یک روزنامهنگار آلمانی، که برای دورهای دو ساله، به آمریکا رفته بود، از تجربیات خود از این کشور نوشته است. کشوری که خود آن را «مملو از تناقضات» میداند. تناقض آزادی و نظارت، تناقض امنیت و ترس، و در ورای همۀ آنها تناقض رؤیاها و کابوسهای آمریکا. کشوری که بیمهابا همهچیز را دور میریزد و دوباره میسازد. از ایدهها و نظریهها، تا قهرمانان ورزشی و سیاستمداران.
آنچه در این نوبت گوش میکنید نسخهٔ صوتی نوشتاری است از فایت مدیک که پیش از این با عنوانِ «دو سال زندگی در آمریکا به یک آلمانی چه چیزهایی آموخت؟» منتشر شده است. نوشتار این نسخۀ صوتی را در اینجا بخوانید.
مدتی پیش کتابی از بری گلسنرِ جامعهشناس خواندم. نظریۀ گلسنر این است که آمریکاییها در فرهنگی از ترسْ زندگی میکنند و هیچ کاری برای مقابله با آن انجام نمیدهند، بلکه فقط میگذارند زندگیشان در مارپیچی نزولی از پارانویا سُر بخورد. زیاد به این نظریه فکر کردهام. در بتزدا، واقعاً چیز چندانی نیست که بخواهید از آن بترسید، مگر پشهها و تصادفها. اما صرفاً نوعی رواننژندی هم میتواند باعث شود تا خانۀ فرد مثل نوعی پناهگاه به نظر برسد. گاهی بتزدا به نظرم پناهگاهی بزرگ میرسید.
فایل صوتی نوشتار «دو سال زندگی در آمریکا به یک آلمانی چه چیزهایی آموخت؟» را گوش کنید.
اِد سایمون از ما میخواهد تا در تعریفمان از سبکِ خوب تجدیدنظر کنیم
تاریخ رسانههای جمعی راهحلهایی پیش پای ما میگذارد
آیا واقعاً به بازیهای ویدئویی «معتاد» میشویم؟
چه شد که تریاک به سلاح امپراتوریها علیه یکدیگر بدل شد؟