نوشتار

علیه آموزش خصوصی؛ چرا مدرسه‌های عمومی بهتر است؟

لازم نیست کودکان به سرعت پله‌های ترقی را طی کنند

علیه آموزش خصوصی؛ چرا مدرسه‌های عمومی بهتر است؟

آیا حتماً باید بچه‌هایمان را به مدرسه‌های گران خصوصی بفرستیم تا آینده‌شان تضمین شود؟ یا اینکه مدارس عمومی هم مزیت‌های خودشان را دارند؟ جسیکا گرگ که می‌گوید دو سال پیش بچه‌هایش را از مدرسۀ خصوصی بیرون آورده است و به جنگلِ آموزشِ عمومی فرستاده، دربارۀ مزایا و معایب کار خود توضیح می‌دهد.

Salon

e against private education: Why we put our kids in public

سالون — تقریبا دو سال پیش بود که من و همسرم فرزندانمان را از مدرسه‌ای خصوصی درآوردیم و به جنگلِ آموزشِ عمومی فرستادیم. اکنون که وارد سومین سال تحصیل‌شان در مدارس محلی می‌شوند، با اطمینان می‌توانیم بگوییم که: ۱) مدارس عمومی، نسبت به مدرسه خصوصی کوچکی که قبلاً بچه‌ها در آن درس می‌خواندند، هرج و مرج بیشتر، بوروکراسی سفت و سخت‌تر و آموزش خلاقانۀ به مراتب کمتری دارند؛ ۲) فرزندان ما نسبت به مدارسِ خصوصی با چالش‌های آکادمیکِ کمتری مواجه‌اند. و ۳) علیرغم نکات ۱ و ۲، قرار است بچه‌ها را در همین مدرسه‌های عمومی نگه‌داریم.

ما نظام آموزش خصوصی را کنار گذاشتیم، چون به دلایل بسیاری برایمان تنش‌زا بود. به محض اینکه دیگر دو شهریه مدرسه خصوصی را پرداخت نکردیم، من توانستم شغل دوم خودم را رها کنم و نگرانی مداوم ما دربارۀ پول رفع شد. ما از نیم ساعت رانندگی، آ‌ن‌هم دو بار در روز، برای رساندن بچه‌ها به مدرسه و لعنت فرستادن به ساعات اوج ترافیک خلاص شدیم. مدارس محله ما فقط چند دقیقه از خانه فاصله دارند. به‌علاوه، توانستیم از فعالیت‌های رقابتی‌ای دور بمانیم که گویا بخشی از بافتِ مدارس خصوصی است، و واژگان مخصوص خود را برای موفقیت دارد: سوزوکی، کومور، پارکور، پرستار بچه.

مدرسه عمومی یعنی اینکه ما به مثابۀ خانواده، می‌توانیم آرامش داشته باشیم.

با این حال، گذار از مدرسه خصوصی به عمومی برای همۀ ما، والدین و فرزندان، به یک اندازه دشوار بود. مدرسۀ خصوصی به طرز خوشایندی با گرایش من به ناز پرورده‌کردن بچه‌هایم هماهنگ بود. تعداد دانش‌آموزان در کلاس‌ها بیش از ۱۶ نفر نبود. اگر بچه‌ها مشکل درسی داشتند، معلم با ارایۀ کمک‌های فوق‌العاده و تشویق در ساعات قبل از مدرسه، بعد از مدرسه و در ساعات تفریح به دانش‌آموزان کمک می‌کرد. من این چیزها را دوست داشتم (در واقع عاشقش بودم) که فرزندانم پیشرفت می‌کردند، و آموزشی بهتر، سریع‌تر و قوی‌تر از دیگر بچه‌ها دریافت می‌کردند. علاوه بر آموزش منحصر به فرد زبان‌های خارجی، آنها آموزش عالی هنر و موسیقی نیز دریافت می‌کردند. آموزش خصوصی داشتند و در باغچۀ مدرسه نیز کار می‌کردند. به واسطۀ سخت‌کوشی در مدرسه، هر دانش آموز نتایج فوق‌العاده‌ای در زمینه‌های گوناگون می‌گرفت از جمله: دو زبانه بودن، شطرنج، و مهارت در باغبانیِ ارگانیک.

