آنچه میخوانید در مجلۀ شمارۀ 14 ترجمان آمده است. شما میتوانید این مجله را به صورت تکی از فروشگاه اینترنتی ترجمان تهیه کنید.
شعلۀ عشق خاموش میشود، اما دوستی مثل آتش زیر خاکستر زنده میماند
چرا در کوران یک قطع رابطۀ احساسی، آزرده و دلشکسته و اندوهگین، به هم میگوییم: «امیدوارم همچنان بتوانیم دوست بمانیم؟» مگر این دوستماندن چه فایدهای قرار است برایمان داشته باشد؟ واقعیت این است که تا چند دهه قبل، برای آدمها عجیب و نفهمیدنی بود که دو نفری که رابطهشان را به هم زدهاند، بخواهند همچنان با هم دوست بمانند، اما امروز این مسئله شایع شده است. چند محقق تلاش کردهاند تا دلایل جوانان امروزی برای ادامۀ چنین روابطی را توضیح دهند.
اشلی فِتِرز، آتلانتیک — چند سال پیش، وقتی ربکا گریفیث، دانشجوی تحصیلات عالی در دانشگاه کانزاس، یافتههای تحقیقش دربارۀ «دوستیهای بعد از قطع رابطۀ عاشقانه» -دوستی بین دو نفری که رابطۀ عاشقانهشان را به پایان رساندهاند- را در کنفرانسی ارائه میداد، اتفاق عجیبی برایش افتاد. میدانست که تحقیقی غیرمعمول انجام داده، چون فقط چند تحقیق انگشتشمار تا آنروز تلاش کرده بودند کشف کنند که چه عواملی باعث میشود دوستیهای بعد از جدایی موفقیتآمیز باشد یا افتضاح بشود. بعد از اینکه ارائۀ گریفیث تمام شد، به سؤالهای دانشپژوهان دیگر و همتایانش در این حوزه جواب داد؛ اما اغلب سؤالاتی که با آنها مواجه میشد، ربطی به نتیجهگیریها یا روش تحقیق یا تحلیل دادههایش نداشتند. سؤال بقیه این بود: «آیا باید با شریک عشقی قبلیام دوست بمانم؟»
گریفیث میگوید سؤالاتی از این دست که آیا باید با شریک عشقی سابق خود دوست بمانیم یا نه، و چطور این کار را بکنیم، هم پیچیده و هم جهانشمول هستند. برای مثال، به آن بخشی از اینترنت سر بزنید که به جوابهای جمعی به سؤالهای سخت تخصیص یافته است. دوبارهگوییهایی بیپایانی را دربارۀ این مسئلۀ بغرنج پیدا خواهید کرد: در سایتهای بحث و تبادل نظر مثل کورا، یاهو اَنسرز و نیز صفحات مربوط به روابط، نوجوانان، و «از ردیت بپرسید» در سایت رِدیت، هم کسانی که رابطهای را به هم میزدهاند و هم کسانی که طرف مقابل رابطهاش را با آنها قطع کرده است، دنبال توصیههایی میگردند دربارۀ اینکه اگر بخواهند با شریک عشقی سابق خود دوست باقی بمانند، چه معنایی خواهد داشت؟ آیا باید سر این مسئله توافق کنند؟ آیا درخواست بدهند که دوست بمانند؟
اضطرابی که در جملۀ «امیدوارم همچنان بتوانیم دوست بمانیم» نهفته است، احتمالاً ناشی از ابهامی است که در این جمله وجود دارد، یا برآمده از اینکه نمیدانیم آیا چنین حرفی صادقانه است یا خیر. گفتن این جمله در حین گفتوگویی برای قطع رابطه، یا شیوهای مهربانانه و مفید برای کاهش درد جدایی است یا بیرحمانهترین بخش کل این تلاش است که البته بستگی دارد از چه کسی در این باره بپرسید. مثلاً تلاش برای اینکه دوست باقی بمانید شاید از روی مهربانی باشد، اگر حکایت از دلبستگی یا احترامی فراتر از مرزهای رابطۀ عاشقانه داشته باشد. باوجوداین، وقتی این حرف طرفِ رهاشده را تحت فشار بگذارد تا احساس خشم و رنجش خود را فروبخورد، ممکن است بیرحمی باشد. بعضیها هم میگویند واقعاً غیرمنصفانه است که قلب کسی را بشکنی و بعد از او بخواهی پیوند عاطفی که بخشی ذاتی از هر دوستی واقعی و کارساز است، همچنان ادامه پیدا کند.
