نوشتار

فوکو می‌پرسید «چطور می‌توان تن به انقیاد نداد؟»

فوکو معتقد بود اگر بدانیم چطور تحت سلطه درآمده‌ایم شاید بتوانیم آزاد شویم

فوکو می‌پرسید «چطور می‌توان تن به انقیاد نداد؟» منبع:اِی.اف.پی.

میشل فوکو، فیلسوف و مورخ فرانسوی، در کشور ما نامی آشناست. هم به واسطۀ سفرهایش به ایران و نوشته‌هایش دربارۀ انقلاب اسلامی و هم به دلیل در دسترس بودن بیشتر آثارش به زبان فارسی. فوکو فیلسوفی پیچیده و درخشان بود که بارها در افکار خودش بازاندیشی کرد و نوشته‌هایش تأثیری گسترده در شاخه‌های مختلف علوم انسانی گذاشت. از حقوق و جرم‌شناسی گرفته تا تاریخ، نظریۀ اجتماعی و روان‌شناسی. دبورا کوک در این یادداشت می‌کوشد تا تصویری جامع از کارنامۀ فوکو ارائه دهد.

TLS

Michel Foucault: Power and struggle

دبورا کوک، تایمز لیترری ساپلمنت — اوایل زندگی میشل فوکو عمیقاً متأثر از جنگ جهانی دوم بود. در ۱۹۷۸ که مصاحبه‌گری از او پرسید چرا تصمیم گرفت فیلسوف شود، پاسخ داد: «وقتی ده یا یازده سالم بودم نمی‌دانستیم آلمانی می‌شویم یا فرانسوی می‌مانیم. نمی‌دانستیم در بمباران‌ها می‌میریم یا نه». فوکو در شانزده‌سالگی «تنها یک چیز را می‌دانست»: زندگی مدرسه برایش «محیطی محفوظ از تهدیدهای بیرونی» فراهم می‌ساخت. او به این افزود که کارکرد دانش این است که «حفاظی برای وجود فردی و درکی از جهان بیرون» باشد. دانش «ابزاری برای بقا از مجرای فهمیدن» است.

فوکو در ۱۹۴۶ در آزمون ورودی اکول نرمال قبول شد. در ۱۹۵۲ مدرک آسیب‌شناسی روانی گرفت، و دو سال در بیمارستان سن آن در پاریس با بیماران روان‌پزشکی کار کرد و آنجا مطالعۀ روان‌شناسی را ادامه داد. در این دوران به ترجمۀ رؤیا و وجود۱ اثرِ لودویگ بیسواگه نیز کمک کرد و مقدمۀ مطولی بر آن نوشت. فوکو در ۱۹۵۳ و ۱۹۵۴ در دانشگاه لیل به تدریس روان‌شناسی مشغول شد و نخستین کتابش را منتشر کرد: کتابی دربارۀ بیماری روانی که کار کوتاهی بود روی تاریخ روان‌شناسی از ۱۸۵۰ تا ۱۹۵۰. فوکو که در اواسط دهۀ ۱۹۵۰ مدیر «میسون دُ فرانس» در اوپسالا بود، پژوهش درباب تاریخ جنون در غرب را آغاز کرد. تحقیقی که بعداً به تز نخست او در دانشگاه سوربن تبدیل شد.

فوکو پس از یک سال حضور در دانشگاه ورشو، که در آنجا مسئول بازگشایی «مرکز تمدن فرانسوی» دانشگاه شده بود، مدت کوتاهی مدیر «انستیتیوی فرانسوی» در هامبورگ شد. در ۱۹۶۰ منصب سخنران روان‌شناسی را در دانشگاه کلرمون فران پذیرفت، و در ۱۹۶۱ از دانشگاه سوربن دکترا گرفت. جنون و تمدن۲ او نیز در ۱۹۶۱ منتشر شد؛ دو سال بعد پیدایش کلینیک۳ و ریمون روسل۴ را منتشر کرد. در ۱۹۶۶ و با موفقیت فوق‌العادۀ نظم چیزها۵ فوکو به یکی از روشنفکران برجستۀ فرانسه مبدل شد. او در سپتامبر همان سال فرانسه را برای تدریس در دانشگاه تونس ترک گفت، و در ۱۹۶۸ بازگشت تا منصب استاد فلسفه را در دانشگاه وَنسِن برعهده بگیرد. دیرینه‌شناسی دانش۶ در ۱۹۶۹ منتشر شد.

