دوست داریم مریخ همانجایی باشد که همهٔ آرزوهایمان برآورده میشود
هر وقت از جهان و مافیها ناامید میشویم، یک ایدهٔ رادیکال در ذهنمان جرقه میزند: کاش بمبی همهچیز را ویران میکرد، تا میشد جهان را ازنو ساخت. اما زمانی که پای انسان به فضا باز شد، این ناامیدی شکل دیگری به خود گرفت: زندگی در مریخ. مریخ گناهان تاریخ را به دوش نمیکشد و سطحش بکر و دستنخورده است. نقشهاش را هم مالکان آمازون و تسلا جلوتر برایمان کشیدهاند. اما اگر آن مریخ شبیه همین زمین خودمان شود، به کدام سیارهٔ دیگری کوچ کنیم؟
مگان اوگبلین، پاریس ریویو — سیارهٔ مریخ در زمرهٔ محالات است: بیآب، متروکه، لمیزرع. اتمسفرش آکنده از اشعههای ماوراءبنفش است و فقط حاوی مقادیر ناچیزی اکسیژن است. دمایش در زمستان همپای قطب جنوب است، و در تابستان طوفانهای غباری به راه میافتند که خاک مسموم را به هوا میفرستند که تا چند هفته جلوِ خورشید را میگیرد. هر انسان عاقلی میداند که بشر هرگز به زندگی در آنجا رضایت نخواهد داد. به همین خاطر، مریخ غایت آرمانشهر است: سیارهای که روی آن هیچ آیندهٔ معقولی متصور نباشد، همانجاست که میتوان هر آیندهای را متصور شد. ولادیسلاو لاخزیرما، نویسندهای که اسم «مریخی» را ابداع کرد، رمان آلریل۱ (۱۸۸۳) را نوشت تا به خوانندگان روی زمین متذکر شود که «شاید دنیاهایی درخشانتر از این، و وجودی شادتر از آنچه اینجا میتوانیم داشته باشیم، در کار باشند». مریخ سُرخ است، رنگ گل رُز و انقلاب. بولشویکها، همان هنگام که انقلابشان سرکوب میشد، خیالپردازی میکردند که خیزشهای سوسیالیستی در آنجا موفق میشوند (در نمادشناسی کمونیستی، «ستارهٔ سرخ» از یک رمان علمیتخیلی روسی در سال ۱۹۰۷ با همان عنوان الهام گرفته شده بود که اتفاقاتش روی مریخ رُخ میداد). روی زمین، جنبشها ناکام میمانند، حقها لغو و حاشا میشوند، و همهجور بیعدالتی شایع میشود. اما مثل دو فمنیست قرننوزدهمی اهل ایالت آیوا، روی مریخ میتوان دنیایی را خیال کرد که جای نقشهای دو جنس عوض شده باشند. در رمان پردهبرداری از یک نظیر۲ (۱۸۹۳) به قلم آلیس ایلگنفریتز جونز و الا مرچنت، زنان مریخی رأی میدهند، اهرمهای قدرت را در اختیار دارند، و بیشرمانه سراغ همدمی مردان تنفروش میروند، درحالیکه مردان پی کارهای درون خانه فرستاده شدهاند. در دنیایی که جاذبهاش چهلدرصد دنیای ماست، در سیارهای که بار تاریخ را به دوش نمیکشد، چنین چیزهایی میتوانند اتفاق بیفتند.
این رؤیاپردازیها شاید کُهنه باشند، اما در مقایسه با دیالوگ فعلیمان پیرامون مریخ بیتردید شوقانگیزند. ایلان ماسک مدعی است که رسیدن به آن سیاره آینده را «بسیار هیجانانگیز و جذاب» میکند. ولی وقتی به یک مرد میانسال و نهچندان باجاذبه گوش میدهی که توضیح میدهد چطور کارخانههای پرتابهساز را تأسیس کنیم یا سیستمهای آبکِشت با نور خورشید چطور میتوانند غذایمان را تأمین کنند، بعید است هیجانزده شوی یا اصلاً احساس خاصی به تو دست بدهد. ماسک، بیزوس، و سایر میلیاردرهایی که خود را موظف به خصوصیسازی فضا میدانند خود را «یتیمان آپولو» مینامند: لقبی که قرار است پس از وعدهٔ ناکام نشستن روی ماه نومیدیشان را منتقل کند، اما عملاً وجههٔ «پسران خدا» را به آنها میدهد. پرسشهایی که الهامبخش نویسندگان داستانهای علمیتخیلی بودهاند، در حرفهای آنها جایی ندارد: تقسیم کار در مریخ چگونه خواهد بود؟ رئیس که خواهد بود؟ چهنوع دستورالعمل قانونی پیاده خواهد شد؟ آیا خدمات بهداشت و سلامت رایگان خواهند بود؟ ولی درعوض اگر از آنها دربارهٔ سپرهای حرارتی قابلاستفادهٔ مجدد، سرعتهای ورود میانسیارهای یا مزیت راکتهای فولاد ضدزنگ در مقایسه با کامپوزیتهای کربنی بپرسید، میبینید که باید در بارگاه تخصص بیکرانشان زانو بزنید.
