آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 13 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
وقتی کسی چیز غلطی را باور کرد، دیگر کار از کار گذشته است. باید قبل از آن دست به کار شویم
سیگاریها میدانند سیگارکشیدن مضر است، اما دست از عادتشان برنمیدارند. همانطور که همه میدانیم مصرف زیاد قند چه عوارضی دارد، اما عاشق شیرینی هستیم. بااینحال، دایرۀ چیزهای غلطی که از آنها دست نمیکشیم، به این مسائل محدود نمیشود، در واقع، باورهایی مثل نژادپرستی، واکسنهراسی، یا انکار تغییرات اقلیمی هم معمولاً از همین سازوکار پیروی میکنند. ذهن ما مستعد مقاوت در برابر دانش است و شرایط جامعۀ امروز این کار را آسانتر از همیشه کرده است. فیلسوفی سوئدی در تلاش است تا راهحلی پیدا کند.
19 دقیقه
گفتوگوی دیوید مکلین با آسا ویکفورش، آی.اِی.آی — پروژۀ میانرشتهای «مقاومت مقابل دانش: علل، عواقب و درمانها»۱ که در اکتبر ۲۰۱۸ کمکهزینۀ ۵.۶ میلیون دلاری بنیاد علوم انسانی و اجتماعی سوئد را دریافت کرد، در بیانیۀ مأموریت خود میگوید: مقاومت در برابر دانش یعنی «میل به نپذیرفتن دانش موجود». آسا ویکفورش مدیر این پروژه است. او که استاد فلسفۀ نظری در دانشگاه استکهلم است، عضو تازهمنتخب (و یگانه فیلسوف) آکادمی سوئد هم هست. این آکادمی مؤسسۀ فرهنگی معتبری است که ۱۸ عضو مادامالعمر دارد.
در زمانۀ اطلاعات گمراهکنندۀ آنلاین و آفلاین، پژوهش پیرامون مقاومت در برابر دانش کاملاً بجاست. وقتی سیاستمداران عالیرتبه میگویند که مردم دیگر حوصلۀ کارشناسان را ندارند، چیزی نمانده تا مسابقۀ مرگبار مقرراتزدایی شروع شود، جایی که اسطورهها و اطلاعات گمراهساز خطرناک در کمین نشستهاند.
در این مصاحبه، دراینباره بحث میکنیم که مقاومت مقابل دانش چطور خودش را در جریانهای عامهپسندی مثل جنبش ضدواکسیناسیون و انکارکنندگان تغییرات اقلیم نشان میدهد، و چگونه میتوانیم با چنین باورهایی که مثل ویروس پخش میشوند مبارزه کنیم.
دیوید مکلین: پروژۀ جدیدتان، نوع خاصی از نامعقول بودن را بررسی میکند که به شکل «مقاومت مقابل دانش» بروز میکند. لطفاً توضیح دهید که مقاومت مقابل دانش چیست، و وجه تمایز آن از جهل محض چیست؟
آسا ویکفورش: جهل یعنی داشتن یک باور غلط، یا نداشتن هیچ باوری، در باب یک موضوع. چنین جهلی میتواند نتیجۀ بیاطلاعی باشد و بس. در این حالت، همینکه دربارۀ آن موضوع مطالعه کنیم، به دانش دست مییابیم. وجه ممیزۀ مقاومت مقابل دانش آن است که با تأمین اطلاعات نمیتوان علاجش کرد. این پدیده، چنان که بوده و هست، نوعی از جهل است که به سادگی درمان نمیشود.
مقاومت مقابل دانش یعنی باور به آنچه میخواهی باور کنی، بهجای آنچه که شواهدی برای باورکردنِ آن داری. یعنی مقاومت مقابل اطلاعات، بهجای جذب و پذیرش آن. این اتفاق هرازگاه برای همۀ ما میافتد، و علل روانشناختی متنوعی دارد. شاید باور من به اینکه رانندۀ خیلی خوبی هستم برایم خیلی دوستداشتنی باشد (که برای اکثر مردم چنین است)، و درعینحال، شواهد حاکی از چیز دیگری باشد. ممکن است شراب را دوست داشته باشم و برایم سخت باشد پژوهشهایی را بپذیریم که میگویند شراب سرطانزاست.
