هیلاری پاتنم، فیلسوف آمریکایی، ۱۳ مارس ۲۰۱۶ در ۸۹ سالگی از سرطان مرد.
پریروز، یکی از بزرگترین فیلسوفان امریکایی درگذشت. هیلاری پاتنم در ۸۹ سالگی از سرطان مرد. مارتا نوسباوم دربارۀ او میگوید: کسانی از ما که این شانس را داشتهاند که پاتنم را به عنوان استاد، همکار یا دوست بشناسند، زندگی او را با حقشناسی و عشق به یاد میآورند، زیرا هیلاری نه تنها فیلسوف بزرگی بود، بلکه انسانی بود با بلندنظری فوقالعاده که میخواست انسانها واقعاً خودشان باشند.
هافینگتونپست — امروزه در امریکا، فلسفه کاملاً مورد بیمهری است. مارکو روبیو با زمختیِ خاص خود میگوید «ما به جوشکارهای بیشتر و فیلسوفهای کمتر نیاز داریم». فرماندار پَت مککروری از کارولینای شمالی نیز فلسفه را رشتهای معرفی میکند که «کلاسهای بیفایدهای» ارائه میکند که «هیچ شانسی برای پیداکردنِ کار ایجاد نمیکنند». در تمام کشور مجیزگویی بیحدوحصری برای رشتههای فنی و تجربی وجود دارد که از قرار معلوم، بسیار مفید هستند. هرچند همۀ رشتههای علوم انسانی تحقیر میشوند، فلسفه توجه منفی بسیاری به خود جلب میکند – شاید به این خاطر که علاوه بر اینکه به نظر بیفایده میرسد، گویا به طور مبهمی خرابکارانه هم هست، یعنی تهدیدی است علیه ارزشهای سنتیِ مقبول.
همیشه اینجور نبوده است. در طولِ تاریخِ فلسفه در اروپا، این رشته کراراً از طرف نیروهای سنتی و قدرتمداران مورد سوء استفاده قرار گرفته است. بنیانگذاران امریکا اما متفاوت بودند. آنها مردان عصر روشنگری بودند، غرق در آراء و آثارِ روسو، منتسکیو، آدام اسمیت و رومیان و یونانیان باستان – علیالخصوص سیسرو و رواقیان رومی. به عنوان مردان عصر روشنگری، بنیانگذارانِ آمریکا مفتخر بودند که اقداماتشان را با خرد و استدلال آغشته میکردند، نه سنتهای ناآزموده. وقتی میخواستند ملت جدیدی را بنیان نهند، استقلال فکری و اندیشهورزیِ نظری به کمک آنان آمد. راه بسیاری از آن زمان پیمودهایم، راهی که از مسیرهای خوبی نگذشته است.
۱۳ مارس امسال، امریکا یکی از بزرگترین فیلسوفانی که این ملت تاکنون پرورانده بود را از دست داد. هیلاری پاتنم در ۸۹ سالگی از سرطان مرد. کسانی از ما که اقبال داشتهاند تا پاتنم را در مقامِ استاد، همکار یا دوست بشناسند، زندگیِ او را با حقشناسی و عشق به یاد میآورند، زیرا هیلاری نهتنها فیلسوف بزرگی بود، بلکه انسانی بود با بلندنظری فوقالعاده که میخواست انسانها واقعاً خودشان باشند نه مریدان او. اما خوب است در میانۀ غم و اندوه، دربارۀ کار او و اینکه این کار چه میتواند به ما بیاموزد دربارۀ اینکه فلسفه چیست و چه میتواند به انسانیت ببخشد نیز بیندیشیم. زیرا هیلاری انسانی بود با هوش و ذکاوتی بیمانند، اما درعینحال فکر میکرد که فلسفه تنها برای افرادِ استثنائیِ بااستعداد نیست. او مانند دو نفر از آدمهای محبوبش، یعنی سقراط و جان دیویی، فکر میکرد فلسفه برای همۀ انسانها است، تلنگری است برای بیدارکردن انسانیت در همۀ ما.
پاتنم فیلسوفی با گسترۀ علائقی خیرهکننده بود و در دوران کاریِ پربار خود مباحثِ خلاق و جامعی از مسائل مهم در حوزههای بسیار متنوعی از فلسفه پدید آورد. در واقع هیچ فیلسوفی از زمان ارسطو نبوده است که بتواند مساهمتِ خلاق و بنیادیای در همۀ این حوزهها داشته باشد: منطق، فلسفۀ ریاضیات، فلسفۀ علم، متافیزیک، فلسفۀ ذهن، اخلاق، اندیشۀ سیاسی، فلسفۀ اقتصاد و فلسفۀ ادبیات. و پاتنم حداقل دو حوزه به این فهرست افزوده است که ارسطو در آنها کار نکرده است، یعنی فلسفۀ زبان و فلسفۀ دین (فلسفۀ دین را اضافه کردم زیرا او یک یهودیِ متدین بود و از نظر او یهودیت نیازمند زندگیای بود سرشار از نقادی). در همۀ این حوزهها هم او مانند ارسطو دغدغهای عمیق داشت: اینکه زندگیِ پیچیدۀ انسانی را نباید وارونه جلوه دهیم تا با نیازهای یک نظریۀ به لحاظ بیانی ساده سازگار شود. چیزی که پاتنم خود «همۀ کارهای شلوغ-پلوغ انسانی» مینامید باید زمینهای باشد که نظریۀ فلسفی کار خود را در درونِ آن انجام میدهد.
