عارف احمد به بررسی آثار مهم کریپکی در باب قواعد و نامها میپردازد
کلمهای را میشنویم و بهجای اینکه توجهمان به خود آن کلمه جلب شود، متوجه اشیایی بیرون از آن میشویم، آن هم نه بهشکلی دلبخواهی، بلکه بهشیوهای ضروری و قاعدهمند. چنین رویدادی را چگونه میشود بهنحوی فلسفی فهمید؟ سول کریپکی یکی از برجستهترین فیلسوفانِ زندهای است که درحالحاضر به این پرسش فلسفی پرداخته. او پس از نقدهای ویرانکنندۀ هیوم، یکبار دیگر و به سبک خودش، به ارسطو بازگشته و پاسخ پرسشهای خود را در آموزۀ متافیزیکی او پیدا کرده است.
عارف احمد، تی.ال.اس — سول کریپکی، بهواسطۀ کارهای فنیِ درخشان خود در حوزۀ منطق نمادی، تحسین همگان را بهحق برانگیخته است؛ اما مهمترین آثار او به دو مسئلۀ دیرینه و بههموابستۀ معنا و ضرورت مربوط میشود.
مسئلۀ معنا ساده است. افراد با دهان خود صداهایی تولید میکنند و با دستان خود آنها را میفهمانند. چه تفاوتی دارند صداها و حرکاتِ صرف با آن صداها و حرکاتی که میخواهند چیزهایی شاید دربارۀ زمانها و مکانهای دور بگویند؟ برای مثال، چگونه جملۀ «ناپلئون در سال ۱۸۱۴ به اِلبا۱ تبعید شد» به ما چیزی دربارۀ حاکم مستبد منطقۀ کُرس [جزیرهای در جنوب فرانسه] میفهماند؟
پاسخی طبیعی، هرچند ناقص، به این پرسش این خواهد بود که در این جمله نامهایی مانند «ناپلئون» و «اِلبا» آمده است که این اشیای دور را با ارجاع۲ به آنها یا دلالت۳ بر آنها فرامیخواند. اما این پاسخ تنها بهمنزلۀ بهتعویقانداختن بحران است، چراکه حالا میتوان پرسید چگونه نامها -صرفاً نشانهها- میتوانند به چیزهایی بیرون از خود دلالت کنند؟ پاسخ غالب در سال ۱۹۷۰، عموماً تحتتأثیر دیدگاههای برتراند راسل، این بود که کاربران زبان بهنحوی ذهنی «ناپلئون» را با توصیفی پیوند میدهند که تنها دربارۀ آن فرد صادق است و نه هیچکس دیگر. بنابراین «ناپلئون» میتواند خلاصۀ این جمله دانسته شود: «فردی که ولینگتون او را در نبرد واترلو شکست داد». در این دیدگاه، دلالت نامها بهواسطۀ کسانی است که آن نامها را به کار میبرند. پیوندی که من میان «ناپلئون» و چنین توصیفی از او برقرار میکنم، در ذهن من حاضر است و احتمالاً بهنحوی در مغز من کدگذاری شده است که موجب میشود «ناپلئون» در زبان من بیانگر آن انسان [خاص] باشد.
یکی از دستاوردهای اصلی سخنرانی ۱۹۷۰ کریپکی، که بعدها تحتعنوان نامگذاری و ضرورت۴ به چاپ رسید، (برخی معتقدند بهطرزی مهلک) این بود که هم تبیین راسلی را تضعیف میکرد و هم فردگرایی معناییاش را که بهنحو طبیعی تبیینش را همراهی میکرد. این سخنرانی مجموعهای غنی از استدلالهای مختلف است که در اینجا به دو مورد از آنها اشاره میکنیم.
مطابق استدلال اول، «کریستف کلمب» بدون شک بر کاشفی قرن پانزدهمی اهل جنوا دلالت دارد؛ اما بسیاری از انگلیسیزبانان توصیفی از او در ذهن ندارند؛ یا اگر داشته باشند توصیفی نیست که بهطور خاص کاشفی قرن پانزدهمی اهل جنوا را معین۵ کند. «اولین اروپاییای که به آمریکا سفر کرد» احتمالاً وایکینگهای قرن دهمی را معین میکند. اما «کاشف قرن پانزدهمی اهل ایتالیا» هیچکس را معین نمیکند. به نظر میرسد طیف گستردهای از نامها وجود دارد که آنها را به کار میبریم تا افراد منحصربهفردی را برجسته کنیم، اما مجموعۀ مناسبی از اوصاف منحصربهفرد برای آنها در اختیار نداریم. کریپکی از این موضوع نتیجه میگیرد که نظریۀ توصیف نادرست است.
