همچون بازیگری، بهترین مترجمان خصوصیات کسی را میگیرند که به جایش حرف میزنند. کوشش مترجمان روی اصطلاحات است تا الفاظ؛ هنگام ترجمه «شما مترادفات و اصطلاحات محبوب خودتان را دارید، مثل پولخردی در جیب.»
گاردین — حرفههای کمی وجود دارند که دیدی تراز اول نسبت به تاریخ، یا شانس همراهی رهبران جهان را به قدر حاکمان ستمگر فراهم میآورند. مترجمی یکی از این حرفههاست، و این مترجمان هستند که بعضی از بهترین عبارات قرن بیستم متعلق به آنهاست. ویکتور سوخادریف، مترجم اتحاد جماهیر شوروی، که ماه میگذشته در ۸۱ سالگی درگذشت، تهدید نیکیتا خروشچف برای غرب را در جریان اولین سفر او به ایالات متحده در سال ۱۹۵۹، بهخوبی «ما شما را دفن میکنیم» ترجمه کرد. (در واقع آنچه خروشچف گفت این بود «کمونیسم بیشتر از کپیتالیسم زنده میماند»، اما عبارتی که ترجمه شد نه کاملاً دقیق و بلکه بیرحمانهتر بود.)
مترجمان نوعاً روزهایشان را در جایگاه ویژه میگذرانند. این یعنی نشستن در یک اطاقک ضدصدا، گوشی به گوش داشتن و گوش کردن به صدای خودشان، با یک گوش پوشانده شده و گوش دیگری که اندکی پوشانده شده است. آنها به صورت جفتی با یک زبان همسان و در دورههای نیمساعته کار میکنند، چرا که به قول یک نفر «مغزتان بعد از یک ساعت منفجر میشود.»
ترجمه همزمان باید به عنوان یک معجزهٔ انسانی در نظر گرفته شود. کسی به من میگفت «هنوز نمیدانم چطور میتوانم همزمان هم حرف بزنم هم گوش دهم. چیزی در مغزم رخ میدهد که آن را نمیفهمم.»
همچون بازیگری، بهترین مترجمان خصوصیات کسی را میگیرند که به جایش حرف میزنند: شور احمدینژاد یا قیافهٔ خشک و بیروح پوتین. (این نه به معنی موافقت، بلکه صرفاً وفاداری به ترجمه است.) کوشش مترجمان روی اصطلاحات است تا الفاظ؛ هنگام ترجمه «شما مترادفات و اصطلاحات محبوب خودتان را دارید، مثل پولخردی در جیب.»
در یک جلسه یا مذاکرهٔ سطح بالا، مترجمان سعی میکنند نامرئی باشند. گاهی اوقات مشتریان با خواستههای خاصی پیش میآیند. مترجمی که قرار بود با رالف لورن، طراح مد، کار کند با فهرستی از دستورات، شامل لباس و مدل مو و آرایش روبرو شد. او کار را قبول نکرد.
در ادامه سه مترجم از دشوارترین وظایفشان میگویند.
النا کید
النا کید به عنوان مترجم میخائیل گورباچف در اوایل دهه ۱۹۹۰ کار میکرد، زمانی که او در قدرت نبود و اتحاد جماهیر شوروری از بین رفته بود. او همچنین مترجم میخائیل خودورکوفسکی، فعال حزبی و سرمایهدار نفتی بود، کسی که در سال ۲۰۰۲ توسط ولادیمیر پوتین به زندان افتاد و در دسامبر ۲۰۱۳ آزاد شد. کید هماکنون به عنوان مدیر دوره مترجمی در سطح کارشناسی ارشد در دانشگاه بث فعالیت دارد.
دهه ۱۹۹۰ بود. یلتسین به قدرت رسید. گورباچف ساختمان عظیمی از یلتسین برای بنیادش گرفت و به ساختمانی آمد که من در آن کار میکردم: مؤسسهٔ بینالمللی مطالعات اجتماعی. یکصد مترجم آنجا بودند. به ما گفتند: «اگر یک شغل میخواهید، میتوانید درخواست بدهید». چهار نفر از ما موفق شدند.