در ۱۹۷۰ «کرسی معتبر» کلژ دُ فرانس به فوکو اهدا شد. از آن پس او هر سال تا زمان مرگش در ۱۹۸۴ (جز در سال هفتم که استراحت می‌کرد) سخنرانی‌هایی در باب مضامین مرتبط با پژوهشش ایراد می‌کرد. از میان سخنرانی‌های اولیۀ او (که تمام آن‌ها به انگلیسی ترجمه شده‌اند) نظریه‌های مجازات و نهادها۷ (۱۹۷۱ـ۱۹۷۲)، جامعۀ تنبیهی۸ (۱۹۷۲ـ۱۹۷۳)، قدرت روان‌پزشکی۹ (۱۹۷۳ـ۱۹۷۴) و نابهنجار۱۰ (۱۹۷۴ـ۱۹۷۵) مرتبط با پژوهش‌هایی هستند که به مراقبت و تنبیه۱۱ در ۱۹۷۵ انجامید. او از ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۸ سخنرانی‌هایی دربارۀ قدرت شبانی۱۲، زیست‌قدرت۱۳ و تبارشناسی دولت در غرب ایراد کرد. برخی از مواد این سخنرانی‌ها در جلد اول تاریخ جنسیت۱۴ (۱۹۷۶) لحاظ شد؛ دیگر مواد مرتبط با مضامینی است که او در اواخر دهۀ ۱۹۷۰ در قالب جُستارها و مقاله‌ها به آن‌ها پرداخت. سخنرانی‌های بعدی فوکو –در باب حکومت زندگان۱۵ (۱۹۷۹ـ۱۹۸۰)، هرمونتیک سوژه۱۶ (۱۹۸۱ـ۱۹۸۲) و حکومت بر خود و دیگران۱۷ (۱۹۸۲ـ۱۹۸۴)- تاحدی نقش مواد پژوهشی سه جلد نهایی تاریخ جنسیت را داشتند.

این سخنرانی‌ها مضامین و دلمشغولی‌های آثار فوکو در دهۀ ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ را نشان می‌دهند؛ نیز به بسترمندسازی بسیاری از تغییرات فکری او کمک می‌کنند. بااین‌حال، توصیف آثار فوکو همچنان دشوار است. او غالباً انکار می‌کرد که نظریه‌پرداز است. به اعتقاد او، نظریه‌پرداز کسی است که در درون یک نظام فراگیر می‌اندیشد. او با توصیف خود به‌مثابۀ آزمایشگر۱۸ مدام بر ماهیت غیر قطعی و گسستۀ پژوهش‌هایش تأکید می‌کرد. تفکر او نظام‌ستیز نیز هست، به این معنا که منطق سازوکارها، فناوری‌ها و راهبردهای خاص قدرت را واکاوی می‌کند. این کاوش مستلزم توجه ویژه به شرایط تاریخی‌ای است که یکتاییِ آن تبعیت از تاریخی جهان‌شمول را به چالش می‌کشد. اما بیزاری فوکو از تفکر نظام‌مند به این معنا نیز هست که او در پژوهشش مشتاقانه مسیرهایی جدید را پی می‌گرفت (مطالعۀ آخر او دربارۀ مراقبت از نفس۱۹ در یونان باستان و روم هلنی نمونه‌ای شایان‌ذکر است)، و تفاوت‌های آثار پیشین و پسینش را به‌راحتی می‌پذیرفت.

سخنرانی‌ها و آثار فوکو تاریخ‌نگاری‌هایی بسیار اصیل‌اند که حول روابط قدرت می‌گردند، از جمله مبارزه‌هایی که افراد و گروه‌ها در جاهای مختلف با اَشکال مسلط قدرت داشته‌اند و همچنان دارند. به بیان دیگر، دیدگاه فوکو دربارۀ تاریخْ خصومت‌ها، نزاع‌ها و مبارزه‌هایی را برجسته می‌سازد که تاریخ را در هم می‌شکنند، و به همین دلیل او صریحاً اذعان داشت مرهون کارل مارکس است. بااین‌حال، فوکو به‌جای بررسی نیروهایی اقتصادی که تاریخ غرب را ساخته‌اند، به مطالعۀ روابط قدرت هم در بسترِ نهادها و هم در دولت مدرن پرداخت. چنان‌که خود او در مصاحبه‌هایش یادآور شده است، علاقه‌اش به موضوع قدرت ریشه در تجربه‌هایش از جنگ جهانی دوم داشت: تهدید دوگانۀ فاشیسم و استالینیسم بود که فوکو را به این مسیر سوق داد تا بر روی روابط قدرت و بر گونه‌هایی از دانش که پیوسته در خلال این روابط می‌رویند، تمرکز کند.

حالا این روابط قدرت چیست؟ فوکو با اتخاذ دیدگاهی به قدرت که بسیار وام‌دار فریدریش نیچه بود، مدعی شد روابط قدرت شامل نوعی بازی نیروهاست که در آن یک نیرو با تلاش برای کنترل یا تأثیرگذاری بر نیروی دیگر با آن ارتباط می‌یابد (از فعالیت‌هایی مهربانانه مثلِ آموزش به کسی دربارۀ اینکه چگونه کاری را انجام دهد، تا فعالیت‌هایی بدخواهانه‌تر که اجبار بخشی از آن‌ها است). وقتی یک نیرو نشان دهد ضعیف‌تر از دیگری است، نیروی قوی‌تر قادر خواهد بود تا «به شیوه‌ای نسبتاً پایدار و با قطعیتی معقول» رفتار او را هدایت کند. در ادامه، نیروی قوی‌تر هویت نیروی ضعیف‌تر را نیز شکل می‌دهد. اما چون قدرت همه‌جا اِعمال می‌شود، فوکو اصرار داشت که مبارزه نیز همه‌جا هست. جامعه «مبارزه‌ای دائمی و چندشکلی» است، زیرا «روابط قدرت ضرورتاً امکان مقاومت را نیز تحریک می‌کنند، مدام به مقاومت فرامی‌خوانند و موجد آن می‌شوند».