استدلال دوم به کاربست زبان در بیان اینکه امور چگونه میتوانستند باشند میپردازد. کریپکی نشان میدهد که نامها و اوصاف در این حوزه متفاوت از یکدیگر عمل میکنند. امکانهای بدیلی که آنها را با استفاده از نامها معیّن میکنیم با امکانهای بدیلی که بهوسیلۀ اوصاف به دست میآوریم (در صورت وجود) یکسان نیستند. برای مثال، میتوانیم بگوییم «ناپلئون میتوانست پیروز نبرد واترلو باشد»؛ اگر سروکلۀ بلوشر پیدا نمیشد، احتمالاً این اتفاق میتوانست رخ دهد. اما درست نیست که بگوییم «کسی که ولینگتون او را در نبرد واترلو شکست داد میتوانست در نبرد واترلو پیروز شود»؛ هیچ وضعیت ممکنی وجود ندارد که بتوانیم بهدرستی در آن شرایط توصیفش کنیم. بهگمان کریپکی، آنچه در پس این پدیده نهفته است این است که نامها در زبان انگلیسی [دالّ] ثابتاند۶، یعنی هنگامی که نامها را برای توصیف هر وضعیت ممکنی (یا «هر جهان ممکنی») به کار میبریم، بر چیز یکسانی دلالت میکنند، مثلاً در اینجا بر بناپارت دلالت میکند. در مقابل، اوصاف منعطفاند۷؛ در موقعیتهای ممکن مختلف، افراد مختلفی آنها را اشباع۸ میکنند. برای مثال، اگر ناپلئون در نبرد واترلو پیروز شده بود، نه او و نه هیچ فرد دیگری آن فردی که ولینگتون در آنجا شکستش داد نبود؛ و اگر اساساً سروکلۀ او پیدا نمیشد، شاید ولینگتون یکی از ژنرالهای ناپلئون را شکست میداد. کریپکی معتقد است که این اختلاف میان نامها و اوصاف نیز نشان میدهد که نامها کوتاهشدۀ اوصاف نیستند.
پس چه چیزی کلمه را با شیء مرتبط میکند؟ پیشنهاد کریپکی چنین است: انتقال یک نام یا نیای ریشهشناختی آن از متکلّمی به متکلّم دیگر در زنجیرهای ارتباطی که بازمیگردد به نامگذاران شیءای که دارای آن نام است. برای مثال، آنچه موجب میشود «کریستف کلمب» آنگونه که من به کار میبرم به آن فرد [خاص] دلالت کند این واقعیت است که من این نام را از کسی آموختهام که او خود از کس دیگری آموخته است و به همین ترتیب ادامه مییابد تا فردی که آن را نامگذاری کرده است. در هر مرحله که متکلّم قصد میکند به چیز یکسانی ارجاع دهد، همانطور که در گذشته ارجاع میداده است، زنجیرهای از ارتباطات با استفاده از نام یا نوعی از نیای آن حضور دارد؛ و این زنجیره از علائمی که اکنون در صفحۀ پیشِرویتان میبینید تا مراسمی کلیسایی در اواسط قرن پانزدهم گسترش مییابد. هیچ زنجیرهای از این نوع آن علائم را به هیچ انسان دیگری، زنده یا مرده، متصل نمیکند.
