آنارشیستها همیشه انگشتنما بودهاند، اما این چیزی از تأثیرگذاری عظیمشان کم نمیکند
نوام چامسکی که از جوانی آنارشیست دوآتشهای بود، همواره هر نوع سلسلهمراتبی را نفی میکرد. چه سلسلهمراتب در ساختار سیاسی، چه در علم یا دیگر جاها. اما وقتی برای دورهای از تدریس به اروپا رفت، دانشجویانش استفادۀ جالبی از عقایدش کردند: آنها به حرفهایش گوش نمیدادند چون از نظرشان سخنرانی کردن شکلی از خشونت سلسلهمراتبی بود. تاریخ آنارشیسم مملو از چنین شگفتیهایی است. کتاب جدید راث کینا کوشیده است تا تاریخی بیطرفانه از این جنبش عظیم فکری ارائه کند.
نظریهپرداز، منتقد ادبی و مهمترین چپگرای زندۀ بریتانیا
The Government of No One by Ruth Kinna review – the rise of anarchism
7 دقیقه
تری ایگلتون، گاردین — اولین بمبگذار انتحاری در ادبیات انگلیسی یک استاد آنارشیست دیوانه در رمان مأمور مخفی۱ جوزف کنراد است که با جلیقۀ انتحاریاش دور لندن میچرخد. او که مسحور تصوری از عدم محض است، تنها باید یک توپک لاستیکی را در جیبش فشار دهد تا اکنون را نیست کند و فضایی برای آیندهای اتوپیایی بگشاید. رفقای سیاسیاش مشتی از هیپیهای اروپایی شرور هستند که توانستهاند ذهن یک پسر جوانِ گرفتار اختلال یادگیری را پُر کنند.
خلاصه این که آنارشیسم به نوعی انگشتنماست. حتی راث کینا، در تاریخ همدلانه و به شدت اطلاعبخشی که از این جنبش به رشتۀ تحریر درآورده، باید اعتراف کند که آنارشیسم هم سهم خودش را از بمبگذاران و جانیان دارد. بااینحال، او خلاقیت خارقالعادۀ آن را نیز به تصویر میکشد. آنارشیسم در قرن نوزدهم پدید آمد و زاییدۀ افکار مثلثِ نامقدسِ پیر-ژوزف پرودون، سوسیالیست اختیارگرای فرانسوی، و دو انقلابی روسی یعنی میخائیل باکونین و پتر کروپوتکین بود. این جنبش منکر چیزی شد که خود آن را دیدگاه محدود اقتصادی و پرولتاریایی کارل مارکس میدانست. ولی این دو کیش چیزهای مشترک زیادی داشتند. هر دو به نزاع طبقاتی، لغو مالکیت خصوصی و برانداختن حکومت معتقد بودند. هر دو نقش حکومت را دفاع از مالکیت خصوصی میدانستند، دیدگاهی که آن را در سیسرو نیز میتوانید ببینید. مارکس تصور میکرد که درخت دولت در نهایت خشک میشود، در حالی که آنارشیستها معتقد بودند باید به محض این که بتوانند به دولت در این مسیر کمک برسانند.
آنجایی که این دو جبهه واقعاً با هم برخورد میکنند مسئلۀ قدرت است. از نظر مارکسیستها قدرت در خدمت منافع مادی است و حرف آخر را نمیزند. آنارشیستها در مورد منافع مادی با مارکسیستها همنظرند، اما قدرت را بنیادینتر از این میبینند. سلطه از هر نوعی که باشد باید رد شود. آنارشیسم با دولت بماهو دولت مخالف نیست، فقط با آن شکلش که دولت خودگردان نباشد مخالف است. از نظر خیلیها، دموکراسی نیز در این مجموعه قرار میگیرد، چون متضمن جباریت اکثریت بر فرد است. مارکسیستها با لیبرال دموکراسی کار میکنند، ولی آنارشیستها نه. از نظر آنان، لیبرال دموکراسی صرفاً نوع ملاطفتآمیزی از اجبار است.
اما هیچ جامعهای بدون اجبار دوام نمیآورد. این که مجبورتان کنند از سمت راست رانندگی کنید یا از همخانهتان بخواهید که تا صبح ساز نزند، استبداد به حساب نمیآید. قواعد میتوانند آزادی را تسهیل کنند، همانطور که میتوانند مانع آزادی شوند: اگر همه در جاده در یک سمت رانندگی کنند، احتمال این که سرنوشتم سوار شدن بر ویلچر بشود کمتر خواهد بود. دولت سیاسی در واقع منبعی برای خشونت مهلک است، اما ترتیباتی هم برای کودکان فراهم میآورد تا یاد بگیرند که چطور بند کفششان را ببندند. هر قدرتی قدرت سرکوبگر نیست، هر اقتداری هم مضر نیست. اقتداری هم داریم که از آنِ کسانی است که در مقابله با پدرسالاری کارکشته هستند، که باید به ایشان احترام گذاشت. این که به افراد چیزی را که باید بدانند گوشزد کنید همیشه «سلسلهمراتبی» نیست. دانش هم اینطور نیست، برخلاف آنچه بعضی از لیبرتارینهای کمهوش باور دارند. بعضی از آنارشیستهای ضدسلسلهمراتب معتقدند که همۀ عقاید وزن یکسانی دارند، که در این صورت این دیدگاه که همۀ عقاید وزن یکسانی ندارند هم درست است. وقتی نوام چامسکی جوان (یک آنارشیستِ بیکموکاست) در اواخر دهۀ ۱۹۶۰ با اطلاعاتی حیاتی دربارۀ آشفتگی سیاسی در ایالات متحده به اروپا رفت، بعضی از دانشجویان از گوش سپردن به او سر باز زدند، با این عذر که ارائۀ درسگفتار شکلی از خشونت است.