فوکو، علی‌رغم ادعایش دربارۀ حضور همه‌جایی قدرت و مبارزه، این نقد را رد می‌کند که همه چیز را به قدرت تقلیل می‌دهد. در واقع، روابط قدرت هرگز تمام پدیدارهای تاریخی را تبیین نمی‌کنند؛ قدرت نوعی اصل تبیینی غایی نیست، زیرا دیگر نیروها (از جمله نیروهای اقتصادی) نیز به تاریخ شکل داده‌اند و در مواردی روابط قدرت تعیین‌کننده نیستند. به‌علاوه، قدرت همه‌توان۲۰ نیست. اصلاً چنین نیست: او معتقد بود صف‌آرایی «روابط قدرتِ بسیار، نظام‌های کنترلِ بسیار، اَشکال مراقبتِ بسیار» به‌سادگی نشان می‌دهند که قدرت تا چه اندازه ضعیف است. فوکو این را نیز منکر شد که اَشکال مسلط قدرت «تا کنه وجود» افراد را تعیین می‌کنند. چون چنین نیروهایی به نحوی گزینشی به برخی قابلیت‌ها، تکانه‌ها و نیروها شکل می‌بخشند و برخی دیگر را نادیده می‌گیرند، ممکن است افراد نسبت به آن‌ها حاشیۀ مانور بیشتر یا کمتری داشته باشند. در واقع، فوکو گفته است که «در شگفت» است که چرا برخی از خوانندگان در تاریخ‌نگاری‌های او «تأیید نوعی جبرگرایی» را دیده‌اند که «فرد قدرت گریز از آن را ندارد».

او در بستر مطالعۀ روابط قدرت به بررسی «سلسله‌های دانش، روابط موجود بین اصلی‌ترین گفتمان‌های قابل‌مشاهده در یک فرهنگ و شرایط تاریخی، اقتصادی و سیاسیِ ظهور و تکوین آن‌ها» نیز پرداخت. به طور خاص، برخی از تاریخ‌نگاری‌های او بر مسائلی تاریخی تمرکز دارند که ابداع مفاهیم جدید و بازآفرینی مفاهیم قدیم در واقع واکنشی به آن‌ها بوده است. برای مثال، فوکو در تبارشناسی جنسیت خاطرنشان می‌کند که مفهوم سکس زمانی ظهور کرد که دولتِ زیست‌سیاستی۲۱ در اواخر سدۀ نوزدهم سامان‌بخشیدن و مدیریت جمعیت را آغاز کرد. در این دوره، سکس دغدغه‌ای محوری در بسیاری از رشته‌ها (از جمله زیست‌شناسی و پزشکی) شد؛ این رشته‌ها حول سکس «ابزار عظیمی برای تولید حقیقت» ساختند و «حقیقت سکس» را به «چیزی بنیادین» تبدیل کردند، زیرا سکس به‌ظاهر هستۀ هویت ما را تعریف می‌کند.

در واکنش مستقیم به تلاش‌های زیست‌سیاسی برای کنترل زندگی جنسی ما منازعات متعددی آغاز شده‌اند؛ این‌ منازعات به «’حق‘ حیات، بدن، سلامت، خوش‌بختی و ارضای نیازها» متوسل شده‌اند. فوکو منتقد تلاش‌های مخرب چنین قدرتی بود: او منتقد انقیاد افراد به‌دستِ قدرت بود و با ذهنیت‌های برآمده از انقیاد نیز مخالفت داشت. به‌ویژه دغدغۀ فوکو این بود که امروزه روابط قدرت تمایل دارد تا افراد مطیعی تولید کند که کورکورانه از شخصیت‌های مرجع پیروی می‌کنند. به صورت کلی، فوکو مدعی است تاریخ غرب بیانگر سه نوع مبارزه است: ۱) مبارزه علیه تسلط قومی، اجتماعی و دینی؛ ۲) مبارزه علیه «اَشکال استثمار که افراد را از آنچه تولید کرده‌اند، جدا می‌سازد» و ۳) مبارزه «علیه آنچه فرد را به خودش پیوند می‌زند و بدین نحو او را منقاد دیگران می‌کند (مبارزه علیه انقیاد، علیه اَشکال ذهنیت و علیه اطاعت)». شاید در دورۀ تاریخی خاصی یک نوع مبارزه به شکلی منزوی ظاهر شود، اما ممکن است که انواع مبارزات در هم آمیخته باشند. بااین‌حال، حتی وقتی آن‌ها آمیخته باشند باز غالباً یک نوع مبارزه تسلط دارد، و امروزه غلبه با مبارزه علیه انقیاد است.