یک دلیل شایعِ مقاومت مقابل دانش، حفاظت از هویت است. این اتفاق زمانی رُخ میدهد که باوری داشته باشیم که در هستۀ هویت فرهنگی یا ایدئولوژیکمان قرار گرفته باشد. مثلاً شواهد فراوانی حاکی از ایناند که در پرسشهای مربوط به فکتهایی که بار سیاسی پیدا کردهاند (مثلا نرخ جرم یا مهاجرت)، خوب بلدیم راههایی برای مقاومت مقابل دانش پیدا کنیم. بهطورکلی، مقاومت مقابل دانش واکنش هیجانی صاف و سادهای نیست، بلکه نوعی از استدلالگری را در خود دارد: استدلالگری کج و معوجی که برای حفاظت از باورهای عزیزمان از آن استفاده میکنیم.
مکلین: از انکار تغییرات اقلیمی تا جریانهای ضدواکسیناسیون، گویی ابداً و اصلاً با کمبود مثال از تیتر اخبار مواجه نیستیم. آیا شرایط و محیطهای خاصی وجود دارند که به شکلگیری و شیوع مقاومت مقابل دانش بیانجامند؟
ویکفورش: بله، ترکیبی از عواملاند که این نقش را ایفا میکنند. اول آنکه، مقاومت مقابل دانش مستلزم نوعی هیجانات قوی است، اغلب از جنس ترس یا تنفر. دوم آنکه، این هیجانات به شیوههای مختلفی با محیط تعامل دارند. مثلاً اطلاعات گمراهساز (از قبیل اخبار جعلی) این پدیده را تقویت میکند. به طور خاص، اطلاعات گمراهساز به منابع خدشه وارد میکنند، از قبیل این ادعا که دانشمندان اقلیمشناس فقط سعی میکنند بودجۀ بیشتری بگیرند یا جریان اصلی رسانهها دستورکار سیاسی دارند. دانش بشری اساساً امری اجتماعی است، مستلزم اعتماد به دیگران است، و تیشه به ریشۀ اعتماد زدن یعنی تیشه به ریشۀ دانش زدن.
بهعلاوه، قطبیشدن هم احساسات تند و تیز «ما در برابر آنها» ایجاد میکند، که معمولاً موجب تقویت هیجاناتی از قبیل ترس میشود که موتور مقاومت مقابل دانشاند. روشن است که اکنون در وضعیتی به سر میبریم که این عوامل متفاوت، همگرا شدهاند. رسانههای اجتماعی آکنده از تنفر و ترساند، قطبیسازی رو به افزایش است، و با تولید و بهاشتراکگذاری نظاممند اطلاعات گمراهساز هم روبروییم. از جهات مختلف، با طوفانی تمامعیار مواجهیم.
مکلین: این پارادوکسهای ناشی از ماجرای حفاظت از هویت، مثلاً آنهایی که خودشان را حیواندوست میدانند ولی هنوز گوشت میخورند که به آن «پارادوکس گوشت» میگوییم، بیتردید تأثیراتی بر حیات روانیمان دارند. نظرتان دربارۀ این ناهمسانی شناختی و چندپارگی خویشتن چیست؟
ویکفورش: خُب، ناهمسانی طبعاً انواع مختلفی دارد. یک نمونهاش، ناهمسانی در باور غیرعقلانی است: مثل وقتی که یک نفر باوری دارد که با سایر باورهایش همخوانی ندارد، یا حتی در موارد حادّ با برخی از باورهای دیگرش متناقض است. در موارد حادّ، مثلاً جایی که تناقض آشکاری در کار باشد، با بهاصطلاح «دیوارکشی»۲ است که ناهمسانی را حل میکنیم، یعنی دور آن باور متناقض «حصاری میکشیم» که وارد زندگی روانی فعال و آگاهانهمان نشود. این کار تنش را کاهش میدهد، اما هزینهای هم دارد: چندپاره شدن خویشتن.
