زندگی موفق یعنی زندگی قهرمانها. میخواهی در شغلت برنده باشی؟ اهدافت را مشخص کن، بکوش، رنج بکش، فداکاری کن، برنده شو، و پیروزمندانه بازگرد. پایانبندیِ جذابی است. اما پس از پایان چه؟ هیچکس آنجایی که قهرمانها کنار میکشند را روایت نمیکند. کنارکشیدن یعنی بازنشستهشدن. آرتور بروکس میگوید احساس سردرگمیِ بازنشستهها دقیقاً به همین خاطر است: بازنشستگی هیچجایی در داستان قهرمانشدن ندارد، غافل از اینکه غول مرحلۀ آخر در همین ایام بهسراغ آدمها میآید.
آنچه در این نوبت گوش میکنید نسخهٔ صوتی نوشتاری است از آرتور بروکس که پیش از این با عنوانِ «اژدهای اصلی در دوران بازنشستگی وارد میشود» منتشر شده است. نوشتار این نسخۀ صوتی را اینجا بخوانید.
صدالبته کسانی هستند که از بازنشستگی لذت ببرند، اما چون من مدتهاست دربارۀ شادی در ایام واپسین عمر مینوشتهام، برخی از آنهایی که در ایام قبلی عمرشان موفق بودهاند سراغم آمدهاند که بگویند بازنشستگی چه واقعۀ بیرحمی است: احساس ناشادی، بیهدفی و ملال بر آنها چیره شده است. آنها، در جستوجوی چیزی که خُب خودشان هم نمیدانند دقیقاً چیست، تصمیمهای بدی گرفتهاند و در نتیجه ازدواجشان به فنا رفته است (این هم به تعبیر جامعهشناسان به پدیدۀ «طلاق جوگندمیها» منجر شده که در بازۀ ۲۵سالۀ ۱۹۹۰ تا ۲۰۱۵ دو برابر شده است) یا تصمیمهای ابلهانهای در زمینۀ کسبوکار گرفتهاند که به گمانشان اگر در دوران اشتغالشان بود چنان کاری نمیکردند. یکی به من گفت: «از وقتی که دیگر شاغل نیستم، احساس میکنم برای خودم غریبهام».
فایل صوتی نوشتار «اژدهای اصلی در دوران بازنشستگی وارد میشود» را گوش کنید.
اِد سایمون از ما میخواهد تا در تعریفمان از سبکِ خوب تجدیدنظر کنیم
تاریخ رسانههای جمعی راهحلهایی پیش پای ما میگذارد
آیا واقعاً به بازیهای ویدئویی «معتاد» میشویم؟
چه شد که تریاک به سلاح امپراتوریها علیه یکدیگر بدل شد؟