در نتیجه، اینکه پیشنهاد دوستی بعد از قطع رابطۀ عاشقانه چطور تفسیر میشود یا در برابرش چه کاری باید کرد، یکی از معماهای هر روزۀ زمانۀ ماست. احتمالاً تأکید در جملۀ قبلی بر روی «زمانۀ ما» است: محققان و مورخان گمان میکنند غریزۀ دوستماندن یا غریزۀ اینکه بعد از قطع رابطه، آدمها حداقل با هم خوب باشند، تازه در چند نسل گذشته پیدا شده است. قطع رابطه همیشه رایج بوده است، اما گفتن «امیدوارم همچنان بتوانیم دوست بمانیم» بهعنوان بخشی از این منسک، مؤلفهای است که اخیراً رایج شده است و حقایقی را دربارۀ وضعیت مدرن عشق و دوستی فاش میکند.
ربکا گریفیث و همکارانش چهار دلیل اصلی پیدا کردند که چرا شرکای عشقی سابق احساس میکنند باید دوستیشان را حفظ کنند یا پیشنهاد این کار را بدهند: از روی ادب (مثلاً، میخواهم این قطع رابطه باعث رنجش کمتری بشود)، به خاطر دلایلی مربوط به تمایلات عشقی حلنشده (میخواهم با آدمهای دیگر آشنا بشوم، اما اگر زمانی نظرم عوض شد، تو را نزدیکم داشته باشم)، از روی واقعبینی (با هم کار میکنیم / با هم دانشگاه میرویم / دوستان مشترک داریم، بنابراین باید با هم خوب باشیم تا مسائل احساسی را به حداقل برسانیم) و برای احساس امنیت (بهت اعتماد دارم و میخواهم به عنوان معتمد و حامی در زندگیام باقی بمانی).
برای بعضیها، این دلایل شاید واضح باشد؛ مسلماً تعدادی از نتایج مطالعۀ گریفیث که در ژورنال تحقیقاتی پِرسونال ریلِیشنز۱ منتشر شد، چیزی را تأیید میکند که خیلیها به شدت معتقدند واقعیت دارد. مثلاً، گریفیث و تیمش متوجه شدند دوستیهای ناشی از تمایلات عشقی حلنشده معمولاً به منفیترین نتایج مثل احساس ناراحتی، چالش ادامۀ زندگی احساسی و نکوهش دوستان دیگر منجر میشدند. درعینحال، دوستیهایی که برای «احساس امنیت» بین دو شریک احساسی سابق شکل میگرفت، مثبتترین نتایج و باکیفیتترین دوستیها را به همراه داشت. (یک یافتۀ حیرتآور این بود که کمتر احتمال داشت افراد برونگرا با شریک عشقی سابق خود دوست بمانند. چون برونگراها معمولاً راحت دوست پیدا میکنند، این چیزی نبود که گریفیث و تیمش انتظار داشته باشند. گریفیث میگوید: «خب شاید آنقدر در دوستی با آدمها خوب هستند که دیگر نیازی به این دوستی [خاص] ندارند»).
محبوبیت دوستیهای بعد از قطع رابطه در طول زمان به خوبی مطالعه نشده است، اما محققان و مورخانی که دربارۀ این موضوع با آنها صحبت شده است، معمولاً موافق بودند که در تاریخ روابط عاشقانه، دوستماندن (یا تلاش برای آن) پدیدهای مشخصاً مدرن، مخصوصاً در بین زوجهایی با جنسیت متفاوت است. متخصصان بر روی این موضوع هم توافق دارند که دو دغدغهای که اغلب منجر به پیشنهاد دوستی بعد از قطع رابطه میشوند -نگرانی از اینکه جو گروه اجتماعی یا محل کار نامطلوب شود و نگرانی از اینکه ازدستدادن شریک عشقی به معنای ازدستدادن یک دوست احتمالی نیز باشد- خودشان پیامدهایی مدرن هستند و احتمالاً از ادغام زنان در جامعۀ عمومی و در نتیجه افزایش دوستیهایی با جنسیت ترکیبی به وجود آمدهاند.
