چهارمین یادداشت از مجموعه نوشتارهای تیم وو دربارۀ تکنولوژی و هوش
میل به جاودانگی این سوال را مطرح کرد که آیا تکنولوژی میتواند ذهن ما را جاودانه کند؟ تحقیقات فراوانی برای تبدیل محتوای ذهن به دادههای کامپیوتری انجام شده است. اما آیا ذخیره شدن اطلاعات ذهن بدون جسم مفید خواهد بود؟
تیم وو، نیویورکر — آیا تکنولوژی میتواند ذهن ما را جاویدان کند؟ شخصیت خیالی آقای «نیکلاس فلامل» را که از قضا انسان ثروتمندی هم هست در نظر بگیرید.
همین که پا به سن میگذاشت، پیوسته این ایدۀ وسواسی سراغاش میآمد که نمیخواهد بمیرد. بعد از اینکه برای مدت طولانی با موضوع کلنجار رفت، دریافت که برای حل این مشکل باید محتوای ذهن خود را به ظرفی با دوامتر از سر انسان منتقل کند. فلامیل به عنوان مهندس از طریق شبکهها امرار معاش میکرد، در نتیجه به طور راسخ اعتقاد داشت که تفکر انسان در خصوص ذهن-و خود- نیز چیزی بیش از ترکیب کورهراههای الکترونیک نیست. به طور قطع، چنین نقشهٔ ذهنیای را میتوان برداشت و درجایی امن ذخیزه کرد. اگرچه ممکن است انجام این کار دلهرهآور باشد امّا غیر ممکن نیست: یک ذهن به طور متوسط هشتاد و پنج میلیون نورون عصبی دارد که رسم آنها مشکلی است که اصلاً شباهتی به نقشههای اینترنتی ندارد. فلامل علاقمند بود به دوستاناش بگوید، «یک روز، با حیرت ایمیلهای مرا میخوانید و مکرراً از خود میپرسید، او کجاست».
فلامل تمام ثروت خود را به پروژۀ بارگذاری ذهن اختصاص داد و در گذر زمان به این نتیجه رسید که انجام آنچه به آن تمایل دارد مسیّر خواهد شد-البته با در نظر گرفتن یک مسئلۀ بسیار مهم؛ و آن هم اینکه پیشنیاز انتقال دادههای فیزیکی ذهن تخریب آن است. وی بالاخره، در سن ۸۸ سالگی، بعد از آزمایش تکنولوژیِ جدیدش بر روی موشهای آزمایشگاهی، تصمیم گرفت گام را فراتر گذارد و به تکنولوژی خودش تن در دهد.
فلامل در زمان عمل هوشیار بود و همین که بر روی تخت بیمارستان دراز کشید مغزش را تیکه پاره کردند تا دادههای آن را به یک کامپیوتر متصل به رشتههای عصبی منتقل کنند. در ابتدا، او چیزی حس نمیکرد، امّا بعد همین که به خواب فرو میرفت، احساس زوال و محو شدگی به او دست داد. ناگهان یک رخداد غیره منتظره اتفاق افتاد. کامپیوتر شمرده شمرده به او گفت: «من بیدارم». امّا فلامل همچنان مشاهده میکرد که هنوز روی تخت دراز کشیده است؛ و در آن زمان بود که به حقیقت دریافت هر اتفاقی برای کامپیوتر بیافتد، اوست که در شرف مرگ قرار خواهد گرفت.
اگرچه داستان فلامل فقط یک حکایت تمثیلی است، امّا بارگذاری ذهن و رسیدن به «شبیهسازی ذهن»، موضوعی است که در سالهای اخیر در میان برخی دانشمندان و سرمایهگذاران طرفدارانی پیدا کرده است. «استفان هاوکینگ» (Stephen Hawking) سال گذشته چنین عنوان کرده بود که «به لحاظ تئوریک کپی کردن ذهن بر روی کامپیوتر و درست کردن نوعی از زندگی بعد از مرگ ممکن است.» «رأی کورتزوایل» (Ray Kurzweil)، مؤلف سلسله کتابهایی پیرامون آنچه او آن را شگفتی میخواند، تصریح میکند ما شاید قادر به بارگذاری ذهنمان ظرف ۲۰-۳۰ سال آینده باشیم. در حال حاضر، شناخته شدهترین طرح در این عرصه پروژهای است به نام «طرح مبتکرانهٔ ۲۰۴۵» که توسط «دیمیتری ایتسکوف» (Dmitry Itskov) بیلیونر روسی طرحریزی شده است. هدف وی «انتقال شخصیت افراد به یک حامل پیشرفتهٔ غیر بیولوژیک است تا اینکه سر حدِّ زندگی تا نقطۀ جاودانگی گسترش یابد.»
