرعت. بدین ترتیب، مردم سعی کردند که سریعتر حرکت کنند، مثلاً پیش از آنکه فناوریهای پیشرفته وجود داشته باشد، شروع کردند به عوضکردنِ سریعترِ اسبهای گاری برای رسیدن به سرعتِ بیشتر.
آنچه در قرن هجدهم اتفاق افتاد، تغییر جهتی در رابطه با روش پایدارسازی بود: از آن به بعد، جامعه میتواند فقط با افزودگیها (رشد اقتصادی، شتاب فناورانه و نوآوریهای فرهنگی) پایداری خود را حفظ کند. به عبارت دیگر، پس از قرن هجدهم، شتاب برای پایداری اجتماعی ضروری شده است. در حقیقت، اگر ما بخواهیم نظم اجتماعی را حفظ کنیم، شتاب گریزناپذیر است.
کلاودیو گالو: آیا شما میتوانید تناقض مدرن زمان را، که بنابر آن سرعت در زندگیهای ما با عدم تحرک تجربه میشود، توضیح دهید؟
هارتموت رُزا: بسیاری از مردم احساس میکنند که سرعت و تغییرات دیوانهوارِ پیرامون ما صرفاٌ پدیدههایی سطحی هستند که لختی مطلقی در پس آنها وجود دارد. شبیه این است که ما داریم به ناکجا میرویم، اما سریعتر! در حقیقت، این امر اصلاٌ عجیب نیست: در قرن هجدهم و مدت زیادی پس از آن، تا همین اواخر، شتاب، رشد و نوآوری را پیشرفت تلقی میکردند و درنتیجه، شتاب اجتماعی جنبشی تاریخی قلمداد میشد. ایده -و مهمتر از آن تجربه- بر این باور مبتنی بوده است که زندگی در جریان رشد و شتاب بهتر میشود: میتوانیم بر کمبود مواد به کمک رشد اقتصادی و بر کمبود زمان به کمک فناوریهای سریعتر غلبه کنیم و با توسل به تغییراتی در علم و سیاست، زندگیای آزاد و بهتر داشته باشیم. در نتیجه، برای حدود ۲۵۰ سال، والدین قانع شده بودند که فرزندانشان باید زندگیای داشته باشند بهتر از آنچه خود داشتهاند.
بااینحال، در قرن بیستویکم، بسترهای فرهنگی کاملاً تغییر کرده است؛ امروز، شتاب به ضرورتی ساختاری تبدیل شده است و هیچ پیشرفتی را بهدنبال ندارد. شتاب فقط از سقوط ما به پاییندستِ جامعه جلوگیری میکند. اگر ایتالیا، یا آلمان، یا اتحادیهٔ اروپا، یا یونان و یا هر کشوری در جهان سرعتش را افزایش ندهد، رشد نکند و نوآوری نکند، نمیتواند پایداری اجتماعیاش را حفظ کند – یعنی اگر شتاب نداشته باشیم، وضع موجود را از نیز دست میدهیم. مردم بیکار میشوند، کارخانهها بسته میشوند، درآمدها کاهش مییابند، سیستمهای سیاسی مشروعیت خود را از دست میدهند و … . امروزه همۀ اینها را میتوانیم در یونان مشاهده کنیم.
وضع فعلی خطرناک و ویرانکننده است: مردم احساس میکنند که هرسال باید تندتر و تندتر بدوند تا فقط سر جای خود باقی بمانند. اهمیتی ندارد که امسال چقدر مؤثر و سریع باشند، سال دیگر باید قدری سریعتر حرکت کنند وگرنه شکست خواهند خورد. دیگر باور نداریم که زندگی بهتر میشود، کمبودها مرتفع خواهند شد و این ستیزه در جریان پیشرفتها فرو خواهد نشست؛ بلکه برعکس، میدانیم که زندگی سختتر و سختتر خواهد شد. این امر برای من نشانۀ وضعیت فرامدرن است: ما دیگر بهسوی افق روشنی در آینده حرکت نمیکنیم، بلکه از ورطۀ تاریکِ پشتِ سرمان فرار میکنیم.
کلاودیو گاللو: با خواندن کتابهای شما ممکن است مفهوم فناوری در هایدگر به ذهن متبادر شود، درحالیکه به این فیلسوف آلمانی هرگز اشاره نشده است.
هارتموت رُزا: خب نکتۀ عجیب و غریبی در مورد من و هایدگر وجود دارد: من در جنگل سیاه زندگی میکنم که فقط ۳۰ کیلومتر با خانۀ هایدگر فاصله دارد و بهنظر میرسد که دغدغههای من و او بسیار به هم نزدیک هستند، اما حقیقت این است که منبع اصلی الهام برای من هایدگر نبوده است. بله، شباهتهای بسیاری وجود دارد و البته ایدههای او دربارۀ زمان و هستی بسیار خردمندانه هستند، اما او دربارۀ تکنولوژی، بسیار بدبینتر از من است. من فکر نمیکنم که خود تکنولوژی مشکل ما باشد؛ بلکه مشکل روشی است که ما از آن استفاده میکنیم. هایدگر از فرآیندهای اجتماعی و اقتصادی درکی واقعی ندارد و همینطور از قدرت چارچوببندیهای صنعتی.