وقتی ربکا آدامز، استاد جامعهشناسی دانشگاه کالیفرنیای شمالی، تحقیق دربارۀ دوستیهای افلاطونی۲ میانجنسیتی را در اواخر دهۀ ۱۹۷۰ شروع کرد، متوجه شد برای زنانی که در حوالی تغییر قرن نوزدهم به بیستم به دنیا آمده بودند، متحمل نبود که در بین دوستانشان از یک مرد هم اسم ببرند. آدامز تعریف میکرد: «آن زنان در عصری بزرگ شده بودند که اگر دوست مذکری داشتی، دلیلش این بود که او و همسرش یک زوج بودند». زوجی که تو و شوهرت با آنها دوست بودید. به گفتۀ آدامز، در بخش زیادی از قرن بیستم، فرض بر این بود که کاری که زنان و مردان با هم دارند، قرار گذاشتن، ازدواج و تشکیل خانواده است.
آدامز میگوید وقتی زنان به نیروی کار پیوستند و به دنبال تحصیلات عالی رفتند، این شرایط شروع به تغییر کرد؛ در سال ۱۹۵۰ حدود ۳۰درصد از نیروی کار آمریکا زنان بودند، اما وقتی به سال ۱۹۹۰ میرسیم، زنان تقریباً نیمی از نیروی کار را تشکیل میدهند. به گفتۀ آدامز، تا قبل از رسیدن به میانۀ قرن بیستم، «کلاً فرض نمیشد زنان و مردان مشترکات زیادی داشته باشند. زنان مثل مردان تحصیلکرده نبودند و به اندازۀ مردان هم وارد بازار کار نمیشدند». اما وقتی زنانِ بیشتری شاغل شدند و در کنار مردان به تحصیل پرداختند -و هنگام ناهار با آنها معاشرت کردند یا بعد از کار دربارۀ رئیسشان با هم درد دل کردند- دوستیهای بین زنان و مردان هم شکل گرفت. طبق صحبتهای آدامز، وقتی دوستی افلاطونی بین زن و مرد به قضیهای واقعی تبدیل شد، دوستی افلاطونی بین زن و مردی که قبلاً با هم قرار عاشقانه میگذاشتند هم رنگ واقعیت به خود گرفت (ورود زنان به بازار کار باعث شد روابط عاشقانۀ بین جنسیتها در محل کار نیز شکوفا -و پژمرده- شود و شرایط رایجی ایجاد کند که در آنها شرکای عشقی سابق با هم برخورد خواهند داشت).
آدامز متوجه شد عوامل دیگری مثل ظهور قرصهای پیشگیری از بارداری و پشتیبانی فدرال از حقوق سقط جنین در اواخر قرن بیستم، این احتمال را کاهش داد که هر شریک جنسی مفروض، تصادفاً به شریک تربیتی فرزندان نیز تبدیل شود که همین، تا حد قابل توجهی قوانین روابط عاشقانه را راحتتر کرد. بدین ترتیب، آزادیْ به هنجارسازی این ایده کمک کرد که فرد میتواند در طول عمرش چند معشوق یا همراه داشته باشد. بنابراین، نظامی از دستورالعملها لازم شد برای اینکه اگر دو شریک عشقی سابق بعد از قطع رابطۀ عاشقانه درون همان گروه اجتماعی باقی ماندند، چه اتفاقی ممکن است بیفتد.
آدامز تعریف میکند که این روزها، «زنان و مردان نسبت به گذشته مشترکات بیشتری دارند و مبناهای قویتری برای دوستی وجود دارد». مخصوصاً آدمهای جوان و مجرد گرایش دارند به داشتن چیزی که او شبکههای دوستی «از نظر جنسیتی ناهمگن» مینامد.