با ورود به مدارس جدید، تعداد دانش‌آموزان در کلاس بچه‌هایم از ۱۰ نفر به ۳۰ نفر رسید. هیچ‌کس اسم آنها را نمی‌دانست، هیچ‌کس هر روز صبح با ذوق و شوق و آغوشِ باز از آن‌ها استقبال نمی‌کرد. در عوض آن‌ها برای ورود به مدرسه صف می‌کشیدند و برای رفتن به کلاس، برای ناهار و زنگ تفریح نیز در صف می‌ایستادند. بچه‌هایم در ساختمان‌های مدرسۀ خود گم می‌شدند. در نیمه اول کلاس ششم، به نظر می‌رسید پسرِ ما، سث۱ (برای حفاظت از حریم خصوصی‌ام نام‌ها را تغییر داده‌ام) در سیستم آموزشی جدید سر در گم شده است. اینجا تاکید فراوانی برای اطاعت از رویه‌ها و تأکید کمی بر تفکر می‌شد. به نظر او کار کلاس بسیار آسان بود، اما در درس‌ها مردود می‌شد.

اما بعدها بچه‌ها راه خود را پیدا کردند. مری که عاشق این است که همیشه سرش شلوغ باشد، بعد از ساعت‌های مدرسه، به یک میلیون کلوپ پیوست -از جمله رباتیک، دو میدانی و خوشنویسی. سث در سازگاریِ کامل با شخصیت خود، تقریباً به هیچ چیز علاقۀ پرشور و حرارتی ندارد. او دوست دارد ناظرِ اتفاقات باشد و حواشیِ مسائل را تفسیر کند و افراد بسیاری را یافت که به این کار علاقه‌مند بودند. آن‌ها با همدیگر، اتحادیۀ خوبی از مفسران فکور را در مدرسه‌ راهنمایی‌شان تشکیل دادند.

به نظر می‌رسد لازم نیست فرزندان ما یکی از انگشت‌شمار دانش‌آموزان فوق‌العادۀ کلاس باشند. آن‌ها می‌توانند از پس کلاس‌های بزرگتر و ده‌ها دانش‌آموز از سوابق یا طبقات اجتماعی مختلف برآیند. می‌توانند خوب، و حتی گاهی عالی باشند. ما یاد گرفتیم که فرزندانمان آنقدرها شکننده نیستند که نیاز داشته باشند پیش از ورود به جهان به دستِ ما، در حباب محبوس شوند.

از آن گذشته، یاد گرفتیم که بچه‌هایم لزوماً فوق‌العاده نیستند. یا به عبارت دقیق‌تر، اگر می‌خواهند در سیستم آموزشی مدرسه عمومی به عنوان دانش‌آموزی فوق‌العاده شناخته شوند، بهتر است که خود فوق‌العاده باشند. مدرسه نمی‌تواند از آن‌ها آدمِ فوق‌العاده‌ای بسازد.

ما خوش‌شانس هستیم: فرزندانمان یک سیستم آموزشی بنیادی و قوی را در مدارس محلی دریافت خواهند کرد. و می‌توانند در همان سطح بنیادی بمانند، یا اینکه سطح خود را بهبود ببخشند. اما تصمیم با خود آنهاست تا از منابع فوق‌العاده بهره ببرند یا اینکه خود آن منابع را ایجاد کنند. آنها باید بخشی از برابری آموزشی خود باشند.

سث وارد دبیرستانی عمومی با برنامۀ دیپلم بین‌المللی خواهد شد که کلاس‌های زبان چینی دارد و در صورتی که به اندازۀ کافی نخواهد چالش کند، از گزینه ورود به کلاس‌های دانشگاه محلی برخوردار است. اما او باید به دنبال این تجارب بوده و واجد شرایط باشد. توانایی او در استفاده از این فرصت‌ها به خودش بستگی دارد، و نه به تواناییِ ما در پرداخت شهریه مدرسه‌ای که این فرصت‌ها را به طور خودکار برای او فراهم می‌کند.