ولی باز هم آنارشیسم یکی از جسورانهترین و خیالانگیزترین جریانهای سیاسی عصر مدرن بوده است، از کمون پاریس در ۱۸۷۱ ۲ تا جنبش اشغال والاستریت در سالهای ۲۰۱۱-۲۰۱۲ (در نتیجۀ کمون ۲۰ هزار نفر از اهالی پاریس قتلعام شدند، واقعیتی که ناراضیان از وحشت انقلابیِ فرانسه عموماً آن را به یاد نمیآورند). با پایان قرن نوزدهم، این جنبش حضوری جهانی یافت، از اروگوئه تا ژاپن. با طرد سوسیالیسم حکومتی و طلایهداران انقلاب، آنارشیسم خودش را وقف کنش مستقیم، تعاونیهای خودگردان، آزمایشگری در آموزش، شبکههای منعطف و سازماندهی تودههای مردمی کرد. کتاب کینا مملو از اطلاعات دربارۀ این تاریخ غنی است، و کل آن به شیوهای بیطرفانه و بدون ارزشگذاری ارائه شده است. البته بعضی از چهرههای پیشرو آنارشیسم مدرن، مانند اِما گلدمن و پاول گودمن، به نحو در خور گرامی داشته شدهاند.
آنارشیستها برچسبهای محدودکننده را خوش ندارند، از جمله خود لفظ «آنارشیسم» را. ولی این اصطلاح چندان هم محدودکننده نیست: همانطور که کینا اشاره میکند، این اصطلاح شامل است بر آنارشیسم نزاع طبقاتی، آنارشیسم اجتماعی، سندیکالیسم آنارشیستی، آنارشی پساچپ، آنارشیسم فردگرایانه و بسیاری اقسام دیگر. آنارشی پساچپ، که یکی از طرفدارانش زمانی حامی چیزی شد که به آن گروچومارکسیسم میگفتند، یعنی مکتبی که اساساً تنها مسئلهاش خوشگذراندن است. فعالانی هستند که برای آنها واقعاً نمیشود حزبها یا برنامههای سیاسی آنارشیستی وجود داشته باشد، چون احزاب و برنامهها از نظرشان بخشی از مسئله هستند، نه راهحل. بنابراین سیاستهای آنارشیستی به شکلی از ضدسیاست تبدیل میشوند. تنها با سازماندهی است که میشود دولت را سرنگون کرد، اما سازماندهی مخل روحیۀ آزادیخواهی است. بنابراین نظمشکنی و سرپیچی به دستور کار تبدیل میشوند. تنها با ادامۀ جنبش است که میتوانید از این که خودتان جزئی از سیستم باشید پرهیز کنید. اگر نگاهی افراطی داشته باشیم، آزادی یعنی آزادی از محدودیتهای افراد دیگر، و بنابراین نوعی فردگرایی لجامگسیخته حاصل میشود. این دیدگاه متفکر قرن نوزدهمی ماکس اشتیرنر بود، با آن فلسفۀ خودمداری۳ معروفش. (به قول یک ظریف، آدم دلش میخواهد بداند خانم اشتیرنر در این باره چه نظری داشته است). اما خودمداری فلسفی در حلقههای آنارشیستی طرفداران زیادی ندارد، بر خلاف گونۀ عادیاش. آنچه بیشتر رواج دارد این دیدگاه است که طبیعت انسانی ذاتاً خیر است، اما در مواجهه با قدرتهای بیرونی فاسد میشود. یکی از مشکلات بسیار این دیدگاه این است که قدرت به این دلیل خوب کار میکند که ما آن را درونی کردهایم، طوری که نقض آن به معنای نقض خودمان است.
حکومت هیچکس با مجموعۀ مفیدی از زندگینامههای مختصر آنارشیستها پایان مییابد، اما میشل فوکو را از قلم میاندازد، یکی از تأثیرگذارترین متفکران سیاسی مدرن که اساساً آنارشیست بود. مدخلی برای ادوارد کارپنتر هم وجود ندارد، کسی که حدود سال ۱۹۰۰ در بین مشهورترین نویسندگان آنارشیست بریتانیا قرار داشت و از پیشگامان سیاستهای مربوط به اقلیتهای جنسی بود. باید علاقۀ شخصی خودم به این واقعیت را اظهار میکردم، چون زمانی، چهار سال سخت را صرف نوشتن یک رسالۀ دکتری دربارۀ کارپنتر کردم.
اطلاعات کتابشناختی:
Kinna, Ruth. The Government of No One, The Theory and Practice of Anarchism. Penguin, 2019
پینوشتها:
• این مطلب را تری ایگلتون نوشته است و در تاریخ ۲۲ آگوست ۲۰۱۹ با عنوان «The Government of No One by Ruth Kinna review – the rise of anarchism» در وبسایت گاردین منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۴ مهر ۱۳۹۸ با عنوان «حکومت هیچکس: کتابی دربارۀ آنارشیسم» و ترجمۀ محمدابراهیم باسط منتشر کرده است.
•• تری ایگلتون (Terry Eagleton) نظریهپرداز و منتقد ادبی مشهور بریتانیایی است. او را مهمترین چپگرای زندۀ بریتانیا میدانند. آخرین کتاب او به نام شوخی (Humour) را انتشارات دانشگاه ییل به انتشار رسانده است. مطالب متعددی از ایگلتون در ترجمان منتشر شده است، از جمله: «ابتذال خوشبینی» و «سیاست شوخی».
[۱] The Secret Agent
[۲] حکومت سوسیالیستی چندماههای که در سال ۱۸۷۱ در پاریس برقرار شد [مترجم].
[۳] egoism