وقتی قرار است برنامهای بنویسید که میلیونها نفر از آن استفاده کنند، ضعفهایتان مهم میشود
چه اهمیتی دارد که شبکههای اجتماعی را مردان ساخته باشند یا زنان؟ گاهی فکر میکنیم کدنویسی چیزی است کاملاً ریاضیاتی و تقریباً فراانسانی. اما کتاب جدید کلایو تامسون، روزنامهنگار برجستۀ حوزۀ فناوری، نشان میدهد که کدنویسی فرایندی است بسیار انسانی و ردپای پیشداوریها و ضعفهای کدنویسان در برنامههایی که مینویسند باقی میماند. اگر زنان در شبکههای اجتماعی بیشتر مورد آزار و اذیت قرار میگیرند، یک دلیلش آن است که مردانی که این برنامهها را نوشتهاند، اهمیت این تجربۀ عمدتاً زنانه را درک نمیکردهاند.
نلی بولز، نیویورک تایمز — کد چیزی سرد و عینی بهنظر میرسد، منطق خام اینترنت، و این دقیقاً همان چیزی است که سیلیکونولی میخواهد.
برنامهنویسان در دفترهای وسیع و کمارتفاع پالوآلتو در کالیفرنیا که شبیه پارک هستند، لم میدهند. دفترهایی که از همان لحظۀ ورود به آنها، توافقنامۀ عدم افشا امضا کردهاند. کار آنها مبهم و کاملاً ریاضیاتی است. پایتخت رسانهای کشور ۳۰۰۰ مایل از آنجا فاصله دارد.
وقتی الگوریتمها در یک رسوایی دخیل میشوند (مثلاً دستگاهی جدید که حکم حبس را تعیین میکند، به سیاهپوستان حبس طولانیتری میدهد یا جستجوی اینترنتی دربارۀ اطلاعات مربوط به واکسنها تئوریهای توطئۀ گمراهکنندهای را در میان نتایج نشان میدهد)، راهبرد مشخص است: تقصیر کد است، یا نوعی یادگیری ماشینی عجیب، یا ناهنجاری یک هوشمصنوعی ازکنترلخارجشده. قطعاً دست هیچ انسانی در کار نبوده است.
البته که این حرف مضحک است. همیشه دست انسانها در تمام این ماجراها دخیل است.
کلایو تامسون، نویسندۀ باسابقۀ مجلۀ وایرد، در کتاب جدیدش با عنوان کدنویسان به توصیف این انسانها و آنچه دقیقاً در آن دست دارند میپردازد. او با دید یک انسانشناس، ویژگیهای شخصیتی مختلف، پیشینه و معیارهای فرهنگی کدنویسان را معرفی میکند. تامسون نحوۀ زندگی آنها، انگیزههایشان و ارزشهایی را که برای آن میجنگند بررسی کرده است. او رویۀ واقعی کدنویسی را تجزیه و تحلیل میکند (که معمولاً بسیار ساده و طوطیوار است و یک تیم آن را انجام میدهند، نه نابغهای تنها) و از این طریق، رمز و راز آن را زدوده و فرایند کدنویسی را به صورتی قابل فهم در دسترس ما قرار میدهد تا راجع به آن بحث کنیم. انسانها و ضعفهایشان باعث شدهاند اینترنت اینچنین باشد: چه خوب و چه (آنطور که کتاب نشان میدهد) بد.
هر جهش بزرگی در سیلیکونولی کتابی مخصوص خود دارد و کتابِ سال ۲۰۱۹، قطعاً کدنویسان است. این کتاب نه به جذابیت اثر سرگرمکنندۀ برهنه در شیفت شب۱ (تقلید تمسخرآمیز پو برانسون از فرهنگ سیلیکونولی در دهۀ ۱۹۹۰) است، نه به صمیمیت مسئلۀ نیویورکی۲ (روایت فشردۀ مربوط به یک بنیانگذار وسواسی در محل کار، نوشتۀ مایکل لوئیس) است و نه از نظر انگیزشی به هکرها۳ اثر استیون لوی شباهتی دارد. اما چالش سال ۲۰۱۹ جذابیت سیلیکونولی نیست. تامسون طوری به کندوکاو در سیلیکونولی میپردازد که گویی در حال انجام کالبدگشایی است.