هدف اولیۀ مبارزه علیه انقیاد افزایش خودمختاری فرد است. فوکو صریحاً خود را مدافع خودمختاری در معنی کانتی خودتقنینی۲۲ و خودسالاری۲۳ خوانده است. همچنین گفته است برای نیل به خودمختاری باید روابط نامتقارن بین نهادها (از جمله دولت) و افراد دگرگون شود. او دگرگونی این روابط را «روشنگری» نامید و اعتقاد داشت «آنچه روشنگری باید انجام دهد، و در فرایند انجامش است، دقیقاً بازتوزیع روابط بین حکومت خود و حکومت دیگران است». فوکو در مطالعاتش دربارۀ مقاومت پرسشی همیشگی را پیگیری می‌کرد: «چگونه تحت حکومت نرویم، به این شکل، بدین وسیله، به نام این اصول، به خاطر این اهداف و به وسیلۀ این روش‌ها و همینطور، نه به آن شکل، نه به دست آن و نه بدان وسیله؟» به عبارت بهتر، وقتی فوکو گفت پرسشِ محوری مطالعات او این است که «چگونه می‌توان زیر بارِ تا این اندازه حکومت‌شدن نرفت؟»، با کسانی همسو شد که آن‌ها نیز همین پرسش را می‌پرسیدند.

روابط قدرت چه اَشکالی به خود می‌گیرد تا مطیع‌بودن را بپروراند؟ برای پاسخ بدین پرسش باید نگاهی دقیق‌تر به تبارشناسی روابط مدرن قدرت از دیدگاه فوکو داشت. زیرا فوکو نشان دو نوع قدرت را پی گرفت که مطالعاتِ او عمدتاً بر آن‌ها تمرکز دارد: قدرت انضباطی و زیست‌قدرت. به اعتقاد او، این دو نوع به شکلی از قدرت بازمی‌گردند که آن را «قدرت شبانی» می‌نامید. فوکو در سخنرانی‌ها و جُستارهایش مدعی شد روابط قدرت در عصر مدرن ریشه در فعالیت‌ها و فنونی دارند که کلیسای مسیحیتِ اولیه در تلاش‌های هماهنگ خود جهت حکومت بر جان افراد بسط داد. (در پرانتز بگویم که فوکو می‌خواست اثبات کند رشد خود سرمایه‌داری نیز بسیار مرهون فعالیت‌های شبانی بود).

فوکو نوشت در فرایندی که «در تاریخ کاملاً منحصربفرد بود» یک جماعت دینی خود را در قامت یک کلیسا سازمان داد. کلیسای مسیحی از همان آغاز نهادی بود که هدف از آن «حکومت بر زندگی روزمرۀ انسان‌ها با توجیه هدایتشان به زندگی جاویدان» بود. بااین‌حال، کلیسا کوشید که جدای از حکمرانی بر افراد، در مقیاسی وسیع‌تر نیز حکومت کند: «نه‌تنها در مقیاس یک گروه معین… بلکه بر تمام بشریت». تمامی افراد۲۴: کلیسا کوشید هم بر رفتار گلۀ مسیحیان به‌عنوان یک کل حکومت کند هم بر رفتار هر کدام از گوسفندان۲۵. کلیسا برای انجام این وظیفۀ حکمرانی بر همه و هر یک، فعالیت‌هایی را وام گرفت (از جمله خودکاوی۲۶ و تکنیک‌های ریاضت) که ریشه در یونان و روم باستان داشت. گرچه این فعالیت‌ها برای پروراندن خودمختاری افراد طراحی شده بودند، کلیسا آن‌ها را دگرگون ساخت تا قدرت حکمرانی بر رفتار را به کشیشان تفویض کند.

در واقع، کلیسای مسیحی بدان حد این فعالیت‌ها را دگرگون نمود که به جای تقویت خودمختاری به ابزاری برای القای مطیع‌بودن تبدیل شدند. از دیدگاه فوکو، یکی از اهداف اولیۀ فعالیت‌های و فنون شبانی که در زیست‌قدرت و قدرت انضباطی اتخاذ شد، تقویت اطاعت کورکورانه و بی‌چون‌وچرا در افراد تحت سلطه‌شان است. قدرت انضباطی و زیست‌قدرت ریشه‌هایشان در شبانی مسیحی را تا آنجا نشان می‌دهند که خودانکاری۲۷ یا انکار نفس۲۸ را تشویق می‌کنند. به اعتقاد فوکو، غربی‌ها «سنت اخلاق مسیحی که انکار نفس را شرط رستگاری می‌داند» به ارث برده‌اند.