بعد میرسیم به ناهمسانی میل و عمل، که دسیسهگرتر است، مثل کسی که میل دارد سیگار را ترک کند اما سیگار دیگری روشن میکند. این را «ضعف اراده» مینامند و ذهن فلاسفه از زمان ارسطو درگیرش بوده است. اینکه چیزی را بخواهی و بعد خلافش عمل کنی، عمیقاً غیرعقلانی به نظر میرسد. ولی به گمانم، عقلانیتی که در این پدیده وجود دارد بیش از آنی است که به چشم میآید، حتی اگر نتیجهاش خوشایند نباشد: حداقل در آن لحظه، میل به سیگار کشیدن قویتر از میل به ترک آن است؛ همین و بَس.
به گمانم ماجرای آن «حیواندوستانی» که گوشت میخورند نیز همین باشد. آنها (از جمله خودم!) گربهها و سگهایشان را دوست دارند ولی واقعاً هم میخواهند برای شام استیک بخورند. برای این کار هم قدری خودفریبی و چندپارگی در خویشتن لازم است. مثلاً فرد میکوشد که به ستمهای رایج در صنعت گوشت نیاندیشد، و بدینترتیب با آن ناهمسانی سر میکند. در بحث تغییرات اقلیمی نیز به همین وضع میرسیم. اکثر ما علم را میپذیریم و باور داریم که اقلیم در نتیجۀ فعالیتهای انسانیای مثل صنعت هواپیمایی در حال تغییر است، و نتایج این روند بالقوه فاجعهبارند. و درعینحال، واقعاً میخواهیم زمستان سفری به تایلند بکنیم. اینجا نیز با خودفریبی مواجهیم. سعی میکنیم خودمان را متقاعد کنیم که یک سفر بیشتر، چیزی را عوض نخواهد کرد، و غیره. این نوع خودفریبی شاید در حال حاضر عظیمترین ناهمسانی در فرهنگمان باشد، و بسیار خطرناک است. تعداد انکارکنندگان تغییرات اقلیمی بسیار انگشتشمار است (گرچه برخی از آنها بسیار قدرتمندند)، اما تعداد کسانی که علم را میپذیرند ولی بر آن اساس عمل نمیکنند بسیار زیاد است (که مجدداً خودم هم در این دستهام).
مکلین: قاسم قسّام، فیلسوف کنیایی، در کتابش رذایل ذهن۳ ایدۀ «رذایل معرفتشناختی» را معرفی میکند، یعنی آن خصیصههای شخصیتیای که سر راه دانش قرار میگیرند، از قبیل تکبر فکری، پیشداوری، و خیال خام. آیا با این حرف او موافقید که مقاومت مقابل دانش بهخاطر نقائص روانیای از این قبیل، اساساً یک مسألۀ اخلاقی به شمار میرود؟
ویکفورش: خُب، تا حدی موافقم. مطمئناً قبول دارم برخی عادات ذهن هستند که مانعی سر راه دانشاند، از قبیل تکبر فکری. و تا جایی که مسئولیت این عادات بر عهدۀ ما باشد، تا جایی که قدرت تغییرشان را داشته باشیم، در قباشان مسئولیت اخلاقی داریم. ولی در اینکه «مقاومت مقابل دانش» را یک مسألۀ اخلاقی بشمارم تردید دارم چون این مسأله پیچیدهتر از این حرفهاست.