دو نکتۀ جالبتوجه از این گزارش مبهم از خطوط کلی دیدگاه کریپکی حاصل میشود. اول آنکه نامی که من یا شما به کار میبریم، چه در یک سر زنجیره و چه در سر دیگر آن قرار گیرد، لزومی ندارد هیچ ارتباطی با هرگونه توصیف، اندیشه، تصور، یا هر چیز دیگری داشته باشد که من یا شما با این نام مرتبط میکنیم. در این صورت، معنای یک نام کاملاً بیرون از اذهان کاربران آن نام است. یک زبانِ شکلگرفته ابداع کاربران کنونی آن نیست، بلکه بیشتر شبیه ماشینی است که میتوانیم از آن استفاده کنیم، بدون آنکه درک کاملی از مکانیسم آن داشته باشیم. دوم آنکه آنچه در انتهای دیگر زنجیره قرار میگیرد به واقعیتهایی دربارۀ حفظِ آن در سرتاسرِ جامعۀ گسترشیافتهای از صحبتکنندگان وابسته است. اینکه هریک از ما میتواند دربارۀ چیزهایی صحبت کند که فراتر از تجربیات هرکسی است، بهجای آنکه نشاندهندۀ ظرفیت ذهنی فرد برای فراتر رفتن از تجربۀ خود باشد، نشاندهندۀ مشخصۀ ذاتاً اجتماعی خودِ معناست. هیلاری کلینتون گفته است برای بزرگکردن یک کودک به یک دهکده لازم است؛ اما به باور کریپکی برای دلالت بر آن به یک دهکده نیاز داریم.
کتاب قواعد و زبان خصوصی از نظر ویتگنشتاین۹، که کریپکی در سال ۱۹۸۲ منتشر کرد، اثری درخشان (و برخلاف عنوان آن) عمدتاً دارای استدلالی اصیل در جهت نتایجی رادیکالتر و نگرانکنندهتر است. این اندیشهای آشناست که فهم یک کلمه بهمعنای برخورداری از نوعی معیارِ۱۰ درونی برای کاربرد آن است؛ و این معیار، مانند راهنمای یک نقشه، چیزی است که میتواند شما را هدایت کند و میتوانید از آن بهدرست یا بهغلط پیروی کنید. اگر بگویم «۵=۵۷+۶۸»، یا با اشاره به آسمان در یک روز آفتابی بگویم آسمان «خاکستری» است، کاربرد «+» یا «خاکستری» توسط من، مطابق معیارهای خودم، نادرست خواهد بود؛ این کاربرد مطابق فهمی نیست که همواره از آن برخوردار بودهام. یا ممکن است چنین بیندیشید که مطابق با آن نیست؛ اما در این صورت چه واقعیتی دربارۀ من میتواند آن را صادق کند؟
فرض کنید میخواهیم جمعبستن را برای مثال با توضیح کاربرد «+» به دو شخصِ مشابهِ الف و ب آموزش دهیم. مثالهایی برای آنها ارائه میکنیم («۴=۲+۲، ۱۱=۵+۶»)، به آنها قواعدی برای جمعبستنِ اعداد بزرگتر میآموزیم (ارقام را از یکان به دهگان منتقل کن) و قس علی هذا. صرفنظر از آنچه دقیقاً اتفاق میافتد، میتوان چنین انگاشت که آنها مثالها و قواعد یکسانی را میبینند و میشنوند، ذهنشان حاوی تصاویر و خاطرات مشترکی است و قس علی هذا. حالا فرض کنید از آنها برای اولینبار بپرسیم حاصل ۵۸+۶۷ چیست؛ الف بگوید «۱۲۵» اما ب بگوید «۵».
همۀ ما چنین میاندیشیم که ب مطابق آنچه آموخته عمل نکرده است، اما هنگامیکه این موضوع را به ب توضیح میدهیم متوجه مسئله نمیشود. به او میگوییم «به این مثال نگاه کن: ۱۵=۸+۷». با آن موافقی، مگر نه؟ ب میگوید «بله». میگوییم: «پس قرار است همین کار را هنگام جمع بستن ۵۷ با ۶۸ انجام دهی». ب میگوید: «اما من همین کار را انجام میدهم». آنچه به نظر ما انحرافی عجیب از آموزشی که دیده است به نظر میرسد، از نظر ب ادامۀ طبیعی آن است. گویی ب «+» را اینگونه میفهمد: برای حل کردن x+y در اعداد کمتر از ۵۷ آنها را جمع کن، و در غیر این صورت همواره پاسخ «۵» را بده.