گورباچف خیلی مهربان بود. من هر روز او را میدیدم: گشادهرو و دلپذیر بود. من همسرش رایسا را هم به خوبی میشناختم: یک بار وقتی میخواستند به آمریکا بروند برای خداحافظی نزدشان رفتم. دوستان آمریکاییاش یک جت برایش فرستاده بودند. به ما اجازه دادند سوار هواپیما شویم و اینجالب بود. اسمش چیزی شبیه کپیتالیست بود. گورباچف کارهای بزرگی برای روسیه کرد. افراد مشهور زیادی به ملاقات او آمدند، از جمله ونسا ردگریو. یک کسی بود که میخواست دایرهالمعارف بریتانیکا را در روسیه منتشر کند. او و گورباچف سر این موضوع بحث داشتند که حباب لامپ برق را چه کسی اختراع کرده است. در روسیه میگویند پاپوف، اما آن شخص اصرار داشت که کار فرانکلین است.
ترجمهٔ گورباچف آسان بود. فهمیدن روسی او با لهجهٔ جنوبی برایم دشوار نبود. مشکل اصلی، جملات خیلی طولانی و بههمپیچیدهٔ او بود. باید آنها را تغییر میدادم. در آن زمان فرهنگ سخنرانی عمومی خیلی در روسیه رواج نداشت. ژنرالهایی بودند که ۳۰ دقیقه حرف میزدند. آنها ممکن بود خستهکننده باشند: از لطافت و فصاحت کلام بهرهٔ کافی نداشتند.
من در سالهای ۱۹۹۵ و ۱۹۹۶ با میخائیل خودورکوفسکی نیزکارکردم. آنچه من را مبهوت او میکرد، نظم بسیارش بود. اگر میگفت ساعت سه و پنج دقیقه شروع میکنیم، ساعت سه و پنج دقیقه حاضر بود. او همه چیز را تحت کنترل داشت. همواره مشغول کار بود. او باید بهترین افراد را از هاروارد و آکسفورد به عنوان کارمند در اختیار داشت.
مترجمانِ همزمان باید هر کلمه را به طور جداگانه تحلیل کنند. نحو زبان روسی کاملاً با انگلیسی متفاوت است. برای فهمیدن جمله، باید به انتهای آن گوش کنید، و سپس ترجمه را آغاز کنید. بسیاری از خصوصیاتتان را وارد کار میکنید. ما باید تحقیقات زیادی انجام دهیم. هرگز نمیدانید چه به دست میآورید. یک روز سر و کارتان با امور مالی بینالملل است و یک روز دیگر، حقوق بینالملل. باید روی هر موضوعی اساساً کاوش کنید.
دانشجویان من باید تجزیه و تحلیل کنند؛ پیش از آنکه حرف بزنند باید فکر کنند. ما از آنها میخواهیم که «مالک» سخنرانی باشند. آنها به اصل کلام گوش میدهند و سپس آن را برای خودشان به انگلیسی تبدیل میکنند. آنها از اصطلاحات و لغات خودشان استفاده میکنند. مخاطب باید شما را بفهمد؛ نمیخواهید که خمیازه بکشد.
ویکتور گائو
ویکتور گائو همکار سرویس خارجی چین در پکن و در دبیرخانه سازمان ملل متحد در نیویورک طی سالهای ۱۹۸۳ تا ۱۹۸۹ بود؛ او مترجم انگلیسی رهبر اسبق چین دنگ ژیائوپینگ بود. او هم اکنون برای یک شرکت حقوقی در پکن کار میکند و مفسر امور بینالملل نیز هست.
در جریان انقلاب فرهنگی، دانشگاههای چین از سال ۱۹۶۶ برای یک دهه بسته شدند. من در دورهٔ ۱۹۷۷ بودم، یعنی اولین سال کالج بعد از انقلاب. تصمیم بازگشایی دانشگاهها مستقیماً از سوی دنگ ژیائوپینگ صادر شد که دوباره قدرت را در چین به دست گرفته بود. دورهٔ افسانهای بود: دانشجویانی داشتید که از یک تا ۱۰ سال برای ورود به دانشگاه انتظار کشیده بودند. من تخصصم را در زبان و ادبیات انگلیسی گرفتم. بعد از فارغالتحصیلی از دانشگاه مطالعات خارجی پکن، به عنوان مترجم همزمان برای سازمان ملل متحد تحت آموزش قرار گرفتم. من با ۲۱ سال سن، یکی از جوانترین کارمندان وزارت خارجه بودم.