فرض کنید، بر اساس آنچه هاوکینگ و کورتزوایل میگویند، امکان تبدیل دادههای ذهنی به دادههای کامپیوتری و ذخیرهسازی آنها در جایی دیگر وجود داشته باشد؛ و یا فرض کنید، دانشمندان به ذخیرهسازیِ افکار بر روی مغز فیزیکی که اکنون برای آن در تلاشاند دست پیدا کنند. (در اینجا شاید بد نباشد اشاره کنیم که دکارت معتقد بود، ذهن در غدۀ صنوبری شکل در مغز سکنا دارد.) همانگونه که در داستان نیکولاس فلامل نیز عنوان شد، هنوز به روشنی معلوم نیست که بارگذاری ذهن چه دلالتهایی خواهد داشت. به عنوان نمونه، چه خواهد شد، اگر آنچه خلق شده با وجود اینکه رونوشتی از مغز شما را در بر دارد، درست مثل شما نباشد؟
بعضی این موضوع را اساساً مشکل نمیدانند. بالاخره، اگر کپیای فکر میکند شماست، حتماً به قدر کافی خوب هست که چنین میاندیشد. «دیوید چالمرز»، فیلسوف و استاد دانشگاه ملی استرالیا، معتقد است ما هر شب، زمانی که میخوابیم خودآگاهیمان را از دست میدهیم؛ و زمانی که مجدداً آن را بدست میآوریم، اصلاً آن را موضوع اندیشۀ خودمان قرار نمیدهیم. چالمرز معتقد است «هر بیدار شدنی مثل سرآغازی نوین است که در آن فردی جدید متولّد میشود». «این موضوع دستمایهای مناسب فراهم میکند…که اگر صادق باشد، آن وقت بارگذاریِ مجدد ذهن نیز چندان مشکلی نخواهد داشت.»
شاید این تمام آن چیزی باشد که در صورت ارایۀ تعریفی وهمآلود از خود برایمان مهم میشود. اعتقاد بسیاری از بوداییها مشابهت بسیاری به این دیدگاه دارد: آنها خود را چیزی شبیه به احساسی زودگذر تعریف میکنند که ماحصل اشتباهی در خاطره، تفکر و یا احساسات است. اگر خود تهی از معنا باشد، مرگ آن نیز اهمیت کمتری مییابد؛ اگر کامپیوتر تصور میکند که شماست، پس شاید واقعاً چنین باشد. فیلسوفی به نام «دریک پارفیت» (Derek Parfit) با اتخاذ همین نظرگاه عنوان میکند: «مرگ من شکافی بین تجربۀ بیواسطه اکنونی و آینده ایجاد خواهد کرد، امّا این شکاف به دیگر روابط من سرایت نخواهد کرد. در نتیجه موجود زندهای که من باشم بعد از من وجود نخواهد داشت».
من تصور میکنم، بیشتر انسانهایی که بدنبال جاودانگی هستند شدیداً معتقدند که خودی دارند، چراکه حاضرند هزینههای هنگفتی را برای زنده نگهداشتن آن بپردازند. اینکه مغزشان مانند کلون بدون آنها به حیات ادامه دهد، راضیشان نمیکند. این نسخهای خود-مرکزبین یا خودخواهانه نسبت به موضوع زندگی ابدی است که در آن در پی موضعی هستیم که مطمئنمان کند جاودانگی ما را نیز در بر میگیرد.
اینکه نمیتوانیم بر سر این موضوع توافق کنیم که آیا در صورت رونوشت برداشتن از ذهن، درک و فهم ما از خود نیز جان سالم بر در خواهد برد، گواهی است بر این مطلب که درک عمومی ما از خودآگاهی و هشیاریمان تا چه اندازه ضعیف و محدود است. دانشمندان در مشخص کردن حدود آن درماندهاند و فیلسوفان نیز در کشاکش بدست آوردن تعریفی از آن بسر میبرند. «گیولیو تونونی» (Giulio Tononi)، استاد دانشگاه ویسکانسین، خودآگاهی را این گونه تعریف میکند: «چیزی که زمانی که به خوابی بدون رؤیا میرویم محو میشود». در سالهای اخیر، او و دیگر دانشمندانی، چون «کریستوف کوخ» (Christof Koch)، در انیستیتو علوم مغزی آلن (Allen Institute for Brain Science)، در فهم زمان برانگیخته شدن خودآگاهی خصوصاً بواسطۀ تحقیق بر روی درهم بافتگیهای فراگیر و پیوند بین دو بخش مختلف مغز، پیشرفتهایی بدست آوردهاند. کوخ مینویسد: «برای خودآگاهی، شما باید فردی با موجودیت یکپارچه با منابع عظیمی از حالات کاملاً بازشناخته باشید». این تعریف همچنان بسیار انتزاعی است و درک فراگیری برای ما فراهم نمیکند که خودمان را به ظرفی دیگر منتقل کنیم.
با یک مغز بارگذاری شدۀ بدون بدن، آیا اساساً خودآگاهی در مفهومی معنادار امکان دارد؟ «آلوا نوئه» (Alva Noë) در کتابی با عنوان «بیرون از سرهای ما: چرا شما مغزتان نیستید» معتقد است چنین امکانی وجود ندارد. وی معتقد است فهم ما از خود صرفاً با داشتن مغز صورت نمیگیرد. چنین فهمی در ارتباط با بدن و زندگی در دنیای واقعی شکل میگیرد. نوئه مینویسد: «اندیشهٔ معنادارتنها زمانی برانگیخته میشود که حیوان به طور پویا با محیط پیرامون خود ارتباز برقرار کند». وی اعتقاد دارد، آنچه ما به عنوان خودآگاهی میشناسیم، «چیزی جز درک حیوان در بستر محیط زندگیاش نیست». با این معیار قاطع، خودآگاهی ابدی نه تنها نیازمند به یک مغز الکترونیکی است بلکه همچنین نیازمند به یک آدم آهنی زیبا است با اعصاب کافی که همراه آن باشد و توانایی درک آنچه برایاش اتفاق میافتد را داشته باشد.