در تقابل با کسانی که خودحکومتی را در یونان باستان تقویت کردند، شبانی مسیحی بر پیروی از راهبران معنوی اصرار داشت. فوکو در مقایسۀ شبان با «یک دکتر که باید مسئولیت هر جان و بیماری هر جان را بپذیرد» اضافه می‌کند که شبان خواستار «تبعیت کامل» افراد است. با شبانی پیروی عملاً هدفی فی‌نفسه شد: «فرد پیروی می‌کند تا پیرو باشد، تا به حالت پیروی برسد». این پیروی از شخصیت‌های مرجع می‌باید با فروتنی و تواضع همراه باشد. متواضع‌بودن عملاً یعنی «آگاهی به اینکه هر اراده‌ای از جانب خود یک ارادۀ بد است». به اعتقاد فوکو، «اگر پایانی برای پیروی متصور باشد، این پایان حالتی از پیروی است که خصیصۀ آن انکار کامل و قطعی ارادۀ خود است». به بیان دیگر، «در قدرت شبانی… با نوعی از فردی‌سازی مواجهیم که نه‌تنها از مجرای تصدیق خود صورت نمی‌بندند، بلکه مستلزم انهدام خود است».

با‌این‌حال، به اعتقاد فوکو یکی از فعالیت‌های مهم‌تر کلیسای مسیحی برای حکومت بر جان‌ها هیچ همتایی در مراقبۀ نفسِ کلاسیکِ ابداع‌شده در یونان نداشت. آن تکنیک اعتراف یا حقیقت‌گویی بود: آشکارسازی حقایق خود برای دیگران. او همچنین مدعی است اعتراف یک «الگوی اساساً سکولار را، یعنی الگوی قضایی را، در کردارهای معمول شبانی» ترکیب کرد. بنابراین، اعتراف که اصالتاً عملی قضایی است، در نهایت آیین مقدس واجبی برای تمام مسیحیان شد. فوکو بر اهمیت این عمل تا روزگار کنونی نیز اصرار داشت.

کشیشان و شبانان در تلاش برای پروراندن پیرویْ اعتراف را به عملی مبدل ساختند «که از طریق آن حقیقتِ خاصی که به شکلی سرّی در درون روح پنهان بود، به عنصری تبدیل می‌شود که قدرت شبان از مجرای آن اِعمال می‌گردد، از طریق اعتراف است که پیروی تمرین می‌شود، و رابطۀ پیروی کامل تضمین می‌گردد و از خلال آن… اقتصاد هزینه‌ها و فایده‌ها می‌گذرد». در واقع، فوکو مدعی است که وارسیِ آگاهی در فرایندِ اعتراف مسیحی از این لحاظ «کاملاً ابتکاری» بود. شبانی «از لحظات سرنوشت‌ساز تاریخ قدرت در جوامع غربی است»، زیرا اولین شکل قدرت برای خلق سوژه‌ای بود «که منقاد شبکه‌های مستمر پیروی بود، و… از طریقِ استخراج اجباری حقیقت به انقیاد درمی‌آمد».

قدرت شبانی برای سده‌های بسیار از قدرت سیاسی جدا ماند. با‌این‌حال، به اعتقاد فوکو بعد از نهضت اصلاح دین «گذاری» تدریجی «از شبانی جان‌ها به حکومت سیاسی بر انسان‌ها» رخ داد. او در توضیح این گذار یادآور شد «سازمان‌دهی مجدد عمیقی در قدرت شبانی» صورت گرفت وقتی که هنرِ شبانیِ حکمرانی بر افراد «در پایان سدۀ شانزدهم و در سدۀ هفدهم و هجدهم، وارد سیاست» شد. گرچه دولتْ هنرهای شبانی قدیمی‌تر حکمرانی بر رفتار افراد را تعدیل نمود، این کار را تنها با تبدیل هنرهای مسیحی حکومت به «عملی حساب‌شده و سنجیده» انجام داد. این نقطه «آستانۀ دولت مدرن» بود.

قدرت انضباطی، که در نهادهای مدرن اِعمال می‌شود (از جمله مدرسه‌ها، بیمارستان‌ها و ارتش) و زیست‌قدرت که در اختیار دولت مدرن است، هر دو، ریشۀ استواری در قدرت شبانی دارند. چنان‌که تبارشناسی فوکو از دولت نشان می‌دهد، دولت به منظور حکمرانی بر جمعیت به‌مثابه یک کل فنون شبانی را اتخاذ نمود. حکومت‌گریِ دولت از «ریشه‌های زیستیِ گونۀ انسان شروع می‌شد و تا سطوحی که کنترل بر آن را عموم مردم به دیگری می‌سپردند بسط می‌یافت». البته، هنرهای شبانی حکومت که دولت و نهادهای انضباطی آن‌ها را اتخاذ نمودند، دیگر به راهبری «مردم به رستگاری‌ در جهان اخروی» تظاهر نمی‌کنند؛ بلکه می‌کوشند رستگاری‌‌ آن‌ها را در این جهان تضمین کنند. رستگاری سکولار دغدغۀ «سلامت، به‌زیستی (یعنی ثروت کافی، زندگی استاندارد)، امنیت، و حمایت در قبال حوادث» را دارد.