بنابراین، آیا تفاوتی ازپیشموجود میان الف و ب از نظر آموزش، حیات درونی، یا هر چیز دیگری که هدایتگر کاربرد آنها از «+» باشد وجود داشته است؟ و کدامیک از اینها میتواند تفاوت موجود در پاسخهای آنها را توجیه کند؟ شخصیت اصلی کتاب کریپکی، یعنی «شکاک»، پاسخ میدهد که خیر، هیچ تفاوتی وجود نداشته است. هر حالت ذهنیای که ب داشته باشد بهاندازۀ دستورالعملهایی که به او دادهایم مستعد تفسیر آن بهصورت یک انحراف است. اما این بدان معناست که هیچچیزی در ذهن ب -یا الف یا ذهن شما- وجود ندارد که بتواند آن نوع از فهمیدنِ واژه باشد که کاربرد کنونیِ آن را هدایت کرده است. نتیجۀ ناگزیر و درعینحال باورنکردنی این است که خودِ ایدۀ فهمیدن یک توهم است.
نگاه شکاک به وضعیت انسان در این اثر کریپکی، بهنوعی، به تیرگی نگاه توماس هابز است. چنانکه گفتم، طبیعی است که فهمیدن یک قاعده را مانند نوری درونی تصور کنیم که گفتار و نوشتار را هدایت میکند، همانطور که فانوس دریایی یک ملوان را هدایت میکند. اما اگر حق با شکاک باشد این تصور نادرست خواهد بود؛ وقتی از یک قاعده پیروی میکنیم، چنانکه ویتگنشتاین میگوید، این کار را کورکورانه۱۱ انجام میدهیم. آموزش ما درزمینۀ کاربرد کلمات موجب میشود کلمات را بهنحوی مشابه یا دستکم به روشهایی که بهنحو متقابل قابل پیشبینی هستند به کار ببریم؛ اما این بدان خاطر نیست که همۀ ما بهنحوی معنای یکسانی را میفهمیم. هیچ فهمی نمیتواند جای کاری را بگیرد که معنا قرار است انجام دهد؛ هیچ تصویری، قاعدهای، جدولی -یا هر آنچه اساساً موضوع آگاهی است- نمیتواند مرا هدایت کند، مگر آنکه ازپیش بدانم چگونه باید از آن پیروی کنم؛ و این چیزی است که آن نمیتواند منتقل کند. به این میماند که به کسی دستورالعملهایی دربارۀ نحوۀ پیروی از دستورالعملها بدهیم. در جایی باید صرفاً به پاسخدادن فرد بدون هدایت درونی یا بیرونی اعتماد کنیم. پدیدۀ بنیادی در تمامی آموزشها، یادگیریها و فهمیدنها تمایل حیوانی۱۲ ما به «دریافت» اینچنینی و نه دریافتی دیگر است؛ به این معنا، آنچه در زیر [بنیان] زبان ما قرار دارد، آن چیزی است که ویتگنشتاین «امری حیوانی»۱۳ مینامد.
حالا به مسئلۀ ضرورت بازگردید. این اندیشه که برخی چیزها نهتنها آنگونهاند که هستند بلکه باید چنین باشند ذهن بشر را مادامیکه از نوعی پیچیدگی برخوردار است مسحور خود کرده است. اما اندیشۀ ضرورت هیچگاه واقعاً خود را از ریشههای خرافیاش آزاد نکرد، چنانکه حتی در دوران نسبتاً مدرن با تداوم عقاید رازآمیزی مانند «سرنوشت» بروز یافته است. دیوید هیوم و وارثان تجربهگرای او، که برجستهترینشان راسل بود، از این ابرِ بخار فلسفی، مادۀ متراکمِ روشن و معناداری استخراج کردند؛ و آن این است که آنچه ضروری است همان چیزی است که همیشه رخ میدهد. اما بهصورت طبیعی (هرچند شاید به نادرست) احساس میکنیم که این نگاه بخش مهمی از منظور ما را نادیده میگیرد، هنگامیکه برای مثال میگوییم الف میتوانست رخ بدهد یا ب میتوانست رخ ندهد.