البته در طول مسیر ممکن است ما از این تصمیم خود پشیمان شویم. ما باید با این احتمال دست و پنجه نرم کنیم که فرزندانمان از مزایای فوق‌العاده‌ای که مدرسه خصوصی برایشان فراهم می‌کرد، برخوردار نخواهند بود، ممکن است دیگر فرزندانمان به عنوان دانش‌آموزانی فوق‌العاده خاص، با تحصیلات خاص، و کودکانی خاص با توجه به دیدگاه ما نسبت به موفقیت آن‌ها تلقی نشوند. (بله، دخترم سال آینده به دانشگاه ییل وارد خواهد شد. این گزینه کمی مناسب‌تر از هاروارد به نظر می‌رسد.)

حداقل در حال حاضر، با نگه‌داشتن فرزندانمان در مدرسه عمومی، تصمیم گرفتیم که آن‌ها لازم نیست به سرعت پله‌های ترقی را طی کنند. و ما این باور را در آنها پرورش دادیم که برای رقم‌زدن آیندۀ خود به ما و یا به مدرسه نیازی ندارند. این بهتر است. این مدرسۀ عادلانه است. و فرزندان من فقط بچه‌هایی هستند که سهم کوچک خود از دنیا را دریافت می‌کنند.


پی‌نوشت‌ها:
* این مطلب در تاریخ ۵ مارس ۲۰۱۵ با عنوان The case against private education: Why we put our kids in public school در وبسایت سالون منتشر شده است.
* جسیکا گرگ (Jessica Gregg) پزشک و نویسنده است. او با خانواده‌اش در پورتلند، ایالت اورگان زندگی می‌کند.
[۱] Seth

مرتبط

«عجیب»ها کیستند و چرا این‌قدر در دنیای هنر و ادبیات زیادند؟

«عجیب»ها کیستند و چرا این‌قدر در دنیای هنر و ادبیات زیادند؟

عجیب‌ها در همه جای دنیا دارند به هم شبیه‌تر می‌شوند

نوستالژی دیگر یک بیماری نیست

نوستالژی دیگر یک بیماری نیست

امروزه روان‌شناسان معتقدند نوستالژی احساسی تقریباً همگانی و اساساً مثبت است

پیش روان‌کاو مشهوری می‌رفتم که از من متنفر بود

پیش روان‌کاو مشهوری می‌رفتم که از من متنفر بود

آیا روان‌کاوان حق دارند هر طور که دلشان می‌خواهد دربارۀ مراجعانشان بنویسند؟

خبرنامه را از دست ندهید

نظرات

برای درج نظر ابتدا وارد شوید و یا ثبت نام کنید

مهرداد

۱۲:۰۶ ۱۳۹۴/۰۶/۰۷
0

من هم همین عقیده رو دارم پارسال فرزندم رو از یک مدرسه خاص و اسلامی به مدرسه عمومی گذاشتم ما همگی الان خوشحال تر یم و بهتر زندگی میکنیم. به علایق خودش هم میرسه و زندگی کردن رو می اموزه. ممنون از این ترجمه

لیزا هرتسُک

ترجمه مصطفی زالی

گردآوری و تدوین لارنس ام. هینمن

ترجمه میثم غلامی و همکاران

امیلی تامس

ترجمه ایمان خدافرد

سافی باکال

ترجمه مینا مزرعه فراهانی

لیا اوپی

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

دیوید گرِیبر

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

جو موران

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

لی برِیوِر

ترجمه مهدی کیانی

آلبرتو منگوئل

ترجمه عرفان قادری

گروهی از نویسندگان

ترجمه به سرپرستی حامد قدیری و هومن محمدقربانیان

d

خرید اشتراک چهار شمارۀ مجلۀ ترجمان

تخفیف+ارسال رایگان+چهار کتاب الکترونیک رایگان (کلیک کنید)

آیا می خواهید از جدیدترین مطالب ترجمان آگاه شوید؟

بله فعلا خیر 0