شخصاً تصور میکنم توانایی رونوشت برداری انسان، افکار ما را در این عرصه منحرف کرده است. ما امروزه میتوانیم از موسیقی باخ نسخه برداری کنیم و یا تصویر از لحظۀ نفس کشیدن بیاندازیم که نیاکان ما حتی آنها را در مرحله وصف ناممکن میدانستند. شاید همین ظرفیت بوده است که در همان وهلۀ اول باعث شده تا ایدۀ توانایی کپی کردن اموری دیگر که غیر واقعی هستند-مانند کپی کردن ذهن-تقویت شود. امّا، به طور قطع آنچه مسلم است دستیابی به جاودانگی از «بک آپ» گرفتن از یک سخت افزار دشوارتر است.
شاید برای نیکلاس فلاملای که بتواند در آینده زندگی کند -یا رأی کورتزوایل و یا دیمیتری ایتسکوف- رویکرد رونوشتبرداری از ذهن مناسب نباشد و در عوض کوچ کردن به یک میزبان فیزیکی گزینهٔ بهتری باشد. چیزی شبیه جستجوی یک حلزون برای صدفی نو، شاید جاودانگی صرفاً محدود به نسخهبرداری از خودمان نباشد بلکه همچنین به معنی طراحی فرایندی باشد که ما موجودیت کنونیمان-خانۀ بیولوژیکی- را پشت سر بگذاریم و به جایی با دوامتر نقل مکان کنیم، این همان نکتهای است که «استیون نووِلا» (Steven Novella) نورولوژیست بالینی و استادیار دانشگاه ییل به آن اشاره کرده است.
این امر چگونه ممکن است؟ در دو دهۀ اخیر، دانشمندان به درک بهتری نسبت به شکلگیری اعصاب و یا ایدۀ خود-ترمیمگری مغز رسیدهاند. برای مثال، افرادی که سکتۀ مغزی میکنند، بعضی اوقات کارکردهای از دست رفتۀ خود را بعد از آن که مغز کنترل برخی فعالیتهای قسمتهای آسیب دیده را برعهده میگیرد، دوباره بدست میآورند. بر این اساس ایدهای به ذهن خطور میکند که شاید باید به آرامی فعالیتهای مغز را تشویق به کوچ به مغزی الکترونیکی و بهمپیوسته کرد. در آینده، چنانچه اگر همه چیز بر وفق مراد باشد، شاید قوۀ هوش و هویت ما به این راغب باشد که ظرف قدیمی خود را ترک کند و به موجودیتی با ثباتتر پناه ببرد (همانگونه که پیشتر نیز عنوان شد، متصل به بدن یک روبات باشد).
امّا این مسئله الزاماً رخ نخواهد داد. معهذا، نیکولاس فلامل واقعی یک کتاب فروش فرانسوی است که در قرن ۱۴ میلادی در پی علم کیمیا بود و با قطعیت باور داشت اکسیر اعظم و سنگ جادو را یافته است. او در سال ۱۴۱۸ از دنیا رفت و در پاریس دفن شد.
پینوشتها:
• این مطلب را تیم وو نوشته است و در تاریخ ۲۲ فوریۀ ۲۰۱۵ با عنوان «How to Live Forever» در نیویورکر منتشر شده است و وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۴ خرداد ۱۳۹۴ با عنوان «تکنولوژی و جاودانگی ذهن» و ترجمۀ مهدی منتظری منتشر کرده است.
•• تیم وو (Tim Wu)، نویسندهٔ جابجایی مهم (The Master Switch)، استاد دانشکده حقوق دانشگاه کلمبیا است. این نوشته بخشِ چهارم سلسله مباحثی است که در خصوص تکامل تکنولوژیک نوشته است. بخش اول آن تحت عنوان «اگر یک مسافر زمان با موبایل هوشمند مواجه میشد»، بخش دوم با عنوان «آیا با پیشرفت تکنولوژی، وضعیت جامعه بدتر میشود؟» و بخش سوم ذیل عنوان «تکنولوژی آسان و مسالۀ چند وظیفهگی» منتشر شده است.
راداگینگ راه و رسم جدیدی برای کنارهگیری از اعتیاد به دنیای آنلاین است، اما این فقط ظاهر ماجراست
عموماً فکر میکنیم فقرا کمتر از ثروتمندان آسیبپذیرند
بهجای گوشدادن به ماجراهای درخشش مطلق ماسک، بیایید داستان خودمان را بگوییم
جوزف استیگلیتز در کتاب جدید خود در پی بازپسگیری زبان آزادی از راستهاست