اول آنکه، بخش عمدۀ مقاومت مقابل دانش، نتیجۀ چیزهایی است که زیر سطح قرار دارند، یعنی واقعاً نسبت به آنها آگاه نیستیم و واقعاً ثمرۀ رذایل نیستند. بهعنوان مثال، همۀ ما به «سوگیری تأییدی» مبتلاییم، یعنی میل به اینکه فقط آنچه را باور داریم تأیید کنیم. هوش و تحصیل از ما در برابر این سوگیری محافظت نمیکنند، و شواهدی قوی وجود دارد مبنی بر اینکه تلاشهای شخصی برای غلبه بر آن هم چندان جواب نمیدهند. بااینحال، پژوهشها نشان میدهند بحث آزاد و باز با دیگران، ابزاری بسیار مؤثر برای غلبه بر این مورد و سایر سوگیریهاست. پس چیزی مهمتر از تمرکز بر رذایل فکری وجود دارد: حصول اطمینان از اینکه نهادهای فکریِ ما طوری ساخته و پرداخته شده باشند که نگذارند سوگیریهایی از این جنس چیره شوند. دانشمندان، روزنامهنگاران، وکلا، همگی سوگیری تأییدی دارند اما در چارچوب نهادهایی کار میکنند که سازوکارهای برای مقابله با آن سوگیری تعبیه کردهاند.
دوم آنکه، بالاتر هم گفتم، یک عنصر کلیدی در مقاومت مقابل دانش اعتماد یا بیاعتمادی است. عمدۀ چیزهایی که میدانیم، بر اساس تجربۀ مستقیم نیست، بلکه بر اساس «شهادت» دیگرانی است که بیشتر میدانند. به اعتقاد من، بحران فعلی دانش اساساً بر مَدار بحران اعتماد میچرخد. بیاعتمادی به شک منجر میشود، که کافی است تا تیشه به ریشۀ دانش بزند. مثلاً مهمترین استدلالی که منکران تغییرات اقلیمی به کار میبرند، نظریۀ توطئهای است که اقلیمشناسان را زیر سؤال میبرد. اعتماد یک فضیلت فکری نیست، بلکه جزو فضایل هیجانی و عاطفی است. لذا فکر کنم تمرکز بر فضایل و رذایل فکری در این باب چندان مفید نیست.
به همین منوال، عدم اعتماد در جریان اصلی رسانهها قطعاً نقش محوری در وضع جاری ایالات متحده و بخشهایی از اروپا دارد. البته وقتی ترامپ به جریان اصلی رسانهها صفت «دشمنان ملت» (تعبیری که سابقهاش به لنین برمیگردد) را میچسباند یا وقتی تحقیق و تفحّصهای روزنامهنگارانه دربارۀ اقدامات خودش را با تعبیراتی مثل «جعلیات رسانهای» توصیف میکند، دارد هرچه از دستش برمیآید میکند تا هیزم به آتش این بیاعتمادی بریزد. متعاقباً در ایالات متحده، اعتماد گرفتار قطبیسازی سیاسی شده است. بنا به آمارها، جالب توجه است که از سال ۲۰۱۶ اعتماد به رسانهها در میان دموکراتها افزایش یافته است ولی افت شدیدی بین جمهوریخواهان داشته است. همین روند بر اعتماد به علم هم حاکم است. روندهای مشابهی را هم میتوان در اروپا دید، مثلاً در سوئد که اعتماد دچار قطبیسازی سیاسی شده است، میان هواداران حزب پوپولیست (حزب دموکرات سوئد) کمتر از همه است.
باید تأکید کرد که همۀ ما از طریق شبکۀ پیچیدهای از روابط اعتمادمحور به همدیگر متصلیم. اینجور نیست که مثلاً یک گروه از مردم (غیرکارشناسان) باشند که باید به کارشناسان اعتماد کنند، و کارشناسان مجبور نباشند به کسی اعتماد کنند. هرکسی باید به دیگران اعتماد کند چون دانش بشری، یک تلاش دستهجمعی است. زهرآگینترین تأثیر شبکههای اجتماعی شاید فینفسه انتشار اطلاعات گمراهساز نباشد، بلکه تیشهزدن به ریشۀ اعتماد است که از خشم و تفرقه ناشی میشود. خوب میدانیم که کماعتمادی در جامعه به فساد و تعارض منجر میشود، اما شاید آن نقش بسیار کلیدی را که اعتماد در مقولۀ دانش بازی میکند به راحتی از یاد ببریم. و البته که نقش دانش در جامعۀ دموکراتیک، اساسی است. به تعبیر تیموتی اسنایدرِ مورّخ، پسا-حقیقت یعنی پیشا-فاشیسم.