خلاصه، زمانی دولت‌ها و نهادهای غربی به تعدیل فنون شبانی پرداختند که تأثیر کلیسای مسیحی رو به زوال بود (با ظهور آنچه فوکو «حکومتی‌زدایی از کیهان»۲۹ می‌نامد). مرجعیت شبانان و کشیشان، که مبتنی بر اتصالِ ویژه‌ای بود که گمان می‌شد با قدرتی برتر دارند، جای خود را به نوع جدیدی از مرجعیت داد که مبتنی بر تخصص بود. در این گذار «مناصبِ رسمی قدرت شبانی افزایش یافت»؛ این مناصب اکنون شامل پلیس، معلمان، آژانس‌های رفاه اجتماعی و پزشک‌ها می‌شد. به‌علاوه، درست به همان صورت که قدرت شبانی در پی حکمرانی بر همه و هر یک است، دانش انسان‌ها در عصر مدرن «حول دو نقش» خواهد گشت: «نقشی جهانی‌ساز و کمّی دربارۀ جمعیت، و در عین حال، نقشی تحلیلی دربارۀ تک تک افراد». با این دانشْ قدرت شبانی «به‌ناگهان در کل بدنۀ اجتماعی منتشر شد».

قبلاً خاطرنشان کردم که گذار تاریخی از قدرت شبانی به قدرت انضباطی و زیست‌قدرت مرجعیت سکولار و علمی را قادر ساخت جایگزین مرجعیت دینی گردد. با وجود این، وقتی دولت و همدستان نهادی آن «مسئول، عهده‌دار و مأمورِ وظایف جدید راهبری روح» شدند، از یک نسخۀ تعدیل‌شدۀ عمل اعتراف استفاده کردند. در غرب، اعتراف حالا تبدیل شده است به تسلیم روح خود به کشیشی علمی –یعنی پزشکان، روان‌شناسان و…- به منظور درمان بیماری‌‌های جسمی، روان‌شناختی و دیگر بیماری‌ها. در واقع، فوکو می‌گوید چون قدرت انضباطی و زیست‌قدرت صرفاً شکل تعدیل‌یافتۀ فعالیت‌ها و فنون شبانی است، قدرت شبانی «هنوز فرایند انقلاب اساسی را، که قطعاً آن را از تاریخ بیرون خواهد راند، تجربه نکرده است».

شبانی در شکل مدرنش، «از خلال دانش‌ها، نهادها و فعالیت‌های پزشکی به صورت وسیع اِعمال می‌شود». فوکو با بسط مضمونی که در تاریخ جنون مکنون بود، مدعی می‌شود پزشکی «یکی از قدرت‌های بزرگی است که میراث‌دار شبانی است». پزشکی پیوندهایش با فعالیت‌های شبانی را آشکار می‌کند آنگاه که با هدف پرورش پذیرش و تطابق با هنجارهای تأثیرگذار بر روی آن، افراد را منقاد بررسی و نظارت مستمر می‌کند. در واقع، فوکو در پیدایش کلینیک یادآور شد که علوم اجتماعی (که از نهادهای انضباطی سر بر آورد) هنجارهایش را وامدار پزشکی است. او یک دهه بعد یادآور شد که نهادهای انضباطی، با هنجارهای شبه‌پزشکی‌اش، «نوعی سلسله‌مراتب افراد با توانایی کمتر یا بیشتر» را ایجاد کرده است، «سلسله‌مراتبِ آن‌هایی که پیرو یک هنجار مشخص‌اند و آن‌ها که از آن عدول می‌کنند، سلسله‌مراتب آن‌هایی که ممکن است اصلاح شوند و آن‌هایی که اصلاح‌پذیر نیستند، سلسله‌مراتب آن‌هایی که می‌توان با یک تکنیکِ مشخص اصلاحشان نمود و آن‌ها که برای اصلاحشان باید از دیگر ابزارهای اصلاح استفاده کرد».

دیدگاه‌های فوکو دربارۀ ماهیت سرکوبگر قدرت در غرب به تبیین بُعد رهایی‌بخش مطالعات او نیز کمک می‌کند. بُعدی که دغدغۀ آن خودمختاری، یعنی -چنان‌که کانت در «پاسخی به پرسش روشنگری چیست» مطرح می‌سازد- آزادی افراد از قیومیت سرپرستان است. دغدغه‌های او دربارۀ قدرت انضباطی و زیست‌قدرت به تبیین این نکته نیز کمک می‌کنند که چرا او سال‌های پایانی حیاتش را صرف مطالعۀ یونان باستان و روم هلنی نمود. با توجه به فراگیری قدرت شبانی و جانشینان آن، فوکو معتقد بود که انسان‌ها در غرب «از مجرای فعالیت‌های انقیاد» پرورش یافته‌اند نه «به طریقی خودمختارانه‌ و از راه کردارهای آزادی‌ساز و آزادی، چنان‌که در باستان بود». فوکو، بسیار شبیه نیچه، بر «مسیحی‌سازی عمقی» ما تأکید داشت. فوکو کوشید کردارهای پیچیدۀ مسیحیت را آشکار سازد و راه‌هایی مؤثر برای مبارزه با معلول‌های انقیاد و اطاعت بیابد.

