نظر بروس رابینز دربارۀ کتاب «راه جدید جهان: دربارۀ جامعه نئولیبرال»
حکومتمندی اصطلاحی است که میشل فوکو ابداع کرده است. او میخواست توضیح دهد چگونه منطقِ تازۀ نئولیبرالیسم، تلاش میکند تا مناسباتِ بازار آزاد را وارد کوچکترین حوزههایی زندگی خصوصی کند. داردات و لاوال، نویسندگانِ کتاب «راه جدید جهان» تلاش کردهاند تا تحلیل فوکو را جلوتر برده و جامعۀ نئولیبرال را توصیف کنند.
The Monster of Governmentality
20 دقیقه
بروس رابینز، لسآنجلس ریویو آو بوکز — اندیشمندانی که ایدۀ سرمایهداری را خلق کردند، مانند آدام اسمیت، تصور شایعی داشتند که بازار آزاد مانند ماشینی است که به خودی خود کار میکند و به همگان سود میرساند، حداقل در بلند مدت. همچنین باور داشتند که مداخلۀ دولت کار این ماشین را خراب میکند. از این رو است که، هرچند مواد غذایی فراوانی در دوره خشکسالیِ ایرلند در دهه ۱۸۴۰ وجود داشت، سلطنتِ انگلستان هیچ گامی برای توزیع این مواد غذایی بین گرسنگان بر نداشت، حتی بسیاری از کسانی که از تاریخ هیچ نمیدانستند نیز احتمالاً میتوانستند پیشبینی کنند که این کار چه عواقبی خواهد داشت. در اقتصاد به این دکترین لسهفر یا لیبرالیسم میگویند.
لیبرالیسم، بهمنزلۀ نظریهای سیاسی و نه صرفاً اقتصادی، موجود متفاوتی بوده و هست. آزادی فردی ارزشی محوری در لیبرالهای سیاسی است، اما برخی از آنها طرفدار گونهای از اقدامات دولتی هستند که از محرومانی حمایت میکنند که لیبرالیسم اقتصادی خود را علیه آنان تعریف کرده است. این مسئله همواره سردرگمکننده بوده است. سردرگمی وقتی عمیقتر شد که مردم شروع کردند به سخن گفتن دربارهٔ نئولیبرالیسم، واژهای که معلوم نیست از کجا سربرآورد، اما در دهۀ ۱۹۹۰ استفاده از آن سر به فلک میکشید و امروزه یکی از متداولترین برچسبهایی است که به نظامی که در آن زندگی میکنیم زده میشود. اما نئولیبرالیسم راجع به چیست؟
لیبرالیسم اقتصادی یا لیبرالیسم سیاسی؟ یا ترکیب منحصربهفردی از هر دو است؟ به عبارت دیگر: اگر اکنون نئولیبرالیسم نام این بازی است، قدرت در کجای این جامعه نهفته است؟ آیا سیاست همچنان اهمیت دارد، یا این اقتصاد است که حرف نهایی را میزند و نمایش را کارگردانی میکند؟ دستیابی به پاسخ برای این سوالهای نهچندان کسالتآور، نکتۀ اصلی اثر جدید، غنی، و چالش برانگیز گروهِ فیلسوف-جامعهشناسِ پیر داردات و کریستین لاوال است: راه جدید جهان: دربارهٔ جامعه نئولیبرال.
معمولاً فرض کردهاند که نئولیبرالیسم به معنای اختراع مجدد لیبرالیسم است، رویدادی که عموماً در دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ اتفاق افتاد. داردات و لاوال ایدۀ اختراع مجدد را رد میکنند؛ آنها معتقدند نئولیبرالیسم نسخۀ جدیدی است و کاملا متفاوت از نسخه قدیمی. اما حرفشان فقط هنگامی معنا مییابد که به یاد آوریم که لیبرالیسم اقتصادی قدیمی کی و چرا محبوبیت خود را از دست داد. این اتفاق در دهۀ ۱۹۳۰ روی داد. رنجهای بلندمدت، جهانگستر، و تقریباً تصورناپذیرِ ناشی از رکورد بزرگ، ایمان به بازار آزاد را همچون اعتقادی نشان داد که علاقهای ندارد به شواهد منطقی گوش بسپارد و ببیند ممکن است چیزهایی وجود داشته باشد که طبق برنامۀ «الهیِ» لسهفر پیش نرود. ایمان به اینکه شرایط در یک زندگی اقتصادی فرضی، البته پس از مرگ، بهبود خواهد یافت در نظر کودکانِ واقعیای که به کافهتریاها فرستاده میشدند و چیزی برای خوردن به آنها داده نمیشد رضایتبخش نبود. بنابراین، در سال ۱۹۴۶، در کنارِ برنامههای دولتی دیگر برای برابرسازی فرصتهای اقتصادی و مهارِ سودجوییِ مهارناپذیر، نهارِ یارانهای در مدرسه نیز بالاخره به قانون تبدیل شد.