یکی از چیزهایی که این دیدگاه براساس کتاب نامگذاری و ضرورت نادیده گرفت دیدگاه ارسطویی دربارۀ «جوهر» بود، یعنی این ایده که برخی از خصوصیات یک چیز ذاتی آن است و خصوصیات دیگر صرفاً عَرَضی هستند. برای مثال، این بخشی عَرَضی از زندگی نیکسون است که قدبلند بود یا سیوهفتمین رئیسجمهور ایالاتمتحده بود، اما به عقیدۀ کریپکی این ذاتی او بود که مذکر به دنیا آمد. دقیقاً همین انسان میتوانست قدکوتاهتر باشد و هیچگاه رئیسجمهور ایالاتمتحده نباشد، اما نمیتوانیم تصور کنیم که نیکسون مؤنث به دنیا آمده باشد (هرچند میتوانیم تصور کنیم که والدین او تنها دختر داشته باشند).
هرچند این تمایزی باستانی است، اما منعکسکنندۀ هیچ امر روشنی در تجربه یا علم مدرن نیست. نیکسون هم مذکر و هم (به نحو معقولی) قدبلند به نظر میرسید؛ اما ذاتاً یک نفر و عَرَضاً یک نفر دیگر به نظر نمیرسید (این امکان چگونه میتوانست باشد؟). یکی از این ویژگیها پایدارتر است و ویژگی یا ویژگیهای دیگر مناسبِ تبیین مسائل مختلف هستند. جنسیت نیکسون مناسبِ شغل او در نیروی دریایی بود؛ قد او احتمالاً مناسبِ شغل نافرجام او در تیم فوتبال دانشگاه بود؛ و شاید هردوِ آنها به درجات مختلفی مناسبِ زندگی سیاسی او بودند. اما هیچکدام از اینها این موضوع را توجیه نمیکند که جنسیتش را «ذاتی» بدانیم. بههرحال این دیدگاه ویلارد کوآین، وارث مدرن بینش هیومی، و هدف اصلی اندیشۀ کریپکی بود.
از نظر کریپکی، این موضوع بهوضوح دربارۀ نیکسون صدق میکرد که او میتوانست قدبلندتر باشد، اما نمیتوانست زن، یا چینی یا بهدنیاآمده توسط کسانی جز هانا و فرانسیس نیکسون باشد. استدلال او دراینباره قدری فراتر از گفتن این موضوع بود که قضیه چنین به نظر میرسد؛ او «شهودی» نیز برای این موضوع در اختیار داشت. چنانکه مشخص شد بسیاری دیگر نیز چنین شهودی داشتند؛ درنتیجه کریپکی تقریباً بهتنهایی آموزهای ارسطویی را احیا کرد که برخلاف بسیاری دیگر از خرافات باستانی و قرونوسطایی، که در سایۀ ظهور انقلاب علمی کنار رفته بودند، باقی مانده بود.
موضوع دیگری نیز که بهتبع آن احیا شد تصوری قدرتمند از متافیزیک بهعنوان رشتهای مستقل و بنیادی بود. خودِ این رشته در نیمۀ قرن بیستم مورد بدگمانی قرار داشت. دیدگاه مسلط دربارۀ متافیزیک و درواقع خود فلسفه در بریتانیا، بهویژه تحتتأثیر ویتگنشتاین، این بود که میتواند رشتهای مستقل باشد، اما رشتهای بنیادین خیر. فلسفه به زمان و مکان، درست و غلط، خدا و سرنوشت نمیپرداخت، بلکه به «زمان» و «مکان»، «درست» و «غلط» و «خدا» و «سرنوشت» میپرداخت؛ وظیفۀ فیلسوفان، بهجای پرداختن به این چیزها، پرداختن به کلماتی بود که بر آنها دلالت میکردند، تا ذهن را رها کنند از سردرگمیهایی فلسفی که هر زبانی به پیچیدگی زبان ما بهنحو ناگزیری موجب آن میشود. دیدگاه غالب در ایالاتمتحده، که بیشتر مدیون کوآین بود، این بود که فلسفه سؤالاتی اختصاصی دارد، اما فاقد روشی اختصاصی است. فیلسوف دربارۀ زمان، مکان، ذهن، ماده و دانش ما دربارۀ این مسائل پرسش میکند، اما اگر قرار باشد کسی به این سؤالات پاسخ دهد، آن دانش تجربی است. توجیه روش علمی نیازمند فلسفۀ متقنتری از علم است تا آن را بر پایۀ آن فلسفه قرار دهیم؛ اما چنین چیزی وجود ندارد.