این تعهد باعث شد که در مقابلِ بسیاری از مدهای روزگار خود قرار گیرد: زیرا فلسفه گرفتارِ مدهای سادهساز و فروکاهانه است، از پوزیتیویسم منطقی گرفته تا مدِ جدید ِمدلسازیِ مسائلِ فلسفی. پاتنم تقریباً از هر کس دیگری در این رشته بهتر فیزیک میدانست، و همینطور میدانست که فروکاهش فلسفه به فیزیک مهلک است: فلسفه رشتهای انسانی است. (من کلاسی محشر و اعجابآور و خلاف جریان آب را به یاد میآورم که در هاروارد تدریس کرد به نام «معرفت غیرعلمی»، آن هم در زمانی که پوزیتیویسمِ منطقی تازه داشت رو به افول میگذاشت. در این کلاس دربارۀ معرفت اخلاقی، معرفت زیباییشناختی و معرفت دینی بحث شد، و پاتنم نشان داد که چقدر احمقانه است اگر تصور کنیم فروکاهشگراییِ فیزیکی میتواند جایگزین این موضوعاتِ هنجاری شود.) استقلالِ او از مدهای زمانه همچنین باعث شد علاقۀ زیادی به اندیشۀ یونانیان باستان پیدا کند، کسانی که در نظر پوزیتیویستها احمق جلوه میکردند اما در واقع کلی ایدههای خوب داشتند. او زبانِ یونانیِ باستان را آموخت تا بتواند به طور جدی روی ارسطو کار کند، و معتقد بود که ارسطو بصیرتهای مهمی دربارۀ رابطۀ بین ذهن و بدن دارد که متفکران امروزی باید به آن توجه کنند.
درعینحال، و باز هم مانندِ ارسطو، پاتنم هیچگاه به هیچ غیرعقلانیتی راه نداد و هیچوقت رویکردی بیاعتنا یا شکاک به نظریهپردازیِ فلسفی اتخاذ نکرد: زیرا آنطور که خود او تاکید میکرد تلاش برای نظمبخشیدن به جهان با کار عقلانی یکی از جنبههای عمیق و فراگیر زندگیِ شلوغِ انسانی است. او عقیده داشت که ما همیشه گرفتار نهتنها بینظمی و شلختگی هستیم، بلکه حتی بدتر، گرفتار تسلیم در برابر صورِ مختلف قدرت و فشاریم، و کار فلسفی برای تقابل با این تمایلات محدودکننده مورد نیاز است.
اکثر فیلسوفان بسیار دربارۀ دنبالکردن یک استدلال صحبت میکنند، اما در نهایت گرفتار جزماندیشی میشوند و با هر هزینهای از یک موضعِ شناختهشده حمایت میکنند و کاری به این ندارند که چه استدلالهایی مطرح میشود. زیباییِ راهِ فلسفهورزیِ پاتنم حساسیت تمام و کمال آن بود. زیرا او واقعاً مسیر استدلال را دنبال میکرد، اغلب دیدگاههایش را تغییر میداد. اما این تغییر برای او نه ناراحتکننده که کاملاً دلپذیر بود، و این شاهدی است بر اینکه او اینقدر فروتن بود که شایستۀ عقلانیت خود باشد. زمانی در دهۀ ۱۹۷۰ او کلاسی دربارۀ متافیزیک در هاروارد به همراه همکاران خود نلسن گودمن و و. و. آ. کواین برگزار کرد. آن دو نفر دیگر دیدگاههایی کاملاً متفاوت با او داشتند و بسیار خوب بحث میکردند. پاتنم با بحثها هر چه بیشتر هیجانزده میشد (چنان هیجانزده که جلسات دانشگاه را در میانۀ غذا رها میکرد تا در سالنها همراه با گودمن راه برود و بحث کند). در انتهای نیمسال، در یکی از سخنرانیهایش استدلالی ظریف علیه خودش مطرح کرد: تا حدی به سبک و سیاق گودمن، اما نه دقیقاً.
زندگیِ وقفِ خردورزی دشوار بوده و هست. همۀ ما، چه کسانی که از فلسفه اطلاعی ندارند و چه آنها که استادان فلسفه هستند، سادهتر میدانند که دنبالهروی جزمیات باشند تا خود بیندیشند. به گمان من چیزی که زندگیِ هیلاری پاتنم، به ملتِ دچارِ مشکلاتِ ما ارائه میکند پارادایمی اصیل از تمایلِ بیحدوحصر برای قراردادنِ خود در معرضِ انتقادِ عقلانی است. کشور ما که بنیانگذارانِ آن عشاق استدلالورزی بودند، بازیچۀ حرافان و سرگرمکنندگان شده است (شخصیتهایی که افلاطون نیز آنان را خوب میشناخت). در این روزی که ما یکی از بزرگان کشور خود را از دست دادهایم، بیایید دربارۀ آن فکر کنیم.
پینوشت:
* مارتا نوسبام (Martha Nussbaum) فیلسوف آمریکایی و استاد دانشگاه شیکاگو است.
سوپر استار عالم روشنفکری بیش از همیشه با چپها به مشکل خورده است
گفتوگویی دربارۀ دشواری همتاسازی هوش انسانی در رایانهها
چارلز تیلور شعر و موسیقی را عناصر نجاتبخش دوران افسونزدایی میداند
او چیزی از خواهرم نمیدانست، خوبیاش همین بود