لیبرالهای اقتصادی از شرمندگی به سکوت نسبی فرو رفتند. و، حداقل برای چند دهه، نابرابری اجتماعی در ایالات متحده تا اندازهای کاهش پیدا کرد. اما «رکود تورمی» در اواخر دهه هفتاد، با بحران نفتی ترکیب شد و به بحرانِ اقتصادیِ فراگیری منجر شد. در سال ۱۹۸۰، رونالد ریگان بهعنوان رئیس جمهور ایالات متحده برگزیده شد، بلافاصله ۲۵ درصد از بودجۀ برنامۀ نهار در مدرسهها قطع شد، به همین خاطر اصطلاحی سر زبانها افتاده بود که از این به بعد، سس گوجه فرنگی هم از سبزیجات به حساب میآید. نئولیبرالیسم که داشت در پستوها و اتاقفکرهای بازار آزاد در ایالات متحده و اروپا میبالید، برپایۀ چیزی راهاندازی شد که ثابت شده بود راهی است فوقالعاده.
مجموعۀ شناختهشدهای از معیارها وجود دارد که به قول معروف، محیط دوستانهای برای کسبوکارهای بزرگ، و محیط به شدت غیردوستانهای برای تهیدستان بوجود آورد. داردات و لاوال منکر این معیارها نمیشوند: خصوصیسازیِ خدماتِ عمومی، مانند رفاه اجتماعی و آموزشوپروش، قطع بودجه و از بینبردن نهادهای دولتیِ متصدیِ حمایت از مشتریان، مقرراتزدایی از بخش مالی، و غیره. آنها فهمی را نشانه گرفته بودند که میگفت نئولیبرالیسم نمایانندۀ تلاش سرمایهداری برای تضعیف دولت است. در نظر آنان، آنچه در نگاه اول، حملۀ همهجانبۀ منافع شرکتها به دولت بزرگ بوده است، در واقع فرایندی است که در آن، خودِ دولت نه فقط همدست، بلکه شریکی فعال است. نئولیبرالیسم، آنجوری که تقریباً همۀ چپگراهای تیپارتی فکر میکنند، دیوانگیِ سرمایۀ جهانی و افسارگسیختگیِ آن نیست. مقصر و تحریککنندۀ اصلی، نهاد مرموزی است که داردات و لاوال به پیروی از میشل فوکو به آن میگویند «حکومتمندی».
در اواخر دهۀ ۱۹۷۰ فوکو مجموعه سخنرانیهایی دربارهٔ لیبرالیسم و نئولیبرالیسم ارایه کرد که پس از مرگ وی با عنوان تولد زیستسیاست منتشر شد (او در سال ۱۹۸۴ درگذشت). داردات و لاوال به قوای پیامبرگونۀ فوکو احترام گذاشتند و وظیفۀ خود را در قبض و بسط بحثهای بعضاً ناقص و مبهم او تعریف کردند. عنوان فرانسوی کتابِ بسیار مشهور آنها، «منطقِ دنیای جدید۱» تنها به راه جدیدی از جهان اشاره ندارد، بلکه دلیلی جدید و منطقی نو را در بر میگیرد، منطق جدیدی که شیوۀ جدیدی از حکمرانی نیز هست. با این حال، «راه جهان۲» ترجمه بدی نیست، اما منظور آنها از وام گرفتن واژگان فوکو مانند حکومتمندی و عقلانیتِ دولتی، میتواند تحت عنوانِ زیستسیاست نیز توضیح داده شود. زیستسیاست طبقِ فهمِ آنها، میلِ شدید به استعمار و کنترلِ بیشتر و بیشترِ جنبههای شخصیِ زندگی را توصیف میکند: تولید مثل، جذابیتهای جنسی، نظمبخشیِ روزانه به خود، جامعهپذیری، و غیره. زیستسیاست قرار است نه از طریق منع یا سرکوب راههای قدیمی زندگی، بلکه با تولید راههای فریبندۀ جدید برای ما کار کند. ما با آن چیزی کنترل میشویم که خودمان انتخاب میکنیم.