مکلین: نظر به نکتهای که دربارۀ سوگیری تأییدی گفتید، آیا مسألهای که با آن مواجهیم این است که مردم دانش را (چه کل و چه جزئی از آن را) میپذیرند اما آن را به نفع مقاصد خود وارونه میکنند؟ آیا این هم یک نوع خاص از مقاومت مقابل دانش است، یا آن را مشکل معرفتشناختی جداگانهای میدانید؟ در این باب، به طور خاص به واتیکان فکر میکنم که نظریۀ مهبانگ و تکامل داروینی را در جهت «تکامل خداپرستانه» میپذیرد.
ویکفورش: بستگی دارد، اما این هم مطمئناً میتواند جلوهای از مقاومت مقابل دانش باشد. اگر مثلاً تکامل را بپذیرید و سعی کنید آن را در دل یک نظریۀ خداپرستانه دربارۀ جهان بگنجانید که از سایر جهات با علم تعارض دارد، کماکان دارید مقابل دانش مقاومت میکنید. خُب، این ایده وجود دارد که میتوان با تمام علم کنار آمد بیآنکه آسیبی به دکترینهای دینی بزند. مثلاً موضع رسمی کلیسای پروتستان در سوئد این است که میشود تناقضی بین علم و مسیحیت نباشد چون این دو به مسائل مشابهی نمیپردازند. لذا هرچه علم بگوید قبول است. در نتیجه، محتوای دکترینهای مسیحی مداوماً کاهش مییابد تا آنجا که دیگر هیچ گزارۀ مشمول صدق و کذبی دربارۀ دنیا نمیگوید (مثلاً اینکه ذهن مستقل از تن است)، بلکه فقط ادعاهای ارزشی دارد. مدافعان این نوع مسیحیت در برابر دانش مقاوم نیستند، بلکه از باورهای سنتی مسیحی بسیار دور افتادهاند.
بعد به یک شیوۀ موذیانهتر میرسیم که فرد دانش را میپذیرد اما در جهت مقاصد خود وارونه میکند: مغالطۀ نقلقولِ گزینشی. این روش یعنی گزینش همان حقایقی که حامی دستورکار شماست و نادیدهگرفتنِ مابقی. این روش هم در علمورزیِ نادرست جریان دارد، هم در سیاستورزی، مثل وقتی که پوپولیستهای راستگرا میگویند سوئد کشوری در آستانۀ فروپاشی است. با گزینش نظاممند انواع مشخصی از رویدادهای منفی (یک شورش در حومۀ شهر، فلان مهاجر که درگیر جُرم شده است و…) و نادیدهگرفتن موارد مثبت، پوپولیستها میتوانند روایتی کاذب از سوئد ارائه بدهند بیآنکه آشکارا حرف کذبی زده باشند (گرچه معمولاً از این هم پرهیزی ندارند).
مکلین: یکی از تیمهای پروژۀ شما میخواهد بررسی کند که اطلاعات گمراهساز چطور در رسانههای سنتی، دیجیتال و اجتماعی منتشر میشوند، و انتخابهایی که رسانهها بر اساس انگیزههای سیاسی میکنند چه نقشی در این فرآیند دارد. به نظرتان این یک پدیدۀ منحصربفردِ جدید است، یا فناوری آنچه را فیالمجلس وجود داشته وخیمتر کرده است؟
ویکفورش: به نظرم هر دو. اطلاعات گمراهساز ابداً پدیدۀ جدیدی نیستند. دروغگویی از همان زمانی پدیدار شد که زبانی برای وصف دنیا به وجود آمد، صدالبته تغییر ابزارهای ارتباطی ممکن است اوضاع را وخیمتر کند. بهواقع فلاسفۀ باستان دلواپس پیدایش زبان مکتوب (نوشتن) بودند. آنها نگران بودند که نوشته میتواند برای فریبکاری استفاده شود. و فناوریهای جدید همواره برای بهرهبرداریهای سیاسی استفاده شدهاند. بهعنوان مثال، وقتی که روزنامهها به میدان آمدند اخبار جعلی برای مقاصد سیاسی استفاده میشد و رادیو هم نقش کلیدی در ظهور نازیسم در دهۀ ۱۹۳۰ بازی کرد.