تامسون مینویسد: «چرا مهندسان و طراحانی که این ابزارها را در دهۀ اول هزارۀ جدید ساختند، پیشبینی نکردند که به چه شکل پلیدی از آنها استفاده خواهد شد؟»
او برو بچههای برنامهنویس۴ و کدنویسان مشهور، این هکرها و درونگرایان شلخته، را به نمایش عام میگذارد و شرح میدهد که این پسرها چطور خودنمایی میکنند و کار خود را چگونه به دست آوردهاند.
او در خلال معرفی آدمهایی که شاید در سیلیکونولی ببینید و نیز توضیح نحوۀ رفتار آنها، خودش مهارت کدنویسی را هم کمکم یاد میگیرد و درواقع این کتاب درآمدی خوب بر کدنویسی هم هست. درواقع، به خوانندگان میگوید که کدنویسی چندان هم دشوار نیست. تامسون میپرسد: «باگ دقیقاً چیست؟» و سپس آن به زبان ساده توضیح میدهد. تامسون یکسری خطهای کدنویسی را به زبان پایتون درج میکند. باگ این خط اینجا بود که علامت «:» که همیشه بعد از واژۀ if موردنیاز است، جا افتاده بود. نتیجهگیری اخلاقی: کدنویسی از اول تا آخر، یعنی جزئیات ریز اما قابلکنترل.
تامسون از این کار لذت هم میبرد. او مینویسد که کدنویسی «حسی تسلیبخش و خارقالعاده از ترقی» به او میدهد. با استفاده از فن شاعری توصیف میکند که کدهای فشرده و کوتاه دارای بیشترین قدرت هستند. و اذعان میکند که پس از چندین دهه مطلب نوشتن برای مجلات، مایۀ مسرتش است که خود را به کاری بسپارد که «جواب میدهد».
یک کدنویس برای بهرهوری ارزش قائل است و تامسون کمکم این قضیه را درک میکند. او سویلنت، نوعی جایگزین غذایی محبوب، میخورد و غر نمیزند. تامسون کمکم متوجه میشود که انسانها در مقایسه با کدها چقدر آزارنده و پیچیده هستند.
اما چند صفحه بعد، از لذت کوتاه خود جلوتر میرود و متوجه میشود که این لذت درحال منحرفکردن اوست. او مینویسد: «در این صورت ممکن است عادتهایی ذهنی پرورش دهید که حسی نیمهماشینی به شما میدهد».
در پس متن این کتاب مضمونی نهفته است مبنی بر اینکه سیلیکونولی مشکلی اساسی دارد. برای درک اینکه چه مشکلی برای اینهمه آدم وجود دارد، باید خود کدنویسان، شخصیتها و سوگیریهایشان را واکاوی کرد. فرهنگ خاصی که آنها ایجاد کردهاند، در هرآنچه برای ما تولید میکنند نفوذ خواهد کرد. از آنجا که افرادی عمیقاً درونگرا به سمت کدنویسی کشیده شدهاند، تعاملات مثبت انسانی را در اولویت قرار ندادهاند. جماعتی که اندیشههای آنارشیستی در خود پرورش میدهند مراقب هستند که مبادا برای برنامهها و محصولات تولیدی خود ابزارهای حفاظتی اضافه کنند.
وقتی با الگوریتمی طرف باشیم که برای یک نفر ساخته شده ولی به مقیاس میلیونها نفر تعمیم داده شده، این ضعفهای عجیب اهمیت زیادی پیدا میکنند. نقاط ضعف چند فرد بدین معناست که یک سیستم عظیم و سرتاسری همان نقاط ضعف را دارد. به یاد داشته باشید که اینستاگرام ۱۳ کارمند داشت وقتی فیسبوک آن را خرید. واتساپ هم ۵۵ نفر داشت.
مردان اکثراً سفیدپوستی که نرمافزارهای رسانۀ اجتماعی را ساختند، خطر اذیتوآزار را نمیفهمیدند و بههمین خاطر چیزهایی که ساختند به ابزاری برای همان اذیتوآزارها تبدیل شد. تامسون استدلال میکند که اگر زنها یا رنگینپوستانی هم در تولید این برنامهها دست داشتند، شاید ابزارهایی ساخته میشد که کاربران را از همان ابتدا محافظت میکرد. اکثر آنها بچههای طبقۀ متوسط و متوسطروبهبالا و دانشجوی استنفورد بودند و بدینترتیب، ذهنهایی بسیار تیزهوش بر نرمافزارهایی که برای رفاه روزمره طراحی شده بود متمرکز شدند، چیزهایی نظیر سوپرمارکتهای آنلاین و رختشویی سفارشی.