نوع کاربستِ اندیشههای فوکو توسطِ داردات و لاوال به من یادآوری میکند که چرا همیشه نسبت به کارهای او مشکوک بودهام: اینکه چیزی بر ما حکمفرماست (نه یک نهاد، بلکه شیوهای از بودن که بر هرچیز، از جمله ما، نفوذ میکند)، که از هر استیلایِ سیاسیای سلطهگرانهتر است و در عین حال، همچون اغلب رژیمهای تمامیتخواه، خواهان دانش و کنترل کامل است. این فرض یک مقداری پارانوئیدی است، حتی در عصر افشاگریهای ادوارد اسنودن دربارهٔ آژانس امنیت ملی امریکا. اما داردات و لاوال را به سمتوسوهای جالبی هدایت کرده است. در فصل آخر کتاب، بعد از بحث درباره ریشههای فکری نئولیبرالیسم در آلمان و ایالات متحده، آنها این بحث را مطرح میکنند که بوروکراسی دولت، از اصول مدیریتی جهانِ تجارت اتخاذ شده است، چیزهایی مانند شاخصهای خروجی و انگیزههای بازار، انعطافپذیری در کارآفرینی (بهجای سیاستهای بلندمدت و اصولی) و رقابت بیرحمانه و بیپایان میان مردم و نهادها (به هزینۀ زیرپا گذاشتنِ اهداف عمومی). در نتیجه آنچه بهمنزلۀ «اصلاح» و «عقلانیشدن» تعبیر شده، دولت را بیش از پیش به «یک واحد اقتصادی در میان دیگر واحدهای اقتصادی» تبدیل کرده است.
مهمتر از آن -در واقع، این نکتۀ اصلی کتاب است- نئولیبرالیسم نوعِ جدیدی از فرد را تولید کرده است، و یا همانطور که فلاسفهٔ قارهای میگویند، نوع جدیدی از سوژه، سوژهای که بخشِ عمومی و خصوصی را به هم وصل میکند: «فرد نئولیبرال فردی رقابتی است، که کاملاً در رقابتهای جهانی غوطهور شده است» و علاوه بر آن: «ما از قفس آهنین اقتصاد سرمایهداری که وبر به آن اشاره میکند، بیرون نیامدهایم. در عوض، در برخی موارد باید بگوییم که هر کسی در حال ساخت قفس آهنی کوچکی برای خودش است.» این کتاب به ما میگوید که جهت خواستههای ما و روح ما را تغییر دادهاند. برای داردات و لاوال، این مفهوم که فوکو از آن بهمثابۀ مشخصۀ مدرنیته یاد میکند، در عصر نئولیبرالیسم، به طور فزایندهای نقش اقتصادی به خود گرفته است: اکنون از همۀ ما انتظار میرود که کارآفرینان خودمان باشیم، همیشه خودمان را به کار در سطوحِ بالاتر هل دهیم، همیشه به دنبال فرصتهای جدید سرمایهگذاری باشیم، حتی فرصتهای با ریسک بالا، تا اینکه به بهترین شکل از منابع شخصی خود بهرهبرداری کنیم و حداکثر سود شخصی را بدست آوریم.
و ما به این خواسته تن میدهیم. هر چقدر هم که به خودمان، نهادهایی که برایشان کار میکنیم، و به خیرات عمومی آسیب برسانیم، باز هم از آن خوشمان میآید. در غیر این صورت این ترفند کار نمیکند. این تحلیل خاص و شاخص فوکو است. شاید به طور کامل توضیح ندهد که چرا نئولیبرالیسم به خوبی در واقعیت اجتماعیِ سرنگونشدۀ بحران مالی ۲۰۰۸، جا خوش کرده است -سوالی که برای همۀ کسانی که نقدهای اخیر نئولیبرالیسم را دنبال میکنند مطرح است- ولی حداقل تلاشی است برای پاسخ به پرسشی اساسی.