نامگذاری و ضرورت راه سومی را ترسیم و تا حدی توصیف کرد. «شهودهای» کریپکی ماهیتِ نهتنها کلمات، بلکه چیزها را برای فیلسوف آشکار میکند. شهود من دراینباره که نیکسون نمیتوانست زن باشد، بیانگر یکی از ویژگیهای ذاتی نیکسون است؛ یعنی آن چیزی که در ساختار آن شخص وجود دارد. سخنرانی سوم نامگذاری و ضرورت کاربست جالب این روش دربارۀ مسئلۀ ذهن و بدن است. کریپکی استدلال میکند که احساساتی مانند دردها ذاتاً دردناک هستند، اما رخدادهای الکتریکی در مغز من چنین نیستند. او این نتیجۀ دکارتی را حاصل میکند که ذهن و بدن متمایزند. باوجوداین، برخی ممکن است از خود بپرسند آیا تکیهبر «شهود» همان کاربرد نادرست داوریهای ناآزموده در حوزههایی نیست که اعتبار اندکی دارند؟ و برخی دیگر ممکن است گمان کنند که پرداختن به «شهودها» صرفاً از عوارض دوران تحلیل زبانشناختی است که در آن داوریهای آموزشندیده دربارۀ آنچه یک نفر ممکن است در شرایط مختلف بگوید اطلاعاتی درواقع مناسباند.
هیچکدام از این مسائل این واقعیت را که نامگذاری و ضرورت موجب انقلابی در فلسفۀ تحلیلی شده است تغییر نمیدهد؛ این کتاب و همچنین کتاب قواعد و زبان خصوصی از نظر ویتگنشتاین از آثار معتبرِ مدرن هستند. سول کریپکی در هر دوِ این کتابها نقشی بنیادی دربارۀ دو مورد از عمیقترین و پایدارترین مسائل فلسفه ایفا میکند؛ او در کتاب قواعد و زبان خصوصی از نظر ویتگنشتاین به آنچه هیوم بدان دست یافته بود میرسد؛ تغییری دائمی بهسوی خودانگارۀ نوع ما.
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ اختصاصی قرار میگیرند. گزیدهای از بهترین مطالب وبسایت ترجمان همراه با مطالبی جدید و اختصاصی، شامل پروندههای موضوعی، در ابتدای هر فصل در قالب «فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی» منتشر میشوند. تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «سفر»، «خودیاری»، «سلبریتیها» و نظایر آن پرداختهایم.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان و دریافت یک کتاب بهعنوان هدیه برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
پینوشتها:
• این مطلب را عارف احمد نوشته است و در تاریخ ۱۵ ژوئن ۲۰۱۸ با عنوان «Saul Kripke: The return to metaphysics» در وبسایت تی.ال.اس منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۹ با عنوان «سول کریپکی میپرسد: ’کلمات چگونه به موجودات گره میخورند؟‘» و ترجمۀ حمیدرضا محمدی منتشر کرده است.
•• عارف احمد (Arif Ahmed) دانشیار فلسفۀ دانشگاه کمبریج است. او نویسندۀ دهها مقاله و هفت کتاب است، ازجمله کتابهای سول کریپکی (Saul Kripke)، پژوهشهای فلسفی ویتگنشتاین (Wittgenstein’s Philosophical Investigations)، و خدا: چهار توهم مدرن (God: Four Modern Illusions) است.
[۱] Elba
[۲] referring
[۳] denoting
[۴] Naming and Necessity
[۵] specify
[۶] rigid
[۷] flexible
[۸] satisfy
[۹] Wittgenstein on rules and private language
[۱۰] standard
[۱۱] blindly
[۱۲] brute
[۱۳] animal
سوپر استار عالم روشنفکری بیش از همیشه با چپها به مشکل خورده است
گفتوگویی دربارۀ دشواری همتاسازی هوش انسانی در رایانهها
چارلز تیلور شعر و موسیقی را عناصر نجاتبخش دوران افسونزدایی میداند
او چیزی از خواهرم نمیدانست، خوبیاش همین بود