بدین معنا، شیوع اطلاعات گمراهساز در اینترنت صرفاً نمونهای دیگر از استفاده از فناوریهای نوین ارتباطی برای مقاصد فریبکارانه است. بااینحال، این فناوریِ خاص چالشهای جدیدی پیش میآورد که بسیار جدیاند. اول آنکه، با این فناوری، تولید نظاممند اطلاعات گمراهساز به کاری بیزحمت و کمهزینه تبدیل شده است. دیگر برای تولید محتوا به دستگاه چاپ یا استودیوی رادیویی نیاز ندارید و میتوانید محتوا را فوراً در سرتاسر دنیا منتشر کنید. دوم آنکه، این حقیقت که بخش عظیمی از اطلاعات گمراهساز از کانال شبکههای اجتماعی پخش میشوند، زمینهساز چنان سوءاستفادهای از ضعفهای ماست که تا کنون شاهدش نبودهایم. به عنوان نمونه، اطلاعات گمراهسازی که روی شبکههای اجتماعی پخش میشوند از سوی کسانی میآید که بدانها اعتماد داریم، یعنی «دوستان» ما، و علامتهای قابلتشخیصِ پروپاگاندای سنتی را ندارد. ما اطلاعات گمراهساز را جذب میکنیم و در کمال میل به گسترش آن کمک میکنیم، به شیوهای که حتی در مخیلۀ پروپاگانداسازان قدیم مثل استالین نمیگنجید.
مکلین: اگر مقاومت مقابل دانش یکجور بیماری است، علاج آن چیست؟
ویکفورش: هماکنون پژوهش دربارۀ این موضوع در جریان است و ما هم در برنامۀ پژوهشیمان به آن میپردازیم. دو پرسش کلیدی از این قرارند: علاج تا کجا و چقدر به بهبود قوای استدلالگریمان مربوط میشود، و تا کجا و چقدر مستلزم پرداختن به سرچشمههای هیجانیِ مقاومت مقابل دانش است.
در باب نقش استدلالگری، دادهها واقعاً روشن نیستند. شواهدی وجود دارند که برخی انواع خاص از مقاومت مقابل دانش، مانند اندیشیدن با انگیزۀ سیاسی، (تا حدی) با رشد قوۀ استدلالگریمان تشدید میشوند، یعنی افرادی که قوای شناختی قویتری دارند از آنها برای توجیه باورهایی بهره میگیرند که نمیخواهند آنها را کنار بگذارند. ولی برخی شواهد هم میگویند که مهارتهای استدلالگری میتوانند نقش محافظ را جلوی اخبار جعلی بازی کنند و مانع سوءبرداشت از دادههای آماری میشوند. لذا در اینجا به دادههای تجربی بیشتری نیاز داریم.
در باب نقش هیجانات، شواهدی هست که میگوید اگر محیط احترام و اعتماد خلق شود، میتواند مقاومت مقابل دانش را تضعیف کند. مثلاً نشان دادهاند که تشویق افراد به تعریف ماجرایی که به آن مفتخرند، مقاومت مقابل دادهها را کاهش میدهد. ولی اینجا نیز به پژوهش بیشتر نیاز است، مثلاً در این باب که برای هیجانات چه میتوان کرد تا بر اثرات قطبیسازی و گروهزدگی فائق شد.