در دهه ۱۹۸۰، دنگ در صدر حزب کمونیسم قرار داشت. قبل از کار کردن برای او، باید در موقعیتهای متعددی برای رهبران دیگر کار میکردید. من قادر بودم برای همهٔ اعضای مهم کابینه در چین کار کنم، از رییسجمهور تا دبیرکل.
دنگ خیلی کوتاه بود. قد من ۱۷۰ سانتیمتر است: بلند نیستم. قد او به بینی من میرسید. او ۵۸ سال بیشتر از من، یعنی حدود ۸۰ سال سنداشت و قدش ۱۵۲ سانتیمتر بود. وقتی با هم راه میرفتیم من باید بهطور معمول خودم را کمی پایین میآوردم تا در یک سطح باشیم. پشت مبل او، من روی یک صندلی مینشستم.
دنگ مردی با کلمات اندک بود. هر کلمهای که استفاده میکرد همچون یک گلوله، بسیار پرقدرت بود. او حرف غیرمستقیم نمیزد. معمولاً عبارات محاورهای به کار میبرد؛ مردم میتوانستند بهراحتی حرفش را بفهمند. او از لهجهٔ سیچوان بومیاش استفاده میکرد، خودمانی، واقعی و غیرتصنعی. او منظورش را بهروشنی با استفاده از تعابیر و استعارهها بیان میکرد. «مهم نیست یک گربه سیاه باشد یا سفید، مهم این است که موشها را میگیرد.» این روش معمول او برای بیان منظورش بود.
در یک روز عادی دنگ جلسهاش با خارجیها را ساعت ۱۰ صبح شروع میکرد. ما ساعت ۹ میرسیدیم و از اتاق فوجیان در سالن بزرگ مردم استفاده میکردیم. او ساعت ۹ پانزده تا ۹ و بیست دقیقه سر میرسید. حضور در چنین جلسات دیپلماتیک سطحبالایی برای من یک امتیاز بود. دنگ در دهه ۱۹۸۰ مهمترین شخصیت جهان بود. او ویژه بود. مردم معتقد بودند دنگ عقل و دانش کافی برای بیرون آوردن چین از شرایط دشوار و قرار دادن آن در مسیر بازسازی را دارد. او در این باره حرف میزد که چطور مقامات دولتی باید مجبور به بازنشستگی شوند؛ ارتش چین باید با یک میلیون سرباز و افسر کوچکسازی شود. او میگفت سیاست خیز بزرگ به جلو در دهه ۱۹۵۰ یک مصیبت بوده است. من یا پشت سرش نشسته بودم یا با او راه میرفتم: و اهمیت موقعیت در همین بود، با همهٔ تشریفات یا اصول غیررسمی.
سال ۱۹۸۵ من با دنگ به بریتانیا رفتم و ماگارت تاچر را در داونینگ استریت ملاقات کردیم. همچنین به یک ضیافت رسمی ناهار به میزبانی ملکه در کاخ باکینگهام رفتم، اگرچه نتوانستم ناهار بخورم. به من یک چهارپایه دادند تا پشت سر یکی از مقامات چینی بنشینم.
سال ۱۹۸۵ تاچر در ابتدای دوران حرفهای سیاسی خود بود. دو دولت مباحثات جدی بر سر تفویض قدرت در هنگکنگ داشتند. این مذاکرات همواره دشوار و مهیج بود. طرف چینی، تاچر را یک مقام بسیار توانا به شمار میآورد. او خیلی شبیه رهبری چین بود، به عنوان فردی پایبند به اصول و به عنوان کسی که میشد با او کار کرد. او بسیار برازنده، موقر و خوشبرخورد بود و انگلیسیاش بینقص بود.
من هنگامی که با رییسجمهور لی شیانیان کار میکردم چندین بار رونالد ریگان را ملاقات کردم. در سال ۱۹۸۷ ریگان به خاطر سرطان پروستات تحت عمل جراحی قرار گرفت. این اولین بار بود که یک رییسجمهور چین به ایالات متحده میرفت. شرایط خیلی نامعلوم بود. طرف آمریکایی گفته بود که تضمینی نیست بتواند رییسجمهور چین را ملاقات کند.