الکساندرا سولومون، استادیار روانشناسی در دانشگاه نورثوسترن که دورههای آمادگی برای ازدواج برگزار میکند، تخصص ویژهای دربارۀ آمریکاییهای جوان و مجرد دارد. معلوم است که سولومون طی ده سال گذشته، در مکالماتش با جوانانی که در سن کالج هستند، دیده است که «گروه دوستی» -دوستیِ چندطرفه و با جنسیتهای مختلف بین سه نفر یا بیشتر- به واحد استاندارد گروهبندیهای اجتماعی تبدیل شده است. به گفتۀ او، حالا افراد کمتری در بیست و چند سالگی متأهل هستند و «آدمها در این قبیلههای کوچک عضو میشوند. دانشجویانم از عبارت گروه دوستی استفاده میکنند، عبارتی که من تا به حال به کار نمیبردم. آن دوران، خیلی شبیه حالا که حروف اول این عبارت بزرگ نوشته میشوند، نبود». بااینهمه، امروز «گروه دوستی واقعاً از دوران دانشگاه و بعد دهۀ سوم زندگی عبورتان میدهد. وقتی آدمها تا ۲۳، ۲۴ یا ۲۵ سالگی ازدواج میکردند، گروه دوستی مثل حالا برای مدتی طولانی محوری باقی نمیماند».
گروههای دوستی زیادی کاملاً افلاطونی هستند: سولومون با خنده تعریف میکند: «دختر و پسر خواهرم در کالج هستند و در خانهای با جنسیتهای مختلف زندگی میکنند؛ چهارتایی با هم خانهای اجاره کردهاند: دو پسر و دو دختر و هیچ کدام با هم رابطۀ جنسی ندارند». سولومون که ۴۶ ساله است، اضافه کرد که نمیتواند حتی یک مثال به خاطر بیاورد که «در زمان کالج یا بعد از آن، دوستانم در موقعیتی، با جنس مخالف زندگی کرده باشند». او اشاره میکند که هنوز هم خیلی از زوجهای جوان چون در یک گروه دوستی هستند، با هم آشنا شده و عاشق میشوند. وقتی هم که رابطهشان را قطع میکنند، فشار مضاعفی وجود دارد تا دوست بمانند و هماهنگی درون گروه بزرگتر را حفظ کنند.
سولومون بر این باور است که همین منطق میتواند در دوستماندن اقلیتها بعد از قطع رابطه هم سهیم باشد. چون جمعیت اقلیت بهنسبت کوچک است و در نتیجه اجتماعات اقلیتها اغلب رابطۀ نزدیکی با هم دارند، «همیشه این ایده وجود داشته است که اگر درون گروه دوستان خود قرار عاشقانه بگذاری، باید با این واقعیت کنار بیایی که فرد مورد نظرت، آخر هفتۀ بعدی، در همان مهمانیای خواهد بود که تو هم میروی، چون هر دویتان به این اجتماعِ نسبتاً کوچک تعلق دارید». اگرچه مطمئناً افراد زیادی بعد از قطع رابطۀ عاشقانه کلاً با هم قطع رابطه میکنند، اما در مطالعۀ گریفیث، شرکتکنندگانی که عضو اقلیتها بودند، دوستی با شریک عشقی سابق و احتمال دوست ماندن با او به دلیل «احساس امنیت» را بیشتر گزارش کردهاند.
کلی ماریا کورداکی، نویسندۀ کتاب کار سخت: تاریخچۀ فمینیستی حیرتآور قطع رابطه۳، میگوید اینکه گروه دوستی دستنخورده باقی بماند، در قطع رابطههای جوانان مدرن «احتمالاً دغدغهای بسیار شایع است». وقتی کورداکیِ ۳۳ ساله از قطع رابطۀ عاشقانهای گذر کرد که الهامبخش او برای نوشتن کتابش بود، یکی از سختترین بخشهای این تجربۀ دشوار، این بود که به دوستان مشترکشان خبر بدهد. کورداکی به خاطر میآورد که «قیافههایشان وا رفت». در نهایت، او و شریک عشقی سابقش هر دو به وقتگذرانی با دوستانشان ادامه دادند، البته جداگانه. کورداکی میگفت: «این اتفاق وضعیت گروه را تغییر داد. واقعاً تغییر داد».