مکلین: دربارۀ نقش تفکر انتقادی و فلسفه در مقاومت مقابل اخبار جعلی و سیاستورزی پساحقیقت، زیاد گفتهاند. ولی من به نوبۀ خودم این مثال نغز کیرکگور را در ذهن دارم: دلقکی که در تماشاخانه به مخاطبانش میگفت ساختمان آتش گرفته و دارد فرو میریزد اما آنها حرفش را یکجور شوخی خندهدار تصور میکردند و تشویقش میکردند. به نظرتان، در این باب فلاسفه چگونه میتوانند بر سرخوردگی و مخاطبان ستیزهجو غلبه کنند؟
ویکفورش: بله، فلاسفه گاهی دربارۀ قدرت تفکر انتقادی، به دام خوشخیالی میافتند. اول آنکه، حقیقتی هست که بالاتر هم گفتم، اینکه مردم وقتی به یک باور اهمیت بدهند مهارتهای تفکر انتقادیشان را برای حفظ آن باور (و نه به چالش کشیدنش) به کار میگیرند. صدالبته در این راه نوعاً سراغ استدلالآوریهای مخدوش هم میروند، اما خدشههایی که دارند استادانهاند. دوم آنکه، تفکر انتقادی نوعاً مستلزم بهاصطلاح «دانش قابلتوجه در یک قلمرو» است. یعنی برای تفکر انتقادی درست و درمان باید در یک حوزه (خواه سیاست یا زیستشناسی) قدری اطلاعات پیشزمینهای در آن حوزۀ خاص داشته باشم. بهواقع اگر کارم را با پیشفرضهای خطا آغاز کنم، پیشفرضهایی که شاید از محیط پیرامونیام به ارث بُرده باشم، بهکارگیری مهارتهای استدلالیام نیز ذرهای کمک نخواهد کرد.
در عین حال، به نظرم از دست فلاسفه هم کاری برمیآید. دو سال پیش که این ماجراها آغاز شد، عصبانی و دلواپس شدم و کتابی نوشتم که مخاطبان هم پسندیدند: حقیقتهای بدیل: دربارۀ دانش و دشمنانش۴ (که تا الآن از سوئدی به زبان دیگری ترجمه نشده است). از آن زمان، در سفری بیوقفه، مشغول سخنرانی بودهام، دربارۀ ماهیت دانش، شواهد و حقیقت صحبت کردهام، و از تهدیدهای دشمنان درونیمان (یعنی سوگیریهای مختلف) و دشمنان بیرونی (اطلاعات گمراهساز) علیه دانش گفتهام. من دربارۀ تفکر انتقادی هم حرف میزنم، ولی به نظرم باید این چیزها را هم توضیح داد: دانش چیست، چرا حقیقت جدی و خشن است، سازوکار سوگیریهایمان چیست، و این موارد چه بدهبستانهای مشکلآفرینی با اطلاعات گمراهساز و قطبیشده دارند. بهویژه از این حرف میزنم که چه تلاشهای آگاهانهای در جریان است تا تیشه به ریشۀ اعتماد به نهادها بزند، و چه مقدار از اثرات قطبیسازیای که میبینیم ساخته و پرداختۀ آن عاملانی است که مایلند بذر تفرقه بپراکنند.
البته این کار هم چندان «علاج» نیست، چون وقتی باور سرسختانهای به یک ادعای کذب پدید بیاید، کار از کار گذشته است. اما معتقدم این کارها میتواند قدری در برابر دستکاری ذهنهایمان از ما محفظت کند، دستکاریای که در زمانۀ پساحقیقت نقش بسیار کلیدیای بازی میکند. همچنین فکر میکنم فلاسفه در جایگاه درست و مناسبی برای این مأموریت قرار گرفتهاند. بالاخره، از زمان شکّاکان ایام باستان، ما به صورت نظاممند دربارۀ دانش اندیشیدهایم و به این فکر کردهایم که شواهد همیشه حامل تخم تردیدند. شک داشتن، مخمصهای منحصر به نوع بشر است. ظرفیت تأمل و تعمق ماست که به شک میانجامد. و دشمنان دانش هم میتوانند از همین نکته سوءاستفاده کنند.
