رمان جدید محمد حنیف، نویسندۀ پاکستانی-بریتانیایی، کمدی سیاهی است از ویرانیهایی که سیاست خارجی ایالات متحده در خاورمیانه به بار آورده است. داستان در هم پیچیدهای از یک خلبان آمریکایی که پس از سقوط بمبافکنش مجبور میشود در میان مردمی زندگی کند که قرار بود قتلعامشان کند. موقعیتی غریب از مواجهۀ سربازی که مجبور به اطاعت است و مردمی که دنبال راه نجاتی میگردند.
آنچه در این نوبت گوش میکنید نسخهٔ صوتی نوشتاری است از دینا نیری که پیش از این با عنوانِ «اگر آن شهرها را از میان نمیبردم، چه کسی اردوگاه آوارگان میساخت؟» منتشر شده است. نوشتار این نسخۀ صوتی را اینجا بخوانید.
سرگرد اِلی در نیروی هوایی ایالات متحده، خلبان بمبافکن است و ابتدای کار خیلی دلش میخواهد که «بُزچرانهای منحرف» را در یک کشور گمنام خاورمیانه به آتش بکشد. اسم بمبهای لیزریاش «آرره» و «آرره همینه» است. سرهنگش به او میگوید: «جنگی در جریان است، و جنگ قطعاً فرصت است و بس». برای همین او داوطلب مأموریت میشود تا مجبور نباشد آخرهفتهها را با همسرش بگذراند: «هیچچیز بهتر از این نیست که بارتان را خالی کنید، آن حس شانه خالی کردن». ولی در بیابان سقوط میکند، و پس از هشت روز گرسنگی و سرگردانی، به دست نوجوانی سروزباندار به اسم مومو و سگش مات نجات پیدا میکند. آن نوجوان و سگش در همان اردوگاه آوارگانی زندگی میکنند که او قرار بود بمباران کند.
فایل صوتی نوشتار «اگر آن شهرها را از میان نمیبردم، چه کسی اردوگاه آوارگان میساخت؟» را گوش کنید.
خشونت برای بیشتر آدمها غیرقابلفهم است. نظریهای جدید میگوید خشونت نه ذاتی است، نه عقلانی
آیا واقعاً به بازیهای ویدئویی «معتاد» میشویم؟
شاید در نهایت مهمترین چیزی که ما انسانها را از حیوانات متمایز میکند توانایی احساس انزجار باشد
اقتصاد زبان قدرت است و همۀ ما را تحت تأثیر قرار میدهد، پس بهتر است دربارۀ آن بدانیم