همانند فوکو، داردات و لاوال اصرار دارند که در حالی که لیبرالیسم قدیمی در قرون ۱۸ و ۱۹، بازار آزاد را همچونِ شرایط طبیعی بشر در نظر میگرفتند، لیبرالیسم جدید قبول میکند که بازار آزاد بههیچوجه طبیعی نیست. برعکس، باید اول ساخته شود و بعد طوری شکل بگیرد که طبیعی به نظر برسد. و برایِ ساختنِ بازاری جهانی که در آن همه با هم آزادانه و بیوقفه به رقابت مشغولند بدون اینکه سوال و یا شکایتی مطرح کنند، نئولیبرالها به کمک دولت نیاز دارند. درهرحال، این نتیجهگیریِ کسانی است که به اوردولیبرال مشهورند، جمعی از اقتصاددانان آلمان پس از جنگ که داردات و لاوال، به پیروی از فوکو، آنها را از مکتب شیکاگویِ طرفدار بازار آزاد متمایز میکنند که سهم بزرگی از اعتبار و یا سرزنش ناشی از نئولیبرالیسم به همین مکتبِ شیکاگو نسبت داده شده است.
این وابستگی تاریخی به حمایت از دولت، توضیح میدهد چرا نئولیبرالیسم از همان ابتدا جریانی سیاسی و نه صرفاً اقتصادی بوده است. بنا بر همین مسئله است که داردات و لاوال استدلال میکنند که چرا سیاستهای چپگرایانهای که تلاش میکنند از نقش دولت در برابر سرمایه دفاع کنند، به طور بنیادینی گمراه شدهاند. دولت نئولیبرال همواره طرفدارِ سرمایه بوده و هست. پس سؤال این است: آیا چپِ اقتصادیِ مارکسیستِ آگاه، در اشتباه است که تلاش میکند از دولت استفاده کند تا نابرابری را به عقب براند؟ آیا ترغیب به بازگشت از سیاستهایی که از دوران ریگان آغاز شده، راهی است برای مقاومت در برابر سرمایه؟ یا اینکه این کارها در بهترین حالت اتلاف وقت، در بدترین حالت خطای ایدئولوژیک مهمی است که وضع موجود را تأیید میکند؟
این بحث ارزش مطرحشدن را دارد. برای بسیاری از بنیانگذاران این نوع نقد، همانطور که نویسندگان در کتاب نشان میدهند، ایدۀ وحدت اروپا برایِ محافظت در برابر اثرات مخرب رقابتهای ملی نبوده، بلکه برعکس، تلاشی بوده است برای محافظت از خودِ رقابت و برقرار کردن آن در جاهایی که پیش از آن وجود نداشت. خیلی سادهلوحانه است که تصور کنیم «اروپا» ساخته شده تا سدی در برابر جهانیشدنِ بیقیدوبند باشد. در طول این بحران اخیر که هنوز ادامه دارد، دولتها با تحمیل هزینههای قابلتوجهی به مالیاتدهندگان، بدهیِ بانکها را پرداخت کرده و سیستم مالی را نجات دادند، بنابراین دولت از ویژگیها و نقش ذاتی خود خارج نشده بود. لذا از نظرِ داردات و لاوال، بحران آنطور که برخی فکر میکردند، بیهوده از بین نرفت. هیچگاه امکان نداشته است که دولت سیستم مالی را مجبور به اطاعت از صلاح مردم کند. نمیتوان گفت که دولت در انجام چیزی شکست خورده است که هیچگاه برای انجامش تلاش نکرده است.
با تکمیل جزئیات تاریخ فکری نئولیبرالیسم، مثلاً نشان دادنِ آغازگاههای سستِ نظری و دستهبندیهای درونی آن، ممکن است کسی فکر کند که داردات و لاوال دارند ادعا میکنند که فتوحاتِ اخیرِ نئولیبرالیسم، خیلی کورکورانه، نامتقین، و تصادفی بوده است. اما اثرِ این کتاب دقیقاً برعکس است. نویسندگانِ کتاب، با ادغام فوکو با ماکس وبر، نئولیبرالیسم را بهعنوانِ نتیجۀ اجتنابناپذیر «عقلانیشدنِ هستی» مطرح میکنند (۱۱). اما اگر جوانب موضوع را در نظر بگیریم، استدلال ماکس وبر قانعکنندهتر از این دو اندیشمند است. برای وبر، به شکلی خام و کلی، عقلانیشدن تنها آن چیزی نیست که سرمایهداری میخواهد، بلکه همانی است که خیلِ گستردۀ مردم خواهانِ آنند، (و بر خلاف تفسیر فوکو) آنهم به دلایل منطقی و یا درکشدنی.