من میدانستم که ریگان بازیگر بزرگی بوده است. وقتی سرانجام ما او را در کاخ سفید ملاقات کردیم، حتی بهتر از یک بازیگر هالیوود بود. ریگان خوشتیپ و برازنده بود. او به هیأت چینی با سلام غرّایی خوشآمد گفت. اولین ملاقات ما ۴۵ دقیقه طول کشید. او باید از روی نکاتی میخواند که روی کاغذهای یادداشت نوشته شده بود، یکی یکی. جرج شولتز، وزیر امور خارجه، آنجا حضور داشت. کسپر وینبرگر، وزیر دفاع، هم بود. هر وقت نکتهای برای مباحثه بود، ریگان تسلیم آنها میشد. او خیلی محکم نبود؛ باید روی نکات آمادهشده برای گفتگو تکیهٔ زیادی میکرد. نمیتوانست از آنها منحرف شود.
سال ۱۹۸۵ ریچارد نیکسون برای پنج روز از چین دیدن کرد. او فقط با دو نفر آمد: سخنگو و محافظ شخصیاش. من زمان زیادی را با نیکسون گذراندم. او در میان سیاستمداران ایالات متحده به شدت نادر بود. نیکسون سطح بالایی از نظم فرهیختگی و کنجکاوی نسبت به تاریخ را به همراه داشت. دنگ ژیائوپینگ برای چین یک رویا داشت. رسالت او این بود که جنگ جهانی به زودی سر باز نکند، و به این خاطر بود که ما نیاز به تمرکز روی صلح داشتیم. حالا ارتباط بهتری وجود دارد. او چین را از تاریکی بیرون کشید.
بنفشه کینوش
بنفشه کینوش در دهه ۱۹۷۰ که پدرش در سفارت ایران کار میکرد، در لندن بزرگ شده است. او پس از انقلاب در تهران زندگی میکرد و با گوش دادن به بیبیسی خودش را به عنوان یک مترجم همزمان پرورش داد. او مترجم چهار رییسجمهور ایران بوده است. آخرین آنها، رییسجمهور میانهروی این کشور، حسن روحانی، بود که سپتامبر گذشته به نیویورک سفر کرد.
من به دبستان سنتمری ابوت در شرق لندن رفتهام ـ جایی که دیوید کامرون دخترش نانسی را میفرستد. هر دو پدربزرگ من برای وزارت امور خارجهٔ ایران کار میکردند، مثل عموها و برادرم. اوایل دهه ۱۹۷۰ بود، قبل از انقلاب. وقتی به تهران برگشتیم من انگلیسی سلیس حرف میزدم. از هشتسالگی به سیاست علاقمند شدم ـ فراتر از سیاست ایرانی. دوره جنگ ایران و عراق را در تهران زندگی میکردم، جایی که بارها شاهد حملات هوایی بودیم. اوقاتی پیش میآمد که پانزده بار در روز صدای حملات را میشنیدیم.
در ۱۴ سالگی متحیر از یافتن راه تحقق رویایم، در اتاقم نشسته بودم. شورای امنیت سازمان ملل متحد را در حال مذاکره روی آتشبس برای جنگ تماشا میکردم و متوجه شدم که دیپلماتها گوشی به گوش دارند. پدرم توضیح داد که آنها به مترجمان همزمان گوش میدهند. با خودم فکر کردم: «خب! این راه ورود من به قلمرو سیاست است.»
هیچ مدرسهٔ مترجمی در تهران نبود، بنابراین هر روز عصر حدود ساعت ۸ رادیوی بیبیسی گوش میدادم و آن را همزمان ترجمه میکردم. وقتی دبیرستان را تمام کردم، میخواستم در رشتهٔ روابط بینالملل تحصیل کنم. اما اوایل دهه ۱۹۹۰ فقط یک دوره در ایران بود و آن هم فقط مختص مردان بود. پس مدرک کارشناسی و کارشناسیارشدم را در رشته زبان انگلیسی گرفتم.
شغلم به سرعت بعد از آن پیشرفت کرد. در ایران شناختهشده بودم. به عنوان یک استاد دانشگاه و مترجم همزمان کار میکردم. مترجم رفسنجانی، رییسجمهور ایران از ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۷، بودم. به عنوان یک مترجم آزاد کار میکردم؛ شاید بررسیهای لازم برای گرفتن یک موقعیت رسمی را نگذرانده باشم. رفسنجانی حالتی شاهانه دارد. او یک واقعبینِ معاملهگر است. بعد از هشت سال متوجه شدم که اشتیاقم به مطالعات بینالملل فروکش نکرده، پس برای کالج فلچر در دانشگاه تافتس بوستون درخواست دادم. وقتی خاتمی، به عنوان رییسجمهور جدید برای اولین بار به نیویورک آمد، برای او مترجمی کردم. خاتمی جذاب و شوخطبع بود. او یک متفکر است. او در گروههای کوچک آزادی بیشتر دارد تا در سیاست.