پینوشتها:
• این مطلب گفتوگویی است با آسا ویکفورش و اولین بار ۴ جولای ۲۰۱۹ در شمارۀ ۷۴ مجلۀ آی.اِی.آی به انتشار رسیده و سپس با عنوان «Why Do We Resist Knowledge? An Interview with Åsa Wikforss» در وبسایت این مجله بارگزاری شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۶ مرداد ۱۳۹۸ با عنوان «چرا مقابل دانش مقاومت میکنیم؟» و ترجمۀ محمد معماریان منتشر کرده است.
•• آسا ویکفورش (Åsa Wikforss) استاد فلسفۀ نظری در دانشگاه استکهلم است. حوزۀ تخصصی او فلسفه ذهن، معرفتشناسی و فلسفۀ زبان است. او را یکی از مؤثرترین چهرههای دانشگاهی سوئد میدانند و اولین فیلسوفی است که به عضویت آکادمی سوئد درآمده است.
••• دیوید مکلین (David Maclean) نویسنده و روزنامهنگاری ساکن لندن است.
[۱] Knowledge Resistance: Causes, Consequences and Cures
[۲] walling off
[۳] Vices of the Mind
[۴] Alternative facts. On knowledge and its enemies
سوپر استار عالم روشنفکری بیش از همیشه با چپها به مشکل خورده است
گفتوگویی دربارۀ دشواری همتاسازی هوش انسانی در رایانهها
چارلز تیلور شعر و موسیقی را عناصر نجاتبخش دوران افسونزدایی میداند
او چیزی از خواهرم نمیدانست، خوبیاش همین بود
متن خوبی بود از این جهت که مقاومت در برابر گزاره های علمی را روشن می کرد. ما به عنوان جامعه ای که هنوز ساختارهای اجتماعی مبتنی بر علم مدرن در جامعه مان تثبیت نشده، سر از مباحث پست مدرنیستهای ضد علم در آوردیم. اکنون که این ضد علم گرایی این چنین به بحث روز دنیا بدل شده ما نیز باید نگاهی عمیق تر به نسبت علم و جامعه و سیاست در کشورمان بیاندازیم.
دوستانی که نهایت سعی و جهد موثرشان کلیک منفی است چند کلمه ای هم بنویسند تا نکته مورد نظرشان تبدیل به گفتگو شود. نویسنده می گوید " بهواقع فلاسفۀ باستان دلواپس پیدایش زبان مکتوب (نوشتن) بودند. آنها نگران بودند که نوشته میتواند برای فریبکاری استفاده شود"، این شیوه از استخراج قضایای کلی بدون ارجاعات تاریخی و توجه نکردن به کانتکست زمانی-مکانی نظرات فلاسفه خود یک شیوه پوپولیستی و دانش گریزی است. نویسنده ظاهرا اسم ویتگنشتاین را هم نشنیده است که فصل دوم فلسفه ورزیش در باب استفاده از زبان، زبانزد فلاسفه معاصر است. خواندن فلسفه غیراز فهم فلسفه و به مراتب دوراز تالیف فلسفه است.
ظاهرا فلاسفه کشورهای اسکاندیناوی به سان سیاستمداران اروپائی در توهمات چپ زده سوسیالیستی گرفتار شده اند و ضمن آگاهی به بی اعتبارشدن جریان اصلی رسانه ها که درتسخیر لیبرال-سوسیالهای چپ شده قراردارند، مقصر راراستهای افراطی یا جریان ترامپ می دانند که فرار از حقیقت به سبک فمن هبا لعاب دموکراسی است. چرا بدون قنداق کردن مفاهیم در کلمات معرب و لحن معذب اعتراف نمی کند که رسانه ها کارکرد سیاسی دارند، قدیس نیستند وبه شدت مشغول تجارت دربازی ذهن سازی هستند. انحراف وکژوارگی که در رسانه ها امکان وقوع دارد وفی الحال نیز واقع است دست کمی از سایر ارکان قدرت حاکمیتها ندارد وچه بسا خطرناکتر از قوای دیگر میتواند باشد.