فوکو به مطالعۀ کردارهایی در یونان باستان و روم هلنی پرداخت که «خود» را به طریقی انتقادی و بازاندیشانه به خویشتن بازمی‌گرداند، او دوره‌ای را مطالعه می‌کند که یونانیان باستان شکلی از فرهنگ خود و هنر زیستن را پروراندند که با توجه به شرایط و حوادث تاریخی خودمختاری افراد را تقویت می‌کرد. برای این کار، او به واکاوی این مسئله پرداخت که باید چگونه با «هنر راهبری، هدایت، رهبری‌، راهنمایی، دستگیری، و ادارۀ مردم، هنر زیر نظر گرفتن و گام به گام تشویق کردنِ آن‌ها، هنری با کارکرد تکفل جمعی و فردی مردم در طول حیاتشان و در هر لحظه از وجودشان» مقابله کنیم، هنری که ریشه در قدرت شبانی دارد. با این حال، فوکو اتخاذ کردارهای یونانی را چنانکه بودند پیشنهاد نداد؛ او صرفاً نشان داد کردارهای تقویت‌کنندۀ خودمختاری در گذشته طراحی شده بودند، و پینشهاد داد می‌توان کردارهای جدیدی ابداع کرد که افراد را بر حکمرانی بهتر خود قادر می‌سازد.

فوکو به پیروی از کانت به نقد کردارهایی پرداخت که مانع از بلوغ می‌شوند، و هشداری جدی علیه اطاعت کورکورانه از ارادۀ مرجعیت‌ها داد. او همسو با کانت اصرار داشت که سوژه «حق دارد حقیقت را از حیثِ آثاری که بر قدرت دارد به پرسش بکشد، و قدرت را از حیث گفتمان‌های حقیقتی که می‌سازد زیر سؤال ببرد». به‌علاوه، فوکو یادآور می‌شود دیدگاه انتقادی او شبیه ایدۀ کانت دربارۀ روشنگری است: هر دو شامل «هنر بردگی داوطلبانه، و عناد فکورانه» می‌شود. به‌علاوه، به اعتقاد فوکو فلسفه به‌عنوان یک کل نمایندۀ این هنر است. تاریخ فلسفه تاریخ پارسّیا۳۰ است، تاریخ فعالیت دلیرانۀ سخن‌گفتن از حقیقت در برابر چشمان قدرت.

در نهایت، فوکو در پایان عمرِ متأسفانه کوتاه خود دریافت که وابسته به سنت فلسفۀ انتقادی است که از کانت و هگل می‌آید و «به مکتب فرانکفورت می‌رسد، و از نیچه، ماکس وبر و… می‌گذرد». او در مقام یک متفکر انتقادی با تشویق خوانندگانش به تأمل پایدار -انتقادی و خودانتقادی- در باب شرایطی تاریخی که ماهیتشان را ساخته است، بلوغ را تقویت نمود. زیرا خوانندگان از طریق فهم اینکه چگونه گرفتار این شرایط شده‌اند، می‌توانند از این شرایط فراتر روند و در برابر آن مقاومت کنند. به اعتقاد فوکو هر نوع آزادیِ معناداری که می‌توانیم داشته باشیم، به نحوی شامل مقاومت اشکال غالب قدرت می‌شود.


پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را دبورا کوک نوشته است و در تاریخ ۳۰ سپتامبر ۲۰۱۹ با عنوان «Michel Foucault: Power and struggle» در وب‌سایت تایمز لیترری ساپلمنت منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۴ آبان ۱۳۹۸ با عنوان «فوکو می‌پرسید: ‘چطور می‌توان تن به انقیاد نداد؟’» و ترجمۀ میلاد اعظمی‌مرام منتشر کرده است.
•• دبورا کوک (Deborah Cook) فیلسوف کانادایی است که اگزیستانسیالیسم و نظریۀ انتقادی حوزۀ تخصص او به شمار می‌رود. اصلی‌ترین کارهای او دربارۀ تئودور آدورنو نوشته شده‌اند. آخرین کتاب او آدورنو، فوکو و نقد غرب (Adorno, Foucault, and the Critique of the West) نام دارد.

[۱] Traum und Existenz
[۲] Folie et déraison
[۳] Naissance de la Cliniqu
[۴] Raymond Roussel
[۵] Les mots et les choses
[۶] L’archéologie du savoir
[۷] Penal Theories and Institutions
[۸] The Punitive Society
[۹] Psychiatric Power
[۱۰] Abnormal
[۱۱] Surveiller et punir
[۱۲] pastoral power
[۱۳] biopower
[۱۴] L’Histoire de la sexualité
[۱۵] On the Government of the Living
[۱۶] The Hermeneutics of the Subject
[۱۷] The Government of Self and Others
[۱۸] experimenter
[۱۹] care of the self
[۲۰] omnipotent
[۲۱] biopolitical state
[۲۲] self-legislation
[۲۳] self-determination
[۲۴] Omnes et singulatim
[۲۵] شبان، گله و گوسفند از تصاویر رایج در ادبیات خاورمیانۀ قدیم است. این سنت فرهنگی ـ ادبی در مجموعۀ کتاب‌مقدس و مخصوصاً اناجیل بار دینی ـ عرفانی نیز یافته است. برای مثال، حضرت عیسی در توصیف رابطۀ خود با پیروانش می‌گوید: ««من شبان نیکو هستم، شبان نیکو جان خود را در راه گوسفندان می‌نهد» (انجیل یوحنا، باب ۱۰، آیۀ ۱۱). فوکو از همان ادبیات دینی مسیحیان استفاده کرده‌است، و نباید دلالت‌های فارسی امروزی این تعابیر را به یاد آورد [مترجم].
[۲۶] self-examination
[۲۷] self-abnegation
[۲۸] self-renunciation
[۲۹] degovernmentalization of the cosmos
[۳۰] parrěsia