محمود احمدینژاد، هر سال به نیویورک میآمد و من برای هشت یا ۹ سال پیاپی ترجمههایش را مدیریت میکردم. من سال ۲۰۱۰ میخواستم کارم را متوقف کنم، اما وقتی حسن روحانی سپتامبر گذشته به نیویورک آمد، دوباره به کار فراخوانده شدم. من مبهوت هیجان سفر روحانی در میان آمریکاییها و بهخصوص ایرانیها شده بودم. خانواده و دوستانم در تهران سعی داشتند به من بگویند: «این مهم است.» من برای چهار رییسجمهور کار کردهام و میدانم که معجزهها اتفاق نمیافتند.
من روحانی را فردی میانهرو دیدم که کمتر از هر کسی در اطرافش متمایل به هیجان بود. شما میآموزید کسانی را که الهیات خواندهاند، تشخیص دهید. آنها تمایل دارند افراد جذابی باشند.
رؤسای جمهور ایران سبکهای متفاوتی دارند. رفسنجانی بیشتر با اصطلاحات غیررسمی و با رفتار خیلی راحتی حرف میرند. درواقع او بیش از حد راحت بود. احمدینژاد با آوای جملات منقطع حرف میزند. بعد از دوسال من میتوانستم پیشبینی کنم او چه میخواهد بگوید. شما حتی میتوانستید چشمهایتان را بیتوجه روی هم بگذارید. با روحانی، این کمی سختتر است چرا که قدری انگلیسی میداند. او به آنچه مترجم میگوید توجه بیشتری دارد.
دومین باری که من برایش مترجمی کردم، در جلسهای با دبیرکل سازمان ملل متحد بانکیمون بود. آن روز برای اولین بار در زندگی مشکل شنوایی داشتم. دبیرکل خیلی آرام حرف میزد. اتاق شلوغی بود، و من به طور متوالی در حال ترجمه بودم. سرانجام روحانی موقرانه گفت: «من خودم به آنچه ایشان میگوید گوش میدهم.» من فقط پاسخهای روحانی را از فارسی به انگلیسی ترجمه کردم.
کار من به عنوان یک مترجم، نامرئی بودن است. مخاطب باید حس کند به خود گوینده گوش میدهد، نه با یک واسطه. شما تاریخ را میبینید که پیش چشمانتان گشوده میشود. اما هر روز متوجه میشوید که در ترجمه چقدر از مباحث، به خاطر ظرایف تفاوتهای فرهنگی و حالات مختلف سخنرانی، از دست میرود. اختلاف زیادی بین فارسی و انگلیسی وجود دارد. من به شدت آدم هیجانی و سرزندهای هستم. باید بتوانم ارتباط بگیرم و هیجانات را نیز به خوبی منتقل کنم. احمدینژاد تمایل داشت باهیجان سخن بگوید و من آن را منتقل میکردم. بعداً افراد به من میگفتند: «به نظر میرسد تو خودت را جای او گذاشتهای. او آدم دوستداشتنی نیست.»
یافتن یک ایرانی که خوشبین نباشد در این شرایط دشوار است. اما من سیاست ایران را طی دههها دیدهام. من به این باور رسیدهام که خطوط تراز سیاست ایران از یک رییسجمهور به دیگری تغییر نمیکند. اگر از من میپرسید، بین سیاست هستهای ایران در حال حاضر با پیش از به قدرت رسیدن روحانی تشابهات بسیاری وجود دارد.
پینوشت:
* این مطلب در تاریخ ۲۵ جولای ۲۰۱۴ با عنوان A word in your ear: the interpreters who speak for world leaders در وبسایت گاردین منتشر شده است.
برای اینکه خوانندۀ خوبی باشید، نیازی نیست هر کتابی را تا آخر بخوانید
چطور انگیزۀ انتقامجویی در میان یهودیان اسرائیلی از نازیها به اعراب فلسطینی منتقل شد؟
رمان مدار زمین ما را به زندگی روزمره و خیالانگیز شش فضانورد دعوت میکند
چرا برای توصیف روابط انسانی از استعارههای مکانی و معماری استفاده میکنیم؟