چه کسی انصاف در کاربردِ قوانین جهانی را نمیخواهد، یا چه کسی به حفاظت دربرابر هویوهوس خودسرانۀ رهبران، یا به منافع مادی حاصل از تسلط بر طبیعت نه میگوید؟ از سوی دیگر، برای داردات و لاوال، نامشخص است که عقلانیشدن چطور نظر ما را جلب میکند و این کار در خدمت چه منافعی قرار میگیرد. با استدلالاتی هیجانی علیهِ عقلِ سلیمِ مارکسیستی، آنها اصرار دارند که «انگیزه» از سرمایهداری نشات نمیگیرد. خب در این مورد، از کجا نشئت میگیرد؟ چه کسی یا چه چیزی میتواند انگیزۀ موشکافیها و فشارهایی باشد که سیستم محتاج آنهاست؟ چرا باید باور کنیم هیولایی در سایه به نام حکومتمندی وجود دارد که این چیزها را میخواهد و یا به آنها نیاز دارد یا آنطور که نویسندگان اشاره میکنند، باید حتی از سرمایهداری هم بزرگتر و قویتر باشد، آنقدر بزرگ که گنجاندنِ تصویرِ آن در قابِ عکس، ناممکن شود؟
اگر همه آنچه داردات و لاوال میخواستند بگویند این بود که چگونه دولتها در مقرراتزدایی و دفاع از بخش مالی همدست بودهاند، مشکلی نبود. اما آنها میخواهند استدلال کنند که ضربۀ اصلی مقرراتزدایی از طرف دولت بوده است، یا حداقل به همان اندازه از طرف دولت بوده است که از طرف بانکها. این ادعا سفسطه است، و زمانی که آن را بیان میکنند، دمِ خروسِ فوکویی آن به شکلِ زنندهای بیرون میماند. شما میتوانید درک کنید که چرا سرمایه میخواهد دولت را به استعمار خود در آورد یا چرا دولت سود خود را محدود میکند یا آزادیِ عمل خود را تهدید میکند. با این حکومتداریِ خداگونه که قرار است به صورتِ مرموزی ورای، یا پشتِ، و یا از میان همه جنبههای وجود اجتماع شناور باشد، دشوارتر است که درک کنیم چه منافعی تامین میشود. پارادوکسِ استراتژی بدون استراتژیست، فراتر از قدرت تصور ما نیست؛ ما میتوانیم تصور کنیم که رعدوبرق بدون زئوس باردار شود. این دقیقاً مثلِ توضیحی است که برای از بین بردن دولت رفاه مطرح میشود، توضیحی که کمتر از آلترناتیوهای پیشین خود پذیرفتنی به نظر میرسد.
آیا فعالیتهای شهروندان عادی، حکومتمندی را (هر چه که هست) به همان شکلی تهدید میکند که داد-فرانک۳ بخش مالی را تهدید کرده بود (تازه اگر لابیگران آنقدر جلوی بانکها پول نمیریختند که نشان دهند این قانون کسی را گاز نمیگیرد)؟ من این را نمیفهمم. ماجرا متفاوت بود اگر بدهکاران حاضر به پرداخت وامهای دانشجویی و یا بدهیِ کارتهای اعتباری خود نبودند. به منظور به کرسی نشاندن بحثشان، نویسندگان باید نشان میدادند که شهروندان به اندازۀ کافی سرکش بودهاند که به حکمرانی، با آن قدرتی که آنها از آن سخن میگویند، نیاز بوده است؛ یعنی حق کنترل بر همه جزئیات خصوصی زندگی. اما آنها چه نوع طغیانهایی را نشان دادهاند؟ آیا جامعه دچار سکتۀ قلبیِ جمعی شده به دلیل ازدواج بین افراد از نژادهای مختلف و یا جنسیت یکسان؟ یا چون زنها کمتر میزایند؟ یا به دلیل استفاده بیش از حد از تلفن همراه؟ نه، مسلماً نه، البته اینکه واقعیت اینطوری نیست، اثبات نمیکند که نئولیبرالیسم آنچیزی نیست که نویسندگان میگویند. بله، مردان جوان سیاهپوست به طور ناجوانمردانهای بیشتر تعقیب، دستگیر، و زندانی میشوند. بله، قوه مجریه که هرگز خود را مورد تحقیق و تفحص قرار نمیدهد، در عادت بازپرسیهای غیرمتعارف و غیرقانونی از دیگران غرق شده است.