کلاودیو گاللو: علیرغم اینکه بسیاری از منتقدان انگشت اتهام را بهسمت سرمایهداری نشانه گرفتهاند، شما نوشتهاید که نیروهایی که شتاب اجتماعی را هدایت میکنند، فراتر از سرمایهداری هستند.
هارتموت رُزا: بسیار خب، این درست است که من تقصیر را فقط گردن سرمایهداری نمیاندازم، اما این بدان معنا نیست که سرمایهداری نقشی اساسی در شتاب بازی نمیکند. در حقیقت، من سرمایهداری را یکی از موتورهای اصلی شتاب اجتماعی میدانم: زمان کالایی کمیاب میشود. زمان بهمعنای بنجامین فرانکلینی آن و در عالم رقابتهای کاپیتالیستی همان «پول» است. در حقیقت، سریعتر بودن از دیگران در تولید، توزیع و نوآوریِ سرمایهداری یک ضرورت ساختاری است. درنتیجه، من به این نتیجه رسیدهام که تا هنگامی که اقتصاد را تغییر ندهیم، هیچگاه از چرخۀ شتاب بیرون نخواهیم آمد. بازارها و رقابت، از دید من، میبایست در سبک زندگی اجتماعی و فرهنگیمان دوباره سازماندهی شوند. بازارها و رقابت باید درخلال پیداییِ شکلهای جدید دموکراسیِ اقتصادی محدود شوند. در اقتصاد سرمایهداری، ترس موتور محرک تمام فعالیتهاست.
بااینحال، شما درست میگویید. من باور دارم که سرمایهداری تنها منشأ و دلیل شتاب اجتماعی نیست. عوامل دیگری نیز وجود دارند، مانند منطقِ تمایز کارکردی و تقسیمِ کار و جهتگیری فرهنگی که پاسخی برای مسئلۀ فنا و مرگ بههمراه میآورد (که یکبار دیگر با ایدۀ هایدگری شباهت دارد): برای انسان مدرن، افزایش سرعت معادل زندگی طولانیتر است. اگر ما دوبار زندگی کنیم، میتوانیم دو زندگی را در یک زندگی داشته باشیم و اگر ما بهطور نامحدودی سریع شویم، دیگر نیازی به ترس از مرگ نداریم. بدین ترتیب، من معتقدم که ریشۀ مشکل سرعت یک جهتگیری فرهنگی اشتباه و یا حداقل دارای اشکال نسبت به زندگی و نیز جهان است. به همین ترتیب، سرمایهداری پیامدِ روشِ اشتباهِ ارتباط با زندگی و نیز ارتباط با جهان است. اما این پیامد، بهطور حتم، به واقعیت ساختاریِ خطیر و قدرتمندی تبدیل شده است.
کلاودیو گاللو: شما میگویید که شتاب اجتماعی موجب بیگانگی میشود. آیا ممکن است که بدون تغییر جامعهمان از این بنبست خلاص شویم؟
هارتموت رُزا: در حقیقت، من تمایل دارم که بگویم نه. این انکار توضیح میدهد که چرا واقعاً از آهستهسازی و زندگی آرام طرفداری نمیکنم. غیرممکن است که جامعه را همانگونه که هست رها کرد و فقط سرعت را کم کرد. اگر این امر درست باشد که شتاب اجتماعیْ یک ویژگی ژرفِ ساختاری و نهادیِ جهان ماست، ما نمیتوانیم این مشکل را فقط با تغییر وضعیتهای فردیمان، یا حتی سبک زندگیمان، حل کنیم. معتقدم ما تنها هنگامی میتوانیم بر بیگانگی غلبه کنیم که روش و یا صورتی جدید از ارتباط با جهان را بسط و گسترش دهیم.
من این امر را «بازآوایی۳» مینامم. برای من، بازآوایی نقطۀ مقابل و جایگزینِ بیگانگی است. هنگامی که رابطهای بازآوا و پاسخگو میان ما و دیگران وجود دارد، از گروهی از مردم (برای مثال خانوادهمان) یا از شرایط اجتماعی (برای مثال محل کارمان) بیگانه نیستیم. همۀ ما میدانیم که این لحظات یا روابط بازآوا در مواقعی رخ میدهند که آزادانه حرکت میکنیم؛ مواقعی که ظرفیت همکاریکردن و ارتباط برقرارکردن با یکدیگر را داریم. بااینحال، بازآوایی وضعیتی احساسی نیست که در آن خودمان را درک کنیم. بازآوایی یک شکل و یا روش ارتباط است و درنتیجه، ویژگی جهان اجتماعی است. بنابراین، وقتی که حالات خود و نیز ساختارهای اجتماعی و اقتصادی جهانمان را تغییر میدهیم، فقط میتوانیم جهانمان را بازآواتر و کمتر بیگانهکننده کنیم. دموکراسی اقتصادی، درآمد پایه، و ایدۀ بازآوایی میتوانند اجزای حیاتی چنین تغییری باشند.
پینوشتها:
[۱] Harmunt Rosa
[۲] Social Acceleration
[۳] resonance
در اقتصاد آزاد هایک وظیفۀ اکثریت تسلیم و دنبالهروی است
آماندا مونتل از ترفندهای جادوییای میگوید که ذهنمان روی خودمان اجرا میکند
از منظر کارل یونگ، نمیتوان بدون معماری تصوری از عوالم درونی داشت
انزوا بهرغم همۀ ارزشهای آن که در بوقوکرنا شده چهبسا در نظر ما ارزش اندکی داشته باشد