مرتبط

چه بر سر ژیژک آمده است؟

چه بر سر ژیژک آمده است؟

سوپر استار عالم روشنفکری بیش از همیشه با چپ‌ها به مشکل خورده است

چرا نباید از هوش مصنوعی ترسید؟

چرا نباید از هوش مصنوعی ترسید؟

گفت‌و‌گویی دربارۀ دشواری همتاسازی هوش انسانی در رایانه‌ها

افسون‌زدایی بیماری مدرنیته است، آیا هنر می‌تواند درمانش کند؟

افسون‌زدایی بیماری مدرنیته است، آیا هنر می‌تواند درمانش کند؟

چارلز تیلور شعر و موسیقی را عناصر نجات‌بخش دوران افسون‌زدایی می‌داند

خبرنامه را از دست ندهید

نظرات

برای درج نظر ابتدا وارد شوید و یا ثبت نام کنید

ریحانه

۰۷:۰۸ ۱۳۹۸/۰۸/۲۵
0

بسیار لذت بردم. احساس شادمانی و شعف از رهایی از انقیاد هر چه خود است.

ندا

۰۲:۰۸ ۱۳۹۸/۰۸/۱۷
0

دست مریزاد. چقدر محتوای جذابی داشت. ترجمه هم بسیار دقیق و روان بود. پایدار باشید.

کامیاب

۱۰:۰۸ ۱۳۹۸/۰۸/۱۴
0

- یک فاعل(و دقیقتر:فاعلیتی) در عمقِ عمیق این دیدگاه نهفته است که گوئی "آن" توانمند و شبان اعظم مشغول مدیریت این پروسه هاست و باعث دگردیسی مکرر اشکال قدرت از شبانی یونانی به انقیاد مدرن در بردار زمان "شده میشود!" . در انتهای مطلب که افکار فوکو را نمایندگی می کند چشم انتظار هستیم که این "فاعل" و قادر به تدوین سیرورت تاریخی از پرده به درآید ومسئولیت اینهمه اعمال انقیاد بر دیگران رابه عهده بگیرد. آیا آدمها، از مجموعه سیاستمداران تا کاهنان به این مقدار از آگاهی و ذکاوت بوده اند و تاریخ بر چنین توانمندی از ابنا بشر صحه می گذارد؟! آیا تاریخ به این میزان شکل پذیر ودستاویز اراده افراد و مدیریت پذیربوده است؟ تاریخمندی آدم بماهوهو، این امکان را برای این "موجود" میدهد که چنین بسیط وطویل، روندها را دستکاری کرده باشد؟ - "جامعه «مبارزه‌ای دائمی و چندشکلی» است، زیرا «روابط قدرت ضرورتاً امکان مقاومت را نیز تحریک می‌کنند، مدام به مقاومت فرامی‌خوانند و موجد آن می‌شوند»" این اشاره صحیح نیز به خصلت ذاتی قدرت برمیگرددکه "اشتعال مدام" است، قدرت فقط در حرکت قابلیت ظهور وبروز دارد، ایستائی، مرگ قدرت است لذا برای بقا نیاز به ستیز مدام وبالطبع یک "ناقدرت" دارد تا پیاپی پنجه دراندازد وفراخوان رقیب درنوازد، اما رقیبی کم توان تر از خودش تا بازی به کامآورد خویش برقرار بماند و مغلوب نشود. "همه چیز باقی بر متمم خود است".

لیزا هرتسُک

ترجمه مصطفی زالی

گردآوری و تدوین لارنس ام. هینمن

ترجمه میثم غلامی و همکاران

امیلی تامس

ترجمه ایمان خدافرد

سافی باکال

ترجمه مینا مزرعه فراهانی

لیا اوپی

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

دیوید گرِیبر

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

جو موران

ترجمه علیرضا شفیعی نسب

لی برِیوِر

ترجمه مهدی کیانی

آلبرتو منگوئل

ترجمه عرفان قادری

گروهی از نویسندگان

ترجمه به سرپرستی حامد قدیری و هومن محمدقربانیان

d

خرید اشتراک چهار شمارۀ مجلۀ ترجمان

تخفیف+ارسال رایگان+چهار کتاب الکترونیک رایگان (کلیک کنید)

آیا می خواهید از جدیدترین مطالب ترجمان آگاه شوید؟

بله فعلا خیر 0