نامههای آیزایا برلین نشان میدهند که اندیشههای او در اوضاع کنونی نیز متناسب هستند
برلین در این نامهها به مسائل گستردهای میپردازد؛ از عصر روشنگری گرفته تا تأملاتی در باب ماهیت بشر و کثرتگرایی، تضاد ارزشها و آزادی اراده. بهمحض خواندن این نامهها، میفهمیم چگونه این اندیشهها امروزه با ما سخن میگویند؛ آنهم وقتیکه مضطربانه ارزشهای متعارض درونی و بیرونی را به گفتوگو مینشانیم.
6 دقیقه
نیو استیتسمن — در ۱۹۸۹ آیزایا برلین تولد هشتادسالگی خود را جشن گرفت. رادیو ۳ مراسمی چهارساعته برای این رویداد داشت. دو تا از دانشکدههای آکسفورد به احترام او شام دادند، در اورشلیم ضیافتی برگزار کردند و در سالن نمایش سلطنتی لندن هم کنسرتی ویژه. او در نامهای به یکی از همدانشکدههای قدیمش نوشت: «اکنون زمان افول فرارسیده است.» او کاملاً در اشتباه بود. همان سال دیوار برلین برداشته شد و بعد به دو سال نکشید که کمونیسم شوروی نیز نابود شد. اندیشههای برلین بیشازپیش متناسب اوضاع زمانه شد. ملیگرایی و خشونت اخلاقی به اروپا بازگشت. صدور فتوا علیه سلمان رشدی نیز سؤالاتی راجعبه تساهل در جامعهای لیبرال پیش کشیده بود. انتشار زندگینامه، مصاحبۀ دوقسمتی با بیبیسی و حال، انتشار نامههای برلین در چهار جلد با ویراستی عالی، جایگاه او را بهعنوان یکی از متفکران برجستۀ انگلیسی زمانش تثبیت کرده است.
برلین طوری مینوشت که سخن میگفت. استدلالها را بهروی کاغذ میآورد و دامنۀ ارجاعات او آشکارا غیرتصنعی بود. او متفکر برجستۀ سیاسی و تاریخدان فرهنگی بود؛ اما به ادبیات، موسیقی و اپرا نیز علاقه داشت. بسیاری از شخصیتهای برجستۀ زمانش را میشناخت. در این مجموعه، نامههایی به متفکرانی نظیر نوآم چامسکی و کارل پوپر و نیز به شاعرانی چون جوزف برادسکی و استفن اسپندر و موسیقیدانانی همچون آلفرد برندل، یهودی منوهین و ایزاک استرن دیده میشود.
بهترین نامهها ساختهوپرداختۀ دانش او و برای افرادی هستند که میشناخت. برلین در نامۀ بلندی به آلیستر کوک از علل و ماهیت ضدیهودگرایی و محدودیتهای تشبه فرهنگی۱ آغاز میکند و سپس افکار آرتور بالفور و حیام وایزمن را پیش میکشد و راجعبه یهودی یا غیریهودیبودن مادر لنین فرضیهپردازی میکند. سرآخر هم از چرچیل، که «یقیناً رفتاری شبیه یهودیان نداشت»، خاطراتی نقل میکند. یهودیان، یکی از موضوعات محوری این نامهها هستند. در این مجموعه، تأملاتی جذاب درباب اسرائیل، صهیونیسم و هولوکاست و ضدیهودگراییِ تی. اس. الیوت وجود دارد. افزونبراین و احتمالاً جالبتر از همه، مجموعۀ نامههایی است که در دفاع از آن چیزی نوشت که در زمان اقامتش در واشنگتنِ زمان جنگ از هولوکاست میدانست و البته مدعی دانستنش نبود. پاورقیهای ویراستاران در اینجا تحسینبرانگیز و هوشمندانهاند و نشان میدهند دانش برلین بیش از آن چیزی بود که نشان میداد.
برلین عاشق برخی نویسندگان روس بود که سنت آزاداندیشی افرادی نظیر هرتسن، تولستوی، تورگنیف، آخاماتووا و پاسترناک را ادامه میدادند. او در یکی از نامههای ابتدایی این مجموعه دربارۀ آخاماتووا و دوستانش مینویسد: «همچنان پاک، استوار، حساس، فصیح، موقر و بهلحاظ اخلاقی کاملاند.» این عبارت آخر مشهور است. او وقتی به دهشتهای زمانش میاندیشد، غالباً از کسانی سراغ میگیرد که رفتار شریفی داشتند. آیا منظورش نویسندگان بزرگ روس در دوران استالین بود؟ یقیناً. آیا منظورش هانا آرنت بود که شوراهای یهودی در اروپای تحت اشغال نازی را به همدستی در ویرانی جوامعشان متهم میکرد؟ یقیناً نه.