بله، شرکتهای بزرگ (و نه دولت) به دنبال کسب سود از نظارت بر هر کلیک ماوس ما هستند. اما به داردات و لاوال باید اطمینان داده شود. آنها ساکن جامعۀ تمامیتخواه کابوسواری نیستند که هرکسی که مقالۀ فوکویی درباره نئولیبرالیسم بنویسد با خطر جدی حبس مواجه خواهد شد. همۀ آنانی که دربارهٔ احتمال خزیدن مداوم زیستسیاست شیر و خط میکنند، باید نفس عمیقی بکشند و این را به رسمیت بشناسند که، بهتر یا بدتر، چقدر زمینه برای مردم برای انجام کارهایی است که «قدرتِ مسلط» کمترین اهمیتی به آن نمیدهد؟ انتشار این کتاب خود نشانهای از آن است.
راه جدیدِ جهان فکر میکند نامِ تنها مقصرِ دوران نئولیبرالیسم را افشا کرده است: کارآفرینِ رقابتجوی درجستجوی خطر. برچسبزدن روی یک عصر، ادعای کوچکی نیست. اینجور ادعاها تیترهایی تولید میکند که توجه مردم را جلب میکند. سردبیران این مجله بیشک خوشحالتر بودند اگر من میتوانستم تیتر این مطلب را چیزی بگذارم شبیهِ «جنبشِ عشقِ خطرها». اما در واقع هرچند وقت یکبار، اینجور جنبشها و اینگونه شبیهسازیها اتفاق میافتد؟ درست است، در میانِ کاندیداهای احتمالی برای «شخصیت زمان ما» به نظرِ شما هم شخصیتِ کارآفرین، به اندازۀ کافی، قابلقبول است. مخصوصاً در مقایسه با نمونههای مورد علاقۀ قدیمی مانند خودشیفته، سست عنصر، مُدپرست، یا از آن هم قدیمیتر، ریاضتکشها و مخالفانشان، هندوهای از جهان بُریده. به قول سرگئی آدیر، که کتاب اخیر وی دربارهٔ نئولیبرالیسم هنوز به انگلیسی ترجمه نشده است، مشتری بهمثابۀ سوژۀ کاپیتالیست آنچیزی است که فوکو در سخنرانیهای سیسالهاش عمداً از او روی گردانده است، تعداد بسیاری از دیگر متفکران، بهویژه در میان چپها، با صحبت درباره مشتریگرایی به شهرت دست یافتهاند. فوکو چیز متفاوتی میخواست… در واقع، اگر فردی به دنبال تیپ شخصیتیِ یگانهای بود که بتواند سرمایهداری را نمایندگی کند، «مشتری» نمایندۀ تعداد خیلی بیشتری از مردم بود تا «کارآفرین». اما چرا باید دنبال تیپ یگانهای بود وقتی داستان واقعی (در نظر من) تکاپوی متناقض و غیرممکنِ چیزی است که سیستم تلاش میکند برای آن در قلب و زندگی روزمره ما جا باز کند؟
چند دهه پیش، دانیل بل بر تضادی در سرمایهداری تأکید کرد که بین زُهد در اخلاقِ کار و خوشباشیِ هندوئیستی در اخلاق مصرفکننده در جریان است. داردات و لاوال، بیآنکه کمترین اشتراکی با دانیل بل داشته باشند، پیشنهاد میکنند که کارآفرین رقابتپذیر سنتزی میان این دو است. این تعریف کارآفرین را بَرَندۀ آشکار رقابت برای تبدیلشدن به برندِ عصر ما میکند. اما آیا اینگونه است؟ هر باشگاهِ ورزشیِ مجهز در لوسآنجلس یا نیویورک، بیشک طیف وسیعی از مشتریانِ از راه دور و وفادار دارد که متعصبانه طرفدار خود نظمدهی، خودانکاری، و خود سرمایهگذاری هستند. اما این بدنهای خوشتیپ و مد روز و کاری، نمیتوانند توضیح دهند چرا همین چند وقت پیش میلیونها هندی به یک ملیگرای هندو رای دادند. که این امر بیشتر به این مربوط میشود که چگونه سیستم اقتصادی، تودهها را با رؤیای فراوانی چشمگیر دست انداخته است که همین امر آنها را از درک واقعیت باز داشته است. فوکو و پیروان او همیشه به خاطر در نظر گرفتن بیعدالتیِ غیر اقتصادیای که در رادار مارکسیستی ظاهر نمیشود، امتیاز کسب کردهاند. اما گاهی نیاز آنها به اصرار بر اینکه «احمق، مشکل اقتصاد است» احمقانه به نظر میرسد.