شاید وسوسه شویم که این وسواس روی جزئیات فنی ماجرا را نشانهٔ آن بشماریم که بالأخره موعد سفر نزدیک شده است. ولی این تصور آشکارا پوچ است. ما همانقدر در آستانهٔ تأسیس تمدن روی مریخ هستیم که شورویها در دههٔ ۱۹۳۰ بودند، گرچه آنها هم میگفتند این اتفاق قریبالوقوع است. گفتوگوهایمان دربارهٔ مریخ همواره انعکاس ایدههایمان دربارهٔ تمدن زمینیاند. در وضع کنونی ما، ساختار این گفتوگوها گویا تکرار این ایده است که چالشهای اصلی زمانهٔ ما بیشتر از جنس فنیاند تا از جنس اخلاق نظری، اخلاق کاربردی یا سیاسی. و صدالبته جزئیات فنی هم پیچیدهتر از آناند که اکثر مردم توان فهمش را داشته باشند. نشستهای مطبوعاتی اسپیسایکس و سخنرانیهای تِد ظاهراً چنان طراحی شدهاند که الهامبخش شوق و دیالوگ عمومی دربارهٔ سکونت در مریخ باشند، ولی با رگبار مسائل تدارکاتی و جزئیات غامضشان میگویند که چنین وظیفهای (عین تغییر اقلیم یا تنظیم اقتصاد) باید به دست نوآوران تکنوکرات سپرده شود که دانش تخصصی و فراست مدیریتی جهت تسهیل راهحلهای عینی را دارند.
ما مطمئنیم که دموکراسی در مریخ حاکم خواهد بود و، به قول ماسک، ترجیحاً هم دموکراسی مستقیم، نه یک دموکراسی نیابتی. اندیشهٔ سیاسی مریخی تا همینجا جلو رفته است، ولی درحقیقت بهسادگی میتوان مابقی جزئیاتش را پُر کرد. احتمالاً ائتلافی از سرمایهگذاران ابَرثروتمند، حکومتهای زمینی و بنگاههای چندملیتی (یا چندسیارهای؟) بر مریخ حکمرانی خواهند کرد. یک اقتصاد اطلاعاتمحور خواهد داشت که پژوهشهای حوزهٔ علم و فناوری و مهندسی و ریاضی آن را پیش میرانند و طبقهٔ سرآمدان دانشمند و کارآفرین ساکنش خواهند شد که به نام نوآوری زمام امور را در دست میگیرند. اغلب گفته میشود که مهمترین صادرات مریخ حق ثبت اختراعات خواهد بود (حملونقل هرچیز دیگری بیشازحد گران تمام میشود). این نکته را البته از یک برنامهٔ تلویزیونی واقعنِما هم گفتهاند. به عبارت دیگر، ساختارهای مریخ کمابیش مشابه همانهاییاند که فیالمجلس در دنیایمان رایجاند. میلیاردرهایی که دنبال چندسیارهایشدن میروند نمیخواهند فلسفههای سیاسی و اقتصادی جدیدی را تجربه کنند، بلکه مایلاند شبیه آنی را بسازند که هماکنون بر زمین سلطه دارد، یعنی همانی که ابتدابهساکن زمام امور را به دستشان سپرده است. «زمینیسازی» (فرآیند بازتولید شرایط بومشناختی زمین روی سیارات دیگر) استعارهای است برای میل به بسط نئولیبرالیسم جهانی به فضا، و بس.
برای اولین پیشتازان، بلیت مریخ تقریباً ده میلیارد دلار آب میخورد. کارآفرینان حوزهٔ فضا مدعیاند که، به مرور زمان، و بسته به حجم تقاضا، نقلمکان به مریخ میتواند کمتر از پانصدهزار دلار هزینه بردارد، یا حتی فقط صدهزار دلار شود، یعنی در حد جیب آن آمریکاییهای طبقهمتوسط که مایلاند خانهشان را بفروشند تا هزینهٔ سفر را بدهند. این معیار براساس یک برداشت آزاد از طرحی است که رابرت زوبرین در کتاب پروندهٔ مریخ۳ (۱۹۹۶) ارائه داد، و طرح او هم از این ایده الهام گرفته بود که هزینهٔ مهاجرت یک خانوادهٔ بریتانیایی به آمریکای مستعمرهنشین چقدر بوده است: نقدکردن داراییهای یک خانوار طبقهمتوسط، یا هفت سال درآمد یک مرد شاغل. زوبرین و کارآفرینان عرصهٔ فضا نمیگویند اگر صاحبخانه نباشی، باید چه کنی. همچنین نمیگویند یک نفر چطور میتواند این ارقام را ظرف هفت سال جمع کند، بهویژه اگر زیر آوار بدهی وام دانشجویی باشد، اگر پساندازهایش را برای هزینههای بهداشت و سلامت پایه خرج کند، و اگر کارگران فناوریبلد بهتدریج چنان جا را برایش تنگ کنند که مجبور شود از شهرش برود. حتی بیجا نیست که این قیاس را در جهت معکوس هم بیان کنیم: ازلحاظ تخیلیبودن، دستیابی به جمال و جلال زندگی طب
در دنیای محدود شخصیتهای اصلی، بقیۀ آدمها صرفاً زامبیهایی مزاحم هستند
الگوریتمهای سرگرمیساز برای کار با دانش باستانی حاصل از متون و فضاهای مقدس طراحی نشدهاند
دستتون درد نکنه بعضی وقتا مقالات خیلی خوبی می ذارید (مثل همین مقاله)، ولی عنوان هایی که قرار می دید به نظرم خیلی وقتا حق مطلب رو ادا نمی کنن و حتی غلط انداز هستن. مثلا همین عنوان حسِ استاتوس های غمزده ی شبکه های اجتماعی رو واسه م داشت و هیچ سوال یا شوکی واسه م ایجاد نکرد که وادارم کنه مقاله رو بخونم. فقط بعد از خوندن یه مقاله ی دیگه از نویسنده ش بود که سراغ این یکی هم اومدم.