بههرحال، کورداکی میخواهد بداند که آیا محبوبیت دوستماندن یا تلاش برای دوستماندن بعد از قطع رابطه، احتمالاً با افزایش تنهایی و گرایش به حلقههای اجتماعی کوچکتر در آمریکا ربط ندارد؟ از یک طرف، آدمهایی که در جامعهای تنهاتر زندگی میکنند، شاید خیلی خوب متوجه باشند که وقتگذرانی با کسی که وقت و انرژیشان را صرف کردهاند تا رابطهای دوستانه با او ایجاد کنند، احتمالاً ارزش دارد. و از سوی دیگر، به نظر کورداکی، دوست ماندن ممکن است کمک کند تا سایر ارتباطات اجتماعی که به جفتیابی عاشقانۀ ازدسترفته گره خوردهاند، حفظ شوند.
کورداکی میگوید: «اگر برای مدتی طولانی با کسی رابطه داشته باشید، فقط تعداد زیادی دوست مشترک ندارید، چه بسا اجتماع مشترکی داشته باشید، شاید به خانوادۀ طرف مقابلتان نزدیک باشید و شاید با خواهر و برادرش ارتباط نزدیکی برقرار کرده باشید». یا احتمالاً با دوستان و همکاران آن فرد هم دوست شده باشید. اینکه دوست بمانید یا حداقل سعی کنید با هم رفتار خوبی داشته باشید، میتواند به حفظ شبکۀ گستردهای کمک کند که این رابطه ایجاد کرده است.
آدامز که محقق دوستی است، تا حد زیادی با این حرف موافق است؛ او هم مانند سایر جامعهشناسان دربارۀ صحت ادعاهایی که میگویند شبکههای اجتماعی آمریکاییها تقلیل یافتهاند تردید دارد. و به این ایده کمی اعتماد میکند که «امیدوارم همچنان بتوانیم دوست بمانیم» نشانۀ جدیداً رایجشدهای است که میخواهد اهمیت دوستی را تصدیق کند، هم در دوستیهای نزدیک و حمایتی، و هم در آن نوع دوستیهایی که در آن «دوست هستیم» بیشتر یعنی «با هم خوب رفتار میکنیم».
آدامز میگوید: «فکر میکنیم حالا این واقعیت بیشتر مصداق دارد که دوستان همانند منبعی هستند که همیشه اعضای خانوادهمان را در نظر میگرفتیم. حالا آگاهی بسیار بیشتری دربارۀ اهمیت دوستی در زندگی افراد وجود دارد؛ حالا میدانیم که سرنوشتمان نه فقط با خانوادههایی که در آنها به دنیا میآییم و بزرگ میشویم، بلکه با خانوادههای «انتخابی»مان نیز رقم میخورد».
• نسخۀ صوتی این نوشتار را اینجا بشنوید.
پینوشتها:
• این مطلب را اشلی فترز نوشته است و در تاریخ ۱۹ اوت ۲۰۱۹ با عنوان «The Evolution of the Desire to Stay Friends With Your Ex» در وبسایت آتلانتیک منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۸ مهر ۱۳۹۸ با عنوان «چرا میخواهیم بعد از قطع رابطه با مخاطب خاصمان، همچنان با او دوست بمانیم؟» و ترجمۀ میترا دانشور منتشر کرده است.
•• اشلی فترز (Ashley Fetters) نویسندۀ آتلانتیک است. نوشتههای او در کات، جی.کیو و دیگر مطبوعات نیز به انتشار میرسد. زندگی روزمره، روابط انسانی و سینما اصلیترین علایق او در روزنامهنگاری است.
[۱] Personal Relationships
[۲] دوستی افلاطونی نوعی از روابط دوستانه، نزدیک و عاطفی است که در آن رابطۀ جنسی وجود ندارد [ویراستار].