خود کدنویسها دوست دارند این تصور را گسترش دهند که بعضی از آنها کارهایی جادویی بلدند. حتی مفهومی به نام کدنویس ۱۰برابری وجود دارد، یعنی نابغهای که میتواند کار ده نفر را انجام دهد. یکی از معروفترین این افراد در سیلیکونولی مکس لوچین بنیانگذار پِیپَل است. تامسون توصیف میکند که لوچین چه ساعات طاقتفرسایی را کار میکرد تا چیزی بسازد که قبلاً وجود نداشت، چه کار و وسواسی نیاز بود تا چیزی ساخته شود که اکنون بدیهی بهنظر میرسد. او این را «شاهکاری ملکوتی از بازدهی در کدنویسی» مینامد.
تامسون سپس مفهوم کدنویس نابغه را در هم میشکند. او مثال یک شرکت نوپا را میزند که یک «نابغۀ آشغال» را اخراج میکند، چرا که او کدهایی پیچیده (و برای دیگران، غیرقابلفهم) مینوشت؛ شرکت تشخیص داده بود که بدون او بازدهی بیشتری دارد. نکته اینجاست که اگر تمام تیم بتوانند بهتر با هم کار کنند، «نیازی به ابرقهرمانان نخواهند داشت». بهنظر میرسد نکتۀ اخلاقی این فصل همین باشد. با وجود تمام این کبکبه و دبدبهها، کدنویسی هنر نیست.
جذاب است خواندن اینکه چگونه تامسون تکتک کلیشههای سیلیکونولی، این شایعات بیاساسی را که به ندرت زیر سؤال رفته، بررسی میکند و آنها را در هم میشکند.
بسیاری از مهندسان سیلیکونولی با قطعیت باور دارند که کار بهدست مردان انجام میشود (و اساساً کدنویسی برای مردان ساخته شده)، چراکه مردان در آن بهترند. ساکنان سیلیکونولی نوعی شایستهسالاری محض را در سر دارند. کد یا کار میکند یا کار نمیکند. کدنویس خوب هم در کار خود رشد میکند. استدلال آنها این است که اگر زنها به کدنویسی علاقه داشتند و کمی کمتر روانرنجور بودند، زنان کدنویس بیشتری داشتیم.
برجستهترین مروج این تفکر جیمز دامور است، کارمند سابق گوگل که در یادداشتی گفت دلیل حضور کم زنان این است که زنان بالفطره برای کدنویسی نامناسب هستند. «آیا ممکن است حق با دامور باشد؟» تامسون این سؤال را میپرسد و سپس پاسخ میدهد: «نه».
او تاریخ اوایل کدنویسی را بازگو میکند، زمانیکه بهترین برنامهنویسان متقدم از قضا زن بودند. سپس توضیح میدهد که کشورهای دیگر در حوزۀ تکنولوژی تعادل جنسیتی بسیار بیشتری دارند. او مینویسد: «اگر زنان بهلحاظ زیستی چنان روانرنجور بودند که نمیتوانستند فضای رقابتی کدنویسی را تحمل کنند، آنگاه نسبت تعداد زنان به مردان در حوزۀ برنامهنویسی باید در سرتاسر دنیا مشابه میبود».
تنها قهرمانان واقعی کدنویسی در این کتاب سایفرپانکها هستند، گروهی از کدنویسان فعال در حیطۀ رمزنگاری که بدبینی عمیقی به دولتها، نظارت و کمپانیهای عظیم تکنولوژی دارند. آنها به این دلیل آدم خوبۀ داستان هستند که به بقیه هشدار دادهاند که باید از آنچه دارد ساخته میشود بترسند. تامسون میگوید: «بله، قطعاً سایفرپانکها پارانوئید هستند، اما شاید ما هم باید باشیم».
تامسون در پایان کتاب شرح میدهد که امروزه معدنچیان زغالسنگ هم در حال یادگیری کدنویسی هستند. از قضا کاری که اینقدر پیچیده بهنظر میرسید، به این آسانی قابل آموزش است. اگر همه بدانند در پس پرده چه میگذرد، برهمنهان جدید قدرت خود را از دست میدهند. ظاهراً هدف تامسون هم در این کتاب همین است. الگوریتمها ابزار انسانی هستند، نه وردهای جادویی.