هیچ چیز احمقانهای در پیشنهاد پایانی کتاب وجود ندارد، که ما سعی کنیم علاوه بر خودمان به فکر دیگران هم باشیم، و تلاش کنیم که اینکار را از طریق تعاون و همکاری انجام دهیم تا از طریق رقابت. رقابتی نباش! به افکار عاشقانهتر فکر کن! بله، همیشه ایدهی خوبی است. متاسفانه، این سیاست بسیار نرم، همۀ آنچیزی است که داردات و لاوال رها کردند وقتی از تنظیم مقررات برای بانکها صرفنظر کرده و در عوض از وجود و گسترش آن نهادهای دولتی که سرمایه آن را تضعیف کرده است و همچنان تضعیف میکند دفاع میکنند. برای آنها، این واقعیت که منافع شرکتهای بزرگ برای تضعیف و مشروعیتزدایی از این نهادها بسیار مفید بوده، موضوعیت ندارد. «بنابراین دولت نئولیبرال ابزار نیست که بتوان برای اهداف متناقض به کاربسته شود. از آنجا که دولت -استراتژیست- به طور مشترک درباره سرمایهگذاریها و هنجارها تصمیم میگیرد، آن بخشی از ماشین است که باید با آن مبارزه کرد.» نهادهای اختصاص داده شده به آموزش و پرورش، رفاه اجتماعی، تشخیص سوء استفاده مالی، تضمین خلوص هوا و آب، و غیره باید در همان رده اخلاقی-سیاسی قرار گیرند که سازمانهای جاسوسی دربارهٔ شهروندان عادی و پاکسازی مسیر برای بخش مالی جهت قمار با پسانداز و حقوق بازنشستگی ما اختصاص داده شده است. این امر کمی مشکلدار به نظر میرسد.
داردات و لاوال به نظریهپرداز سیاسی امریکا، وندی براون۴، ارجاع میدهند که از موضعگیری آنها با یک استدلال هوشمندانۀ روانشناختی حمایت میکند. براون میگوید، در عصر نئولیبرال، چپ وسوسه شده است که برای آن نهادهای دولتیای که سرمایه نابود کرده است، سوگواری کند. همانطور که فروید میگوید، سوگواری شامل خیالپردازی و ایدهآل پنداشتن شیء از دسترفته میشود. براون به ما هشدار میدهد که باید به یاد داشته باشید ما از همان ابتدا هم هرگز واقعاً این نهادها را دوست نداشتیم. لیبرال دموکراسی لیاقت عشق ما را نداشته و ندارد. پاسخ به این جمله، این است که مسئله عشق نیست. شما لازم نیست که به ناهار مدرسه و یا تحقیق و تفحص از بخش مالی و یا حفاظت از محیط زیست عشق بورزید تا قبول کنید که بسیاری از ما با داشتن این چیزها، و با تأمین بودجۀ آنها، وضعیتی بهتری خواهیم داشت.
اطلاعات کتابشناختی:
Dardot, Pierre, and Christian Laval. The new way of the world: on neoliberal society. Verso Books, 2014
پینوشتها:
• این مطلب را بروس رابینز نوشته است و در ۱۰ ژوئن ۲۰۱۴ با عنوان «The Monster of Governmentality» در نشریۀ لسآنجلس ریویو آو بوکز منتشر شده است و وبسایت ترجمان در تاریخ ۱۸ شهريور ۱۳۹۴ آن را با عنوان «هیولای حکومتمندی» و ترجمۀ علی طیبی منتشر کرده است.
•• بروس رابینز (Bruce Robbins) استاد زبان انگلیسی در دانشگاه کلمبیاست. آخرین کتاب او ذینفع (The Beneficiary) نام دارد.
[۱] La nouvelle raison du monde
[۲] way of the world
[۳] Dodd-Frank یا به تعبیر کاملتر Dodd-Frank Wall Street Reform and Consumer Protection Act یکی از قانونهای فدرال آمریکاست که طبقِ آن دولت میتواند در تنظیم مسائل مربوط به بخش مالی دست داشته باشد. این قانون در سال ۲۰۱۰ تصویب شد. مترجم.
[۴] Wendy Brown