[۳] Hard to Do: The Surprising, Feminist History of Breaking Up
در اقتصاد آزاد هایک وظیفۀ اکثریت تسلیم و دنبالهروی است
آماندا مونتل از ترفندهای جادوییای میگوید که ذهنمان روی خودمان اجرا میکند
از منظر کارل یونگ، نمیتوان بدون معماری تصوری از عوالم درونی داشت
انزوا بهرغم همۀ ارزشهای آن که در بوقوکرنا شده چهبسا در نظر ما ارزش اندکی داشته باشد
من با یک دختر سه سال رابطه داشتم بعد از جدایی یک ماه کامل من توی اتاق گریه کردم بعدا از درد جدایی مجبور شدم از این دیار برم که خاطرەها به فراموشی سپردە بشه اومدم اروپا خیلی بهتر شدم با یک خانم آشنا شدم اینجا هم ۳ سال با هم بودیم و دوباره جدایی دیوانه کننده ناراحت هستم ولی با اینحال هنوز تو فیسبوک خودش به من تیکه میندازه و نمیدونم دلیلش چیه او گفتش که بزار دوست بمونیم اما من نمیتونستم این همه خاطره و رابطه رو تا حد یک دوست عادی کاهش بدم به همین دلیل حاضر به ادامه رابطه دوستی نبودم
شاید برای مخاطب دهه 60 ایرانی و قبل تر این مطلب همانند باور مردمان دهه 1950 آمریکا قابل قبول نباشد که زوجی بعد از طلاق همچنان دوست بمانند تا به روابط اجتماعی دیگری که در آن زندگی می کنند صدمه نخورد. مسئله فرهنگ و باورها و آداب رسوم ممکن است یک فکت یا گزاره روانشناسی را در نقطه دیگری از عالم بلااثر یا کاملا برعکس جلوه دهد. اما آنچه که ازین مقاله کوتاه حاصل می شود این است که زندگی مردم در عصر دیجیتال هرچه بیشتر به سمت روابط جزیره ای و کلونی های کوچک کشیده می شود تا بتواند نیاز مهم هویت و احساس تعلق را ارضا کند. این تمایل یا نیاز ممکن است هنجارهای جدیدی به وجود آورد که ممکن است با فرهنگ و عقاید و آداب رسوم یک جامعه در تضاد باشد. اما دست آخر مردم در پی پاسخ نقد به نیازهای خود می رود و اینجا نقطه عطف تغییر یک جامعه است.که نیازمند ارائه راه حل و مدیریت از طرف روانشناسان، جامعه شناسان و صاحب نظران علوم انسانی دارد.
البته الان یک فرضیه در روانشناسی هست مبنی بر داشتن یک ego جمعی که توسط یونگ مطرح شده و بر این باور هست که تمام تجربیات پیشینیان ما از ابتدا تا حالا روی هم جمع شده و در ناخودآگاه نوزادان پیش از تولد نهادینه میشه.مثلا واضح ترین مثالش خردسالانی هستند که بدون کوچکترین آموزشی از گوشی های هوشمند میتونن استفاده کنن درحالی که حتی سواد هم ندارن...و این در صورتیه که برخی از بزرگسالان ما که کاملا سن و عقلانیت آموزش پذیری دارند به این سرعت نمیتونن خودشونو با تکونولوژی های جدید هماهنگ کنند.
داشتم این جمله رو میخوندم »محققان و مورخان گمان میکنند غریزۀ دوستماندن یا غریزۀ اینکه بعد از قطع رابطه، آدمها حداقل با هم خوب باشند، تازه در چند نسل گذشته پیدا شده است» که به نظرم غیرمنطقی اومد؛ «غریزه» چیزی نیست که «تازه» و «در چند نسل گذشته پیدا شده باشه». غریزه قابلیتی هست که توی ذات و سرشت آدمیزاده. به نظرم بهتر بود برای impulse از «تمایل» (زیاد) یا «علاقه» (زیاد) استفاده میشد.