او مینویسد: «فکر میکنید معدنچیان نمیتوانند جاوا اسکریپت یاد بگیرند؟ اشتباه میکنید».
اطلاعات کتابشناختی:
Thompson, Clive. Coders: The Making of a New Tribe and the Remaking of the World. Penguin, 2019
پینوشتها:
• این مطلب را نلی بولز نوشته است و در تاریخ ۱ آوریل ۲۰۱۹ با عنوان «A Journey — if You Dare — Into the Minds of Silicon Valley Programmers» در وبسایت نیویورک تایمز منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۶ تیر ۱۳۹۸ با عنوان «سیلیکونولی: درۀ مردان درونگرا» و ترجمۀ علیرضا شفیعینسب منتشر کرده است.
•• نلی بولز (Nellie Bowles) نویسندۀ نیویورک تایمز است که بیشتر به حوزههای فرهنگ اینترنت و تکنولوژی میپردازد. او برای نشریات دیگری همچون کالیفرنیا ساندی، ریکود و گاردین هم نوشته است. ترجمان پیش از این مطلب «هرچه فقیرتر باشی، بیشتر به صفحۀ گوشیات نگاه میکنی» را او ترجمه و منتشر کرده است.
[۱] The Nudist on the Late Shift
[۲] The New York Thing
[۳] Hackers
[۴] brogrammer
البته این تصورات فقط از یه فاصلهی خیلی دور دیده میشن، من این کتاب رو خوندهام و بهترین بخشش اشارههای سالهای ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۲ هست که ما نقطهی شروع بعضی از تفکرات امروز رو میبینیم توشون. که متاسفانه کتاب اصلا بهشون اشاره نمیکنه. و همین شما رو به شک میاندازه که نویسنده چقدر با فضای تکنولوژیک شرکتها آشناست? که باید بگم از مدیریت، طراحی و استراتژی بیخبره. واقعیت اینه که دراما و اسرارآمیزکردن به حدی علاقهمند داره که دنیای نرم افزار هم همیشه با این چیزها روایت شده و طبیعی هست که مهندسان هم از این وسیله برای تبلیغ خود بهره ببرن. ولی معمولا در حلقههای خودشان اهل این بازیها نیستند. نه اهمیت میدن کد زدن هنره و نه اهمیت میدن یه کار روتین. فقط دوست دارن بسازن و بزرگ بشن و جلو برن. اتفاقا در مدیریت و طراحی و استراتژی حرفهای خیلی خوبی برای گفتن دارن. اینا همه چیز رو اول مدل میکنن بعد تحلیل و بعد فقط کمی اصلاح. برای همین طبیعتا همه چیز الگوریتمیک و ساده میشه. ولی فقط یه ابله درک نمیکنه که حرکات ساده و تکرای چقدر دقیق و حساب شده خروجی شاهکای خواهد ساخت. همین طور: because we are doomed anyway. lets get better, lets run faster for our fall ye, Alexander died anyway. but he conquered the world while dying
برنامه نویسی و طراحی نرم افزار دو مهارت متمایز هستند هرچند که اغلب این دو یکسان در نظر گرفته میشن. برنامه نویسی یعنی ماشین کد رو بفهمه و اجرا کنه ولی طراحی نرم افزار برای فهم یک انسان دیگه و با هدف توسعه و نگهداری ساده تر نرم افزار هست. همه میتونند برنامه بنویسند ولی طراحی نرم افزار نیاز به مهارت های زیاد، دانش و تجربه بالاست که در بطور معمول 8 سال طول میکشه که شخصی تو این زمینه خبره بشه. برنامه نویسی یک مهارت است ولی طراحی نرم افزار یک هنر .
سلام . تازه با وب سایت ترجمان آشنا شدم . در یک کلام " بی نظیر است " . در حال حاضر چه در اینترنت و چه در رسانه های نوشتاری مطالب غنی ترجمه نمی شود ! یا اگر ترجمه شود ، آنقدر بد ترجمه شده که خود مترجم هم از مطلب ترجمه شده سر در نمی آورد . یک پیام برای تیم شما دارم : اگر با همین فرمان پیش بروید آینده بزرگی در ایران از آن شماست .