در اینجا نه استدلال فکری، بلکه بشردوستی او حائز اهمیت است. گاه برلین راجع به مسائل مهم اشتباه میکرد؛ اما غالباً جانب اخلاق را میگرفت. او از سر دلسوزی به نقد کمونیسم شوروی پرداخت. وی بر سر مسئلۀ اسرائیل رنج کشید. گرچه در تمام طول عمرش یک صهیونیست بود؛ اما از درون به نقد آن میپرداخت؛ بهویژه در دوران بگین و شامیر. به گفتۀ برلین، مردم، دورنمای۲ او بودند. او به اندازۀ قهرمانان بزرگ خود، شیفتۀ اعضای پرمدعای آکسفورد و مورخان چپی بود که از عقایدشان متنفر بود. او «منفور آدمکش۳» واگنر را تحمل نمیکرد؛ اما اذعان داشت که واگنر «بزرگترین تأثیرگذار فرهنگی در تمام سدۀ نوزدهم» بود. این نکته، علاقۀ او به دشمنان عصر روشنگری را تبیین میکند. او مینویسد:
بهسمت افراط کشیده میشوم، بهسمت آنهایی که ضد خرد و آزاردهندهاند؛ نه کسانی که نرم و ملایم سخن میگویند. او ادامه میدهد: من تقریباً نوشتههای منتقدان، شکاکان و دشمنان را گرچه افراطی باشند، میخوانم؛ زیرا شکافها، عیبها و نقاطی را نشان میدهند که خطر میتواند باموفقیت از آنجا رخنه کند.
شاید برلین پرحرف، دلسوز و احساسی بود. او به بیوۀ آنتونی ادن مینویسد: «تاکنون کسی صادقتر از شما و بهتر یا شریفتر از این نزیسته است.» او همچنین خبرچینی بود گربهصفت و پشت سر افراد غیبت میکرد. صحنۀ مضحکی هست که در آن چامسکی مچ او را در حین خبرچینی میگیرد. این ماجرا پسازاین اتفاق افتاد که نامهای شخصی و محرمانه از برلین اشتباهاً بدست چامسکی افتاد. برلین بهانههای زیادی میآورد؛ اما چامسکی او را نمیبخشد. برلین همچنین در تمام عمرش جانب کسی را نگرفت و احتمالاً درست به همین دلیل، شهودی ترسناک از رنجهای انتخاب اخلاقی در زمان نابودی ارزشها داشت. او به مایکل والزر، فیلسوف سیاسی، مینویسد: «شاید ارزشهای غایی ناسازگار باشند.» گاه نمیتوان «در پی نظمی بیطرف و فراگیر بود که در هر زمان و مکان و برای همۀ افراد درست باشد». در چنین مواقعی که «تضادی بین اهداف زندگی» وجود دارد، ما «مجبور به انتخاب» میشویم.
نامههای مربوط به فلسفه و تاریخ اندیشهها، بهترین نامهها هستند. برلین در این نامهها به مسائل گستردهای میپردازد؛ از عصر روشنگری گرفته تا تأملاتی در باب ماهیت بشر و کثرتگرایی، تضاد ارزشها و آزادی اراده. بهمحض تراوش جملات از قلم این مرد، «بهواقع نباید ادامه دهم»، میفهمیم چگونه این اندیشهها امروزه با ما سخن میگویند؛ آنهم وقتیکه مضطربانه ارزشهای متعارض درونی و بیرونی را به گفتوگو مینشانیم. آیا باید در سوریه دخالت کنیم؟ برای پناهجویانی که در مدیترانه غرق میشوند، باید چه کنیم؟ نامه به والرز اینگونه پایان مییابد: «کسی که نزاع آنتیگون یا رهبران یهودیِ اسیر نازیها را نمیفهمد… بهلحاظ اخلاقی نابیناست.» برلین به بهترین وجه به ما یادآور میشود که او یکی از متفکران لیبرال بسیار بزرگ در دورۀ پس از جنگ بوده است.
اطلاعات کتابشناختی:
برلین، آیزیا. تصدیقات: نامهها ۱۹۷۵ ـ ۱۹۹۷، ویراستاران: هنری هاردی و مارک پاتل، نشر چاتو و ویندوس.
پینوشتها:
[۱] assimilation
[۲] landscape
[۳] murderous hatred